اشاره: آنچه در پی میآید،
سخنرانی دکتر حسن بلخاری ـ رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ـ در چهارمین همایش
تجلیل از مفاخر همدان «همایش ملی هزاره باباطاهر» است:
خوشا آنان که با
ته همنشیناند همیشه با دل
خرّم نشینند
همین بی رسم عشق
و عشقبازی که گستاخانه
آیند و ته بینند
اولین نکتهای
که باید به عنوان مسئول انجمن آثار و مفاخر فرهنگی کشور عرض کنم، سپاس از آن
بزرگوارانی است که در سال ۱۳۴۶ در «انجمن آثار ملی ایران» که امروزه به عنوان
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی شناخته میشود، سبب و باعث خلق بنای شکوهمندی شدند که
ما در میدان باباطاهر آن را شاهد هستیم. انجمن آثار و مفاخر فرهنگی این آمادگی را
دارد که ساخت آرامگاه برای بزرگان را که بعد از انقلاب بر زمین مانده، ادامه دهد؛
زیرا بزرگان و مفاخری در کشور هستند که ضروری است بناهای فاخری برایشان ساخته
بشود. کار بسیار خوب و سنت بسیار حسنهای که انجمن آثار ملی از ۱۳۰۴ بنیان گذاشت و
آرامگاه فردوسی در طوس و آرامگاه حافظ و آرامگاه باباطاهر را ساخت.
عارف شوریده همدانی
هر کتابی را که در باب باباطاهر میخوانید، اولین چیزی که ذکر میشود، ابهام
در جریان تاریخی تولد، شخصیت و وفات اوست. در باب تولد و وفات باباطاهر تاریخهای
متفاوت ذکر شده و نیز در باب معاصرانش از خواجه نصیر و عینالقضاه و بعضی شخصیتهای
دیگر نام برده میشود که گاه حتی تا قرن سوم عقب میآید و گاهی تا قرن ششم و هفتم
جلو میرود! دکتر پورجوادی مُصرّ است که باباطاهر همان «طاهر جساسی» است که عینالقضاه
در یکی از نامههایش ذکر کرده و سخت از او متأثر بوده؛ اگر چنین باشد، آن داستان
طغرل اشتباه است و بابا در ۴۱۸ق نیمه دوم قرن پنجم فوت کرده است. بررسی تحقیقاتی
دکتر پورجوادی و بهویژه استنادشان به آثار شمسالدین ذهبی که یکی از سختگیرترین
علمای اهل سنت است، همین را نشان میدهد و به نظر میرسد بر بنیاد روشهای جدید
تحقیقی، میتوان این نظر را پذیرفت.
این تحقیقات تا
حدود زیادی ما را از ابهام در باب شخصیت بزرگی چون باباطاهر خارج میکند و او را
به عنوان شخصی که در طول عرفان و تصوف ما حضور بسیار برجستهای دارد، معرفی مینماید.
باباطاهر در متن عرفان ما انسان ناشناسی نیست؛ اما وقتی از قلمرو تاریخ و جزئیات
تاریخی وارد میشویم، این ابهامات و ایهامات مطرح میشود، و گرنه نفوذ و حضور
پرقدرت و مؤثر او در جریانهای عرفانی بعد از قرن پنجم امری است که تقریباً هیچ
محقق منصفی در وجودش و حضورش تردید ندارد. وقتی از زاویه جزئیات تاریخی به ساحت
حیات بابا مینگریم، این ابهامات رخ میدهد وگرنه حضور مؤثر او در عرصه عرفان و
تصوف آشکارتر از آن است که بشود کوچکترین حباب تردید را در چهره نورانی آن نشاند.
نکته سوم مسئله
«عریان» است که لقب بسیار مشهور اوست. تقریباً وجه تسمیه این کلمه مشخص نیست و
روایتهای کرامتآمیزی از او ذکر میشود که: «چنان پر از حرارت بود که تا دو متریاش
برف را آب میکرد» البته مبنایی غیرعقلی است. چیزی که به نظرم میرسد، این است که
در هند فرقه «جینیزم» را داریم که شامل دو بخش دیگامبارا و شوتامبارا میشود و یکی
از مکاتب و مذاهب فوقالعاده مهم هند است که رهبرش مهاویرا یا مهاویرو یا همان
«جین» است که در 599 ق.م به دنیا آمده، یعنی تقریباً چهل سال پیش از تولد بودا و
تأثیر بسیار مهمی بر فرهنگ هندی گذاشته، گرچه الان در اقلیت است؛ ولی در دورهای
فوقالعاده مهم بوده است. یکی از این فرقهها رسماً به «آسمانپوشان» مشهورند یا به
تعبیر ایرانیها «آسمانجُل». حد نهایی یکی از این فرق که در تصوف هندی هم باب
است، این است که عریان زندگی میکنند و من در هند به مراسمشان رفتهام. قطبشان
عریان است و این عریانی برمیگردد به یک مبنای اعتقادی آنها و آن نفی مطلق هرگونه
تعلق، حتی پوشش است.
