انتخاب واقعی ام فلسفه بود و برحسب حادثه فلسفه نخواندم. وی خود را کانت شناس می داند و معتقد است علم جدید بدون کانت فهمیده نمی شود.
کریم مجتهدی، چهره ماندگار فلسفه و
استاد بازنشسته گروه فلسفه دانشگاه تهران از جمله اندیشمندانی است
که به دور از حاشیه ها سالهاست بی سروصدا به کار تخصصی خود در زمینه
فلسفه میپردازد. در ۸۸ سالگی هر روز به صورت منظم به دفترش
در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میرود و تمام ساعت روز مشغول خواندن و
نوشتن است. قبل از مصاحبه به او گفتم که دوست دارم من هم در ۸۸ سالگی مثل او با انگیزه و با انرژی
کار کنم، در جواب گفت: سن برای من اصلا مسئلهای نیست ولی نیرو و قدرت چشم مسئله
است، دلیلش هم این است که عاشق کارم هستم. از مشخصههای بارز مجتهد وقتشناسی
و حساسیت به استفاده از کلمات خارجی به جای معادل فارسی آنهاست طوری که اگر در
صحبت کردن با وی از یک واژه خارجی استفاده کنی فورا تذکر میدهد. کریم مجتهدی ،
متولد سال ۱۳۰۹ در تبریز است. دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد و
دکترای خود را در رشته فلسفه در سوربن گذرانده است. در سال ۱۳۴۳ موفق به اخذ درجه دکترای خود
شد و همان سال به ایران بازگشت و مشغول به تدریس شد. او این روزها در ۸۸ سالگی استاد بازنشسته دانشگاه تهران
است و در پژوهشکده غربشناسی و علم پژوهی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات
فرهنگی به تألیف و پژوهش مشغول است.
در ادامه گفتگوی تفصیلی ما را با این
چهره ماندگار فلسفه و فیلسوف ایرانی می خوانید؛
*شما در سال هایی فلسفه خواندن را
انتخاب کردید که به قول معروف فلسفه خیلی در بورس نبود.
بله درست میفرمائید. من فلسفه
را در دوره خاصی از ایران که شما ندیدید بیمحابا انتخاب کردم. سالهایی که احزاب
مختلفی فعالیت و نظریهپردازی میکردند. من با خودم فکر کردم که خب حالا یک نفر
رشته فلسفه را بخواند متوجه شود که این رشته چیست و مثل همه جوانهای دیگر که برای
خود آرزوهایی دارند فکر میکردم که ممکن است یک نفر برای رسیدن به شهرت و معروف
شدن سراغ خواندن این رشته برود. این درحالی بود که همه اطرافیان من در آن زمان میگفتند اگر
میخواهی در آینده موفق بشوی یا باید دکتر بشوی یا مهندس و یا در نهایت وکیل یعنی
حقوق بخوانی. وقتی من گفتم که میخواهم فلسفه بخوانم پدر و مادرم گفتند خودت را
بدبخت نکن.
*در خانواده تان کسی اهل فلسفه نبود؟
پدرم اصلاً، البته پدر
ایشان روحانی بود ولی پدرم آشنایی با فلسفه و رشتههای مرتبط با آن نداشت.
مادرم هم فرانسه میدانست، کتاب هم میخواند. معلم خارجی هم در منزل داشتیم،
ولی آشنایی با فلسفه و اینها نداشت. من در تبریز در محلهای نزدیک بازار به
دنیا آمدم و خانواده سرشناسی در این شهر بودیم.
*خواهر و برادرهایتان چطور؟ آنها
میانه شان با فلسفه چطور بود؟
ما سه برادر و یک خواهر بودیم. برادر
بزرگترم شیمی خوانده بود و در شرکت نفت کار میکرد که چند سال پیش از دنیا رفت.
بعد از من هم برادر کوچکترم، زمین شناسی خواند و در شرکت نفت کار میکرد. خواهرم
هم زبان خوانده بود. وضع جامعه در آن زمان طوری بود که هر روز چه در مدرسه و چه در
هرجای دیگری تمام مدت راهپیمایی بود و همه شعار میدادند و نظریه پردازی میکردند.
