نگاهی به سینمایی «پزشک» :
نقد کامل، نقدی است که در چارچوب یک نگاه کلی، به هر سه لایهی تم، محتوا، و قالب و تکنیک اثر هنری بپردازد. در ادامه به بررسی فیلم پزشک (The Physician)، پرداخته میشود.
منظور از Physician
یا پزشک در این فیلم، اصلاً ابن سینا نیست بلکه منظور شخصیت
«رابرت کول» است. و اما هدف فیلم این است که نشان دهد در ایران، علم در حال پیشرفت
بود، اما مثلث «شاهان مست»، «امام و ملاها» و «سلجوقیان وحشی»، هر کدام به طریقی،
مانع و مخالف با آن شدند.
در این فیلم، یک
جوان مسیحی آنگلوساکسون با نام رابرت کول، از انگلیس به راه میافتد و در پی آوازه
جهانی ابنسینا، به اصفهان میآید تا از او درمان بیماریها را یاد بگیرد. در بین
راه عاشق دختری یهودی میشود به نام «ربکا» که او هم اتفاقاً به اصفهان میآید. پس
از یک سلسله اتفاقات در اصفهان، این دو به هم میرسند.
تـم فیلـم
تم فیلم،
معمولاً ایده نخستینی است که در فکر هنرمند وجود دارد و به نوعی، همان غایتی است
که قرار است در نهایت به مخاطب، القا شود. این تم، وقتی اثرگذار است که به صورت یک
روح واحد و کلی، بر فیلم، حاکم شود. در فیلم پزشک، این روح حاکم، «تقابل علم و
دین» و «مخالفت دینمداران با علم» است و غایت فیلم، القای این است که
جریان کلیسا در دوران قرون میانه در منطقهی اروپا و جریان Imam and his Mullahs در دوران بعد از قرون میانه در ایران، با
علم مخالفند و به خاطر همین بوده است که روند تاریخی پیشرفت علم در ایران، شکست
خورده و ادامه آن، به غرب، منتقل شده است.
خط قرمز در
تصویر زیر، خط شکوفایی علم است که مبتنی بر فیلم پزشک، در دوران امپراطوری روم،
غرب سردمدار آن بوده است (چنانی که در روایت ابتدای فیلم، گفته میشود) و پس از
آن، به دلیل حاکمیت کلیسای مسیحی، این شکوفایی علمی، به ایران رفته است و پس از
آن، با ظهور جریانهای اسلامی در ایران، این شکوفایی علمی، از ایران به غرب، منتقل
شده است.
محتـوای فیلـم
محتوای فیلم،
نسبتی است که میان تم فیلم و قالب و تکنیک آن، در جهت بیان درونیات هنرمند، برقرار
میشود و در واقع، بسط هنری تم فیلم است. در فیلم پزشک، محتوای فیلم، نگاهی است که
فیلمساز به مفاهیمی همچون علم، دین، بیماری، پزشک، تاریخ و ...، و نسبت میان
آنها دارد. نسبتی که در باطن و در درون نَفْس هنرمند، میان این مفاهیم برقرار میشود،
و در جهت همان تم فیلم قرار دارد و در قالب یک قصه و داستان، ظهور میکند و به
مخاطب عرضه و القا میشود، محتوای فیلم است که به شدت با قالب فیلم، در هم تنیده
است و هر گاه این امتزاج و در هم تنیدگی قالب و محتوا، کم باشد، اساساً کار هنری،
صورت نگرفته است. این امتزاج و درهم تنیدگی، بایستی در نفس هنرمند، انجام بگیرد و
قالب و محتوا، باید با هم بجوشند نه اینکه ابتدا محتوا را جدای از قالب، تصور کرده
و سپس برای آن، قالب انتخاب شود؛ بلکه محتوا باید خود، قالب خاص خود را گزینش کند
و هر محتوایی در هر قالبی، بیان نخواهد شد.
