واژه پهلوی
پزشک، «پچشک» است برابر با جوانه درخت (نویدبخش حیات دوباره(، بختآزمایی،
سهم و قسمت، ترمیم و پیوند پوست با چوب... آنچه از این معانی به ذهن متبادر میشود
و به طور جامع میتوان در بررسی کلمه پزشک یافت، در گویش کُردی آن وجود دارد:
«پشک»؛ زیرا در هیچ یک از امهات کتب لغت و قاموس و فرهنگها به وجه تسمیه پزشک
اشارهای نشده است و بیشتر به توضیح شغل مورد نظر پرداخته شده است، (رک: لغتنامه
دهخدا، فرهنگ معین، فرهنگ عمید و...) و دور نیست که سرزمین بابل به عنوان یکی از
مراکز اصلی دانش پزشکی قدیم که امروز زیستگاه کُردان است، موجب تعمیم و تثبیت این
عنوان بر صاحب دانش تسکین و ترمیم و درمان شده باشد.
دانستههای پزشکی
که اعم از تشخیص، درمان، ترمیم و تجدید توان و حیات دوباره است، بر صاحبنظران
تاریخ آن مشخص نیست که از چه زمانی وارد مرحله علمی شده است؛ زیرا تا دیرزمان بشر
عامل بیماری و درد را امور غیرمحسوس میدانست و به همین سبب برای تسکین و شفا به
اموری چون دعا و سحر و جادو متوسل میشد و به همین سبب جادوگران جایگاهی برتر در
جوامع نخستین داشتند که گاه از گیاهان مخدر نیز برای تسکین استفاده میکردند و
شاید از همین طریق به فواید گیاهان دیگر به طور تجربی پی بردند که تا امروز همچنان
ادامه یافته و سیر تطور فراوان طی کرده است.
کاوشهای باستانشناسی
نشان داده است که هزاران سال پیش، بابلیها و سومریها از دانستههای بومی پزشکی
آگاهی داشتهاند و در قوانین حمورابی نکاتی درباره مقررات پزشکی آمده است. از
بزرگترین تمدنهایی که این دانش را داشتهاند، ایران، چین، هند و مصر از مهمترین و
بزرگترین مراکز پزشکی روزگار شکوفایی تمدن و فرهنگ خود برخوردار بودهاند و
یونانیان با استفاده از دانستههای بابلیان، پزشکی را وارد مرحلهای تازه کردند و
در عصر طلایی ترجمه متون به عربی این دانش در جهان اسلام منزلتی شایسته یافت. در
دوره اموی و عباسی از طریق دستگاه خلفا با دانستههای پزشکی آشنا شدند؛ زیرا پزشکی
یکی از ضروریات دستگاه قدرت و تأمین سلامت خلفا بود و به همین سبب از آغاز امری
انحصاری و ویژه دستگاه و دربار پادشاهان محسوب میشد و پزشکان در این امر صدمات
فراوان دیدند و رنجها کشیدند و در مواقعی حکما جان بر سر دانستههای جانبخش خود
نهادند که نمونههای فراوان آن در تاریخ آمده است. از آن جمله
جبرئیل بن بختیشوع جندیشاپوری، پزشک مخصوص هارونالرشید که عمری را در خدمت و
مراقبت خلیفه گذرانید و هنگامی که خلیفه در طوس بیمار شد و رو به بهبود نگذاشت،
دستور داد طبیب را اعدام کنند که با دوراندیشی فضل بن ربیع که مردی هوشیار و زیرک
بود، اجرای حکم چندان به تعویق افتاد که هارون درگذشت و جبرئیل رهایی یافت؛ اما در
دوره مأمون، اموالش مصادره و خودش زندانی شد و مدتها گرفتار بود؛ چه، وظیفه اطبا
در دربارها تنها این نبود که هنگام بروز بیماری به معالجه مخدوم اقدام کنند، بلکه
وظیفه اصلیشان این بود که حافظ صحّت و مشاور غذایی خلفا و امرا باشند. در اخبار
سیفالدوله میخوانیم که چون میخواست غذا صرف کند، 24 طبیب حاضر میشدند و امیر
به مشورت آنان میخورد و جبرئیل کحّال (چشمپزشک خاص مأمون) روزی دو بار چشمان
