1ـ «فلسفه» در اروپا در دوره جدید به جانب جدائی از «حکمت» رفته
است، درحالیکه در دوره مسیحیت (قرون وسطی) فلسفه با کلمه حکمت مرادف بود. بعد از
دکارت، فلسفه در اروپا از مبانی حکمت جدا شد؛ اما در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی،
فلسفه همیشه مرادف با حکمت بوده و معارف فلسفی در قالب حکمت عرضه شده و هیچگاه
بین علم و حکمت هجران نیفتاده است حکمت هم در تاریخ فلسفه و حکمت اسلامی به سوی
حکمت متعالیه و حکمت عرشی پیش رفته است (غلامرضا اعوانی، روزنامه ایران، 12 مرداد
83، ص9) چنانکه صدرالمتألهین در قرن یازدهم هجری در دوره صفویه، حکمت متعالیه را
که نوعی حکمت عالی و دارای جامعیت است، پایهگذاری نمود. این حکمت از دوره صفویه
تا به امروز مورد توجه حکمای برجسته قرار گرفته و به تدریس و تبلیغ این حکمت در
این چهار قرن مبادرت نمودهاند.
لازم
به یادآوری است که فلسفه و حکمت در تمدن اسلامی بهویژه حکمت متعالیه یک قالب دقیق
و نظاممند است. «در تاریخ فلسفه اسلامی اولین فیلسوفی که فلسفه را تدوین نمود و
آن را به صورت نظاممند بنا نهاد، نه الکندی، بلکه فارابی است» (مجموعه مقالات
همایش جهانی ملاصدرا، ص50) حکمت متعالیه صدرالمتألهین نیز یک فلسفه ترکیبی و
التقاطی برخلاف تصور برخی نیست، بلکه یک سیستم دقیق نظاممند فلسفی است «حکمت
متعالیه بهویژه کتاب عظیم اسفار تفسیرالنفسی و بیان مقامات عروجی و اسرار و بطون
آیات و روایات میباشد» (حسن حسنزاده آملی، عرفان و حکمت متعالیه، ص57). روش کار
صدرالمتألهین این است که کلمات برگرفته از معارف الهی و طریقت کشف و شهود مشایخ
عرفان را مبرهن میکند.
اگر
فلسفه و حکمت را در یک نگرش تطبیقی به طرزی که در دو سه قرن اخیر در اروپا معمول
شده است، تبیین کنیم، معنی حکمت متعالیه را بهتر درک مینماییم. «قول کانت معیار
خوبی است. وی میگوید: فلسفه اساساً نمیتواند به ذوات اشیا پی ببرد» (سیدحسین
نصر، معارف اسلامی در جهان معاصر، ص185)؛ اما با فلسفهای که در مشرق زمین بهویژه
حکمت اسلامی ایران که با اشراق و عرفان توأم است، خصوصا حکمت صدرالمتألهین، به قدر
ظرفیت بشری میتوان به ذوات و حقایق اشیا پی برد. در معرفی حکمت ذکر این نکته لازم
است که آن از اسمای خداوند «حکیم» است. محتوای کتب ادیان آسمانی نیز حکمت است و
کتاب او قرآن نیز حکمت است «یعلّمهم الکتاب و الحکمه» (سوره مبارکه جمعه، آیه22)
پیامبر اکرم(ص) نیز خود بزرگترین حکیم الهی است.
2ـ
«اساس انسانشناسی صدرالمتألهین نیز ترکیب و تلفیقی از دین، فلسفه و عرفان است.
