مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با
همکاری «بنیاد علمی و فرهنگی بوعلیسینا» و «انجمن علمی حکمت و فلسفه ایران»، نشست
معرفی و نقد تصحیح انتقادی «القانون فی الطب» (الکتاب الاول) ابنسینا را، که
اخیراً با تصحیح، تحقیق و تعلیق دکتر نجفقلی حبیبی توسط بنیاد علمی و فرهنگی بوعلیسینا-
همدان، انتشار یافته است، در روز دوشنبه 26 شهریورماه 1397 برگزار نمود.
در این نشست استادان: دکتر عبدالله
انوار، دکتر مهدی محقق، دکتر غلامرضا اعوانی، دکتر غلامحسین ابراهیمیدینانی،
دکتر محمد ملکاحمدی و دکتر نجفقلی حبیبی درباره ابعاد مختلف و ویژگیهای تحقیق،
تصحیح، تتبع و نگارش این اثر حکمی در علم طب، سخن گفتند.
در ابتدای نشست ابتدا خانم دکتر شهین
اعوانی به بیان اعلام برنامه و اهمیت این نشست اشاره کردند و به تفصیل بر اهمیت
بیش از پیش امر تصحیح و بویژه معرفی این اثر فاخر بوعلیسینا به تصحیح دکتر نجفقلی
حبیبی پرداختند:
سخنرانی دکتر شهین اعوانی
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین.
سلام عرض میکنم خدمت شما عزیزان و بزرگواران، حضار محترم، اساتید گرانمایه و
مخصوصاً جناب استاد عبدالله انوار و جناب استاد دکتر مهدی محقق. خدمت شما خوشآمد
عرض میکنم.
امروز در یک جلسه استثنایی در خدمتتان هستم. این کتاب، کتاب قرن و به نوعی میتوانیم
بگوییم که پدیده قرن است. سالیان سال، و شاید قرنها منتظر چنین روزی بودیم که این
کتاب را -حدأقل به چشم- تصحیحشده و چاپشده ببینیم. کتاب قانون ابنسینا که در
اول کتاب، روی جلد، سلطان الاطباء خوانده شده. این کتاب پنج جلد است، که امروز
درباره جلد اول آن صحبت میکنیم.
آقای دکتر حبیبی، استاد گرانمایه،
چندین و چند سال در تصحیح این کار زحمت کشیدند. اگر صفحات حقوقی کتاب را رد کنیم
اولین جمله این است: «کتاب را به طبیب تنها و حکیم جانها، ابنسینا و همه کسانی
که در طول تاریخ برای سلامت جسم و جان آدمی کوشیده و راهی نو گشودهاند اهدا میکنم».
زحمت چاپ و تمام مراحل پیشدرآمد چاپ
این کتاب را بنیاد بوعلی در همدان کشیده است و بیشتر این زحمات هم بر گردن دکتر
دارایی بوده است. ایشان در سخن ناشر گفتهاند: «قانون شفا برای بشریت است.» و قولی
از چهار مقاله عروضی ذکر کردهاند که «اگر بقراط و جالینوس زنده شوند، روا بود که
پیش این کتاب –کتاب قانون- سجده کنند».
قانونِ شفا برای بشریت ... اگر بقراط
و جالینوس زنده شوند، روا بود که پیشِ این کتاب [قانون] سجده کنند. (عروضی
سمرقندی، چهار مقاله)
تشکر بنده حقیر و مسئولین مؤسسه را
تقدیم به همه کسانی میکنم که دست اندر کار چاپ این کتاب بودهاند: اعم از مصحح
عزیز، ناشرین، بنیاد بوعلی و همه کسانی که زحمت کشیدند. استاد از جناب آقای دکتر
حسن حاتمی نام برده و تشکر کردهاند و نوشتهاند که «از پزشکان عرصه طب سنتی هستند
و کمکهای علمی و تخصصی روی این کتاب انجام دادهاند». ما هم به سهم خودمان غیاباً
از ایشان تشکر میکنیم.
ریاست محترم مؤسسه خدمت همگی شما سلام
رساندند و از اینکه در جمع شما نیستند و از چنین مجلسی محروماند اظهار ناراحتی
کردند. ما برای معرفی و نقد این کتاب در خدمت دو استاد بزرگوار هستیم. ابتدا جناب
استاد عبدالله انوار صحبت میکنند و بعد هم جناب استاد دکتر مهدی محقق. در خدمتتان
هستیم.
سخنرانی استاد عبدالله انوار
به نام خدا. اکنون در این مجلس عالی
که حاضراناش حکیمان و متفلسفاناند، به تفصیل خبر از فضایل و برجستگیهای حضرت شیخالرئیس
بوعلیسینا دادن مصداق زیره به کرمان بردن است که در نزد اهل بلاغت، خلاف مقتضای
مقام میباشد و بس ناپسند است. ولی از آنجا که مجلس بهر آن بپا شده تا یکی از
کارهای این بزرگوار به بحث کشد و معرفی شود، طبق یکی از مواد رئوس ثمانیه که اصل
مسلم در فهرستنگاری و کتابشناسی -یعنی معرفی کتب- است، سخن درباره مؤلف کتاب، که
علت فاعلی اثر است، از واجبات میباشد. از این رو با کسب اجازه از حضار بر
سر آنم تا یکی از مصادیق حدّت ذهن شیخ را در صباوت که مقارن و مطابق با حدّت ذهن
یکی از نوابغ علمی جهان است به همان زمان صباوت عرضه کنم تا دانسته شود حضرت شیخ
باید به همان مرتبه احترام رسد که این نابغه امروز رسیده است.
امروز عالمان علم ریاضی در بین خود سه
شاهزاده ریاضی دارند که همگی متفقالقول برآناند تاکنون در عرصه ریاضی کسی به
مرتبه این سه، به این مقام بالا نرسیده است. از این سه یکی آرشیمِد یا ارشمیدس است
که از فرهنگ یونانی به عالم انسانی معرفی شد که با کارهای خود در زمان خود به حق
به مقام شاهزادگی رسید. و دیگر اسحق نیوتون انگلیسی است که از پایهگذاران رنسانس
است که با کشف خواص بینهایت کوچکها و کاربرد آنها در علم فیزیکِ اینجهانی و
آسمانی، بر دانستههای بشری بس افزودگیها افزود که نمیتوان عظمت آن را نادیده
گرفت. سهدیگر گوس پروسی است که ذهن وقاد او بس شگفتیهای ریاضی عرضه به عالم علم
نموده است که به اجماع ریاضیدانها کار او بس قویتر از آن دو شاهزاده دیگر است.
اساس هندسههای نا اقلیدسی و پایههای ریاضیِ نو و منطق ریاضی ملهِم اوست که هنوز
هم بر الهامات او، ریاضیدانها نوآوریهای بس عظیم عرضه میکنند و درباره حدّت
ذهن او میگویند. او طفل نُه سالهای بود که جمع و تفریق و کمی ضرب آموخته بود و
در روستایی به دبستان میرفت. روزی آموزگار کلاس به شاگران که حدود پنجاه نفر
بودند این مسأله را داد: «عدد بزرگی داریم که با عدد بزرگِ بعد از آن، فلان مقدار
فاصله دارد. عدد دهم این زنجیره را حساب کنید و سپس مجموعه این ده عدد را مشخص
نمایید» هنوز توضیحات معلم پایان نرفته بود که متوجه شد این شاگرد، لوح خود را بر
میز گذاشته، یعنی مسأله را حل نموده است. چون به کار او توجه کردند دیدند او بدون
آشنایی به قواعد تصاعد عددی، با تفریق عدد اول از عدد دوم، باقیماندهای پیدا
کرده که در تصاعد، آن را قدر نسبت میگویند. با شناخت این قدر نسبت، عدد دهم این
تصاعد را یافته و سپس جمع اعداد تصاعد عددی را کشف کرده است. این نبوغ موجب شد او
را به حاکم برنشویک معرفی کنند و تحت حمایت آن حاکم، فرهیخته جهانی شد. چون
ناپلئون برنشویک را گشود، بر هر یک از اهالی برنشویک دو هزار فرانک تحمیل کرد.
احترام جهانی موجب شد که لاپلاس و لاگرانژ، بزرگترین ریاضیدانهای فرانسوی،
سهمیه او را پرداختند.
و چون به زندگی شیخ الرئیس رجوع کنیم، شیخ میفرماید من هشت ساله بودم که پدرم مرا
نزد سبزیفروشی برد تا او به من حساب بیاموزد و چون به نُه سالگی رسیدم، پدر به
برادر بزرگم دستور داد تا هندسه اقلیدس (یا به قول خود شیخ، اسطقسات) درس دهد. دو
درس از او فراگرفتم که عبدالله ناتلی، معلم اسماعیلی، به منزل ما آمد. پدرم از او
خواست که او (تدریس) درس هندسه را به عهده گیرد. او سه درس داد که به اشکال افتاد.
بعد از او، خود با مطالعه شخصی، قضایای هندسه اقلیدسی را از کتاب اقلیدس فرا میگرفتم
و رفع مشکلات ناتلی را میکردم.
به نظر اینجانب، حدّت ذهن شیخ در این نُه سالگی بسی فراتر از نُه سالگی گوس است و
همین حدّت ذهن اوست که در هر شاخه علمی که رو آورد مسألهای نو آورده که صاحب آن
علم را به حیرت انداخته است. در موسیقی، بدون آنکه چون فارابی موسیقینواز باشد،
«اتفاقهای بدلی» را آورده که به عظمت موسیقی بسی افزوده است. او میگوید زمانی که
ما این موسیقی را عرضه کردیم ابتدا موسیقیدانها به آن میخندیدند و نمیپذیرفتند.
من از آنها خواستم تا آن را بنوازند. چون عمل کردند، همگی حیرتزده آن را پذیرا
گردیدند. در ارثماطیفی (حساب) نو، او اول کسی است که در محاسبات ریاضی،
محاسبات با حروف را پیشنهاد کرده است که اکنون متأسفانه کاربرد آن را به دکارت،
فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی نسبت میدهند و در این کتاب مسائلی مطرح میکند که
امروز در حساب عالی و حساب استدلالی در دانشگاهها آموزش داده میشود. در هندسه در
برابر استدلال اقلیدس اغلب میگوید «فیه طریقه اخری» که بس آسانتر از طریقه
اقلیدس است. لطفاً به نسبت طلایی توجه کنید که تقسیم خط به نسبت ذات طرفین و وسطین
است و ببینید که راه حلی که بوعلی ارائه داده بسی آسانتر از طریق یونانیان میباشد.
و چون به کارهای او دقیق شویم او به این علوم نه به صورت یک عالمِ این علم نظر میکند،
بلکه به نظر یک فیلسوف مینگرد. این مطلب را خود صریحاً در کتاب مجسطی میفرماید
که «من در این کتاب بر سر آن نیستم که یک هیوی (هیئتدان) بپرورانم، بلکه از دید
یک حکیم به این علم نگاه میکنم و نظر میدهم» به فصل سیزدهم مجسطی او توجه
فرمایید که در آن مطالبی آورده که بسیار نو و جدید است.
در پزشکی که اکنون از کتاب قانون او
رونمایی میشود او به صورت یک طبیب به رشته طب نمینگرد، بلکه به صورت یک حکیم به
این رشته مینگرد. کتاب قانون مباحث او را بر یک نظم فلسفی عرضه میکند که جورج
سارتن آن را بالاترین کتاب روزگارِ قبل از پزشکیِ جدید میداند.
زکریای رازی از اجلّه پزشکان ایرانی
فرهنگ اسلامی است. چون در ترجمه چند جلد کتاب حاوی که شاهکار این حکیم برجسته است
ناظر بودم، میدانم او یک پزشک بالینی است و در این پزشکی استاد است، اما کار او
با کار شیخ فرق دارد. کتاب حاوی رازی یک قرابادین به اصطلاح فهرستنگارانه است که
با قانون که یک کتاب فلسفی است کاملاً تفاوت دارد. شیخ با دید یک فیلسوف به صحت و
مرض مینگرد. فصلبندیهای کتاب قانون به نظر کتابشناسان و فهرستنگاران، یک فصلبندی
و کاپیتولاسیون کتابنویسی است که با قرابادیننگاری فاصله دارد و همین دید فلسفی این
پزشک فیلسوف است که سالها آن را در دانشگاهها مرجع قرار داده بود.
خوشبختانه چاپ جدید آن که اکنون از آن
رونمایی میشود هدیه بزرگی است که امروز از طریق آقای دکتر حبیبی در اختیار
علاقمندان قرار میگیرد. جناب ایشان در انتشار این کتاب نکتههای بس دقیق در طبع
آن به کار بردهاند که در طبعهای سابق به هیچ یک از این نکات –از نقطهگذاریها،
پاراگراف ایجاد کردنها، سرفصلهای دقیق نشان دادنها، رفع اخلاط چاپهای قدیم
کردنها و به خصوص مقدمه بس عالمانه ایشان بر آن نوشتن که کاری بس بدیع است- توجه
نشده بود. جناب ایشان در مقدمه، یک خلاصه کامل از کتاب قانون به دست میدهند که
شخص با خواندن آن به قانون وارد میشود. مضافاً تاریخچهای از چاپهای متعدد این
کتاب به دست میدهند که بس گرانبهاست. تا کسی به کار شیخ آشنا نباشد و با موجزگوییهای
شیخ دست و پنجه نرم نکرده باشد، نمیداند که چاپ یک کتاب، خاصه با نثر کهن عربی
شیخ با این همه اصطلاحات عظیم پزشکی، چه کار خارج از قدرت اکثر اهل فن است. کار
ایشان به واقع خارج است از مدح و تعریف آفتاب. به قول ما بچه آخوندها آنچه استفراغ
وسع است در تصحیح این نسخه و چاپ به عمل آمده است و بهترین دلیل بر این مدعا، وجود
خارجی آن است. آن را به دست بگیرید و حتی تورق کنید تا ببینید چه هنرها در آن به
کار رفته است. از خدای بزرگ توفیق ایشان را در این نوع کارها از صمیم قلب خواهانم،
بِمَنِّه و کَرَمِه.
سخنرانی دکتر مهدی محقق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم
الله الرحمن الرحیم. و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد و علی آله الطیبین الطاهرین
المعصومین. بسیار مسرور هستم از اینکه این مجلس برپاشده است که یکی از آثار مهم
شیخ الرئیس ابنسینا رونمایی شود و آن کتاب قانون ابنسیناست که مجلد اول آن به
همت استاد توانا جناب آقای دکتر نجفقلی حبیبی آماده شده است. کسانی که با فلسفه سر
و کار داشته باشند کاملاً آقای دکتر حبیبی را میشناسند. پیش از انقلاب ایشان اثری
از آثار شیخ شهابالدین سهروردی به نام الواح عمادیه را به اهل علم تقدیم داشتند.
ایشان فردی پر کار و دقیق هستند و کارشان عالمانه است. همین کار ایشان نشاندهنده
فضل و کمال و علم ایشان است. خداوند ان شاء الله ایشان را برای این مملکت نگه
دارد.