در همان زمان من مجذوب کلمه فلسفه شده بودم و از سر کنجکاوی این رشته را انتخاب
کردم. الان هم که به این سن رسیدم از انتخابم راضی هستم و اگر به آن دوران برگردم
باز هم فلسفه را انتخاب میکنم. من کارم را واقعا دوست دارم و برحسب حادثه فلسفه
نخواندم، بلکه انتخاب واقعیام فلسفه بود و از ۱۸ سالگی تا حالا علاقهام بیشتر هم شده
است.
*کدام مدرسه تحصیل میکردید؟
دوران ابتدایی را در مدرسه فیروز
بهرام و بعد در مدرسه البرز تحصیل کردم.
*شما پیش از اینکه به سوربن
بروید مدتی به سوئیس رفتید و پس از آن به فرانسه و دانشگاه سوربن رفتید چرا سوئیس
رفتید؟
من بعد از اینکه پنجم متوسطه را در
ایران خواندم، به سوئیس رفتم که زبان و بعد هم فلسفه بخوانم. به من گفتند اگر
دیپلم متوسطه نداشته باشی نمیتوانیم شما را بپذیریم. من مجبور شدم برگردم. بعد از
آن تصمیم گرفتم به سوربن بروم و فلسفه بخوانم.
*چرا فرانسه و چرا دانشگاه سوربن؟ چرا
آلمان که مهد فلسفه هم است را انتخاب نکردید؟
خب دلیل اصلیاش این بود که در خانه
ما همیشه زبان خارجی و زبان دوم فرانسه بود و اهل خانوادهام همگی معلم زبان
فرانسه داشتند، اما بعد از اینکه رفتم سوربن فهمیدم که چقدر بیگدار به آب زدم.
چون درس خواندن خیلی سخت است. مخصوصاً اینکه یک امتحان عمومی دارد که خیلی سخت است
و هر رشتهای بخواهی بخوانی باید آن امتحان را بدهی. این امتحان هم برنامه درسی
مشخصی ندارد. اینها علاوه بر زبان فرانسه یک زبان خارجی دیگر مثل انگلیسی و آلمانی
هم میخواستند. که من انگلیسی را انتخاب کردم.
*انگلیسی را کجا یاد گرفتید؟
در همان فرانسه که درس میخواندم.
*خب از تحصیل در فرانسه میگفتید.
بله یکی از ویژگیهای درس خواندن در
فرانسه این بود که معلمها اصلاً با دانشجوها مهربان نبودند و کمک آنها نمیکردند،
یعنی مثل خود من که تمام سالهای عمرم معلم بودم نبودند که با دانشجو همکاری کنند،
کاری به کار دانشجو نداشتند و همه مسئولیت به عهده خود دانشجو بود.
*چندسال در فرانسه بودید؟
در مجموع حدود ۱۱-۱۲ سال.
*اخیراً هم فکر کنم سفری به فرانسه
داشتید و اتفاقاً به سوربن هم رفتید، سوربن امروز با سوربن روزهایی که شما تحصیل
میکردید چه فرقی کرده بود؟
بله در سالهای اخیر چند بار رفتم ولی
آخرین باری که رفتم ماه ژانویه سال گذشته بود. دانشجوی ایرانی در سوربن رسالهای
داشت که خود سوربن من را برای هیئت ژوری دعوت کرده بود و البته خود دانشجو هم
درخواست داده بود که حتماً یک استاد ایرانی حضور داشته باشد. به نظرم سوربن امروز
بیشتر از چیزی که من انتظار داشتم آمریکایی شده است و دیگر آن سختگیریهایی که
زمان ما برای دانشجو وجود داشت وجود ندارد، دانشجو هر وقت بخواهد میرود، هروقت
بخواهد میآید و دانشگاه دیگر آن نظم و ترتیب قبل را ندارد.
مثلاً سر کلاس میبینی که یک دانشجو
سرکلاس نشسته هم اسپینوزا گوش میدهد و هم غذا میخورد در حالی که زمان ما اصلاً
این چیزها وجود نداشت. معلمها هم عوض شده بودند، معلمهای فعلی بسیار جوان بودند
و دیگر خبری از معلمهای استخواندار زمان ما نبود. دورهای که ما تحصیل میکردیم
در فرانسه شرایط بسیار سختی داشتیم. در دورهای که ما در فرانسه درس میخواندیم
دوره قبل از مصدق بود در همان دوران دولت پرداخت ارز دانشجویی را برای دانشجویان
خارج از کشور قطع کرده بود. البته وضع من خیلی بد نبود. البته به نسبت سایر
کشورهای اروپایی فرانسه بهتر از همه جا به دانشجو تسهیلات میداد. اولاً بابت
تحصیل هیچ پولی از دانشجو دریافت نمیکرد و بعد هم اینکه غذای دانشجو را به قیمت
خیلی ارزان میدادند و مثلاً نان هرچقدر میخواستی بود.