خلیفه را شستشو میداد و سرمه میکشید. اطبا گاهی به طور گروهی بر بالین بیمار
حاضر میشدند و با مشاوره به معالجه میپرداختند و اگر پس از تبادل نظر حال امیر
بیمار بدتر میشد، بعید نبود که فرمان قتل همه یکجا صادر شود! (بهین دارایی، 1371:
چهل و چهار)
دانش پزشکی پس
از ورود به عرصه علوم، با حکمت و فلسفه درآمیخت. هر پزشکی، فیلسوف و حکیم هم بود،
جالینوس، پزشک و حکیم و ادیب بود، درآمیختن حکمت و نبوت شاید از زردشت آغاز شد که
شمسالدّین شهرزوری در کنزالحکمه او را از حکما دانسته است. (شمسالدین شهرزوری،
1389: 190) در ایران برزویه طبیب حکیم نامداری است که خود را در مقدمه کلیله و
دمنه، «مقدّم اطبّای فارس» خوانده است. در نظر «برزویه» فاضلترین اطبا کسی است که علم
را وسیله کسب مال قرار ندهد: «پوشیده نماند که علم طب به نزدیک همه خردمندان و در
همه دنیا، ستوده است و در کتب طب آوردهاند که فاضلترین اطبّا آن است که بر علاج
از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید که به ملازمت آن سیرت، نصیب دنیا، هر چه کاملتر
بیابد و رستگاری عقبی مدخّر گردد.» با آنکه برزویه به گفته خودش «هر جا بیماری
نشان یافت که در وی امید صِحّت میبود، معالجه او بر وجه حسبت میکرد»، لیکن در
جستجوی حقیقت و سعادت، به علم طب که پر از نقص است، نتوانست خرسند باشد و از علم
ادیان نیز بیزار گشت؛ زیرا در تتبّع به این نتیجه رسید که بنای سخنان دینداران نیز
بر هواست و روح سرگردان حکیم، پیوسته دنبال حقیقت و سعادت میگشت، تا سرانجام جز
نیکوکاری و خدمت به نوع و رضا به قضای الهی، راهی برای رسیدن به کمال و سعادت
نیافت. (1371: سی و نُه)
روزگاری مهمترین
حلقه تدریس و تحصیل طب در جهان، در شهر اسکندریه بود. این شهر پس از تسلط اسکندر
مقدونی بر مصر و واگذاری آن به سلسله بطلمیوس (323ـ282ق.م)،
جانشین مرکز علمی آتن گردید. در آنجا حکمای بزرگی در فلسفه و علوم ریاضی و شیمی و
طب و هیئت و جغرافی پرورش یافتند؛ مانند «اقلیدس» (أرگذشته 285 ق.م) که از قدیمیترین
مهندسان و معلّمان این مرکز به شمار است و ارشمیدس (د212ق.م) و «جالینوس» پزشک
نامی (د201م) و «فرفوریوس» فیلسوف و مورّخ (د304م) و این گروه به «اسکندرانیون»
مشهورند. اسکندریه پس از تسلط مسلمانان بر مصر از رونق و اعتبار افتاد و عالمانش
در بلاد مخصوصاً «انطاکیه» پراکنده گردیدند. با اینهمه این مرکز مهم، تا اواخر
قرن اول هجری موجودیت خود را حفظ کرد و تا عهد عمر بن عبدالعزیز دایر بود. آثار
حکمای اسکندرانی به یونانی تألیف میشد، لیکن پس از آنکه عالمانش پراکنده شدند،
گروهی که در «حرّان» مستقر گردیدند، آثار خود را غالباً به سُریانی نوشتند.
دومین مهد پرورش
حکما، مراکز سریانیزبان بود، منسوب به «سوریه» در نواحی غربی فرات. مردم این
دیار، در اواخر قرن دوم میلادی به مسیحیت گرویدند و شهر «رُها» مرکز تبلیغ دین شد
و علوم یونانی، از راه انطاکیه به این مرکز نفوذ یافت و بسیاری از کتب یونانی، به
همت آنان، به سریانی نقل شد و بعد، از سریانی به عربی درآمد و بدین گونه علوم
اوایل، به علوم اسلام وارد گردید.