کتاب قانون در علم پزشکی است. کتاب
فلسفه ابنسینا، کتاب شفا است. بعضی میپرسیدند به چه علت کلمه شفا را در فلسفه به
کار برده و کلمه قانون را که مناسب فلسفه است برای طب به کار برده. به این دلیل که
قدمای ما فلسفه و طب را متداخل هم میدانستند و میگفتند فلسفه، طب روح است و طب،
فلسفه بدن است و این به یونان قدیم برمیگردد. جالینوس کتابی دارد تحت عنوان فی ان
الطبیب الفاضل یجب ان یکون فیلسوفاً؛ طبیب فاضل باید فیلسوف هم باشد. این کتاب به
زبان انگلیسی و آلمانی ترجمه شده بود. من برای اولینبار این کتاب را به فارسی
ترجمه کردم و در مجموعهای تحت عنوان مجموعه متون و مقالات در تاریخ و اخلاق پزشکی
اسلامی چاپ شده است. این نشان میدهد که فلسفه و طب را متداخل میدانستند. لذا در
آغاز هر کتاب طب، فصولی از فلسفه آورده میشود. من باب مثل کتاب علی بن ربن طبری
به نام فردوس الحکمه، قبل از اینکه وارد مسائل پزشکی شود فصولی از مسائل فلسفی میآورد.
المعالجات البقراطیه ابوالحسن طبری هم به همین کیفیت است.
لازم است خدمت حضار محترم عرض کنم
اولاً «طبّ» یعنی چه. این کلمه در لغت عربی به چه معنی به کار رفته که ما به این
علم، طب میگوییم. طب در لغت به معنی طبیعت است. چرا برای علمی که به منظور ابقای
سلامتی و درمان بیماریهاست کلمه طبی را به کار بردهاند؟ به این علت که از قدما
منقول است «الطبیعه کافیه لشفاء الامراض». این عبارت یا از جالینوس است یا از
بقراط. خود طبیعت گاهی بیماریها را دفع میکند. از این جهت است که کلمه طب را که
در لغت عربی و در ادبیات عرب به معنی طبیعت است، برای این علم در نظر گرفتهاند.
یک شعر عربی را با اجازه استاد بخوانم که کلمه طب در آن به کار رفته:
و ما اِن طبُّنا جُبنٌ
ولکن منایانا و دوله آخرینا
طب ما ترس نیست. یعنی در طبیعت ما ترس
نیست. این «ما» مای نافیه است. «اِن» هم ِان زائده است که معنا نمیدهد. در صرف و
نحو عربی این است که بعد از «ما»ی نافیه یک «اِن» زائده آورده میشود، که اصلاً
معنا ندارد.
ما اِن نَدِمتُ علی سکوتی
مَرَّتاً و
لقد نَدِمتُ علی الکلام مِراراً
هیچ پشیمان نشدم بر سکوت خودم حتی یکبار.
ولی بارها پیش آمده که از سخن خودم پشیمان شدهام. این در کلیله و دمنه رودکی هم
هست:
بس که در ناگفته شادان بودهام
بس که بر گفته پشیمان بودهام
در هر حال در تعریف کلمه طب دو چیز
گفتهاند: یکی ابقای سلامتی و دیگری درمان بیماری. شیخ الرئیس ابوعلیسینا که ذکرش
به وسیله استاد رفت منظومهای دارد به نام الارجوزه فی الطب، که به فرانسه و
انگلیسی هم ترجمه شده و امیدواریم که نسل جوان ما این را به فارسی هم ترجمه کند.
در آنجا میگوید «الطب حفظ صحه برء مرض»؛ یعنی طب، نگهداری سلامتی و مداوای بیماری
است. این دو جزء در تعریف طب آمده است.
طب اسلامی هم برگرفته از طب ایرانی
است که در جندی شاپور -هم پیش از اسلام و هم بعد از اسلام- در جریان بوده است و هم
طب هندی. کتابی در کتابخانه مرحوم حاج حسین آقای ملک هست به نام الاقراباذین فی
البیمارستانات. اقراباذین یا قراباذین یا کرابادین در اصطلاح پزشکها به معنی
ادویه مرکبه است. داروها را تقسیم میکردند به ادویه مفرده Simple drugs و ادویه مرکبه (Composed drugs) . ادویه مرکبه را اقراباذین یا قراباذین هم
میگفتند. ابتدای این کتاب این است: «قال شاپور بن سهل کبیر بیمارستان جندی شاپور
بمدینه اهواز». شاپور بن سهل در اواسط قرن سوم هجری فوت کرد. بنابراین طب و
داروشناسی در ایران وجود داشت. طب هندی هم همینطور. در انتهای کتاب فردوس الحکمه
علی بن ربن طبری که اخیراً توسط آقای دکتر ذاکر به زبان فارسی ترجمه شده، آمده
است: «جوامع من طب الهند»؛ خلاصهای از طب هندی.
پس هم طب ایرانی و هم طب هندی وارد طب
اسلامی شده. اما مهمترین آن، آثار بقراط و جالینوس است. بقراط یا Hippocrates
از پزشکان مشهور است. بیشتر شهرت او برای دو موضوع بوده است. یک
موضوع این است که قبل از بقراط، پزشکی منحصر به خانوادههای مخصوصی بود و از پدر
به پسر به ارث میرسید. مثلاً در خاندان بختیشوع طبابت از پدر به پسر میرسد.
بقراط برای اولینبار این موضوع را لغو کرد. او گفت بله پزشکی باید از پدر به پسر
برسد ولی پزشکان باید شاگردان خود را به منزله فرزندان خود حساب کنند. بنابراین
باز هم پزشکی از خانواده بیرون نمیرود؛ ولی از خانواده روحانی، نه خانواده
جسمانی. لذا بسیاری از پزشکان وقتی کتابهای خود را ذکر میکنند، کتابهای شاگردان
خود را نیز ذکر میکنند. و اگر کتابهای خود را به منزله فرزندان خود میدانند،
کتابهای شاگردانشان را به منزله فرزندخواندگان خود میدانند. ابوریحان بیرونی در
فهرست کتب رازی میگوید اگر کتابهای خود ما به منزله فرزندان مان هستند، کتابهای
شاگردانمان به منزله فرزندخواندگان ما هستند و ما به آنها هم افتخار میکنیم. این
یک جهت بزرگی بقراط بود.
دیگر اینکه اردشیر بابکان از بقراط
دعوت کرد تا یونان را ترک کند، به ایران بیاید و در اینجا مردم را معالجه کند.
همچنین مبلغ زیادی را معین کرد و گفت نصف آن را الان میپردازم و نصف دیگر را وقتی
به ایران آمدی خواهم پرداخت. بقراط با دو کلمه جواب داد: «انّی لا ابدل الفضیله
بالمال»؛ من فضیلت و شرافت را با پول عوض نمیکنم. او به دهات آتن میرفت و فقرا
را مجانی معالجه میکرد. بنابراین یکی از دلایلی که بقراط را پدر علم طب میگویند
این بود که طب را از خانواده جسمانی به خانواده روحانی آورد که شاگردان، فرزندان
پزشکان هستند و دیگر اینکه در جواب پیشنهاد آن مبلغ گزاف توسط اردشیر بابکان گفت
که من فضیلت و شرافت را با پول عوض نمیکنم.
آثار بقراط از یونانی به عربی ترجمه
شد و اخیراً هم در دانشگاه کمبریج به زبان انگلیسی ترجمه شده و در دست است.
مثلاً فی طبیعه الانسان فی الامراض الحاده، فی حبل علی حبل و ... . حبل علی
حبل همان مسأله دوقلو بودن است؛ آبستنی روی آبستنی. خود من پنج شش کتاب او را دارم.
همینطور جالینوس هم در طبابت ضربالمثل
بود؛ هم در ادبیات فارسی و هم در ادبیات عربی. مولانا میگوید:
مرحبا ای عشق خوشسودای
ما ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
یعنی جالینوس را نمادی از یک پزشک
کامل میآورد. در ادبیات عرب هم هست. دو جا که متنبی گفته خدمتتان عرض میکنم.
عربی یکی از این اشعار را میگویم. یک وقت که من سخنرانی میکردم جناب دکتر حداد
عادل این شعر را فی الجلس به فارسی ترجمه کردند.
لما رأیت دواء دائی
عندها هانت علیِّ صفات جالینوسا
یعنی زمانی که دیدم داروی درد من نزد
آن محبوب و معشوق است، دیگر توصیف جالینوس برایم بیاهمیت شد. آقای دکتر حداد فیالمجلس
ترجمه کردند:
چون دوای درد خود را نزد دلبر
یافتم از هوای طب جالینوس دل برتافتم
ترجمه بسیار خوبی کرده بودند. متنبی
شعر دیگری هم دارد که کلمه جالینوس را میآورد و دلالت بر این دارد که جالینوس
سلطان پزشکی شمرده شده:
یَمُوتُ رَاعی الضّأنِ فی
جَهْلِهِ مِیتَه
جَالِینُوسَ فی طِبّهِ
راعی یعنی چوپان و ضأن هم یعنی بز. پس
راعی الضأن یعنی بُزچران. یک بزچران جاهل همانطور میمیرد که مِیتَه جَالِینُوسَ
فی طِبّهِ.
آثار جالینوس از زبان یونانی به زبان
عربی ترجمه شد و بیشتر آنها هم توسط حنین بن اسحاق انجام گرفت. من حدود بیست قطعه
از این اشعار را در کتابی به نام رساله حنین بن اسحاق فی ما ترجم من کتب جالینوس
آوردهام. این کتاب قبلاً ترجمه آلمانی و انگلیسی داشت. ماکس مایرهوف که یک پزشک
آلمانی بود که در قاهره به طبابت مشغول بود این کتاب را معرفی کرد و من برای اولینبار
آن را به زبان فارسی ترجمه کردم و متن عربی را هم آوردهام. برای هر کتاب جالینوس
حدود نیم صفحه توضیح میدهد که این کتاب در چه موضوعی است، در چند فصل است و فصولاش
در چه زمینهای است. اینها در دسترس مسلمانها بود و مسلمانها استفاده کردند.
در یونان قدیم برای پزشکی سه مکتب –یا
به قول فرنگیها school- بود. یکی مکتب
اصحاب تجارب بود، یکی مکتب اصحاب قیاس بود و دیگری اصحاب طب حیلی. مکتب اصحاب
تجارب بر اساس تجربه بود؛ تجربهای که ایجاد علم بکند. محمد بن زکریای رازی در
کتاب الشکوک علی جالینوس که من تصحیح و چاپ کردم میگوید: «و قد تواترت منّی هذه
التّجربه فی البیمارستان [یا در جای دیگر میگوید فی منزلی] به الری». فرنگیها
گفته بودند مسلمانها به جز دو پزشک بزرگ ندارند؛ یکی ابنسینا و دیگری رازی. که
ابنسینای آنها کپی ارسطو است و رازی هم کپی جالینوس است. رازی در این کتاب میگوید
حقی که جالینوس بر گردن من دارد از حق یک ارباب بر برده خودش بیشتر است، ولی فلسفه
و پزشکی تسلیم به رؤسا را ایجاب نمیکند. دلیلی ندارد که چون کسی استاد است ما این
حرف را قبول کنیم. بلکه ما باید آنچه را قبول کنیم که برای آن دلیل بیاوریم. از
این جهت بود که اصحاب تجربه بنا را بر تجربه گذاشتند. کتابی هم از جالینوس هست به
نام التجربه الطّبیه که ذکر میکند تجربه اصحاب تجارب تا چند مورد سندیت پیدا میکند.
این بیمار را اینطور معالجه کردیم، یک بیمار دیگر را هم همانطور، چند بیمار را
باید به همان روش معالجه کرد تا سندیت پیدا کند. گفتند یک نفر حجیت ندارد، بلکه
باید به حد تواتر برسد. در علم حدیث میگویند خبر آحاد و خبر متواتر. حدیثی را که
یک نفر ذکر میکند سندیت ندارد، اما اگر بیست نفر ذکر کنند سندیت پیدا میکند.
البته باز هم بحث هست که اگر بیست نفر را میزان تواتر پزشکی بگیریم، یعنی بیست
مشاهده یک چیز را بگویند، چرا نوزده تا سندیت نداشته باشد؟ و اگر این نوزده نفر
بشوند بیست نفر، سندیت پیدا میکند. یعنی باز هم یک نفر ملاک است. حالا این یک بحث
دیگر است که در همان کتاب التجربه الطبیه جالینوس آمده که ترجمه انگلیسی آن به
وسیله پروفسور ریچارد والزر انجام شده. یک وقت هم ما از ایشان دعوت کردیم، به
ایران آمد و سخنرانی کرد. ترجمه انگلیسی در آکسفورد چاپ شده. این اصحاب تجارب بود.
اصحاب قیاس میگفتند ما بیماریها را
بر اساس اجناس و فصول طبقهبندی میکنیم. هر بیماری یک جنسی دارد و یک فصلی. مثل
حیوان که جنس است و فصل آن ناطق است. ممکن است فصلی باشد که شامل اسبها شود، یا
فصلی داشته باشیم که شامل خرها یا فیل شود. اصحاب قیاس میگفتند مثلاً اینکه میگویید
من سرما خوردم، این سرماخوردگی جنس است. فصل آن چیست؟ یکی میگوید آبریزش بینی
دارم، یکی میگوید من سرفه میکنم، دیگری تب میکند. بنابراین اصحاب قیاس، منطق را
مبنا قرار میدهند. قیاس اصطلاحی است که از یونانی وارد عربی شده. یک قیاس منطقی
داریم که صغری و کبری و نتیجه دارد و به انگلیسی به آن syllogism
میگویند. یک قیاس فقهی هم داریم که اگر یک چیز حرام بود و نظیر
آن چیز را پیدا کردیم که حکم نداشت، آن را هم حرام میگویند. به این نوع قیاس در
انگلیسی analogy میگویند. حتی قبل از
اینکه کلمه قیاس را برای این دو معنا به کار ببرند همان کلمه یونانی (سیلوجوسموس و
انالوجوسموس) در کتب عربی هست.
یک مکتب دیگر هم بود که در اسلام
پذیرفته نشد؛ مکتب اصحاب طب حیلی. اصحاب طب حیلی میگفتند ما طب را در دو چیز
خلاصه میکنیم: یک احتقان و دیگری استفراغ. استفراغ نه به معنی قی کردن، بلکه به
معنی چیزهای زائد که باید از بدن بیرون بیاید. احتقان هم آن چیزهایی هستند که بدن کم
دارد و باید وارد بدن شود. کلمه حُقنه که به معنی اماله است از همین گرفته شده است.
در اسلام در زمانه واثق، خلیفه عباسی،
جلسهای با حضور اطباء یوحنا بن ماسویه و اطباء مسلمان و اطباء مسیحی تشکیل دادند
که ما الان کدام مکتب را بگیریم. این در کتاب تاریخ الاطباء و الفلاسفه اسحاق بن
حنین که من ترجمه کردم آمده است. در این کتاب آمده که همه اتفاق کردند ما باید هم
تجربه را بگیریم و هم قیاس را.