در فیلم پزشک،
Physician به معنای پزشک
است و نه طبیب. طبیب باید حکیم باشد و فقط چنین انسانهایی هستند که حق
دارند امراض انسان را درمان کنند و این هم از عجایب و عبرتهای این روزگار است که
افرادی به صرف گرفتن یک مدرک دانشگاهی در حوزه جسم و بدن انسان و کمترین توجهی به
نفس و روح انسان، در مورد وجود انسان، نظر میدهند. حکیم، کسی است که بدن انسان را
مجزای از نفس و روح او نمیبیند (مانند منتقدی که تم و محتوا و قالب اثر هنری را
منفک از هم نمیبیند) و طی یک سیر از کل به جزء و از عالم اجمال به عالم تفصیل،
علت امراض را یافته و آن علت را علاج میکند، نه اینکه معطوف به جسم و فعل و
انفعالات شیمیایی آن بشود. در پزشکی جدید، منظور از روان، همان فعل و انفعالات
شیمیایی بدن و ترشحات غدد مختلف بدن است که منشأ رفتار انسان معرفی میشود و این
پزشکی، اصلاً متعرض نفس و روح انسان نمیشود. مصداق تقریباً فعلیتیافتهای از
رویکرد حکیمانه به طبّ، «ابنسینا» است که اساس طب او بر نسبت انسان با خلقت و
تناسب أخلاط انسانی با فصول طبیعی است و اساساً طبیعت در این نگاه، طبیعت نامیده
میشود چون چشمه و مخزن و منبع طبایع چهارگانه است. حد اعلای این نگاه در حکمت طب
و طبابت، حضرت رسول اکرم (ص) است که در ادعیه، به عنوان «طبیب نفوس» خوانده میشود.
فیلم The Physician یا Der Medicus، البته دقیقاً
همین نگاه به ابنسینا و نیز به علم را هدف گرفته است چرا که آن چیزی که تحت عنوان
Medicine در جهان جدید شکل گرفته است، به لحاظ
مبنایی با آن چیزی که در نزد تفکر ابنسینا به عنوان طبّ، شناخته شده است، متفاوت
است و این پزشکی امروز، امتداد دقیق و کامل طبّ ابنسینا نیست. این فیلم، مقتبس از
یک رمان آمریکایی است که توسط نوح گوردون یهودی، نوشته شده است و تبعاً به
لحاظ تاریخی و استنادات واقعی، کاملاً مخدوش و تحریفشده است. منظور از Physician یا پزشک در این
فیلم، اصلاً ابن سینا نیست بلکه منظور «رابرت کول» است. و اما هدف
فیلم این است که نشان دهد در ایران، علم در حال پیشرفت بود، اما مثلث «شاهان مست»،
«امام و ملاها» و «سلجوقیان وحشی»، هر کدام به طریقی، مانع و مخالف با آن شدند
و البته، جریان امام و ملاها، با رویکرد تکفیر و حکم اعدام، به شدت با علم،
دانشگاه و پیشرفت، مبارزه کردند و جریان شاهان دائمالخمر، اگر چه در نهایت، در
کنار حامیان علم، قرار گرفتند اما در خاطر غربیها، هم با عنوان «ستمگر» خواهند
ماند و هم با عنوان «دوست».
علم در این
فیلم، به معنای ساینس است و طب ابن سینا، یک پزشکی ساینتیستیک است و این در حالی
است که اتفاقاً موفقیت ابن سینا در طب، به دلیل نسبتی بوده است که با حکمت و حقایق
مجرد این عالم و اندیشهی همان جریانی برقرار کرده است که در فیلم، ذیل نام امام و
ملاها، با عمامههای نمادین سیاه، افراطی و خائن و ضد علم، نشان داده میشوند. ابن
سینا، خود، ملا و مولا بوده است و اگر از سوی فقها و علمای دین نقدی به او وارد
شده است نه در حوزهی طب، که در حوزهی دیدگاههای فلسفی او بوده است. در هیچ کجای
تاریخ نیامده است که ابنسینا، مأموریت آیندهی تولید علم را به غربیها داده
باشد، چنانی که در انتهای فیلم، این مأموریت را به رابرت انگلیسی میدهد.
قالب و تکنیک
فیلـم
قالب هنر، زمینه
ظهور تم و محتوا در بیان هنری را فراهم میکند و خود به دو لایه، تقسیم میشود:
ظاهر قالب و باطن قالب. ظاهر آن، مجموعه مراحلی مثل میزانسن، دکوپاژ، فیلمبرداری،
بازیها، صدا، نور، مونتاژ و مسایل اینچنینی است و باطن آن، قصه، موسیقی، جاذبیتهای
تعلیق، نمادها و سمبلیسم، زبان فیلم مثلاً جدی یا کمدی، ادبیات دیالوگها و مسایل
اینچنینی است.
