به مناسبت بزرگداشت دکتر غلامرضا اعوانی، عضو هیئت امنای بنیاد بوعلیسینا در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
الف) آنگاه که فلسفه در جهان یونانی تکوین و نخستین بذرهای اندیشه
فلسفی جوانه زد، فلاسفه یونانی هماره خود را با پدیدهای به نام هنر (و به تعبیر
آنان Techne)
مقابل و مواجه یافتند، و دقیقاً از همین روست که در سپیدهدم پیدایی این فلسفه،
گرگیاس سوفسطایی (این سوفیستِ معاصر، اما مسنتر از سقراط)، در رساله خود با عنوان
خطابه در ستایش هلن به تأملات نظری در باب هنر پرداخته و نقاشی و پیکرهسازی را دو
هنری دانست که قادرند حاسه دیدن را با کمال فنی خود ارضا نمایند. این کمال فنی با
بهره بردن نقاشی از ترکیب رنگها و نیز مشاهده تعداد زیادی بدن آدمی توسط پیکرهساز
حاصل میشود. ترکیب و تحقیقی که نقاش را به یک رنگ مثالی و پیکرهساز را به یک
ترکیب ایدهآل از بدن انسان میرساند و جالب اینکه تاریخ فلسفه و بهویژه فلسفه
هنر از تأثیر این ایده گرگیاس بر افلاطون، در نظریة انسان آرمانیاش سخن میگوید.
این معنا در اندیشه فیثاغوریان با آن نگاه خاص شرقی و اشراقیشان بالندهتر نیز
بود؛ اما این افلاطون بود که ستیغ اندیشه در تأملات نظری در باب هنر و زیبایی را
به اوجی بیسابقه رساند. گرچه موضع متفاوت او در باب شعر، در رسالههایی چون آیون
و جمهوری آرای او در باب هنر را مضطرب ساخت، اما تردیدی نیست که جدیترین تأملات
نظری در باب هنر و زیبایی با افلاطون بزرگ آغاز شد. پس از افلاطون، شاگرد نامدارش
ارسطو در بوطیقا و نیز دیگر آثارش، بسیاری از قواعد و اصول هنر و زیبایی را همچون
منطق، تدوین و تبویب نمود. این سیر را میتوان حتی نزد اپیکوریان و رواقیان پی
گرفت و تا حد نوافلاطونیانی بزرگ چون فلوطین پیمود و بهویژه او، که آراءاش در
باب زیبایی و هنر تأثیر شگرفی بر مفهوم زیبایی نزد آباء بزرگ کلیسا و این سو، برخی
متفکران مسلمان نهاد. اما نهضت ترجمه و آشنایی مسلمین با آراء یونانیان از یک سو و
نیز رویکرد متفاوت اسلام به هنر، بالاخص در باب برخی مصادیق آن، چون پیکره، موسیقی
و نمایش سبب نوعی حاشیهنشینی ایدههای هنری، نزد حکما و فلاسفه مسلمان شد. گرچه
در باب صناعت شاعری و بهویژه زیباییشناسی شعر، آثار مهم و مؤثری در جهان اندیشه
اسلامی شکل گرفته و به وجود آمد اما هنرهای تجسمی و هنرهایی چون هنرهای نمایشی، بهویژه
مستند به رویکرد دین، در محاق قرار گرفتند.