اصحاب تجربه از طب عملی شروع میکنند و بعد به طب نظری میرسند. قطب الدین شیرازی
-که استاد در صدد چاپ شرح قانون او هستند- میگوید من در چهارده سالگی با تخصص
کحّالی (چشمپزشکی) رئیس بیمارستان مظفری شیراز شدم. او میگوید بعد از آن به
دنبال کسانی میگشتم که در فارس فلسفه درس میدهند. با حکیم کیشی و حکیم خُنجی
آشنا میشود. بعد از آن، کتابهای نظری میخواند. یعنی شروع این روند با practical medicine بود و بعد در جستجوی این
بود که چه کسانی در خطه فارس کتاب قانون را درس میدهند و وارد theoretical
medicine
میشود.
بنابراین در اسلام این دو مکتب، یعنی
مکتب اصحاب قیاس و مکتب اصحاب تجربه، توأمان پذیرفته شده. همانطور که گفتم از
جالینوس کتابی داریم به نام التجربه الطبیه که توسط ریچارد والزر ترجمه و در
آکسفورد چاپ شده. جالینوس کتاب دیگری هم دارد به نام الفِرَق الطبیه، که در آنجا
هم بحث این دو مکتب را میکند. کتابهای جالینوس و بقراط بر اساس فرموده پیغمبر
اکرم که «اطلبوا العلم ولو بالصین» مورد استفاده مسلمانها قرار گرفت؛ یعنی علم را
یاد بگیرید و درِ علم را به روی خودتان نبندید و از هرکسی که علمی دارد آن را فرا
بگیرید.
بجو علم را گرچه در چین
بود که فرموده پیغمبرت این بود
علت اینکه کتب یونانی به زبان عربی
ترجمه شد همین فرموده پیامبر اکرم بود و خصوصاً فرموده حضرت علی بن ابی طالب (ع)
که فرمود «قیمه کل امرء ما یحسنه «یا «قیمه کل امرء علمه»؛ ارزش و قیمت هر انسان
بر علم اوست.
قیمت هر کس به قدر علم
اوست اینچنین گفته است امیر المؤمنین
این دو فرموده از پیغمبر و علی بن ابی
طالب موجب شد که مسلمانان علم را از هر جایی بگیرند. یعنی اولاً مردم به سفرهای
طولانی بروند و اگر سراغ بگیرند که پزشکی در مکان دور دوستی است بروند و علم پزشکی
را از او یاد بگیرند. و دیگر اینکه علم پزشکی اسلامی برخوردار شد از پزشکی ایرانی،
هندی و یونانی -که دو بزرگشان همین جالینوس و بقراط بودند. در قسمت داروشناسی هم
دانشمندی بود به نام دیوس قیرودوس حشائشی. حشیش به معنی گیاه است. ترجمهای از
کتاب الحشائش دیوس قیرودوس در آستان قدس رضوی هم موجود است.
این را هم در نظر داشته باشید که این سینهایی که در آخر اسمهای یونانی هست جزو
اسم نیست. اگر در کتابی دیدید که به جای سین، نون است بدانید که غلط نیست. مثلاً
در کتاب ابن ندیم آمده فرقامون، و در کتاب ابن ابی اصیبعه آمده فرقاموس. سین
علامت فاعلی است و نون علامت مفعولی است. لذا بسیاری از اسامی یونانی به سین ختم
میشوند ولی آن سین جزو اسم نیست. مثلاً ذیمقراطیس را دِموکریتوس، یا بقراط را
هیپوکریتوس میگویند. آن سین علامت فاعلی است. مثلاً ما همیشه میگوییم
عبدُالرحمن؛ نمیگوییم عبدَالرحمن یا عبدِالرحمن. یعنی در عربی هم در حالت فاعلی
میگوییم عبدُالرحمن؛ در مفعولی عبدالرحمن و در اضافی عبدِ الرحمن میگوییم. یا
مثلاً اگر با کلمه «ابو» مقایسه کنیم: ابوریحان، اباریحان و ابی ریحان؛ ولی ما
بیشتر ابوریحان میگوییم. یعنی حالت فاعلی را در فارسی ملاک قرار میدهیم. یا
ابومسلم خراسانی. استثنائاً بایزید بسطامی با «ابا» گفته شده. حتی ابوریحان در یکی
از کتابهای خودش میگوید «مردم آنقدر از یونانیها مشمئز هستند که از هر اسمی که
در آخرش سین داشته باشد متنفرند. در حالیکه نمیدانند که این سین جزو اسم بزرگان
نیست بلکه علامت فاعلی است؛ مثل رفع و ضمه در زبان عربی.»
قرار بر این بود که ما در اینجا در
فضائل استاد محترم، جناب دکتر حبیبی صحبت کنیم. نه آقای دکتر حبیبی احتیاج به
تعریف دارد و نه کار او. کار او کار دقیقی است. ایشان ممکن است کم کار کنند ولی
کاری که میکنند درست است. مثل بعضی از معاصرین ما از کسانی نیستند که کتابهای
زیادی چاپ و تصحیح میکنند و کارشان غلط دارد. کار دکتر حبیبی کار دقیقی است. همانطور
که استاد انوار فرمودند، تصحیح کتاب قانون با دقت انجام شده. ما امیدواریم با همت
بزرگانی که در اینجا هستند، مثل آقای دکتر دارایی، بقیه مجلدات هم به سرعت چاپ
شود. این مجموعهای است که نه تنها برای ایران، بلکه برای تمام دنیا باعث افتخار
خواهد بود.
قبل از قانون، کتاب کامل الصناعه
الطبیه بود که من به آقای محمد خالد غفاری که در دانشگاه سنندج استاد عربی هستند
سپردم آن را ترجمه کنند. الان سه جلد آن درآمده و سه جلد دیگر آن مانده. علی بن
عباس مجوسی اهوازی قبل از ابنسینا بوده، یعنی کتاب او قبل از قانون بود. این باعث
شرم است که ترجمه عبری کتاب علی بن عباس مجوسی در تمام کتابخانههای دنیا باشد،
ولی در ایران، حتی در خود اهواز، دانشجویان پزشکی بگویند ما گدای آمریکا و انگلیس
بودیم و در قرن هفدهم از آثار پزشکان آنها استفاده کردیم و چیزی از خودمان
نداشتیم. در حالیکه قبل از ابنسینا، قبل از این قانون، ما کتاب کامل الصناعه
الطبیه را داشتیم که سه جلدش چاپ شده. ترجمه لاتین این کتاب در تمام کتابخانههای
دنیا هست ولی ما باید اینجا متحیر باشیم که چه کنیم ترجمه فارسی سه جلد دیگر هم چاپ
شود. امیدوارم دعا بفرمایید که وسایلاش فراهم شود. این کتاب قدیمیترین کتاب
پزشکی در عالم اسلام است! شوخی نیست! شش جلد است ولی فقط سه جلدش چاپ شده است. این
ننگ نیست که ما به دنیا نشان ندهیم که ما چنین پزشکی داشتیم که حتی قبل از کتاب
قانون ابنسینا شش جلد کتاب داشت؟! ما باید آنچه که داشتیم به دنیا معرفی کنیم.
اگر بخواهیم همینطور به میراث علمی مملکت خودمان بیتفاوت باشیم، میشویم مثل
کشورهای آفریقایی که هیچ چیزی ندارند. چیزهایی که استاد الان در مزیت ریاضیات ابنسینا
صحبت کردند باعث افتخار مملکت ماست. در مورد هندسه میگفتند
من لم یوّسع ذهنه
بالهندسه قولوا له لا تقربن المدرسه
یعنی اگر کسی ذهناش را با هندسه
تقویت نکرده باشد به او بگویید داخل مدرسه نشود. این سنت مملکت ما بود. در کتابی
که من چاپ کردم به نام مفتاح الطب ابن هندو، نوشته: هندسه چشم عقل را باز میکند
که یک چشم عقل بهتر از هزار چشم سر است. ما باید اینها را معرفی کنیم.
امیدواریم با کمک این مؤسسات مختلف،
از جمله همین انجمن حکمت و فلسفه این امر میسر شود. من از قبل از انقلاب با این
مؤسسه همکاری داشتم و حتی کتاب تحریر القواعد المنطقیه فی شرح رساله شمسیه را
اینجا درس میدادم. کتاب شمسیه نوشته کاتبی قزوینی است؛ بهترین کتاب منطق است.
اینها باید معرفی شوند.
الان اصول فقهِ استاد –که تخصصشان هم همین بوده- اصلاً به کشورهای خارج معرفی
نشده. مثلاً میگویند فرق بین خبر و انشاء از ابتکارات دانشمندان کمبریج و آکسفورد
بوده، در حالیکه در تمام کتابهای صرف و نحوی یا کتابهای بلاغت ما میگویند جمله
بر دو قسم است: خبر و انشاء. خبر آن چیزی است که دارای زمان است و انشاء آن چیزی
است که ایجاد میشود. حتی شاید خیلی ها ندانند. میگویند کسی که خطبه عقد را برای
ازدواج جاری میکند باید قصد انشاء بکند. چرا؟ به این علت که فعلی که به کار میبرد
ماضی است. زوّجتُ و انکحتُ فعل ماضی هستند در حالی که این زن و شوهر وقتی حلال میشوند
که از دهان او ایجاد بشود؛ انشاء. درست است که این فعل، فعل خبری است و زمان،
زمانِ گذشته است، ولی زمان گذشتهای وجود ندارد. از همان آنی که دهاناش را باز میکند
این دو به هم حلال میشود. به همین دلیل میگویند کسی که عقد میکند باید قصد
انشاء کند. دانشمندان کمبریج میگویند خبر و انشاء را ما کشف کردیم. این است که ما
باید بیش از پیش همکاری داشته باشیم.
نمیدانم این را به دکتر اعوانی گفته بودم یا نه. پیش از انقلاب من به مناسبتی به
بنیاد فرح رفته بودم که دکتر نصر رئیس آن بود. علت هم آن بود که ما میخواستیم
کتابی چاپ کنیم از میرزا مهدی آشتیانی به نام تعلیقه بر شرح منظومه حاج ملا هادی
سبزواری. من به دکتر نصر (که خدا ایشان را حفظ بکند) گفتم، ایشان گفت من از دفتر
فرح صد هزار تومان میگیرم. یک چک گرفت و به دست ما داد و بعد انقلاب شد. چک را به
بانک بردیم. کارمند بانک چک را نگاه کرد و گفت این چک خیلی بودار است! گفتیم ما که
نمیخواهیم فسق و فجور انجام دهیم. میخواهیم تعلیقه میرزا مهدی آشتیانی، فیلسوف
بزرگ ایران را بر شرح منظومه حاج ملا هادی سبزواری چاپ کنیم. نزد آقای تهرانچی
رفتیم -که به جای دکتر نصر در دفتر فرح آمده بودند- و گفتم دکتر نصر این چک را به
ما داده که ما این کتاب را چاپ کنیم. او هم فوری به مرحوم شهید مطهری تلفن کرد که
انجمن فلسفه چه صیغهای بود. مرحوم مطهری گفتند تمام کارهایی که انجمن فلسفه پیش
از انقلاب کرد مورد تأیید ما بوده و از منحصر مراکزی بود که آثار بزرگان شیعه را
چاپ میکرد. همچنین گفتند این انجمن پابرجا بماند و آقای دکتر شریفی -که معاون
بود- ادارهاش کند و ما آن را تأیید کردهایم و تأیید خواهیم کرد. خداوند روح پر
فتوح مرحوم شهید مطهری را غریق رحمت کند. از خاطرم رفت که بگویم وقتی میآمدم که
آن چک را زنده کنم عدهای از کارکنان این انجمن به من گفتند سفارش کن که حقوق ما
چند ماه است که عقب مانده و به ما ندادهاند. گفتم من سفارش میکنم ولی تضمین نمیکنم.
شهید مطهری گفت ما تمام کارهای اینها را تأیید میکنیم و زیر نظر دکتر شریفی و
دکتر اعوانی فعالیت خود را ادامه دهد و کارهایش مورد تأیید ماست. حالا آدم میفهمد
که کسانی مانند شهید مطهری چه ارزشی داشتند که همان تلفن شهید مطهری باعث شد این
انجمن کار خود را به نحو مطلوب ادامه دهد.
عذر می خواهم که زیاده از حد
صحبت کردم. خداوند ان شاء الله به دکتر نجفقلی حبیبی توفیق دهد که آثار متعددی از
ایشان منتشر شود. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
سخنرانی دکتر غلامرضا اعوانی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم
الله الرحمن الرحیم. حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر. بنده بسیار
خرسندم که در این جلسه که به مناسبت رونمایی کتاب قانون ابنسینا، این کتاب عظیم،
برگزار شده شرکت میکنم. واقعاً باید به فاضل ارجمند، دانشمند گرامی، جناب آقای
دکتر حبیبی که برای این اثر انصافاً زحمت کشیدند خسته نباشید گفت. من از آغاز در
جریان کار و زحماتی که ایشان کشیدهاند بودهام و ایشان تا آنجا که در وسعشان
بوده و توانستهاند، از هیچ کوششی دریغ نکردهاند و این کار، برای دیگر مصححان ما
یک کار نمونهای است. چون میدانید که در دنیا، کار تصحیح یک امر جا افتاده است.
یک کتاب متعلق به چهار هزار سال پیش از چین یا از سانسکریت یا از یونانی را چنان
تصحیح میکنند و چنان دقت میکنند که گویی دیروز تألیف شده است. جناب دکتر حبیبی
در تدوین و تصحیح این کتاب واقعاً نهایت جهد و سعی و کوشش را چنان که باید، به خرج
دادهاند و این باید برای دانشمندان جوان ما نمونه باشد.
ابنسینا مستغنی از وصف است؛ اسمی
جهانی است. به خاطر کتابهایی که نوشته، شهرت او در غرب و همچنین در شرق زبانزد
است. شاید او از نادر کسانی است که نه تنها در عالم اسلام، بلکه در غرب نیز بسیار
معروف است. من در کتابها خواندهام و شما هم میدانید که این کتاب به قولی دومین
کتاب بعد از انجیل و به قولی دیگر، سومین کتابِ چاپشده بعد از اختراع صنعت چاپ
توسط گوتنبرگ است و در یک قرن، ۳۷ بار به چاپ رسیده است که شگفتانگیز
است. هنوز هم اروپاییها خیلی به این کتاب علاقه دارند. چند سال پیش ما در اینجا
برای چاپ آثار ابنسینا برنامهای داشتیم و کتابهای زیادی جمعآوری کردیم و کار
بسیاری انجام دادیم، جلسات زیادی داشتیم که جناب استاد دکتر حبیبی و دکتر محقق
مرتباً در آنها شرکت میکردند و حتی وقتی غربیها متوجه شدند، آنها نیز ما را دعوت
کردند. آنها آن مقداری از کار ابنسینا که به لاتین ترجمه شده را بارها و بارها
چاپ کردند. آنها کتاب شفا را هفت بار نه اینکه تجدید چاپ کرده باشند، بلکه چاپ
مجدد کردند. من از دیدن چاپ هفتم آن تعجب کردم که چطور میتوان تا این اندازه در
چاپ یا تصحیح کتاب دقت کرد که در آخر کتاب، تمام اصطلاحات یونانی-عربی،
عربی-یونانی، لاتین-عربی، عربی-لاتین و غیره به دقت تمام آورده شود. به طوری که من
در آن زمان روی کلمه intentionality در ابنسینا کار میکردم و
تمام این اصطلاحات را در فهرست آن کتاب پیدا کردم که ترجمه لاتین آن حدود ۱۸۰،۱۷۰ بار آمده بود. به هر حال، غربیها
خیلی عنایت دارند.