*شما قبل اینکه فرانسه بروید هم به
زبان فرانسه مسلط بودید؟
اصلاً اینطور نیست. ایرانیهایی که در
ایران فکر میکنند فرانسه میدانند توهمی بیش نیست. الان هم من فقط به زبان فرانسه
تخصصی فلسفه مسلطم ولی به زبان فرانسه محاوره خیلی وارد نیستم. ضمن اینکه زبان در
طول زمان تغییر میکند، مثلا من اخیراً که فرانسه بودم متوجه شدم که زبان
دانشجویان چقدر نسبت به قبل فرق کرده است، به بیان دیگر زبان فعلی فرانسه بین
دانشجویان و جوانان خیلی خلاصه و بریده شده است.
*دوست داشتید که زمان برگردد و الان
به سوربن بروید؟
نه، چون به اعتقاد من نباید در گذشته
ماند و هیج چیز قابل تکرار نیست و نباید زندگیمان وابسته به گذشته باشد. قشنگی
زندگی به سیال بودن و استمرارش است. اینها را هم از فلسفه یاد گرفتم.
*گویا شما به زبان فرانسه داستان هم
دارید؟
بله، من هم داستان و هم نمایشنامه
نوشتم و در همان سالها هم منتشر شد. بخشی از آنها در ایران و بخشی هم در فرانسه
منتشر شد و بخشی از نوشتههایم الان در کتابخانه سوربن است.
*در چه حوزهای از ادبیات مینوشتید؟
داستان کوتاه مینویسم.
*در سالهای اخیر هم به این نوشتنها ادامه دادید؟
خیر، فلسفه من را در این سالها قبضه
کرده است و من آنقدر در این سالها مشغول فلسفه شدهام که هیچ کار دیگری نمیتوانم
بکنم. برای نوشتن داستان و اینها لازم است، فراغت داشته باشی. من آخرین داستانی که
نوشتم مربوط به حدود ۲۵ سال پیش است.
*شما در دوره دکتری به موضوع
فلسفه تطبیقی پرداختید، آن زمان چقدر به این فلسفه پرداخته میشد؟ چون امروزه حوزه تازهای از فلسفه به نظر میآید.
نه این طور نیست، اتفاقا آن دوران
فلسفه تطبیقی بیشتر از الان مطرح بود. من در دوره کارشناسی ارشد به کانت پرداختم و
به همین جهت هم من خودم را کانت شناس میدانم. در برنامهام هم هست که پس از تمام
کردن کتابی که در دست دارم کتابی هم راجع به ارتباط کانت و نیوتن بنویسم، چون
معتقدم فلسفه نظری کانت، اعلامیه علم جدید نیوتن است؛ یعنی علم نیوتونی تمام اصول
ذهنی و تمام اصول ذهنی انسان را در تجربه به کار میبرد. در ایران اصلاً کانت را
نمیفهمند در حالی که علم جدید بدون کانت فهمیده نمیشود.
*کتابی که الان در دست انتشار دارید و
این روزها مشغول آن هستید چیست؟
«فلسفه و ادبیات» نام دارد. البته این
کتاب تمام شده و من مشغول بازخوانی آن هستم تا برای چاپ به انتشارات دهیم.
*در مورد فلسفه تطبیقی میگفتید؟
بعد از تمام کردن مقطع کارشناسی ارشد
وقتی با استادانم راجع به رساله دکتری صحبت کردم به من گفتند بهتر است راجع به
موضوعی درباره ایران کار کنی و بعد مرا راهنمایی کردند که برای مشورت راجع به
رساله دکترایم پیش کُربن بروم. البته هانری کُربن معلم من نبود، چون در سوربن
تدریس نمیکرد. من پیش او رفتم تا مشورت بگیرم ولی او خیلی بد با دانشجوها صحبت میکرد.
در ابتدا به من گفت تو چرا اصلاً رفتی فلسفه غرب خواندی. تو یک ایرانی هستی چرا
رفتی سراغ فلسفه غرب، باید بروی در ایران فلسفههای خودتان را بخوانید و اصلاً هم
به حرفهای من گوش نمیداد. بعد از آن من با یک حالت قهر آمدم بیرون. با دوستانم
مشورت کردم و آنها گفتند: هانری کربن کلاسهای خوبی دارد و برو سر کلاسهای او
بنشین. بعد از اینکه سر کلاسهای او رفتم کم کم با هم دوست و صمیمی شدیم.