گندیشابور
سومین مهد پرورش
حکمای پیش از اسلام، مراکز ایرانی بوده است. ارتباط ایران با مراکز علمی یونان و
روم از عهد هخامنشیان آغاز شد و زبان یونانی، با تسلط اسکندر، در ایران متداول
گردید و در عهد ساسانیان با رواج مسیحیت، زبان یونانی، بیش از پیش رونق یافت.
مبلغان مسیحی از «رُها» به ایران روی آوردند و به نشر عقایدشان پرداختند و در نقاط
مختلف کشور کلیساهایی ساختند که مبدل به مراکز علمی گردید؛ مانند «بیت اردشیر»
(ریواردشیر، ریشهر) در «اَوَّجان» فارس و «بیت لاباط» یا گندیشابور که محلش در شرق
شوش و جنوب شرقی دزفول و شمال غربی شوشتر بوده و نام کنونی آن بعد از شاهآباد،
اسلامآباد است که بعدها یعقوب لیث صفاری را که در مسیر بغداد درگذشت، در آنجا دفن
کردند. این شهر که به امر شاپور اول (حکومت:241 ـ 271م) ساخته شد، مرکز تجمع
دانشمندان و بزرگترین مکتب پرورش حکمای پیش از اسلام گشت و گروهی از حکمای ایرانی،
هندی، سریانی و یونانی در آنجا به آموزش پرداختند. در این دانشگاه
که بیمارستانی هم داشت، درس به زبان یونانی داده میشد. خاندان بزرگ «بُختیشوع» شش
نسل و قریب 250 سال در گندیشاپور تدریس و طبابت کردند. روش طبّی این دانشگاه، حاصل
تجربیات طب ایرانی و هندی و یونانی بود و علاوه بر طب، علوم ریاضی و حکمت و فلسفه
نیز در آنجا تدریس میشد. (1371: چهل و یک)
این سیر فرهنگ و
اندیشه در دوران پس از اسلام نیز ادامه یافت که حاصل آن ظهور شخصیتهایی چون
ابوعلی سینا، محمد بن زکریای رازی و... بودند. در قرن ششم، احمد نظامی عروضی
سمرقندی در کتاب ارجمند چهارمقاله در انتظار مردمان از پزشک مینویسد: «اما طبیب
باید که رقیقالخلق، حکیمالنفس، جیدالحدس باشد و حدس حرکتی باشد که نفس را بود در
آراء صائبه، اعنی که سرعت انتقالی بود از معلوم به مجهول و هر طبیب که شرف نفس
انسان نشناسد، رقیقالخلق نبود و تا منطق نداند، حکیمالنفس نبود و تا مؤید نبوَد
به تأیید الهی، جیدالحدس نبود و هر که جیدالحدس نبود، به معرفت علت نرسد و...»
(نظامی عروضی 1327: 68) در همان قرن ششم حکیم نظامی گنجهای در داستان لیلی و
مجنون در نصیحت فرزند خود محمد، سفارس میکند که از شاعری دوری جوید و به دانشهای
سودمندی چون طب و فقاهت بپردازد و این نشاندهنده اهمیت طب و پزشکی مهر در نزد
ایرانیان است:
در شعر مپیچ و
در فن او چون اکذب اوست
احسن او
زین فن مطلب
بلندنامی کان ختم شدهست
بر نظامی
نظم ارچه به
مرتبت بلند است آن علم طلب که سودمند است
در جدول این خط
قیاسی میکوش به خویشتنشناسی
تشریح نهاد خود
درآموز کاین معرفتی است خاطرافروز
پیغمبر گفت:
علمُ علمان علم
الادیان و علم الابدان
در ناف دو علم
بوی طیب است وان هر دو
فقیه یا طبیب است
میباش طبیب
عیسویهُش امّا نه
طبیب آدمیکش
مــیباش فقیــه
طاعــتاندوز امّا نـه
فقیــه حیـلتآمـــوز...