بدین معنی که وی در انسانشناسی شاکلهای چندضلعی پدید آورده که یک ضلعش انسانشناسی
فلسفی، ضلع دیگرش انسانشناسی دینی و ضلع دیگر آن انسانشناسی عرفانی است. در
انسانشناسی فلسفی وی انسان را چون ابنسینا موجود عقلانی که دارای مراتب چهارگانه
عقل بالقوه، عقل بالفعل، عقل بالملکه، عقل مستفاد است». (مجموعه مقالات همایش جهان
ملاصدرا، ص51) از سوی دیگر درک عمیق انسانشناسی در حکمت صدرائی بدون درک مبانی آن
حکمت مانند هستیشناسی، معرفت وجودشناسی اصالت وجود، تشکیک وجود، وحدت وجود، معرفتشناسی
عرفانی امکان فقری علم حضوری سیر و سلوک روحانی میسر نیست؛ چنانکه درک عمیق
ادبیات عرفانی بهویژه عرفان حافظ و مولانا بدون فراگیری حکمت متعالیه و عرفان ابنعربی
میسور نمیباشد.
«اثبات
علم حضوری در حکمت متعالیه نیز از این جهت است که علم از مقوله ماهیت یا عرض یا کیف
نفسانی نیست، بلکه از مقوله وجود (نور) است. صدرالمتألهین با نشان دادن این اصل
نشان میدهد که در مقام علم حضوری، جدائی میان کائنات و مخلوقات هستی زائل میشود
و همه آنها در پرتو نور علم مجتمع شده و از غیاب به حضور درمیآیند و علم چیزی جز
حضور نور وجود بدون پرده نیست» (خردنامه صدرا، ش20، ص43ـ41).
میتوان
گفت بین خودشناسی و هستیشناسی ملاصدرا پیوندی دقیق وجود دارد. بدین معنی که
خودشناسی وی براساس درک معرفت نور وجود و اصالت وجود و نور کثرت و وحدت و نیز بینش
شهودی به هستی و با تهذیب نفس، ریاضتها و مجاهدتهای درونی و نیز اخلاص باطنی
تحصیل میشود. «به بیان دقیقتر صدرالمتألهین حقیقت خویش را بعد از بینش شهودی و
سلوک روحی با علم حضوری مشاهده کرد و آن را هستی واقعی یافت؛ بنابراین خودشناسی وی
برخاسته از نوعی تعمق در هستی و تفکر در باطن آن و عشق و سیر و سلوک به سوی الله
مبتنی است». (خردنامه صدرا، ش19، ص88).
3ـ
«البته بدیهی بودن وجود و پوشیده بودن حقیقت وجود در فلسفه ملاصدرا به معنای نفی
کلی امکان شناخت وجود نیست؛ زیرا این انسان است که همواره از هستی یا وجود سؤال میکند.
هیچ موجودی از وجود سوال نمیکند: نه گیاه، نه حیوان، نه فرشته، تنها انسان است که
از هستی میپرسد؛ بنابراین حکمت برای انسان است و حکمت خودش شناخت وجود (درک وجود
حقیقی) و یا واقعیت هستی است که در نزد حکیم زنده است» (خردنامه صدرا، ش20،
صص24ـ23).
«اما
از نظر حکمت ذوقی صدرائی شناخت وجود از رهگذر علم حصولی امکانپذیر نیست، بلکه از
طریق علم حضوری صورت میگیرد؛ از آن جهت که انسان به وجود خودش نیز از راه علم
حضوری علم دارد و وجود نور محض است و همه چیز در پرتو آن قابل شناخت است چون وجود
ظاهر بالذات و مظهر غیرش است: «الله نور السموات و الارض» (سوره نور، 35) وجود آسمان
و زمین نور است» (مرتضی مطهری، مجموعه آثار5، ص198) عالم جلوه و تجلی حقیقت وجود
است بدین معنی که باطن این هستی نور است این نور است که جان عالم است: «مثل نور
کمشکاه فیها مصباح» در این آیه از وجود خداوند به سرچشمه نور و از عالم هستی به
مشکات نور تعبیر شده است. (نور، 25ـ24) در واقع وجود، هستیبخش اشیا در عالم است و
هر چیز را شیء (چیز) میکند و آن را نور میدهد. (محمدامین صادقی، درسنامه عرفان
امامخمینی، ص97).