ابنسینا نه فقط در اروپا معروف بود،
بلکه از نادر کسانی است که به همان اندازه، در چین و در هند معروف بود. میدانید
که در هند و پاکستان به طب اسلامی، طب سینوی میگویند. الان هم بسیاری از
داروفروشان در آنجا روی طب سینوی کار میکنند و خیلی به آن عنایت دارند و حتی
دانشکده دارند. بنده مدتی در چین بودم. وقتی کتاب تاریخ چین را باز کردم، فصلی در
مورد طب داشت که در آن نوشته شده بود که طب قدیم ما دو بخش دارد: یکی طب اسلامی یا
طب سینوی است و یکی طب چینی. یعنی طب سینوی و طب اسلامی همانقدر در نزد ما شهرت
دارد که در نزد آنها؛ به طوری که مؤلف کتاب این مطلب را آورده بود. به هر تقدیر ما
باید قدر بدانیم که کتابی به این عظمت چاپ شده است و همچنین باید از بنیاد ابنسینا
تشکر کرد که سعی و کوشش زیادی کردند تا این کتاب چنانکه باید، به چاپ برسد.
پزشکی در عالم اسلام یک سابقه بسیار
درخشان دارد. ما باید بر خود بسیار ببالیم که دور دوم تاریخ پزشکی، مربوط به اسلام
میشود. ما یونان را از طریق فلسفه میشناسیم، اما نباید چنین باشد. اگر اهمیت
کارهایی که در پزشکی شده از اهمیت کارهایی که در فلسفه شده بیشتر نباشد، هیچ کمتر
نیست. همان کسانی که کتابهای فلسفی را ترجمه میکردند –که بیشترشان مسیحیان
نسطوری و سریانی بودند- کتابهای طبی را هم ترجمه کردند که مهمترین آنها حنین بن
اسحاق، اسحاق بن حنین، حبیش و دیگران بودند که بنده از آنها نام خواهم برد.
خوشبختانه مراکز یونانیزبان به دست مسلمانان فتح شد. اسکندریه در سال ۶۴۲ به دست مسلمانان افتاد و تا صد سال
بعد از آن، دایر بود. یعنی در آن تدریس میکردند و بنابراین، فارغالتحصیلهایی
داشتند و بیشتر این مترجمان، فارغالتحصیلان دانشگاههایی مثل اسکندریه و دانشگاههای
دیگر در سوریه و عراق بودند. در سوریه و عراق مراکز بسیار مهمی بود که فارغالتحصیلان
در آنجا درس خوانده بودند و نهایت دقت را در ترجمههایشان به کار میبردند.
۱۶ کتاب تلخیص جالینوس در اسکندریه وجود
داشت. جالینوس کتابهای زیادی دارد ولی همه کتابهای او قابل فهم نیستند. این فارغ
التحصیلان در دو دوره اخیر در اسکندریه، ۱۶ کتاب در آراء او را تلخیص کرده بودند
تا در اختیار همه باشد. بیشتر کتابهای اصلیِ یونانی از دست رفته است. الان از
بسیاری از کتابهایی که قبلاً در دست مسلمانان بود، جز ترجمههایی که به عربی
موجود است، چیزی در دسترس نیست. منجمله، میتوان به چهارده تلخیص کتاب جالینوس که
در اسکندریه صورت گرفته بود اشاره کرد.
میدانید که جالینوس یا گالن از
اسکندریه بوده؛ یعنی یونانی نبوده است. و یونان هم به دست مسلمانان نیفتاده بود.
بقراط یونانی بود و حدود ۷، ۸ قرن قبل از جالینوس میزیست.
بنابراین آن طور که تحقیق کردهاند، آثار دست دوم بقراط به مسلمانان رسیده بود.
البته بعضی از آثار بقراط ترجمه شده بود، نه همه آثار او. و او بیشتر به وسیله
شروح جالینوس و شروح اسکندرانی برای مسلمانان شناخته شد.
اولمان، دانشمند آلمانی، کتابی درباره
تاریخ طب اسلامی نوشته که شاید به فارسی هم ترجمه شده باشد. این کتاب، بسیار خوب و
دقیق است. او در این کتاب از نامهای از حنین بن اسحاق به علی بن یحیی المنجم نام
میبرد. در واقع، حنین بن اسحاق از ۱۲۹ اثر جالینوس نام میبرد و به طور
مختصر به مضمون و محتوای این ۱۲۹ کتاب اشاره میکند. حنین بن اسحاق در
این کتاب، مترجمان این کتابها را به عربی و سریانی شرح داده است. این کتابها
الان موجود نیست، ولی در اختیار مسلمانان بوده است. همچنین او در این کتاب، روش
خود در ترجمه را بیان کرده است. آنها روش بسیار دقیقی داشتند. بزرگترین نهضت
ترجمه که در کل دنیا اتفاق افتاده، نهضت ترجمه در بیت الحکمه بود که ظرف ۱۵۰ سال، تمام کتابها به عربی ترجمه شد.
او در چندجا از روش آنها یاد کرده است. آنها علمیترین روش را در ترجمه داشتند که
حنین بن اسحاق، هم در این نامه و هم در یک اثر دیگر خود، از آن یاد کرده است. حنین
بن اسحاق رئیس بیت الحکمه و از مترجمان معروف بود.
حامیان این روش ترجمه، وزرای دانشمند
ایرانی بودند، نه خلفا. مأمون هم اگر به گردآوری و ترجمه کتابهای باستانی علاقه
داشت به این دلیل بود که مادرش ایرانی و بزرگ شده خراسان بود. برمکیان و نوبختیان
که از وزرای مهم بودند حامیان ترجمه بودند. به مترجمان پول گزاف و توصیهنامههایی
داده میشد تا آنها بهترین نسخهها را تهیه کنند. این روند تقریباً مربوط به ۱۲۵۰ سال پیش بود. میدانید که یک نسخه
خطی بیش از ۳۰۰، ۴۰۰ سال دوام ندارد. بنابراین نسخههایی که یافت میشدند، با
فاصله اندکی از متون اصلی، مثلاً با سه یا چهار واسطه، به آثار بقراط یا جالینوس
میرسید. این نسخهها را تهیه میکردند، با هم تطبیق میدادند و به قول امروزیها
ویرایش میکردند. آنها بهترین فرد را برای ترجمه انتخاب میکردند و چون بیشترشان
مسیحی زبان بودند، یک نفر ویراستار علمی هم داشتند که زبان عربی آن را بررسی کند.
مثلاً ابویوسف یعقوب الکندی، فیلسوف معروف، کتاب اثولوجیا را که ترجمهشده
ابوعبدالله ناعمه حمصی است، «تنقحه بالعربیه». بنابراین زبان عربیِ این کتاب در
نهایت زیبایی است و وقتی آن را میخوانیم، در زیبایی چیزی از متن یونانیاش کم
ندارد. بنابراین ترجمهها بسیار مهم هستند.
برگردیم به بحث. حنین بن اسحاق رئیس
این مترجمان بود. او و حلقه او و شاگردانش از معروفترین مترجمان بودند. او اولاً
و بالذات طبیب بود. بنابراین بهترین کتابهای طبی به دست حلقهای که مربوط به حنین
بن اسحاق بود ترجمه شد. این حلقه شامل پسر حنین بن اسحاق، به نام اسحاق بن حنین
بود؛ همچنین خواهرزاده او، حبیش بن اعسم؛ شاگردان او مثل ثابت بن قره و دیگران بود
که همه طبیب بودند.
اما بسیاری از این کتابها قبلاً به
زبان سریانی ترجمه شده بود. بعضی به غلط میگویند که آنها این کتابها را از
سریانی ترجمه میکردند. نه! ترجمه بعضی از کتابها به سریانی موجود بود و از آن هم
استفاده میکردند، ولی از زبان یونانی ترجمه میکردند. اما به هر حال، آنها ترجمههای
سریانی را هم در دست داشتند. این کتابها را قبلاً کسانی مثل سرجیس رأس العینی و
سه قرن بعد، یعقوب رهاوی و همچنین حنین به سریانی ترجمه کرده بودند.
طب اسلامی فقط یونانی نیست. این اشتباه بزرگی است که ما فکر کنیم که طب اسلامی،
یونانی است. درست است که طب اسلامی از یونانیها، خاصه از گالن گرفته شده، ولی از
بسیاری از مکتبهای دیگر مثل مکتب سریانی و مکتب جندی شاپور نیز بهره برده است.
جندی شاپور بزرگترین مکتب پزشکی قدیم بود. داستان مکتب جندی شاپور این است که
وقتی والرین، امپراطور روم، به دست شاپور شکست خورد، او را اسیر کردند. در لشگر او
طبیب، مهندس و دانشمندان بودند. معمولاً در قدیم وقتی یک سپاه حرکت میکرد، دانشمندان،
اطبا، اساتید و منجمان، آن لشگر ۲۰۰، ۳۰۰ هزار نفری را همراهی میکردند. شاپور
به جای اینکه دانشمندان و اطبا را اسیر کند، آنها را از زندان آزاد کرد و دانشگاه
جندی شاپور را تشکیل داد. این واقعاً عظمت ایران است.
دانشگاه جندی شاپور، بزرگترین مرکز
طب و پزشکی در قدیم بود. از خصوصیات منحصر به فرد جندی شاپور این بود که طب یونانی
و استادان سریانی نسطوری و استادان هندی داشت. یعنی طب هندی هم در جندی
شاپور تدریس میشد و خیلی از کتابهای هندی در آنجا تدریس میشد. بنابراین جندی
شاپور، استادان هندی و یونانی و مهمتر از آن، استادان طب ایرانی داشت و طب ایرانی
در جندی شاپور تدریس میشد.
کامل الصناعه که یکی از کتابهای مهم
است، نوشته علی بن عباس مجوسی اهوازی است. چطور میشود که یک نفر مجوسی در اهوازِ
قرم سوم، یکی از بهترین کتابهای پزشکی را بنویسد؟! چنین چیزی به علت حضور مکتب
جندی شاپور بود که تا قرن دوم و سوم ادامه داشت. بنابراین نباید مکتب جندی شاپور
را در پیدایش علم طب و در تکمیل آن از یاد برد؛ زیرا بسیار مؤثر بوده است.
وقتی امپراطور یوستین در سال ۵۲۹، آکادمی افلاطون را بعد از ۹۰۰ سال بست، هفت نفر از سران فلسفه من
جمله سیمپلیکیوس، داماسکیوس و دیگران نزد انوشیروان آمدند. انوشیروان آنها را به
جندی شاپور فرستاد. آنها -به قولی- سه سال به جندی شاپور رفتند و یکی از مواد
پیمانی که بین یوستینیانوس و انوشیروان بسته شد این بود که آنها باید دوباره به
آتن برگردند و به کار فلسفه و طب بپردازند و کسی متعرض آنها نشود. این دومین ماده
از هفت مادهای بود که مورخ معروف، آقای بِری، آن را ذکر کرده است.
اینکه طبیب باید از فلسفه برخوردار
باشد، اهمیت فلسفه را نشان میدهد. بدون فلسفه هیچ علمی نمیتواند عمق پیدا کند.
البته تجربه جای خود را دارد اما علاوه بر تجربه، چیز دیگری لازم است تا تجربه به
علم برسد. تجربه اصل است. ولی تجربه خالص، علم نمیآورد. با اینکه تجربه شرط لازم
برای علم است، اما شرط کافی نیست. برای اینکه علم باشد و تجربه به علم تبدیل شود،
لازم است که مفاهیم روشن شود و مفاهیم، تجربه و تعریف شود و همینطور، موضوع باید
تعریف شود. اصلاً موضوع یعنی چه؟ موضوع یعنی اینکه شما در چه حوزهای حرکت میکنید.
بنابراین برای تبدیل شدن تجربه به علم، موضوع، مبادی و مسائل آن باید تعریف شود.
در کل تاریخ فلسفه، ابنسینا این کار را به بهترین وجه انجام داده است و لاغیر؛ نه
ارسطو. کسانی که امروزه کتابهای زیادی درباره ابنسینا نوشتهاند هنوز به این
نکته پی نبردهاند و این نکته برایشان مجهول مانده که او مؤسس خیلی چیزها در تاریخ
فلسفه است. متأسفانه غربیها در مورد ابنسینا گفتهاند که او هیچ چیزی ندارد. اما
آنها نمیدانند که فلسفه چیست، نمیدانند که تاریخ فلسفه چیست و او چه کار کرده
است.
ابنسینا کاری کرده است کارستان. او
روششناسی علوم را تدوین کرد. متأسفانه امروز کسانی که فلسفه علم میخوانند، روششناسی
ابنسینا را کشف نکردهاند. وگرنه الان اشکالات بسیار زیادی از طریق روششناسی
علوم بر همه علوم وارد است. این اشکالات لاأقل باید در فلسفه علم روشن باشد.
حال شما مابعدالطبیعه ارسطو را با
شفای ابنسینا مقایسه کنید. مابعد الطبیعه ارسطو14کتاب است: آلفا، بتا، گاما، دلتا
و غیره که خیلی پراکنده هستند. ولی کتاب الهیات دو کتاب است: الهیات بالمعنی الأعم
که وجودشناسی است و الهیات بالمعنی الأخص که خداشناسی است. غربیها میگویند ابنسینا
کاری جز systematic کردن نکرده است، در حالیکه
او Axiomatize کرده است. موضوع
باید مشخص شود و شما باید ببینید در کجا حرکت میکنید. موضوع علم، مبادی علم،
مسائل علم و اینکه مسائل علم چه ربطی با مبادی علم دارد، همه باید مشخص شوند. این
مسئله بسیار مهم است و امروزه این اشتباه در تمام علوم میشود. اگر شما بعداً
زمانی را تعیین کنید، من میتوانم درباره این موضوع صحبت کنم.