غلام همت آنم که
زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق
پذیرد، آزاد است
محتمل از لحاظ تصوف
و عرفان بشود بین این مفهوم عرفانی و عریانی باباطاهر ارتباطی برقرار کرد، البته
نه از لحاظ تحلیلی که مثلاً جینیزم بر او مؤثر بوده؛ خیر، صرفاً از لحاظ شباهت میشود
ارتباط ایجاد کرد. یک چیز دیگر هم این مسئله را تکمیل میکند و آن قانونی است که
در هند به اسم «اهیمسه» داریم، یعنی نیازردن هیچ موجود زنده. همین جین که میخواست
راه برود، به پایش زنگوله بسته بود، پرسیدند: «چرا این کار را میکنی؟» گفت:
«هنگامی که راه میروم، ممکن است متوجه حشرات ریز نشوم و آنها را له کنم و جان یک
موجود زنده را بگیرم. این زنگوله در مسیر من این حشرات را دور میکند» (قانون اَهیمسه).
این را در کنار آن روایتی قرار بدهید که در تمامی کتبی که مربوط به باباطاهر است،
آمده که یکی از شاگردانش خواست پشمین? او را تمیز کند یا بشوید، گفت: «به شرطی آن
را به تو میدهم که چنان عمل کنی که جانوران کوچک در آن بیجان نشوند.» این دو
مورد در جهت امکان ارتباطی است که میشود بین کنشهای متفاوت در جریانهای تصوف
ایجاد کرد.
در ساحت ترانه
نکته دیگر این است که وقتی اسم باباطاهر را در ایران میآوریم، بلافاصله
اذهان عاشقان به یاد دوبیتیهای زیبای او میافتند و میدانید که در طول تاریخ
تصوف و عرفان و تمدن اسلامی ـ ایرانی، هیچکس به جز باباطاهر با جان مردمان (در
هر سطح و سنخ و قلمروی) اینچنین ارتباط برقرار نکرده است. ما در ایران، شاعری
مردمیتر از باباطاهر نداریم. اینکه در بسیاری از موارد دوبیتیهای او به صورت
آواز خوانده شده و بعد به صورت کوچه بازاری در قلمرو کوچه و بازار ورد زبان عامه
شده، نقش بینظیری است که باباطاهر دارد. شعر حافظ و سعدی ترانه نیست؛ آن وجه
مبتذلی هم که تعریفی از آن شده نیست. منظور من از «ترانه»، ترنّم زبان عامه است.
ترانه آن اشعاری است که به دلیل سادگی، سهولت، زیبایی، عمق و نوعی ارتباط معروف و
مأنوس با جان مردمان، ورد زبان کوچه و بازار میشود.
بزرگترین ترانهسرا
به این معنا، باباطاهر است. از سوی دیگر هموزن اشعار او کتابی وجود دارد که به
«کلمات» یا «اشارات» مشهور است. همین دو تا اثر را از ایشان هم داریم. در این اثر
دوم باباطاهر عریان کسی نیست که با زبان شیداگون و عامیانة دوبیتیهایش سخن گفته و
کلامش بسیار ساده باشد. مثلاً در کتاب قطوری که دکتر جواد مقصود در سال ۱۳۵۴
نگاشته (و امیدواریم سال بعد انجمن آثار و مفاخر فرهنگی چاپ چهارمش را داشته
باشد)،420 کلمه از باباطاهر ذکر شده که بسیار بلند است؛ همچون: «العقل اله التمییز
و التمیز فی المعرفه تکلف و الکلف للمعرفه اکتساب و المعرفه بالاکتساب حیره و
لایعرف الله بالله» یا مثلاً «العقل دلیل العبودیه یهتدی به الی حقیقه الصبوریه
فمن استدل علی المعرفه صار دلیله معروفه یعبده من دون الله.» عقل را بسیار احترام
میگذارد گرچه رویکرد انتقادی هم دارد یعنی عقل به کنه عارف نمیرسد؛ اما در عین
حال: «العقل سراج لعبودیه یعرف به الحق من الباطل و الطاعه من المعصیه و العلم من
الجهل». این نوعی ستایش حضرت عقل است و بعد ابواب دیگر.
من نمیدانم این
شخصیت بزرگ چگونه میان آن دوبیتیهای شورانگیز به ظاهر عامیانه و به باطن خیلی
عمیق، با آن کلمات بلند ارتباط ایجاد کرده و این جان چقدر فراخ بوده که آن سختی و
صعوبت و شدت معنا را در بلندی خودش در کلمات با این جان لطیف عامه پیوند زده است.
من آن را متأثر از منش قرآن میدانم که از یک سو عمیقترین و عظیمترین معانی را
دارد، همچون آیه «الله نور السماوات و الارض» و از سوی دیگر «ان الله لایستحیی ان
یضرب مثلا بعوضه...» هم دارد و خداوندی که حیا نمیکند در تبیین معنایی پشهای
مثال بزند. حقیقت شاید در عروج مراتب سخن باشد، لکن اگر برجان یک عارف بنشیند، در
بیان زیبا و ساده جاری میشود.