(حکیم نظامی
گنجهای 1351: 456)
شادروان استاد
کیوان سمیعی در رساله مبسوطی درباره «طبیب اصفهانی»، در بحث طبیب و طبابت به
جایگاه پزشکان در دربار سلاطین صفوی به تفصیل و تحقیق پرداخته و از پزشکان شاعر و
شاعران ادیب معاصر طبیب اصفهانی ـ از هاتف اصفهانی و سیدمحمد شعله، میرزا محمدعلی
رُهبان، میرزا محمد نصیر جهرمی ـ نام برده است (کیوان سمیعی 1346: 41ـ43). در
دواوین شاعران پارسیگوی ـ از فردوسی تا شهریارـ ابیات متعددی درباره پزشک و طبیب
به مهر یا قهر وجود دارد، ازجمله استاد شهریار تبریزی در گله از پزشکانِ وادی قهر،
در غزل ارباب زمستان سروده است:
زمستان پوستین
افزود بر تن کدخدایان را و
لیکن پوست خواهد کند، ما یکلاقبایان را
ره ماتمسرای ما
ندانم از که میپرسد؟ زمستانی
که نشناسد در دولتسرایان را
به کاخ ظلم
باران هم که آید سر فرود آرد و
لیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیب بیمروت کی
به بالین فقیر آید؟ که
کس دربند درمان نیست درد بیدوایان را
به تلخی جان
سپردن در صفای اشک خود بهتر که
حاجت بردن ای آزادهمرد این بیصفایان را
به هر کس مشکلی
بردیم و از کس مشکلی نگشود کجا بستند یا
رب، دست آن مشکلگشایان را؟
نقاب آشنا بستند
کز بیگانگان رستیم چو
بازی ختم شد، بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمان
آتش، عالمی در خاک و خون غلتید خدا
ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
به کام محتکر
روزی مردم دیدم و گفتم که
روزی سفره خواهد شد شکم این اژدهایان را
به عزت چون
نبخشیدی، به ذلت میستانندت چرا
عاقل نیندیشد هم از آغاز، پایان را؟
حریفی با تمسخر
گفت: زاری شهریارا بس که میگیرند
در شهر و دیار ما گدایان را
(شهریار 1342:
68)
یادگار آرزوها
سخن اکنون در دایره مهر پزشکی درباره بزرگوار کمنظیری از پزشکان مهربان است
که به تمام و کمال منطبق با ویژگیهای آمده در چهار مقاله عروضی سمرقندی است، و
پیش از خاتمه مقصود نظر را به این دو نکته نیز جلب نمایم که: اول چون مروت و
مهربانی و جوانمردی و انسانیت و اخلاق والای پزشکی را در رسیدگی ایشان به بیماران
بهویژه بزرگان اهل قلم و اندیشه بارها و بارها دیده و شنیدهام، سپاس و قدردانی
از مرتبه علمی و اخلاقی و انسانی این شخصیت را وظیفه و شایسته دانستم و دوم این
قلم به لطف خداوند تاکنون حتی نبض به ایشان ننمودهام، اما همواره از دوستی و
آشنایی با وی خرسند و مباهی بودهام. دکتر محمدرضا عاطفی کرمانشاهی از میراثداران
محبّت و مهربانی و عیاری و جوانمردی است و نخستین حضور انسانی او را در همدلی و
عیادت استاد کیوان سمیعی در آخرین سال حیات آن بزرگمرد دریافتم و به عنوان
بازماندهای فرهنگی از محفل دانش و بینش استاد، سپاسدار پرستاریها و پزشکمهریهای
ایشان بایدم بود، که در کنار تمام مواظبتها و دارو و درمان و دیدار پزشکان متعدد
در منزل و مطب، نظارت جنبی و دیدار مستمر دکتر عاطفی برای استاد سمیعی تأثیری
دیگری داشت.