غربیها متوجه اشتباهی که ابنسینا در
اول کتاب بر آن اصرار میکند، نشدهاند و پی نبردهاند که او چه کار کرده است و بر
او اشکال میکنند. حال آنکه او بر همه ایراد دارد و آن این است که میگوید مبادی و
موضوع یک علم در هر علمی، مسلّم الوجود است؛ یعنی از مسلمات است و درباره آن بحث
نمیشود. توجه کنید که مسائل این طور نیستند. مثلاً یک بیولوژیست حیات را مسلّم میگیرد
اما نمیتواند بگوید که واقعیت حیات چیست. یا مثلاً یک فیزیکدان، ماده را مسلّمالوجود
میداند. اما اینکه مسأله باشد، درست نیست. اگر موضوع، مسأله باشد، دور لازم میآید
و این اشتباهی است که الان در تمام علوم مرتکب میشوند. گاهی فردی مسائل یک علم را
مربوط به فلسفه میکند، در حالی که هیچ اطلاعی از فلسفه ندارد و نظریاتی میآورد
که خیلی خندهآور یا گریهآور است. نمیدانم باید خندید یا گریه کرد. بستگی به شما
دارد. به هر جهت باید از علم فلسفه در جای درست استفاده کرد. هر علمی موضوعی دارد
که باید به درستی تعریف شود. ابنسینا موضوع علم را دقیقاً در چند جا تعریف کرده
است. مقدار کارهایی که امروزه صورت میگیرد، از تعریف خارج است. وقتی کاری را
تعریف کردید، باید در حوزه آن حرکت کنید و این کار، مسائل و مبادی دارد.
ابنسینا یک سماع طبیعی دارد. سماع
طبیعی، درباره کلیات فلسفی علم که مربوط به آن علم میشود بحث میکند؛ نه به عنوان
فلسفه. سماع طبیعی یا فن سماع طبیعی درباره مسائل و تعریفات یک علم بحث میکند.
مثلاً در طبیعت، مسائلی چون حرکت چیست، علیت چیست، علیتی که در آن بحث میشود چه
هست، علیتی که در طب هست چیست، چه نوع عللی در کار هستند، مفاهیم چه هستند و غیره
باید در حد کاربردیشان و نه در حد فلسفه، تعریف شوند. ابنسینا همین کار را برای
اولین بار در علم طب بنا کرد. چنین چیزی در هیچ کتابی قبل از ابنسینا دیده نمیشود.
این مسأله نه در کتاب حاوی است، و نه در کتاب منصوری یا دیگران. کلیات، مسائل و
تعاریفی است که در حوزه و در حیطه آن علم است و این بسیار مهم است. آیا علیت فقط
مکانیکی است؟ الان علیت را مادی در نظر میگیرند، اما علیت صوری و علیت مادی و ...
داریم.
ابنسینا بر جالینوس اشکال میگیرد.
جالینوس، خود یک فیلسوف بود. ابنسینا میگوید جالینوس وارد مسائل فلسفی شده و
راجع به آنها به طور طبی بحث کرده است و به او متطبب میگوید. «فما کان من هذه
کالمبادی فیلزمه عن یتقلد هَلیَتُهُما.» هلیت یعنی باید وجود آن را فرض کنید. «فی
المبادی العلوم الأجزئیه متسلمهٌ». در علوم دیگر هستند یا بعضیها در علم طبیعت
است، اما نهایتاً به علم مابعد الطبیعه میرسند. ولی الان موضوعات همه علوم را در
آن علم میآورند و بنابراین دچار اشکالات عجیب و غریبی میشوند. چنین اشکالاتی در
همه علوم اتفاق افتاده است که الان جای بحث آن نیست. «و جالینوس اذا حاول اقامه
البرهان علی الاقسم الاول» او میخواست برای مبادی بحث فلسفی کند. «فلا یجب عن
یحاول ذلک من جهه انه طبیب» اما نباید این کار را انجام دهیم. زیرا این کار یک
طبیب نیست و مسائل، فلسفی هستند. «ولکن من جهه انه یجب عن یکون فیلسوفاً یتکلم کما
ان الفقیه» او این کار را به فقه تعبیر میکند که قابل توجه فقهای ما نیز هست.
«کما ان الفقیه اذا حاول عن یثبت وجوب متابعه الاجماع» اگر اجماع بخواهد، باید آن
را فرض کند. اما اینکه اجماع چیست، دیگر مربوط به علم فقه نیست، بلکه مربوط به علم
کلام و علوم بالاتر است.
چون وقت من تمام شده است، مسائل مهمی
که درباره فضایل طب قدیم بود را نتوانستم بازگو کنم.
سخنرانی دکتر غلامحسین ابراهیمی
دینانی
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
به وسعتمشربان رنگ تعلق درنمیگیرد
اگر نقشی زنی بر روی دریا بی اثر باشد
از بنده دعوت شد که در نقد و بررسی
کتاب قانون شیخ الرئیس ابوعلیسینا صحبت کنم. من این دعوت را در ابتدا قبول کردم،
اما الان که به اینجا آمدهام، لرزه بر تنم افتاد، زیرا اینجا نوشته شده «نقد کتاب
قانون» من که هستم که کتاب قانون که یک کتاب طب است را نقد کنم؟! نقد این کتاب،
کار یک طبیب است. اگر مسأله نقد این کتاب است، یک طبیب را رسد تا کتاب را نقد کند.
ولی من طبیب نیستم و جرأت این کار را ندارم که کتاب قانون را نقد کنم. بنابراین من
برای نقد به اینجا نیامدهام و اصلاً چیزی از طب نمیدانم. من نقاد کتاب طب نیستم.
اما چیزی که مرا امیدوار کرد، نوشتهای بود که در آن گوشه هست: «وَ مَنْ یُؤْتَ
الْحِکْمَه فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً». بنابراین با خود گفتم از حکمت آن
صحبت کنم. نقد کتاب طب با طبیب است. یک پزشک باید بیاید و این کتاب را بررسی کند.
او حق نقد کردن دارد، اما من نه.
شیخ الرئیس ابوعلیسینا مصداق شعری
بود که در آغاز سخنام قرائت کردم. او وسعت مشرب دارد. وسعت مشرب یعنی چه؟ مشرب،
فضای فکر است. فضای فکر چقدر گسترده باشد؟ فضای فکر میتواند بینهایت باشد، خدا
میداند. اگر امروز من از وسعت مشرب به معنی همه علوم سخن بگویم باید استغفار کنم.
امروز هیچ کس حق ندارد بگوید من در همه علوم صاحبنظر هستم. برای اینکه پیشرفت
علوم آنچنان شگفت انگیز است که اگر کسی بتواند در یک رشته ادعای تخصص کند، خیلی
نبوغ دارد. اگر کسی گفت من در چندین علم متخصص هستم، بدانید و شک نکنید که او احمق
است. اگر کسی در یک علم متخصص باشد کار خیلی بزرگی کرده است. این گفته مربوط به
امروز است.
حال به ابنسینا بازگردیم. از وفات شیخ الرئیس ابوعلیسینا هزار سال میگذرد. در
این هزار سال خیلی اتفاقات افتاده است. شیخ الرئیس مرد تاریخ بشر است؛ حجت الحق
است؛ یک معجزه الهی است؛ نمیدانم چیست! عظمت این مرد عجیب است. او همه علوم زمان
خود را میدانست. البته اگر او الان میزیست، من قبول نمیکردم که همه علوم را
بداند. در ابتدا میخواهم دو-سه جمله نقل کنم و در ادامه آنها را توضیح دهم. ابنسینا
بدن را صورتِ واقعیتِ انسان میداند. بدن، واقعیت انسان نیست، صورتِ واقعیت است.
یک وقت میگویم بدن، واقعیت انسان است و یک وقت میگویم صورتِ واقعیت است. بین این
دو باید فرق بگذارید. او بدن را صورتِ واقعیت انسان میداند و ظاهر را عنوان باطن.
او یک جمله دیگر هم میگوید که همه شما نیز میگویید. شما میگویید ظاهر، عنوان
باطن است. همه شما این را میدانید و شنیدهاید. این سینا این گفته را قبول دارد و
بدن را صورتِ واقعیت میداند. واقعیت انسان همین بدن است یا بدن، صورتِ واقعیت
است؟ بدن، صورت واقعیت است. چه بسا میگویند انسان همین بدن، سازمان و سیستم
بیولوژیک است. شیخ الرئیس بدن را صورت واقعیت و ظاهر را عنوان باطن میداند.
نکته دوم این است که ابنسینا همواره
بین معقول و ملموس در نوسان است. به این جملههای کوتاه دقت کنید. وقتی به روی
شیشه دست میکشم، پی میبرم نرم است. با ضربه زدن به آن صدایش را میشنوم، پس
ملموس است. هوا محسوس و ملموس است. آیا میتوانیم به روی معقول هم انگشت بگذاریم و
بگوییم کجاست؟ شیخ بین معقول و محسوس در نوسان است. او میان تجربهگرایی و عقل
فلسفی استدلالی در نوسان است. آب را میخوریم و میفهمیم که سرد است. این یک نوع
تجربه است. زمان ابنسینا میکروسکوپ نبود. میکروسکوپ، چیزهای میکرو، ریز و ذره را
در مقیاس یک هزارم یا یک میلیونیوم نشان میدهد. میکروسکوپ حتی اتم که با چشم دیده
نمیشود را هم نشان میدهد. حال زیر اتم- پروتون، الکترون، کوارت- را میبیند. این
چشم در سابق وجود نداشت. میکروسکوپ اختراع شده و این چیزها را میبیند. این نیز
تجربه است. شما چند کیلومتر دورتر را میتوانید ببینید؟ یک یا دو کیلومتر. اگر
چشمان تیزبینی هم داشته باشید، عقاب را نیز در هوا میبینید. وقتی از داخل تلسکوپ
میبینید، راه دور را میبینید. کهکشان اندر کهکشان، کرات اندر کرات. برای بررسی
این فاصلهها از سالهای نوری صحبت میکنید. سال نوری یعنی چه؟ نور در هر ثانیه
300 هزار کیلومتر حرکت میکند. حال هر ثانیه در یک سال چقدر مسافت طی میکند؟ این
تعریف سال نوری است. به معنی این کلمات خوب فکر کنید. تلسکوپ اینها را به شما نشان
میدهد. پیشرفت بشر، محیر العقول است، معجزه است. علم انسان پیشرفت کرده است. ابنسینا
(رحمت الله علیه) این امکانات را در اختیار نداشت ولی در علوم زمان خود
متبحر بود. او نه تنها در زمان خود فیلسوف درجه یک بود، بلکه تا امروز که من در
خدمت شما حرف میزنم نظیر ابنسینا پا به عرصه وجود نگذاشته است. میرداماد و
ملاصدرا افراد بزرگی هستند اما ابنسینا کجا و اینها کجا!
نگویید که ابنسینا همه علوم خود را
از ارسطو گرفت. بله، ابنسینا آثار ارسطو را خواند، ولی ارسطو را نقد کرد و از او
عبور کرد. بنابراین بیانصافی نکنید. ببینید چه کشوری دارید، چه مردی در این کشور
زندگی میکرده است. ابنسینا ایرانی است. باید به این امر افتخار کنیم. او ارسطویی
نیست. به علوم دیگر کاری ندارم. با فلسفه هم کاری ندارم. اینجا بحث فلسفی نیست که
بخواهم راجع به فلسفه او چیزی بگویم، اینجا بحث طب است و من چیزی از طب نمیدانم.
کتاب قانون سالها در مغرب زمین تدریس میشد و آنها از طب ابنسینا استفاده میکردند.
امروز هم بسیاری از مطالب این کتاب میتواند منشأ اثر باشد. اینکه فلان دارو یا گل
گاوزبان چه تأثیری دارد چیزهای تجربی هستند که نمیتوان آنها را انکار کرد. پس
راجع به اینها هم حرف نمیزنم. اما امروز طب به جایی رسیده است که میگوید من نمیتوانم
به قانون اکتفا کنم. اکنون طب، میکروسکوپ، تلسکوپ و جراحی دارد. اگر ابنسینا
در این دوران میزیست، همه این علوم را یاد میگرفت؛ اما تعجب میکرد.
کل عالم قدیم از چهار عنصر باد، آب،
خاک و آتش تشکیل شده است. در مورد بدن چطور؟ بلغم، صفرا و سودا، خون چهار عنصر
اصلی بدن هستند. یک طبیب باید توضیح دهد که صفرا و سودا و بلغم چه هستند. کم و بیش
شنیدهاید که میگویند کسی صفراییمزاج یا سوداییمزاج است. ما این اصطلاحات را به
کار میبریم و خیلی متوجه معنی آنها نمیشویم.
نظم فلسفی و نظم حکمی طب قدیم بر اساس چهار عنصر بود. طب قدیم بر مبنای تجربه بود.
اثر یک دارو و یک گیاه را میدیدند، به آن عمل میکردند و از آن نتیجه میگرفتند.
الان هم میتوان از آنها نتیجه گرفت. اما سیستم فکری بر آن چهار عنصر بوده است.
اگر امروز بگویید چهار عنصر، پزشکان امروز میخندند.
من در جوانی زمانی که در قم تحصیل میکردم،
نزد یک طبیب رفتم. البته اصل آن عبارت را نمیتوان در اینجا بازگو کرد اما اجمال
آن را میگویم. آن طبیب، رئیس بیمارستان و خیلی رند بود. یک پیرزن به آنجا آمده
بود و گفت آقای دکتر باد گرفتهام. طبیب گفت راه خروج باد هست، بلند شو و برو.
البته او بی ادبانهتر از من گفت. الان اگر به طبیب بگویید باد گرفتهام، میگوید
باد کجاست؟ کجا باد کرده است؟ من طبیب نیستم و نمیخواهم در طب دخالت کنم.
بنابراین مبانی عوض شده است، نه تجربیات. تجربه همیشه تجربه است. اگر ابنسینا
امروز بود، طب جدید را میخواند و از اطباء ما بیشتر و بهتر از آن استفاده میکرد.
ابنسینا بیش از هر چیزی فیلسوف و
حکیم است. «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَه فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً». ولی او
حکیمی است که بدن را از روح جدا نمیداند. روح، روان، جان یا هر چه که به آن میگویید،
مسلماً با بدن فرق دارد. وارد این بحث نمیشوم که روح چیست. این بحث سخت است. دو
مرحله از انسان است. ولی آن حکیم بین روح و بدن ارتباط میبیند. فکر نمیکنم امروز
هم کسی بتواند رابطه روان و بدن را انکار کند. روان در بدن اثر دارد، بدن در روان.
اگر صدرایی فکر کنیم، هر دوی اینها یکیاند در دو جلوه. دو تا بودن اینها هم یک
حرف است. البته ظاهر آیات قرآن کریم و روایات ما هم همین است و شما هم که دینی
هستید. قرآن کریم میگوید «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی». ترجمه فارسیاش این است
که از روح خودم در آن بدن فوت کردم. فکر میکنیم دمیدن خدا روح است. همه اینها
درست است و تفسیر دارند. اما چنین نیست که فوت باشد. باد نیست. روح و بدن یک حقیقت
است و به شدت با هم ارتباط وحدانی دارند. یک فکر، بدن را نامتعادل میکند و یک رنج
بدن، روان را نامتعادل میکند. یک بیت شعر از مولوی برایتان میخوانم. مولوی عارف است،
فیلسوف نیست. او عارف خوبی است.
از یکی اندیشه کاید در
درون صد جهان گردد
به یک دم سرنگون
با یک اندیشه، نه تنها بدن تو، بلکه
جهان دگرگون میشود. یک اندیشه همه چیز شما را عوض میکند. یک اندیشه، جهان، عالم
و روان شما را عوض میکند. حال ارتباط اندیشه با بدن مسألهای است که شیخ الرئیس
ابوعلیسینا به آن توجه دارد. از طب او چیزی نمیدانم و به همین دلیل، کلی میگویم.