نتیجه
اینکه: مسئله معرفت وجود در حکمت متعالیه و اصل دیگر آن اصالت وجود که وجود اصل و
دارای تحقق خارجی است و منشأ اثر و حیات و پویایی و حرکت و مسیر و عشق در هستی
است، زیربنای انسانشناسی او به شمار میرود. اثبات فلسفی اصالت وجود در حکمت
متعالیه، تأثیر عمیقی بر فلسفه گذاشت و با کشف آن، راه برای حل مسائل دشوار فلسفی
باز شد. فلسفه صدرایی با محور قراردادن «وجود» به جای «موجود» ـ در فلسفه مشّاء ـ
فلسفه را از یک مسیر تنگنا و باریک نجات داد.
در عین حال این نگرش هستیشناسی صدرالمتألهین، تحت تأثیر و با الهام از مکتب
عرفانی و تفکرات محییالدین عربی پدید آمده است؛ از آن جهت که وی به ابنعربی و
تفکر او ارادت تام دارد. به همین خاطر است که در حکمت متعالیه، «هستیشناسی» آغاز
تفکر در فلسفه است. معرفت به وجود، مقدم بر شناختشناسی (بهویژه معرفتالنفس)
است، با آنکه منطقا مسأله شناخت (اپیتمولوژی) بر وجودشناسی (انتولوژی) مقدم است؛
اما از نظر ملاصدرا هستیشناسی بر شناختشناسی، تقدم رتبی دارد؛ زیرا در حکمت
متعالیه شناخت پایگاه وجودی میخواهد و وی کتاب سترگ و عظیم «اسفار» را از مسأله
وجود آغاز کرده؛ زیرا برای گریز از شکاکیت و سوفسطائیگری، ناگزیر باید هستی انسان
را به رسمیت شناخت و به تعبیر دکارت کوگیتو (Cogito) او
را کشف نمود. (سیدمحمد خامنهای، مبانی حکمت متعالیه، ص153).
4ـ
از نظر معرفتشناسی نیز در حکمت صدرائی معرفت شهودی نفس مقدم بر هر شناخت دیگری
است. این خودشناسی عرفانی پایه و اساس الهیات و علوم انسانی نیز هست. وی در اسفار
مینویسد: «معرفهالنفس ذاتا و فعلا مرقاه لمعرفه الرب ذاتا و فعلا.» معرفتالنفس
در حکمت متعالیه مهمترین عامل جهانبینی الهی بهویژه خداشناسی به شمار میرود. در
حدیث نبوی است وقتی از ایشان پرسیدند: «کیف الطریق الی معرفه الرب: چه راهی برای
شناخت پروردگار وجود دارد؟» در پاسخ فرمود: «معرفهالنفس: شناخت خود». در واقع
معرفت نفس همان روانشناسی و خودشناسی است که نزدیکترین طریقه به ملکوت و سیر و
سلوک الهی به سوی لقای الهی است؛ چنانکه درباره معادشناسی نیز اسفار چنین نگاشته
است: «مفتاح العلم بیوم القیامه و معاد الخلائق هو معرفهالنفس». (اسفار، ج8ـ9،
آقای ملکی تبریزی، لقاءالله).
از
نظر ملاصدرا انسان به نهان و آشکار نفس و بدن تقسیم میگردد؛ اما جان انسان گوهری
است زبانی و سرّی است سبحانی، لطیفهای است ملکوتی و شعلهای است لاهوتی؛ کلمهای
است روحانی و خلقی است زبانی و گوهری است بدون زمان و مکان.(مجموعه مقالات همایش
جهانی ملاصدرا، ص52).
در
عین حال صدرالمتألهین به خاطر دید حکمیاش معرفت و حکمت را اساس راهیابی به عالم
قدسی میداند و نفس انسانی آلوده به شهوات و کدورات را که دامنگیر انسانهای جاهل
و آلوده میشود، فاقد قوه راهیابی به عالم نور قدسی میداند؛ زیرا بالاترین صفتی
که انسان را از تمامی فرشتگان برتری داده، صفت علم و حکمت است و حکمت آلودگیساز
نیست. (جناد مصلح، ترزجمه شواهدالربوبیه، ص496).