دیگر استاد ایرج
افشار آن چهره ماندگار و بیبدیل معاصر که در شرح بزرگواریهای او برای پرورش و
گسترش فرهنگ این سرزمین هر چه بگوییم و بنویسیم، اندک است. ای کاش مسئولان فرهنگی
یک بار حتی به تفنن، دورهای از مجله «آینده» را تورق کنند تا سیمای ایرانشناسی و
انسانسپاسی را درک کنند که خارج از هر دسته و گروه و نخبهربایی و ویترینسازی،
هر جرقهای برای توانبخشی فرهنگ و اندیشه این سرزمین را از ارس تا عمان و از اروند
تا هیرمند، به شعله و آتشکده مبدل میکرد و در تشویق و تحسین نوخاستگان اقصی نقاط
ایران به دل و جان میکوشید و با بزرگی تمام نخستین بار در مراسمی با حضور اعاظم
فرهنگ ایران در منزل خود به رونمایی مجموعه «جغرافیای تاریخی و تاریخ کرمانشاهان»
اهتمام فرمود که شرح آن را در خاطرات فرهنگی آوردهام، دوش من زیر بار منت اوست.
دکتر محمدرضا عاطفی هم در آن جمع حاضر شدند و آگاهم که با تمام دوستان و آشنایان
در حوزه بهداشت و درمان که همه پروانه شمع وجود استاد ایرج افشار بودند، در هر گاه
و بیگاه و در بستری و مداوا و رسیدگی این پزشک مهر دستشسته از کار و بار متداول،
مواظب و پرستار احوال ایشان تا پایان روزگار و غروب آفتاب وجود آن بزرگوار بود و
در حیات استاد افشار، یار نزدیک و دوستدار بابک ـ فرزند نابهنگام سفرکرده ایشان ـ
که مرا نیز در درگذشت او غزلی بود با این ابیات:
آمد خبر که بابک
افشار درگذشت در مطلع بهار
ز گلزار درگذشت
اسفندمه که سال
به آخر رسیده بود گل را ندید و از ستم خار
درگذشت...
(ایرج افشار
1382: 705)
دکتر عاطفی تا
واپسین دم حیات بابک، در مراقبت او تلاش تمام داشت و در مواظبت جسمی و روحی و دقت
در احوال استاد معینی کرمانشاهی نیز لحظهای غفلت نورزید و برای شادخواهی و عبور
از تنهایی آن قله ترانهسرایی مدام در رفت آمد بود، و این در روزگار ما اگرچه
نمونههایی در همان جمع هم باشد، اما چون کشته فزون است، به حدیث سیمرغ و کیمیا میماند،
سپاسداری از این تلاش و تواضع و بزرگواری بدون شک در گسترش دامنه ایثار در دایره
پزشک مهر مؤثر خواهد بود که تهیه مکانی هرچند مختصر برای سکونت مسافران آشنا از
اهل هنر و اندیشه و قلم کرمانشاه که به تهران میآیند و دلجویی و پیگیری دوا و
درمان آنان و نیز سفر برای انجام جراحی در مرکز استان برای کسانی که پای آمدن و
نای رسیدن به تهران ندارند و در مقام پزشک متخصص و جراح، حتی امور پرستاری این
بیماران را پس از انجام جراحی تا بازگشت سلامت تمام بر عهده گرفتن در روزگار ما،
یادآور اخلاق انسانی، کرامت ایرانی و شاخهای سبز در درخت آفتزده بیسر و سامانی
بهداشت و درمان است و پیوند بنیادین با استاد یدالله بهزاد داشت که نماد وقار و
تأنی بود.
این نوشتار را
با غزل شاعر نامدار معاصر استاد پرتو کرمانشاهی که سرودههایش ستون زبان و ادب
فارسی را بر بنیاد بیستون و سنگین ادبیات کردی در غرب ایران استوار ساخته و در
ردیف شاعران سرآمد و پرآوازه معاصر بیحاشیه و هیاهو به صلابت تمام ایستاده است و
خود سال پیش در کسالتی که به خیر گذشت، تحت مراقبت و مواظبت دکتر محمدرضا عاطفی
بود، به پایان میبرم.
ایدون باد.