*بعد از این صمیمیتها، هانری کربن به ایران آمد؟
خیر، سی سال قبل از آن هم به ایران
آمده بود. کُربن پیش از دوستی با من سالها رئیس اداره مطالعات ایرانی «انجمن ایران
شناسی فرانسه در تهران» بود. خلاصه بعد از مشورت با هانری کُربن قرار شد من دو
رساله از «افضل الدین کاشانی» را به زبان فرانسه ترجمه کنم و در یک شرح تفصیلی به
مقایسه افکار نو افلاطونیان متأخر با سنتهای اسلامی بپردازم. در سال ۱۳۴۳ موفق به اخذ درجه دکتری
شدم و در همان سال به ایران برگشتم. سپس در تهران به پیشنهاد و راهنمایی مرحوم
«یحیی مهدوی» در دانشگاه تهران، گروه فلسفه مشغول تدریس شدم. البته قبل از شروع
تدریس یک امتحان ورودی دادم.
*دکتر فردید هم در همان دوران در
دانشگاه تهران بودند؟
بله، ایشان هم به صورت مستمع آزاد میآمدند
و میرفتند، چون آقای مهدوی خیلی از ایشان خوشش میآمد، ولی من کاری با او نداشتم،
چون راستش خیلی از او خوشم نمیآمد. البته با خصوصیات اخلاقی او مشکل داشتم
نه مدل فکر کردنش.
*خب یعنی با نظریات فلسفیاش موافق بودید؟
نه، ولی واقعیتش این است
که فردید اصطلاحات و کلمات درستی را در ایران رایج کرد که پیش از این به
اشتباه ترجمه شده بود؛ مثل فنومنون که به اشتباه در ایران پدیده ترجمه شده بود ولی
فردید آن را پدیدار ترجمه کرد و خب این معنی درستتر است. یعنی فردید لغتهایی را
ترجمه کرد و ساخت که خیلی خوب بود، ولی چیزی به فلسفه اضافه نکرده بلکه بیشتر
شلوغ کاری کرده است. دلیلش هم این است که فلسفه را به طور منظم و دانشگاهی نخوانده
بود و بیشتر به صورت تفننی فلسفه خوانده بود. مهدوی هم بیش از آنچه که باید او را
حمایت میکرد.
البته من رابطهام با مهدوی خوب بود و
ایشان برای من بسیار ارزش قائل بود و وقتی من مدرک دانشگاه فرانسه را بردم،
بدون هیچ حرفی قبول کرد و پذیرفت و به من خیلی محبت داشت. مخصوصاً وقتی که دید من
از عهده امتحان عمومی ورودی «پروپتودیک» propedeutique
که خیلی سخت بود برآمده بودم.
*هانری کربن به واسطه شما با افرادی
مثل علامه طباطبائی و اینها آشنا شده بود؟
نه، گفتم که هانری کربن قبل از من به
ایران میآمد و با علامه طباطبائی آشنایی داشت، بعد از دوستی ما با یکدیگر من
هم در جلسات هانری کربن و علامه طباطبائی شرکت میکردم و در آن جلسات علامه
طباطبائی من را به واسطه فامیلی و سابقه خانوادگیام شناخت و فهمید من از چه طایفهای
هستم، اگرچه بعدها عدهای رفته بودند نزد علامه و از او پرسیده بودند که کریم
مجتهدی را میشناسی یا نه و او گفته بود نه نمیشناسم ولی خب خیلی هم مهم نیست
اینها.
*آقای دکتر، امروزه در جامعه عمدتاً
از مسئولان و سیاستمداران مطالبهگری میشود ولی کسی سراغ فیلسوفان نمیرود و از آنها مطالبهگری نمیشود که چرا وارد مسائل و مشکلات جامعه
نمیشوند. شما فکر میکنید چرا اینگونه است و چرا اساساً
اهالی فلسفه در مسائل اجتماعی کمتر ورود میکنند؟
اتفاقاً فلاسفه غیر از این چیزی که
گفتید کاری نمیکنند. همین جلساتی که در پژوهشگاه ها برگزار میشود، همگی راجع به
ایران و وضعیت فعلی است. مثلاً همین همایش پرسش از امر دینی در عصر معاصر کاملاً
راجع به شرایط فعلی ایران است. فیلسوف باید دانشجو باشد، باید تحصیل بکند و چیزهای
تازهای بیاورد و با این آوردههای خود به صورت غیر مستقیم در جامعه و مسائل آن
دخالت میکند و اوضاع را توصیف میکند.