در مورد جزئیات طب چیزی از من نپرسید. طبیب برایتان صحبت خواهد کرد. اما ابنسینا
میداند که بین روح و بدن ارتباط هست و از فلسفه در طباش استفاده میکند و از طب
در فلسفهاش استفاده میکند. من نمیخواهم خیلی پرحرفی کنم. مختصر میگویم و میگذرم
که از صحبتهای طبیب استفاده کنید.
ابنسینا کتابهای زیادی دارد که
خوشبختانه بعضی از آنها الان موجود هستند. همین الان من کتاب تعلیقات را درس میدادم.
الحمدلله آقای موسویان هم این کتاب را تصحیح و چاپ کرده، که کار خوبی انجام داده
است. کتاب بزرگ ابنسینا الشفا است. الاشارات اثر دیگر اوست. نام کتاب فلسفه او
النجات است. مخالفین فلسفه میگویند که فلسفه مضل و گمراهکننده است. اما ابوعلیسینا
آن را النجات نامیده است. یعنی او فلسفه را نجات بشر میداند. اسم کتاب او النجات
است. اشارات والتنبیهات، شفا و تعلیقات کتابهای فلسفی او هستند. یکی از کتابهای
او که از دست ما رفته و من وقتی که یادم میآید دلم میخواهد خون گریه کنم و از
این اتفاق عمیقاً متأسف میشوم، بیست جلد بوده است. کتاب شفا یک یا دو جلد است،
اما آن اثر بیست مجلد بوده است و اسم آن الإنصاف بود. در حمله سلاطین کذا به شهر
اصفهان، خانه ابنسینا به آتش کشیده شد. بیست مجلد از کتاب الانصاف که به
قلم ابنسینا بود در آتش سوخته شد. اگر کتاب الانصافِ بیست مجلد امروز در
دنیا بود، نه تنها ما، بلکه جهان چهره دیگری داشت. حال که این کتاب از دست رفته،
کاری نمیتوان کرد و فقط غصه میخورم.
الحمدلله کتاب شفا و اشارات باقی
ماندهاند. حال او را با فلاسفه غرب و ارسطو مقایسه کنید. برهان صدیقین در کتاب
شفا و اشارات برای اثبات حق را با براهین افلاطون و ارسطو مقایسه کنید. افلاطون و
ارسطو باید خدمت ابنسینا بنشینند. اغراق نمیگویم و گزاف نمیکنم. نمیتوانم
بگویم برهان صدیقین چیست. این برهان برای اثبات توحید است. این برهان به ذهن ارسطو
و افلاطون نیامد و هراکلیتوس و پارمنیدس و هیچ کس دیگری آن را نفهمید. شیخ الرئیس
ابوعلیسینا آن را فهمید. من نمیخواهم بحث فلسفه انجام دهم، زیرا وقت ندارم.
اینها چیزهایی است که الان در کتابهای شیخ الرئیس هست.
یک جمله بگویم و بحث را تمام کنم. ابنسینا
کتاب طب خود را –که من گفتم چیزی از آن نمیدانم- القانون نامید. شما از کلمه
فارسی قانون چه میفهمید؟ ابنسینا اسم کتاب را به همین معنی که شما میفهمید به
کار برده است. طب، قانون است و موازین و حساب و کتاب دارد. او اسم کتاب فلسفه خود
را الشفا گذاشته است. کتاب بزرگی که امروز در دست ما است الشفا است. معنی شفا را
که میدانید. وقتی که مرض باشد شفا حاصل میشود، در غیر اینصورت شفا نیست. شیخ
الرئیس میخواست بگوید مردم در فکر، مریضاند. اندیشه مردم مریض است. به دنبال ضد
عفونی کردن بدن نباشید. شما در پزشکی، بدن را ضد عفونی میکنید. هنگامی که میخواهید
آمپول بزنید، با استفاده از الکل بدن را ضد عفونی میکنید. طبیبِ مواظب و آگاه،
بدن را ضد عفونی میکند تا میکروب وارد بدن نشود. اما آیا مردم فکر خود را ضد عفونی میکنند؟ شیخ الرئیس با
نوشتن کتاب شفا میخواهد مرض و بیماری فکر را نجات دهد و فکر را ضد عفونی کند. اما
او چگونه فکر را ضد عفونی میکند؟ با برهان و منطق. حال من وقت ندارم تا منطق را
توضیح دهم. برهان شما را از وهم و خیال نجات میدهد و شما را از مرحله فرو ماندن
در محسوس بالا میکشد. شما میخواهید تا آخر عمر در محسوس بمانید یا کمی بالاتر
بروید؟ از محسوسات بالا رفتن، شرایط دارد. چگونه از محسوس به معقول میرسند؟ باید
مراحل وهم و خیال را طی کنید. طفره نیست. همانطور که میدانید طفره محال است.
یعنی شما یکمرتبه از ۲ به ۴ نمیروید. ابتدا از ۲ به ۳ و سپس از ۳ به ۴ میروید. از ۲ نمیتوان به ۵ پرید. کسی نمیتواند از ۲ به ۵ بپرد. این طفره است. او نمیخواهد
طفره برود. ابنسینا برای اینکه بیماری فکر را شفا بدهد، راه برهان و منطق را به
شما یاد میدهد و میگوید که چگونه با برهان از محسوس به تخیل و وهم بیاییم و از
وهم و تخیل چگونه به تعقل پرش کنیم. او راه پرش به تعقل را به شما یاد میدهد. ابنسینا
در کتاب الشفا فکر را ضد عفونی میکند.
دو کلمه دیگر هم بگویم و بحث را تمام
کنم. میخواهم دو لغت تذکر و توقع را معنی کنم. شیخ میگوید تذکر، یعنی یادآوری
گذشته و توقع، اندیشیدن به آینده است؛ یعنی به وقایعی که میآیند بیاندیشیم. تذکر
یعنی به گذشته فکر کردن. به گذشته فکر کن، به آینده امیدوار باش، از حس به خیال و
از خیال به عقل برو. عقل را تنزیه کن و برهان تشکیل بده، در اینصورت فکرت شفا پیدا
میکند. درود بر شما.
سخنرانی دکتر محمد ملکاحمدی
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و
هو خیر ناصر و معین. باعث کمال افتخار است که در حضور فرهیختگان و برجستگانی هستم
که از من داناتر و بیناترند و افتخار میکنم که مرا با بضاعتِ مزجات در این مجلس
پذیرا شدند که دقایقی از وقت شما را بگیرم.
من کتاب را به عنوان یک طبیب نگاه
کردم و بسیار محظوظ شدم، چون آقای دکتر حبیبی واقعاً زحمت کشیدند. سخنرانان این
جمع همه از اساتید بنام و ستارگان تابناک عرصه فکر و فهم و درک این کشور
هستند، ولی شاید من آدم معروفی نباشم. لازم است در حد چند دقیقه بگویم من که هستم.
لغت من را هم زیاد به خودم برنگردانید. تخصص پایه من داخلی است و فوق تخصص غدد
دارم. سالها به چین و هند رفتم و در دانشگاه همدرد در رشته طب شرقی PHD
گرفتم. حاصل این دیدگاه این بود که در سال ۶۲ تجارب خانودگیام را وارد جمعی کردم
که آن جمع با پنج نفر تشکیل شد. خداوند همه آن پنج نفر را رحمت کند. مؤسسهای به
نام خدمات امام خمینی که آقای دکتر کاشانی بنیانگذار و مدیریت آن بودند. در
آنجا من با سابقه خانوادگی خودم با طب سنتی آشنا شدم و عاشق آن شدم. منتها سیر
مطالعاتی و درسی من، تخصص پزشکی و بعد از آن هم فوق تخصص بود.
لازم است به چند نکته جالب اشاره کنم.
در دانشگاه همدرد -دانشگاه همدرد شعبه هند و مجامع علمی مثل CCIVM
که یک مؤسسه تحقیقاتی است- عنوان طب سنتی،Yunani medicine
است. من در آنجا به عنوان یک دانشجوی PHD
اعتراض کردم که این اشتباه است. به تأیید فرمایش استاد دکتر
اعوانی، این طب اصلاً یونانی نیست. اینکه یک نفر جامع شرایط علمی میشود، گذشته را
تفحص، تلخیص و فهم میکند و به عنوان سنگ بنای عظمت طبی دیوارچینی میکند، نباید
این طور حساب کرد. مقاله علمیای که من در دانشگاه پاکستان ارائه کردم حائز نمره
اول آن کنگره شد و در آن من ادعا کردم که این طب، یک طب تلفیقی بود و مدارکی ارائه
کردم که ابنسینا در بخش نبض، کلیات نبضشناسی چینی را میفهمد، modified
میکند و بعد در کتاب رگشناسی مطرح میکند. در همه طبهای اصیل
جهان -طب هندی، طب ایرانی و طب چینی- مهمترین شاخصه تشخیص مزاج، نبض است. نبض شاهکلید
تشخیص است و اگر کسی نبض را نفهمد اصلاً طب را نفهمیده است و نمیتواند تشخیص درست
بدهد.
در کتاب قانون چند نکته خیلی مهم هست. یکی اینکه دنیای غرب به نظر من تا قبل از
سال 75 میلادی اصلاً فلسفه طب نداشت. مجموعه مستخرج از قانون ابنسیناست که به
دنیای غرب متدولوژی تدریس میدهد. در فحوای کلام ابنسینا چند نکته خیلی مهم هست.
یکی از آن نکات این است که با اینکه شفا قبل از قانون نوشته شده، ایشان اشاره میکند
که شناخت نفس مقدم بر شناخت بدن است و اگر نفس شناخته شود شناخت بدن راحتتر است و
دانشآموز یا دانشجو نتیجه بهتری خواهد گرفت و به طبع طبیب حاذقتری خواهد شد. این
نکته خیلی مهمی است.
دوم اینکه ما در شاخصه مطالعه قانون میفهمیم که کلیاتاش در جلد اول است و هرچه
جلد اول مفصلتر و مبسوطتر تجربه و تفهیم و بحث شود همه طب را میتوان از آن
اخراج کرد. در نظام آموزشی قدیمی جهان، یک طبقهبندی هست در مورد کتبی که یک سری
افراد باید بخوانند. این کتب در سه بحث مجملات، کتاب وسط و بسایط طبقهبندی شدهاند
که در هر بخش سه کتاب مطرح میشود. مثلاً در بخش مجملات، فصول بقراط و مسائل حنین
بن اسحاق و مرشد محمد زکریای رازی و شرح نیری مطرح است. در کتب وسط، ذخیره ثابت بن
قرّه، منصوری زکریا و هدایه المتعلمین اخوینی هستند. در بسائط که سطح سوم و کاملترین
بحث کتاب است، قانون، اولین است. کسی که بتواند جلد اول قانون را بخواند و بفهمد
به همه طب احاطه پیدا کرده است.
میخواهم به نکته جالبی اشاره کنم.
خود ابنسینا در نکتهای در کتاب اشاره میکند به اینکه بعضی از مباحث قانون را
باید به صورت تفکیکی بین طبیب و حکیم و بین حکیم و فیلسوف تقریر دهند. او عنوان میکند
که اثبات موضوع بر عهده فلسفه است. در جایی عنوان میکند که اثبات بعضی از موضوعات
به حس است؛ و در واقع بحث تجربه را مطرح میکند. در جای دیگر میگوید شناخت طبایع
و بیماریها و اثبات آن، کار طبیب است.
نکته مهم در طب چینی -به عنوان
طبی مقدم بر طبهای جهان که دارای مستندات دانشگاهی است، در موضوع علمشان مطرح
است و سابقه دارد- این است که این تفکیک بین ذهن و جسم وجود ندارد. دقیقاً نفس
همان بدن است و بدن همان نفس است.
من در طی مطالعاتم فهمیدم که یک گوشه
این نظام طبی که ما در دانشگاه آموزش دیدیم نقص دارد. بعدها که خودم استاد دانشگاه
شدم این نقص بدتر شد، زیرا دیدم خودم این نقص را تدریس میکنم. در یک نقطهای من
تدریس را رها کردم و به این فکر افتادم که حتماً باید شناخت بدن و نفس و ماهیت
انسان برای طبیب حاصل شود، که آن شناخت حاصله بتواند در درمان نقش داشته باشد.
الان آقای دکتر دینانی فروتنی کردند که گفتند من طبیب نیستم. من به دنبال این بودم
که کاش فیلسوف شوم. و روی آن وقت گذاشتم. البته با این عمر من که امکان ندارد!
وقتی من دانشاموز سال آخر دبیرستان بودم، مرحوم پدرم به من گفت برو کمی علم یاد
بگیر. پرسیدم کجا بروم؟ گفت برو مسجد شفا و شرح شمسیه را نزد آیت الله محمد تقی
جعفری بخوان. گفتم خیلی خوب است، میروم. رفتم. معلوم است که هرچه ایشان میگفتند
من چیزی نمیفهمیدم. آمدم گفتم حاج آقا من هیچ چیزی از حرفهای ایشان نمیفهمم.
گفت اشکالی ندارد. من برایت یک ضبط صوت میخرم، به نام خبرنگاری ببر آنجا، ضبط کن،
هرچه که ضبط کردی با هم گوش میکنیم و من هم اگر نفهمیدم با هم نزد نفر ثالثی میرویم.
من فکر میکردم که کاش این سالهایی که صرف طب کردم از دست نرود، چون احساس خسران
میکردم. زمانی که برای دوره PHD
رفتم سنام زیاد بود. چون دیگر فوق تخصص داشتم، و درگیر مطب و
زندگی و دانشگاه شده بودم. تقریباً همه نهی میکردند که برای چه میخواهی این کار
را بکنی؟ دیگر عمرت تمام است! من ادعا میکنم با رفتن به دنبال این مسائل، عمرم را
احیا کردم. واقعاً احساس میکنم امروز یک جوان بیست ساله هستم که باید از نو شروع
کنم. اگر صد سال هم عمر کنم قطعاً باز هم مطلبی هست که من ندانم و به دنبال آن
بروم. در این قضیه به خیلی از کشورهای دنیا رفتم و طبابت کردم. یک روز رفتم به
مؤسسه ابنسینای استاد ظلالرحمن در علیگر و خودم را معرفی کردم. ایشان خیلی
استقبال کرد و گفت تو دومین ایرانیای هستی که میخواهی عضو این مجمع شوی. پرسیدم
اولین نفر کیست؟ گفتند آقای دکتر مهدی محقق. گفتم مگر ایشان پزشک هستند؟ جواب
دادند نه، ایشان فیلسوف و ادیب و دانشمندند.
در نظام آموزشی نحوه تعقل و تفکر را
به ما نیاموختهاند و به عنوان اصول پایه به ما نگفتهاند چگونه فکر کنید. من آن
موقع فهمیدم که شاید ما بتوانیم از راه فلسفه، حکمت، استنتاج و استدلال، پزشکی را
از این مدل خارج کنیم.