البته موسیقی، موقعیتی
متفاوت یافت؛ زیرا به عنوان یکی از اجزای فلسفه وسطی، ماهیتی کاملاً فلسفی یافته
بود و گرچه برخی مصادیق عملی آن در بزمخانهها، جهتی متفاوت با رویکرد نظری یافته
و برافروختگی فقه و فقیهان را سبب میشد، اما با این وجود، کسانی چون فارابی( در
موسیقىالکبیر) و ابنسینا (در جوامع علم موسیقی) و در یک ساحت فنیتر و به زبان
موسیقی نزدیکتر، کسانی چون صفیالدین ارموی (در الادوار) و بعدها عبدالقادر مراغی
(در آثاری چون جامعالالحان) آثار مهمی را در قلمرو موسیقی آفریدند و بدون هیچگونه
تردیدی این آثار در غنای مطلق موسیقی ایرانی، بسیار مؤثر بودند. اما مسئله در باب
هنرهایی چون نقاشی و دیگر هنرهای تجسمی یک نفی پنهان بود. در چنین ساحتی آثار هنری
و تزیینی مبتنی بر یک سنّت عملی و نه الزاماً نظری، مسیر خود را پی گرفته و مهارت،
جایگزین خلاقیتهای هنری مستند به یک ذهن خلاق گردید. این بدان معناست که سیر رشد
هنرهای تجسمی در تمدن اسلامی بیشتر بر همین مهارت عملی استوار بود. این مهارت فنی
از یک سو و مواضع فقهی از دیگرسو، ایجاد نسبت تنگاتنگ میان نظر و عمل را در
هنرهایی چون هنرهای تجسمی بسیار محدود نمود؛ و این مسئله چنان آشکار بود که
متفکرانی چون ریچارد اتینگهاوزن و الگ گرابار را در تتبعات تاریخی خود بر آن داشت
تا در کتاب هنر و معماری اسلامی، ریشه این مسئله را در متفاوت بودن زندگی
پیامبر(ص) با حضرت عیسی(ع) و بودا جستوجو کنند. پیامبری که از دیدگاه آنان حیاتش
ـ برخلاف عیسی و بودا ـ فاقـد رمـز و راز بـود و ایـن به زعـم این دو محقق یعنی:
«اسلام با فقدان زندگی ویژهای به مثابه الگوی رفتاری و یا نماد و رمز دین، کمتر
تحت تأثیر القائات و الهامات شمایلنگاری قرار گرفت» این مسئله خود عامل مهمی در
عدم تأملات نظری فلاسفه و متفکران مسلمان در باب هنرهای تجسمی بود.
البته این قطعاً بدان
معنا نیست که در حوزه نظری و بهویژه در ساحت فلسفه و حکمت، آنچه که امروزه
بنیادهای نظری هنر نامیده میشود (چون خیال، تخیل و عالَم مثال) مورد توجه و تأکید
این حکما نباشد. از همان نخستین رویش جوانههای فکر فلسفی در تمدن اسلامی، فلاسفه
مسلمان با رویکردی ابداعی و بسیار قَدَر، در تبیین مفهوم و ماهیت خیال کوشیدند. در
رأس آنها، فارابی که در آرای اهل مدینه فاضله و دیگر آثار خویش، قدرت خیال را از
سقفِ جهانِ تحتالقمر بالا برد و در جهان فوقالقمر تا حتی محاکات از سبب اول
کشاند؛ و ابنسینا که در شفا با تبیین دقیق میان خیال و متخیله، بین این دو تمایز
قائل شد و راه را برای عمیقترین مباحث فلسفی در باب خیال و تخیل گشود. غزالی در
پی این دو بزرگ، با به میان کشیدن قوه ذوق و نسبت دادن آن به شعرا و موسیقیدانان
و نیز بحث در باب زیبایی، مباحث حکمای پیشین را تکمیل نمود و فضا را برای تأملات
نظری شیخ اشراق که بزرگترین واضع نظری عالَم مثال در اندیشه اسلامی بود، بازنمود
تا تمامی این سابقه درخشان به سخاوت، در اختیار شیخ اکبرِ حکمت و عرفان نظری یعنی
محییالدین ابنعربی قرار گیرد و او در سراسر تأملات عمیق و تأویلی خود هم عالَم
خیال را اوسع عوالم دانسته و آن را حضرت چهارم از حضرات خمس قرار دهد و هم با بهره
بردن از مفهوم برزخی خیال، ماسوی الله را «الموجود کالمعدوم و المعدوم کالموجود»