کاری که ما در ایران انجام میدهیم
اصلاً فلسفه نیست، حاشیه است. فیلسوف حق ندارد به صورت ژورنالیستی و روزنامه
نگارانه وارد مسائل جامعه شود وگرنه دیگر فیلسوف نیست. البته بیشتر فلاسفه
سیاسی به نحوی وارد مسائل میشوند. در ایران فلسفه به معنای عمیق وجود ندارد، حتی
در دانشگاهها. ممکن است افراد بنویسند و بخوانند ولی بیشتر به صورت روزمره این
کار را میکنند. فیلسوف اگر بخواهد وارد مسائل سیاسی شود، باید به صورت عمیق
وارد شود و عمق مسئله را جستجو کند و اشتباههای فرهنگی جامعه را بررسی کند. البته
درس فلسفه در ایران همیشه در معرض خطر است چون جدی گرفته نمیشود.
*شما تعصب خاصی به ایران دارید و در
مورد انتخاب واژگان هم وسواس بسیار خاصی دارید؛ مثلاً به شدت درباره به کار بردن
کلمات انگلیسی حساسیت دارید و تأکید میکنید که از معادل فارسی آنها استفاده شود، علت اینهمه تعصب و
دلبستگی چیست؟
اینکه ما آنقدر راحت از لغات خارجی به
جای فارسی استفاده میکنیم، نوعی غریبه شدن نسبت به زندگی ایرانی و بزرگترین خیانت
است. من خودم تحصیلکرده غرب هستم، ولی همیشه روی این مسئله که از واژگان فارسی
استفاده شود، تعصب داشتم و دارم. ایرانی عقده استفاده از واژگان خارجی دارد و
به نوعی می گوید که خودش را قبول ندارد. چنین جامعهای نسبت به خودش غریبه و
بیگانه میشود. البته من میگویم که از واژگان خارجی استفاده نکنید ولی نمیگویم
که زبانهای خارجی را یاد نگیرید.
*در تمام سالهایی که در فرانسه بودید و تحصیل میکردید هیچوقت به زندگی در آنجا
فکر نکردید؟
نه، هرگز. چون من هر جا بروم حتی اگر
تا ابد هم بمانم، خارجی و اجنبی خطاب میشوم. البته اگر خیلی جوان بودم، شاید به
این موضوع فکر میکردم ولی الان در این سن و سال اصلاً فکر نمیکنم.
*مواقعی که فلسفه نمیخوانید در اوقات فراغت چه میکنید؟
من تمام عمرم کتاب خواندم و شما هر
ساعتی من را ببینید من دارم یک چیزی میخوانم.
*یعنی اهل موسیقی و سینما و اینها
نیستید؟
چرا اتفاقاً رابطهام با موسیقی خوب
است و موسیقی کلاسیک غربی را خیلی خوب میشناسم. موتزارت و بتهوون و اشتراوس و
اینها را خیلی خوب میشناسم و گوش میدهم. حتی وقتی یک متن را پاکنویس میکنم هم
به موسیقی گوش میدهم. موسیقی، عمق فرهنگ است و فیثاغورت موسیقی را عین عالم میداند.
فیلمها را هم خوب میشناسم. البته بخشیاش مربوط به تحصیل سوربن است، چون شما اگر
در سوربن درس بخوانید میبینید که این دانشگاه از صبح تا شب فعال است و شب تازه
یکسری دروس برای رشتههای دیگر تدریس میشود، یعنی میخواهم بگویم دانشجوها
ناخودآگاه با فیلم و موسیقی درگیر میشوند.
*ارتباطتان با تکنولوژیهای روز چطور است؟
اصلاً رابطه خوبی ندارم. یعنی یک گوشی
تلفن ساده دارم ولی همیشه خاموش است. ایمیل و اینها هم بلد نیستم و یکی از
همکارانم در پژوهشگاه این کارها را برایم انجام میدهد. فقط صفحه ویکیپدیا را در
کامپیوتر بلد هستم چک کنم.