ذخایر علمی ما بسیار غنی است و متأسفانه به شدت مهجور. در شروع آموزش این طب، نزد
یک آقایی رفتم که طبیب نبود ولی حکیم بود. او گفت شرط اول برای اینکه نزد من بیایی
و یاد بگیری این است که باید نماز صبح را در خانه من بخوانی. سال ۶۰ بود. منزل من در فلکه دوم آریاشهر
قدیم بود و منزل ایشان در نارمک. گفتم آقای حدید من چگونه میتوانم از
اینجای تهران تا آنجا بیایم؟ گفت اگر میخواهی یاد بگیری باید تاوان بدهی و سحرخیز
شوی. من از آنجا نزد ایشان میرفتم.
نکته دیگری که خیلی اهمیت دارد و شاید
ذکر آن در اینجا لازم باشد این است که ابنسینا کسی است که بشر مشابه او را تا
کنون ندیده و نشناخته. به نظر من میرسد که دانشمندان غربی بیشتر روی ابنسینا
پژوهش کردهاند و ابنسیناپژوهی در بیرون بسیار مفصل است. تعداد مقالاتِ بعد از ۲۰۱۷ که به ابنسینا ارجاع میشود بسیار
بیشتر شده است. کل نظام طبی مبتنی بر زالو و اثرات آن به نام ایشان ثبت شده است و
مؤسسات مرکزی که من در انگلیس بازدید کردم نوشته است این مرکز پرورش زالو بر اساس
استاندارد ابنسینا کار میکند. این جزو افتخارات ماست.
نکته مهمی که در شاکله قانون مطرح است این است که به شکل کاملاً متدولوژیگ تدریس
را شروع کرده، و از آنجا که قانون یک کتاب فلسفی- طبی است بسیاری از موارد را در
ایما و اشاره اعاده کرده است. شاید این یکی از نکات منفی قانون باشد. کسی که
میخواهد قانون را بخواند باید حتماً یک سری مقدمات را بداند؛ و آن چیزی نیست جز
شفا، و چیزی نیست جز اشارات. ما معتقدیم که اگر یک طبیب بخواهد طبابت را به معنای
اخص شروع کند حتماً باید سابقه تفکر فلسفی داشته باشد و بدون آن اصلاً درمان معنی
ندارد.
من در چین دیدم که اولینبار وقتی در
سال ۷۵
میلادی دیوار چین بر روی متخصصین آمریکایی باز میشود، در آن تیم، ۳۰- ۳۵ پزشک وارد میشوند تا طب چینی را
تحلیل کنند. حاصل این انتقال سیساله تحقیق، دو نوبل برای آمریکاییها شد و
یک نظام درمانی در دنیا مطرح شد تحت عنوان Integrative Medicine. تا سال 86 میلادی، نظام درمان در جهان problem-based medicine بود. این نظام به دلیل عدم
کارایی و هزینههای سنگین در سال ۹۲ تبدیل به نظام Evidence-based medicine شد. حاصل آن زحمات و
اطلاعاتی که در طب چینی اصلاح شد این بود که در سال ۲۰۰۲ نگاه طبی جهان عوض شد و به Integrative Medicine تبدیل شد؛ به طوری که
تشخیص، غربی است و درمان شرقی. متأسفانه هنوز ایران در نقطه ۸۶ میلادی توقف کرده است. امروز در
بهترین کلینیکهای دنیا در بخش سرطان، در بخش ضد پیری، در بخش بیماریهای مزمن،
تشخیص غربی است و درمان شرقی و بدون احاطه به طب اصیل چینی، هندی و ایرانی امکان
ندارد بتوان یک قدم برداشت. مطلق این اصول مطرح در پزشکی، حتی step by step
علمی پزشکی که شامل جراحی، شیمیدرمانی
و ماساژ است، حتماً فلسفه طبی در کنارش هست و آن فلسفه یک بینشی فراهم میآورد.
من مقالهای در یکی از مجلات خارجی
چاپ کردهام و در آن نوشتهام که در فرهنگ پزشکی غربی این مستند است که هر بافت یک
فیزیولوژی دارد. اگر اعضای بافت گوارش بر اساس یک طراحی سایبرنتیک الهی منجر به
هضم و جذب و دفع میشوند، مغز هم بافتی است که دارای فیزیولوژی است که در یک بخش،
لطیف است و محسوس نیست، که میشود خاطره، حافظه و قوه مصوره، و در بخش دیگری میشود
موتور، حرکت و نمادهای حرکتی. به طبع از نظر ما حتی آن قوای لطیف هم اجزای
فیزیولوژیک بافت هستند و احصا کردن آن تحت عنوان روان، نوعی مغلطه بود که ناشی از
همان تقسیمبندی کلاسیک طب غربی بود که به نظر من باز هم آن را از طب ابنسینا
گرفته است.
البته من به اندازه اساتید مسلط به
عربی نیستم ولی در کتاب، زحمت زیادی برای مقابله کشیده شده است که خیلی ارزشمند
است. خودِ من در کتابخانه دانشگاه همدرد توانستم جلد اول قانون را به انگلیسی پیدا
کنم و به زور کپی بگیرم و خارج کنم. متون عربی را هم که بعضی اوقات مطالعه کردهام
بسیار مغلوط بوده است، اشکال فنی داشته و اصلاح آن برای منِ با سواد محدود مقدور
نبود. جلد اولی که من دیدم بسیار ارزشمند است و ان شاء الله خداوند به شما برکت
دهد تا این جلد را با بقیه تکمیل کنید.
من دو پیشنهاد دارم. تاریخ نشان میدهد
علم، رشته یا سبقه فکریای که جامعه از آنها استفاده کرده و به public
جامعه عرضه شده، ماندگاری پیدا کرده است. شاید اگر شارحین ابنسینا
میتوانستند اصول علمی این بزرگوار را در بخش فلسفیِ طبی جلو میبردند، هنوز هم
این کتاب در دنیا مطرح بود و هنوز هم مواردی از گزارشهای علمی این شخص در مجلات
جدید دنیا در سال ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ مطرح بود. منتها ما به این دلیل که
منابع مناسب نداریم، مقابله به مثل علمی نکردیم، و شرح روی آن نگذاشتیم، عملاً از
این ذخیره بیبهرهایم.
پیشنهادم این است که کاش فرهیختگان
این عرصه یک کار سترگ انجام دهند و جلد اول این کتاب را در هیئتی به شرح و تفسیر
بگذارند و موارد پزشکی را مشخص کنند، یک دایره المعارف بزرگ پزشکی میشود که در
دنیا قابل احصا است. من در سفری به یونسکو متوجه شدم که طب چینی در جهان اول است،
دوم طب هندی است، ولی طب ایرانی هنوز جایگاهی ندارد. در حالی که حتی ارجاعات آنان
هم به ابنسیناست. من در دانشگاه همدرد به آقای عبدالحنان گفتم بگویید دانشکده طب
شرقی، چرا میگویید Yunani
medicine،
آن را اصلاح کردند و الان عنواناش طب شرقی است. آنها میگویند ما یازده نفر هفتاد
سال پیش همقسم شدیم که این طب را احیا کنیم. تنها یک نفر از آنان زنده است که آن
هم پروفسور ظلالرحمن است و بقیه همگی فوت کردهاند. حاصل آن تجمیع فکری و اراده
جمعی یازده نفره، یک بنیاد خیریه با چهار هزار هکتار زمین و یک دانشگاه با بیش از ۳۰۰ هزار دانشجو در نُه نقطه جهان است و
کل دانشگاه همدرد هم موقوفی است. تمام منابع و ارجاعات ایرانی و به اینسینا و
ذخیره خوارزمشاهی است. اگر کلمات، انگلیسی هستند بلافاصله در کنار آنها، کلمه
فارسی هست. انتهای همه کتابها، حتی در یکی از آنها بادام را نوشتهاند بادام. یا
حتی در کتاب انگلیسی لوز نوشتهاند تا منِ دانشجو لوز یاد بگیرم و این طب را حفظ
کنم.
کاش بزرگانی مثل شما، انجمن حکمت و
فلسفه، بتوانید به احیای این طب کمک کنید. دولت در این قضیه نقشی ندارد و شاید
اصلاً مخالف تفکر در طبابت است، چون نگاه ما سلامتمحور است اما دولت با بیماری
موافق است. کاش همتی شود، یک نفس سبحانی دمیده شود و یک تیم جمع شوند تا فقط جلد
اول قانون را به جهانیان بشناسانند. من مطمئنم در میان پزشکان ما هستند کسانی که
هم فاضلاند، هم دانشمندند، هم دلسوزند و هم عاشق این کار هستند. بضاعت علمی خود
من زیاد نیست، ولی هستند کسانی که از من قویتر و بهتر هستند. فقط همت میخواهد.
حتی من حاضرم در قضیه حمایت مالی کمک کنم و به نهادهای مختلف بینالمللی که با
آنها ارتباط دارم بروم و بگویم ما قصد داریم چنین کاری کنیم، رفرنس طب اسلامی ما
هستیم، بیایید روی جلد اول این کتاب یک خدمت وقفی کنید. من مطمئنم جلد اول قانون
به تفسیر و آن مقداری از فلسفه که مورد نیاز یک پزشک است کمک خواهد کرد. الان ما نمیخواهیم
یک پزشک را تبدیل به یک فیلسلوف تمام کنیم. من اگر هزار سال هم زحمت بکشم نمیتوانم
آقای دینانی و آقای اعوانی شوم. فقط همینقدر که بتوانم بدن را از عالم محسوس
بالاتر ببینم کافی است. یعنی مریض را فقط چشم درد و پا درد نبینم، بلکه یک کلی
ببینم که آن کل، جوهر انسانی دارد و آن جوهر مرا معطوف به توانمندیای بکند که از
عهده من خارج است. ما به همین مقدار فلسفه و بینش نیاز داریم، نه حتی بیشتر. این
هم مطمئناً میشود. خود من در تأسیس دانشکده طب سنتی جزو مؤسسین بودم و در انجمن
طب سنتی هیئت مدیره بودم، اما وقتی پیشنهاد کردم کسی زیر بار نرفت. برای اینکه
آقایان گفتند نگاه ما احیای طب سنتی بر اساس متون است و تا بیاییم دانشگاه را
دانشگاه کنیم، بیمارستان بزنیم و این طب را پردازش و اصلاح کنیم طول میکشد. امروز
پانزده سال گذشته و هیچ اتفاقی هم نیفتاده است. مجموعه انجمن حکمت و فلسفه یک
مجموعه وزین است که مهرههای جوانی دارد، سابقه بسیار معتبری دارد، آدمهای
فرهیختهای که از جان و مالشان گذشتهاند تا این چراغ را روشن نگه دارند. اینکه
امروز پیشنهاد میکنم که این انجمن مبتکر باشد به دلیل همین خصوصیت آن است که
هیچکدام از اعضای این انجمن به دنبال پول و عنوان نبودهاند و برای این کشور،
زندگیشان را در طبق اخلاص گذاشتهاند. کاش شما چراغ را روشن کنید. من تلاش میکنم
که به سهم خودم به شما کمک کنم. من مطمئنم اگر ما یک همایش برگزار کنیم آنقدر پزشک
در کشور هست که حاضرند یک بخشی از این زحمت را تقبل کنند؛ چه تدارکات، چه امکانات،
چه علمی و چه حتی مالی. بیش از این وقتتان را نمیگیرم. خیلی ممنونم.
سخنرانی دکتر نجفقلی حبیبی
بسم الله الرحمن الرحیم. جلسه کمی طول
کشید. آخر بحث هم مال من است. باید خیلی حرف بزنم اما باید ملاحظه شما را بکنم و
کوتاه بگویم. به نظرم بحث کتاب قانون با صحبتهای آقای دکتر کمی جدیتر شروع شد.
همه میدانید که قانون یکی از کتابهای مهم ماست و بحثی در این نیست. نسخههای
فراوانی هم از آن در همه جای دنیا موجود است. نسخههای خطی بسیار قدیمی در
کتابخانههای سراسر دنیا موجود است. متأسفانه فقط دو چاپ سنگی قدیمی از این کتاب
موجود است که یکی در ۱۲۹۲ در مصر چاپ شده و معروف به چاپ بولاغ است، و دیگری دو سال بعد
از آن، در زمان ناصرالدین شاه در تهران، به نام چاپ تهران، منتشر شد و پس از آن تا
به حال دیگر این کتاب چاپ نشده است. پس از اینکه من در سال ۸۹ آرام آرام مقدمات این کار را شروع
کردم، متوجه شدم که در قم هم یک نفر این کار را شروع کرده است. آنها زودتر جمع
کردند و اخیراً متوجه شدم که دو جلد آن چاپ شده است. کار ما تازه جلد اولاش چاپ
شده و جلد دوماش هم انشاءالله به زودی زیر چاپ میرود.
شروع کار من به این صورت بود که از
بنیاد بوعلیسینا به من مراجعه کردند و گفتند این کتاب حیف است و بهتر است جایی
تصحیح شود. من هرچه اصرار کردم که من اصلاً طب نخواندهام و کار تصحیح کتابهای
فلسفی انجام میدهم، آنها دست بردار نبودند. چون ظاهراً چند جا رفته بودند و نشده
بود. در نهایت این کار بر عهده من گذاشته شد. ملاصدرا جملهای دارد که وقتی کاری
به او پیشنهاد میشود و او هم در تردید میماند که بکند یا نه، میگوید «أُقَدِّمُ
رِجلی و اُأخِّرُ اُخری»؛ یک پایام را جلو میگذاشتم و پای دیگر را عقب. مدام پس
و پیش میرفتم که چه بکنم. همین بلا هم مدتی سر من هم آمد. بالاخره قبول کردم که
با توکل به خداوند متعال این کار را انجام بدهم به لحاظ اینکه خیلی بد است که چنین
کتابی، که امروز گوشههایی از آن را از زبان آقای دکتر شنیدید، همینطور مانده
است. من شروع کردم نسخههای خطی را از این جا و آنجا پیدا کردم. خداوند حفظ کند
آقای دکتر اعوانی را که در تمام این مراحل کمک من بود و مرا یاری کردند. وقتی
ایشان مرا برای پیدا کردن نسخههای خطی کتابهای فلسفی برای انجمن فلسفه به
استانبول ترکیه فرستاده بودند، من در آخرین سفرم از آنجا با پول خودم چند نسخه
قدیمی خیلی خوب تهیه کردم و به ایران آوردم. در ایران هم چنین نسخههایی را پیدا
کردم. در سوریه هم یکی دو جلد جمعآوری کردم. بالاخره بعد از حدود یک سال تدارکات
و مقدمات، با مطالعه کتابهای فارسی طبی، کار را شروع کردم. حالا متوجه شدم که ما
تقریباً از اواخر دوره ناصرالدین شاه تا به امروز، ابداً هیچ کاری، روی قانون
نکردیم. در حالی که همه میفرمایند این کتاب خیلی مهم است و بنده هم بیش از همه
متوجه شدهام که خیلی مهم است. در دوره قاجاریه و بعد از آن، کتابهای فارسی در طب
زیاد نوشته شد. زیرا اوایل دوره ناصر الدینشاه هم طب سنتی در ایران رایج بود و
بعدها که دارالفنون تأسیس میشود طب جدید مطرح میشود. بنابراین در آن زمان هم
طبیبها خیلی کتاب نوشتند. امروزه سالانه چندین جلد از این کتابها به فارسی چاپ
میشود و همه نویسندهها هم ادعا میکنند که خیلی اهل فضلاند. در حالیکه وقتی من
روی این کتاب کار میکردم متوجه شدم همه آنها ترجمه قانون است؛ منتها ترجمههای
ضعیف و ناتوانی که اصول کلی در آنها نادیده گرفته شده. این وضعیتی است که ما از
گذشته تا به حال داریم.