بخواند و مهمتر در ساحت قوای باطنی نفس، از قدرت عظیم خیال متصل با قوایی عظیم
چون همت سخن بگوید و در فص ششم فصوصالحکم خیال عارف را به نیروی همت، قادر بر
آفرینش و احضار صور مراتب فوقانی هستی بداند. شرحی عظیم که ژیلبر دوغان، فیلسوف
سنّتگرای معاصر، را پس از قرائت خیال خلاقهانری کربن (که شرحی بر تأملات نظری
ابنعربی در باب خیال بود) بر آن داشت تا «تمامی پیشرفتهای روانکاوی عصر جدید را
در برابر نظریه خیالِ منعکس در فتوحات مکیه در حد مطالعاتی ابتدایی و ماقبل
تاریخی» بداند. گرچه در بسیاری از این مباحث، رویکرد کلامی بر هرگونه تأمل هنری
تفوق کامل داشت، همچون فارابی که قدرت خیال را گسترهای بس فراخ بخشید تا وحی و
نبوت را توجیه و تبیین کند. اما با وجود این، مباحثی که حکمای مسلمان پیرامون
بنیادهای نظری هنر و ادب ارائه کردند، پشتوانهای عظیم برای آثار هنری و زیباییشناسی
در دورههای بعدی فراهم ساخت. بله اعتراف میکنیم همچون یونان، هنر دغدغه حکمای
مسلمان نبود اما در عین حال عمیقترین و دقیقترین مباحث در باب مفاهیمی چون قوه
خیال، عالم خیال، عالم مثال و کارکردهای عرفانی رنگ و نور از سوی حکمای مسلمان
صورت گرفت.
ب) آن وظیفهای که حکمای
مسلمان در باب هنر بر دوش خویش ننهاده و بر عهده نگرفتند، سنّتگرایان ظرف ۱۰۰ سال گذشته، با طوع و
رغبت به جان پذیرفتند و سهو و غفلتی عظیم (البته کاملاً ناخواسته) را به همت
مردانه خویش جبران نمودند. رویکرد اصلی و عام آنان در تفوق سنّت بر مدرنیته و لزوم
بازگشت به سنّتهای پاک، با تأملات نظری آنان در باب هنر و معماری عجین گشت و
حقیقتاً اگر نبود پایمردی آنان در باب وضع برخی اصول نظری در تبیین هنر و معماری
اسلامی، اینک گستاخانهتر گروهی از «پارادوکسیکال بودن هنر اسلامی»، سخن گفته و
اسلام را فاقد هنر قلمداد مینمودند. تلاش گسترده، خالصانه و عالمانه این اندیشمندان
بزرگ، رازهای سر به مُهری از هنر و معماری در تمدن اسلامی گشود و راه را برای
تألیف آثاری مهیا ساخت تا مؤلفان، عالمانه از هنر و ماهیت آن در تمدن اسلامی دفاع
نمایند. سنّتگرایان از اسرار و رموزی پرده برداشتند که مدتها دغدغه متفکران در
باب هنر اسلامی بود. دوبُعدی بودن آثار نگارگری، واقعیتگریزی رنگها، جهان تغزّلی
و عاشقانه حاکم بر مضامین نگارگری، رمز و رازهای خوشنویسی، تذهیب و حتی فرمهای
معماری، ویژگیهای منحصربهفردی بود که جهان هنر در اندیشه و تمدن اسلامی را با
جهانهای دیگر هنر، مطلقاً متمایز و متفاوت میساخت و گرچه در منظر سنّتگرایان،
با استناد به عنوانی عام و ازلی (چون سنّت) در عداد هنرهای مقدس دیگر قرار میگرفت،
اما تعمق و تحقیق عمیق سنّتگرایان در باب عرفان و حکمت اسلامی و تطبیق راز ورانگیهای
حاکم بر آن با نقوش و صور هنر و معماری اسلامی، از جهانی فراخ و اقیانوسی ژرف و
عمیق حکایت میکرد که خاص اندیشه اسلامی بود و شاید همین رمز به اسلام گرویدن
بزرگان سنّتگرایی چون گنون و شوآن و بورکهارت و لینگز و کربن بود. آثار سنّتگرایان
در باب هنر و معماری اسلامی، ادای دین این بزرگان به تاریخی پرشکوه و عظیم از دستاوردهای
نبوغ خلاق و زیباشناسانه هنرمندان و معمارانی بود که با تکیه بر دین و متکی بر
حکمت و فتوت آثاری بیبدیل در حیات انسانی آفریدند.