ای که با نام تو
پیدا کرد معنا، عاطفی نام
و یادت خوش نشسته در دل ما، عاطفی
هم طبیب جسم و
جانی، هم نجیب و مهربان یک جهان
لطف و صفا داری به یکجا، عاطفی
شب همه شب میتوان
گل چید از گلزار عمر گر تو باشی شمع جمع و
محفلآرا، عاطفی
همنشینی با تو،
رو دررو شدن با آینهست زانکه
شد لوح ضمیرت نقشسیما، عاطفی
جز حقیقت از تو
نشنیدیم حرفی، گرچه بود خود
حقیقت این زمان سیمرغ و عنقا، عاطفی
یاد آن شبهای
پاک و چشمه «روضان» بخیر با
تو بودن سرخوش و فارغ ز دنیا، عاطفی
ما به چندین
ادعا، در مکتب درس توایم چون
نوآموزی که آموزد الفبا، عاطفی
آنچه تو آری به
لب، حرف دل ما نیز هست از
دل ما چون خبر داری خدا را، عاطفی؟
چشم اگر بر هم
نهیم امروز هر نیرنگ را خود
چه با ما میکند نفرین فردا، عاطفی
همچو تو بودن
محال و بیتو بودن مشکل است کاش میشد
چون تو بود و با تو اما، عاطفی
گر دم شورآفرین
شمس تبریزی نبود کی نوایی سر
زدی از نای ملا، عاطفی
ترجمان راستی و
رأیت آزادگی است ورنه از شعر و
هنر حاشا و کلا، عاطفی
تو طبیب جسم و
گیرم شعر ما داروی روح روح
هم از جسم زاد و یافت معنا، عاطفی
گر نپیوستی
سرانگشتان هستیبخش تو ای
بسا بگسستی از هم تار جانها، عاطفی
با محبت از
حقیقت چون دودل گردد یکی این
همان بیچون و بیمثل است و یکتا، عاطفی
در تو بینم از
امید رفته خود نقشها تو
بمان ای یادگار آرزوها، عاطفی
این نه شعر منکه
از طوفان اشکم قطرهایست قطره
اشکی که پیوندد به دریا، عاطفی
شرح درد اشتیاقم
با تو گفتن خوشتر است چون تو
هم دردآشنایی هم مسیحا، عاطفی
گر ثنایی بر تو
میخوانم، سپاس از مردمی است ورنه
«پرتو» از کجا و مدح بیجا، عاطفی
توضیح
1ـ در مجموعه
«کتابفروشی» که به مناسبت سالگرد درگذشت شادروان بابک افشار منتشر شد، هم مقاله
(کتابفروشی در کرمانشاه) به طور اتفاقی ابتر افتاد و مستلزم توضیح شد و هم غزل
مرثیه با چند غلط چاپی درج گردید! (رک . ایرج افشار و همکاران، کتابفروشی، نشر
شهاب، تهران، 1383، صص 328 ـ 228 ـ 706) در هفتمین سال درگذشت شادروان استاد ایرج
افشار (18 اسفند 1389) و چهاردهمین سال درگذشت فرزندش شادروان بابک افشار (15
اسفند 1382)، یاد و نامشان گرامی باد.
-----------------
منابع:
1ـ سمیعی، کیوان.
دیوان طبیب اصفهانی به انضمام رسالهای پیرامون شرح حال طبیب ـ به اهتمام کیفر.
تهران. 1347.
2ـ شهرزوری، شمسالدین. کنزالحکمه (تاریخ الحکما). ترجمه ضیاءالدین دُری. ج1
و2. انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا. تهران. 1389
3ـ شهریار تبریزی، محمدحسین. شهریار (1). انتشارات کتابفروشی خیام. تهران، 1342.
4ـ قفطی، جمالالدین. تاریخالحکماء قفطی، به کوشش: بهین دارایی. انتشارات
دانشگاه تهران، 1371.
5 ـ نظامی گنجهای، الیاس. کلیات خمسه نظامی، انتشارات امیرکبیر، 1351.
6 ـ نظامی عروضی، احمد. چهار مقاله، به سعی و اهتمام و تصحیح علامه قزوینی.
افست. انتشارات اشراقی، 1327.
7ـ دائرةالمعارف مصاحب. امیرکبیر. تهران، 1381.