آنچه که من انجام دادم این بود که نمیخواستم
خیلی شرح و تفصیل بدهم، بلکه میخواستم اول ببینیم متن ابنسینا چیست. من در تمام
تصحیحاتم دو هدف را دنبال میکنم که در اینجا برای من کمی مشخصتر شد: یکی اینکه،
با مقابله با نسخهها و کتابهای دیگر ابنسینا، عبارتها به عبارت خود ابنسینا
نزدیک شود. همانطور که آقای دکتر اشاره فرمودند خیلی رنگ فلسفی هم دارد. من دهها
مورد در پاورقی به شفاء ارجاع دادم و برایشان سند آوردم. بنابراین من سعی کردم که
این متن به متن خود ابنسینا نزدیک شود. نمیدانم تا چه حد موفق بودهام. باید
محققین و منتقدین بررسی کنند و بگویند که درست است یا نادرست.
دومین هدفم این بوده که تلاش کنم
خواننده راحت این کتاب را بخواند و بفهمد. اگر بنده بعضی اوقات مثلاً ده شبانهروز
روی یک خط زحمت کشیدم که بفهمم این درست است یا نه، همانجا با خودم میگفتم که میارزد.
برای اینکه سبب میشود که هزاران خواننده در دو دقیقه این را بخوانند و وقتی که من
صرف میکنم صرفهجویی در وقت هزاران نفری است که انشاءالله از این کتاب استفاده
خواهند کرد.
بنابراین این دو هدف برای من اصل بوده
و هیچ چیزی را فدای آنها نکردم. تمام سعیام را کردم و ادعا هم نمیکنم که بهترین
کار را کردهام. در مقدمه از همه محققین خواستهام که نقد کنند، و الان هم از چند
نفر که فکر میکردم میتوانند نقد کنند خواهش کردم دقیق بخوانند، ایراد بگیرند و
نقد کنند. سنت نقد چنین متونی را در کشور رایج کنیم. اگر به بنده بد بگویند به من
برنمیخورد، آبروی من هم نمیرود. اما اینکه افرادی فقط کتابهای دیگران را جمع میکنند
و تند تند و با غلط چاپ میکنند باید از بین برود. متنها امانت تاریخ است برای
ما. باید آنها را نگه داریم. اینجا هم عرض میکنم که وقتی منتشر میشود همه
بشنوند. کسانی که بلد هستند این کتاب را دقیق بخوانند، نقدهای محکم کنند و بگویند
اینجا را غلط گفتی. من هم میپذیرم و حتماً به دنبال آن میروم و اصلاح میکنم.
اگر هم عمر من وفا نکرد افراد دیگر این کار را خواهند کرد. ولی این باب باید باشد.
قانون سرمایه انسانی است، نه فقط سرمایه ایرانی. جهان قرنها با این کتاب سر و کار
داشته.
آقای دکتر اعوانی زحمت کشیدند این
کتاب را خدمت آقای دکتر نصر ارائه کردند و ایشان هم لطف کردند یک مقدمه نوشتند.
آقای دکتر اعوانی به من فرمودند که آقای دکتر نصر دو سفارش کرده. یکی اینکه گفته
این کتاب آبروی ایران است، پس خوب انجام بشود. من سعی کردم به اندازه توانم این
وظیفه را انجام بدهم. بنیاد بوعلی هم انصافاً نسبت به چاپ آن زحمات زیادی کشیدند.
دوم اینکه ایشان فرمودند این کتاب بعد از صد سال چاپ میشود. پس مواظب باشید که چه
کار میکنید. این هم حرف خیلی مهمی است. هر دو تذکر ایشان -به عنوان کسی که دلسوز
ایران است و فرهنگ ایرانی را میداند- برای همه ما مهم است.
نسخههایی که من از این کتاب پیدا
کردم تقریباً متعلق به قرن پنجم است. یکی از نسخههای کتاب دوم مربوط به نیمه
شعبان سال ۵۱۲ هجری است. یعنی ما دیگر قدیمیتر از آن نسخه چیزی پیدا
نکردیم. یک نسخه متعلق به ۵۰۲ هجری است که در دانشگاه تهران
نگهداری میشود و تا آنجا که من تحقیق کردم قدیمیترین نسخه قانون است، ولی
متأسفانه از نصفه دوم به بعد است، یعنی ابتدا را ندارد. آن هم به قدری موریانه
خورده است که وقتی من اولینبار این کتاب را باز کردم همه صورتم پر از پودرهای
سفید شده بود. ولی بالاخره کتاب را شناسایی کردیم و الحمدلله الان به خوبی نگهداری
میشود. قرار بود دوستان در یونسکو آن را ثبت کنند، که چون ناقص بود این کار ممکن
نشد. حالا یک کتاب دیگر را معرفی کردند که در مدرسه شهید مطهری نگهداری میشود ولی
متعلق به سالهای بعد از ۶۰۰ است؛ یعنی حدود ۱۰۰ و خردهای سال بعد از آن. شاید قدیمیترین
نسخهها همینها باشند. من هنوز جای دیگری هم ندیدم که کسی نسخه قدیمیتری معرفی
کرده باشد.
بنده تلاش کردم که نسخهها را بخوانم،
مقابله کنم، بعضی جاها که لازم بوده اعرابگذاری کنم که خواندن راحت شود،
پاراگرافها را مشخص کنم، نقطهگذاری کنم، و مهمترین کار این است تقسیم کردم.
یعنی مثلاً اگر ابنسینا در یک چیزی پنج نکته را بیان میکند من این نکات را جدا
کردم و شمارهگذاری کردم. فرض کنید که مثلاً پنجاه صفحه هم اضافه میشود، اما در
مقابل کار به این بزرگی ارزش دارد. اصلاً وقت خود من بیش از این ارزش داشت که
بگوییم این کتاب مثلاً پنج صفحه اضافه میشود. اگر نسخه چاپ سنگی را بخوانید همه
مطالب در هم نوشته و تا آخر رفته است. من همه اینها را تفکیک کردم. بعضی اوقات یک
دارو پنج فایده دارد. من این پنج تا را، ولو اینکه در یک خط باشند، با پنج عدد
مشخص کردم که خواننده روی اینها تکیه کند و این تکیه برای من خیلی مهم بود. ممکن
است کسانی نقد کنند که صفحه زیاد کردید، من الان توضیح میدهم که به این دلایل بوده
که من تفکیک کردم و عدد گذاشتم. گاهی اوقات مورد شماره ۱ خودش به ۲ بخش ، و مورد ۲ مثلاً به ۴ بخش تقسیم میشد. من مجبور شدم با
الف و ب، با ۱ و ۲، یا با تورفتگی در خط این تقسیمبندی را نشان بدهم؛ چون خودم
گیج شده بودم که این تقسیمات به چه صورت است. برای اینکه این را بفهمم مدتها زحمت
کشیدم و در نهایت توانستم در تقسیمبندیها کار خواننده را راحت کنم. ممکن است آن
پنج خط برای من ده روز طول کشیده باشد اما الحمدلله خواننده در دو دقیقه مطالعه میکند.
بنابراین این کار این دردسرها را داشت و اگر منتقدین ایراد خواهند گرفت که چرا عدد
گذاشتی و تقسیم کردی، میخواهم بگویم به این دلیل بوده که این نسخه است، دارو است،
بیماری است، تقسیمات لازم دارد. وقتی همه را در یک ردیف بنویسیم اصلاً اهمیت آن گم
میشود. در حالیکه اگر تفکیک کنیم –به هر صورتی که این تفکیک صورت بگیرد- خواننده
را متوجه این نکتههای مهم قضیه میکند.
اشکالی که قطعاً وجود دارد این است که
شاید من بعضی جاها را درست نفهمیده باشم. امیدورام افراد دیگری که میخوانند و
بررسی میکنند بگویند مثلاً این تفکیک درست نبوده. این خیلی هم خوب است. کسانی که
طب میخوانند از من بیشتر بلدند. امیدواریم که آقای دکتر که قدمشان برای ما مبارک
است و افتخاری است که امروز در اینجا خدمتشان آشنا شدیم هم کم کنند. اتفاقاً در
گزارشی که خانم دکتر خواندند هم آمده بود که هر که این کتاب اول را بداند دیگر از
همه کتابها بینیاز است.
ابنسینا بحث فلسفه و طب را هم در این
کتاب زیاد مطرح میکند. میگوید اگر شما به عنوان یک فیلسوف میخواهید این را
اثبات کنید، پس باید از راه فلسفه وارد شوید، نه از راه طب. از نظر طب این تقسیمات
درست نیست. بعد به جالینوس طعنه میزد که او دوست داشته (یُحِبُّ) که فیلسوف شود.
خیلیها خواندهاند یَجِبُ؛ یعنی باید فیلسوف شود. قطبالدین شیرازی که شرحی بر
این کتاب نوشته میگوید این مطلب گویا اشارهای است به قصهای که جالینوس دوست
داشت فیلسوف شود. در زمان او اینطور بود که پادشاه زمان باید تأیید میکرد که آیا
او فیلسوف است یا نه. او کتابهایش را برای پادشاه فرستاد که مرا فیلسوف اعلام
کنید. پادشاه گفت ما کتابهای تو را برای یک فیلسوف میفرستیم، اگر آن فیلسوف
تأیید کرد ما هم قبول میکنیم، وگرنه نه. بعد هم آن فیلسوف تأیید نکرد که او
فیلسوف است. بنابراین لقب فیلسوف را به او ندادند. به همین دلیل ابنسینا میگوید
اگر ایشان دوست داشت فیلسوف شود پس باید از راه فلسفه وارد میشد، نه از راه طب. و
قطبالدین میگوید یُحِبُّ درستتر است از یَجِبُ. و برای آن خیلی دلیل هم میآورد
و به شکل طنزآلود میگوید داستان کسی که یَجِبُ خوانده است مثل آن کسی است که به
او گفتهاند «باداملیس» چیست که تو گفتی؟! و او پاسخ میدهد این در کتاب قدّوری
است. وقتی کتاب قدّوری را آوردند دیدند در آنجا جملهای نوشته به صورت «بادام
لَیْسَ... فلان». یعنی لطیفه میگوید. قطب الدین شرح بر کتاب اول نوشته. منتها شرح
خود را متوقف میکرد بر دانشمندی به نام غَرشی که در همان زمان در مصر بود. غرشی
شرح را مینوشت، هر طور بود یک نسخه از شرح او را تا استانبول یا تبریز برای قطبالدین
میآوردند، سپس او شرح خود را مینوشت. البته ایرادهای غرشی را هم میگرفت. یعنی
اینطور نبود که تابع غرشی باشد، اما میخواست حتماً شرح او را داشته باشد.
من سعی کردم برای روشن شدن عبارات این
کتاب از شرح قطبالدین زیاد استفاده کنم. در عین حال قطب الدین بخش تشریح بدن را
شرح نکرده. میگوید منتظر بودم که شرح غرشی برسد و ظاهراً شرح غرشی نمیرسد و قطبالدین
فوت میکند. یک نسخه از یکی از شاگردان او هم داریم که در کتابخانه ملی نگهداری میشود.
او در جلد دوماش نوشته من از کسانی بودم که به مصر میرفتم تا شرح غرشی را برای
ایشان بیاورم. اما به هر حال آنها ندادند.
پس شرح قطبالدین هم ناقص است. اولاً بخش تشریح را اصلاً ندارد. چند فصل را هم حذف
کرده و خودش میگوید من این قسمتها را شرح نکردهام. آن بخشهایی را که دارد بد
نیست، ولی یک سری چیزهای اضافی دارد. مثلاً اگر دیگران بر بخشهایی از تشریح ابنسینا
در کتاب سوم شرحی نوشتهاند آن مطالب را از آنجا برداشته و در میان این قسمت گذاشته.
به همین دلیل یک عده تصور میکنند که قطبالدین بر کتاب سوم هم شرح زده. من همینجا
عرض میکنم که این خطاست. او شرح نزده، بلکه شرحهایی که دیگران زدهاند جمعآوری
کرده و در کتابش گنجانده.
من دیگر بیش از این صحبت نمیکنم. فقط یک جمله راجع به رابطه فلسفهاش اشاره کنم
که ایشان خیلی بحث میکند. خیلی جاها به جالینوس تندی میکند که اگر میخواهی
اینها را بگویی از راه فلسفه وارد شو، و خودش بحث فلسفی را ارجاع میدهد. من خیلی
جاها در پاورقی به شفاء سند دادم که اگر کسی خواست بتواند مراجعه کند. چون در
طبیعیات شفاء تقریباً همین بحثها آمده، با بعضی اختلاف عبارتها.
از منتقدین ابنسینا هم ابنجمیّع
یهودی مصری است که در قرن ششم هجری میزیست؛ یعنی حدود ۱۵۰ سال بعد از ابنسینا. من داستان او
را در ابتدای کتاب به فارسی ترجمه کردهام. دوستان میتوانند در پاورقی بخوانند.
او با وجود اینکه منتقد است میگوید این کتاب با وجود تمام نقدهایی که من به آن
دارم، به لحاظ نظم و ترتیب و انضباط، بهترین کتاب است و شما هر مطلبی بخواهید میتوانید
به راحتی در این کتاب پیدا کنید. به خصوص که حمل و نقل هم دشوار بود و وقتی طبیب
میخواست جایی برود و نمیتوانست بیست جلد کتاب با خودش حمل کند، این فقط یک جلد
کتاب بود و به راحتی میتوانست با خودش ببرد. این هم تمجیدی است که او میکند. و
اینکه این یک کتاب درسی است. او ایراداتی بر این کتاب میگیرد. زیرا ابنسینا
ظاهراً هرچه مینوشت نمیخواند. او میگوید کسی که حتی یکبار دستخط خودش را نمیخواند
ممکن است از این دست غلطها داشته باشد. به هر حال تاریخِ خیلی خوبی است. اینکه
قانون چگونه به مصر رفته هم توضیح خواندنیای دارد.
من خیلی بحث دارم ولی دریغام میآید
که این جمله را خدمت شما نگویم که وقتی جالینوس مرتب میگوید طبیعت، ابنسینا
چندجا بیاختیار میگوید تبارک الله احسن الخالقین و اصلاً زیر بار طبیعتی که
جالینوس میگوید نمیرود. یعنی میخواهد بگوید دانشی در طبیعت هست. پس خدا آن را
آفریده. خیلی متشکرم.