ج) استاد دکتر غلامرضا
اعوانی از جمله سنّتگرایان بلندمرتبه ایرانی است. سنّتگرایانی که بر بنیاد تعریف
سنّت، سنّت را با چهار ویژگی وحیانیت، استمرار، اثبات و تجسم میشناسند؛ یعنی امری
جاودان و جاری در حیات انسانی که منشایی وحیانی داشته و برکتی مستمر و الهی است،
امری که صدق و صفا اسباب تحقق آن و هنر، معماری، فنون، علوم و سلوک فردی تجسم آن
است. این ویژگی آخر سبب گردید سنّتگرایان در حکمتورزی خود به ابعاد مختلف، منجمله
هنر و معماری، نظری ویژه و بسیار قابل تأمل داشته باشند. در باب استاد اعوانی کتاب
ایشان با عنوان حکمت و هنر معنوی، مثالزدنی است و خود نمونهای آشکار از تحقق
سنّت در اندیشه و حیاتشان. ایشان که از نظر نگارنده مصداق اتمّ مفهوم هنر به عنوان
جامع فضیلتها در اندیشه ایرانی و حکیم در عرصه قرآنی هستند، غیر از آن، به تأملات
نظری در باب هنر نیز توجه نموده و در باب آن تحقیق کردهاند؛ امری که در موارد
مشابه کمتر میتوان از آن سراغی گرفت. به عنوان مثال در تبیین مبادی مابعدالطبیعی
هنر، هنرِ مقدس را برخلاف غربیان، اعتباری و ذهنی ندانسته و برای آن واقعیت عینی
قائلاند. دلایل لطیف ایشان که کاملاً متأثر از همان مفهوم عمیق و ژرف سنّت است
عبارتند از:
- اصل تجلّی و ظهور
اسمای حسنای الهی در پهنه عالم و قواعد حاکم بر آن، که مؤثر و نافذ در ظهور آثار
هنری (البته در حد انسانی) هستند. صفاتی چون خالقیت، باری و مصوّر در آیه شریفه:
«هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَارِئ المُصَوِّرُ لَهُ الأسمَاء الحُسنَی» صفاتی است که
با هنر ارتباط دارد.
- اصل شهودی و معقول بودن
هنر که میتواند موجب انتباه و بیداری و کمال انسان شود و راه آدمی را در وصول به
حقیقت هموار کند.
تأکید استاد اعوانی بر
رمز و تمثیل در هنرِ مقدّس، پاسخی غیرمستقیم به آن محققان و مورخانی است که حیاتِ
پیامبر را فاقد رمز انگاشته و از همین رو، فاقد بستری برای شکلگیری خلاقیتهای
هنری در عرصه هنرهای تجسمی میدانند، در حالی که پیامبر را سیری عظیم بود در
معراج، و شرح و بیانشان از این سیر، چه تأثیر عظیم و شگرفی نهاد در سرایش معراجنامهها
و نیز نگارگریهای عظیم مراحل معراج، بهویژه اثر استثنایی سلطان محمد، نگارگر
مکتب تبریز دوم. استاد اعوانی بر این بنیاد، یکی از خصوصیاتِ هنرِ مقدس را بیان
رمزی و تمثیلی (سمبلیزم) دانسته و در شرح این معنا چنین متذکر میشوند:
«سمبل به معنای انداختن
یا پرتاب کردن است یعنی مثل سکویی است که انسان در آن ایستاده و از آنجا به مراتب
عالی پرتاب میشود. یک سمبل مثل آیینه شفافی است که حقایقِ عالمِ ملکوت را جلوهگر
میکند. یک سمبل، یک امر وجودی است و اساس وجود بر سمبلیزم است. قرآن مبتنی بر
سمبلیزم است، یعنی برای ما مثالی میزند و با آن مثال یک قاعده و اصل وجودی را
برایمان تبیین میکند، «وَتِلکَ الأمثَالُ نَضرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یعقِلُهَا
إلا العَالِمُونَ»؛ یعنی ما این مثالها را میزنیم، ولی آن عالِم است که معنای
حقیقی مثال و رمز را درمییابد و از معنای ظاهری به معنای حقیقی رسوخ میکند.
اصولاً سمبلیزم اساس
خلقت و اساس وحی الهی است و هنر مقدس مبتنی بر علم سمبلیزم است؛ یعنی هر چیزی در
هنر مقدس در واقع رمز یک حقیقت برتر است، رمزی است که انسان را به حقایق برتر
هدایت میکند و به مثل اعلاء میرساند و در نتیجه باعث نوعی شهود محض میشود. یک
سمبل، برخلاف آنچه امروزه تصور میکنند وضعی و قراردادی نیست، یک امر حقیقی و
وجودی است و سمبل حقیقت را طبق یک قانون وجودی بیان میکند، سمبل در عین اینکه در
یک صورت ظاهر شده است، در عین حال راه به بینهایت دارد. انسان را به بینهایت و
به طرف حق هدایت میکند و شفافیت دارد. مثل آیینه در عین اینکه یک چیز است ولی
انسان را به حقایقی مطلق هدایت میکند. حالا آیا به این معنی است که هر هنرمند
سنّتی از سمبلیزم آگاه است؟ ممکن است آگاه باشد یا نباشد. ولی وحی و جهانبینی
دینی او را در حالتی قرار میدهد که حقایق را از طریق ایمان شهود میکند، چون مؤمن
و معتقد است با فراست ایمانی و اتصال به سنّت دینی این حقایق را مشاهده میکند و
آن را در هنر خودش متجّلی میسازد.
سمبلیزم در هنر غیردینی
اصلاً وجود ندارد، مگر به معنای کاذب و قراردادی که هیچ اصل و اساسی در آن وجود
ندارد. چنانکه قبلاً ذکر شد، هنر تابع قوانین ظهور است؛ اما ظهور و اظهار که از
مقوّمات آفرینش هنری است تابع چه قوانینی است؟ ارتباط میان آنها و ما با حق و خلق
چیست؟ مثلاً از قوانین ظهور یکی این است که ظاهر در مظهر ظهور کرده است و در عین
ظهور پنهان است. حق ظاهر است و در عین حال، منزّه از ظهور است؛ یعنی در مرتبه ذات،
تنزیه محض است ولی در عین حال در اثر خودش ظهور دارد یا به تعبیر ابنعربی، «هو لا
هو» است، یعنی هم در آثار خود هست و هم نیست».
اما این حقیر پیش از آنکه
دانشپژوه خرمن حکمت هنر ایشان باشد، دلباخته سلوک و مهربانی بسیار محمود و
پسندیده ایشان است. سلوکی که این حکیم معنوی را مصداقی اتمّ از آن حکیمان بلندمرتبه
و ستایششدهای (در قرآن) قرار میدهد که گوهرِ نظر را در عرصه عمل صیقلزده و در
سلوک و آداب رفتار خویش ظاهر نمودهاند. حکیمانی به جان عالم و عامل، با رفتاری
مهربانانه و جوانمردانه که هر مخاطبی را ناخودآگاه شیفته مقام شریف، منیع و
بزرگوارانه انسانیت خویش میکنند. انسانیتی که در رفتار استاد اعوانی ـ حفظهالله
ـ بعینه تلألو دارد.
از خداوند تبارک و
تعالی صادقانه خواهانم عمر پربرکتشان را دراز و سایه پُرمهرشان را بر سر حکمت و
فلسفه این مرز و بوم مستدام بدارد.
از تمامی بزرگوارانی که
دعوت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی را پذیرفته و با ارائه مقاله، تدوین چنین مجموعهای
را سبب شدند، سپاسگزارم؛ و نیز از همکاران محترم و زحمتکش خود در انجمن که بدون
مساعی صادقانه آنان برگزاری چنین مراسم و تدوین چنین مجموعههایی ممکن و میسور
نخواهد بود.
دکتر حسن بلخاری؛ رئیس
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و عضو هیئت امنای بنیاد بوعلیسینا