قصه فیلم، یک
قصه تکراری هالیوودی است و فیلم البته آلمانی است. فضای شهر اصفهان، و همچنین فرهنگ
و پوشش مردمان این شهر، به شدت عربی و غیر ایرانی است و شاید یکی از دلایلش هم
این باشد که بخشهایی از فیلم، در مراکش ساخته شده است و اکثر بازیگرانش هم عربند.
از ایرانیت مردمان اصفهان، فقط چند دیالوگ پسزمینه، آن هم به زبان عامیانه
امروز مردم ایران وجود دارد که همان هم از زبان بازیگران در صحنه، نیست و کاملاً
در مرحلهی صداگذاری، اضافه شده است و خیلی هم ناشیانه. این قدر فیلم با تاریخ
ایران، غریب است که حتی مرحوم ابن سینا، «ریش پروفسوری» دارد!.
در این فیلم،
چهار جریان در شهر اصفهان با هم درگیرند، حکومت یک شاه
هوسران و شرابخوار به نام علاءالدوله، جریان علمی و مدرسهای ابنسینا، جریان
اعتراضی شیعی خشن با نام Imam
and his
Mullahs و معترضان وحشی سلجوقی. این جریانها،
به شدت نمادین و امروزی هستند و دقیقاً در جهت انطباق با گزارههای امروز، طراحی
شدهاند. در نهایت، شاه پس از درمان نمادین توسط پزشک انگلیسی، فرماندهی سپاه
مقابله با سلجوقیان را شخصاً بر عهده میگیرد، اما به دلیل خیانت جریان امام و
ملاها از درون شهر و همکاری با سلجوقیان، شهر سقوط کرده و شاه و یارانش کشته شده و
ابنسینا، با زهر، خودکشی کرده و در آخرین وصیتش، مأموریت ادامه روند تولید علم
را به صورت نمادین، به رابرت کول انگلیسی، واگذار میکند.
این فیلم، به
شدت، صورتی نمادین و سمبلیک دارد و سوای تصویرسازی امروزی جریانها، کنار هم قرار
دادن قرآن و شمشیر در یک قاب، سجده نهایی امام در مقابل رئیس سپاه سلجوقیان و
پاسخ «هر دوی» رابرت به این پرسش سلطان علاءالدوله که ما را ستمگر میدانی یا
دوست، نمای هجوم بیانضباط سلجوقیان به لشکر کلاسیک علاءالدوله و انجام عمل جراحی
شاه توسط رابرت انگلیسی، در ردیف نمادگرایی دیگر این فیلم قرار دارند. رابرت،
مرگ افراد را پیش از مرگشان، متوجه میشود و در جهت نجات آنها از مرگ، تلاش میکند
لذا حرکت او به سمت ایران و پیریزی حرکت علمی جدید و در واقع، نجات حرکت علمی بشر
از مرگ در ایران نیز، اشارهای است تمثیلی به همین معنا. در نگرش سمبلیسم، نقد
فیلم، نزدیک به مقولهی تعبیر و تأویل خواب میشود به نحوی که گویی هر یک از گزارههای
نمادین ارائهشده در فیلم، صورتهای مثالی و نفسانی خوابی است که مخاطب، در سالن
تاریک سینما، دیده است و با توجه به نوع سمبلیسم، میتوان به تبیین و تعبیر آن
پرداخت.
رابرت، نماد
انسان آنگلوساکسون مسیحی است که از انگلیس به اصفهان میرود و شاگرد زرنگ کلاس ابنسینای
ساینتیست و نه ابنسینای عالِم، میشود و تمدن علمی جدید را شکل میدهد. تا قبل
از چند دقیقهی آخر، تعابیر حکیم و طبیب، در نسبت با درمانگران، استفاده میشود و
در آخر فیلم، با استفادهی هوشمندانه از واژههای «Physician»
و «Hospital»،
تغییر پارادایم صورت میگیرد به گونهای که اینچنین القا شود که رویکرد علمی به
طبابت انسان در نزد رابرت کول در غرب، دقیقاً ادامه و امتداد همان نگاه طبی ابنسینا
به انسان است.
یهودیان هم، در
اصفهان هستند و در آنجا زندگی میکنند و البته امام و ملاها، مخالف آنانند و
یهودیان هم مثل همیشه، مظلوم و سازگار! نشان داده شدهاند. ربکا، معشوقهی
رابرت، دختری یهودی است که زن یکی از بزرگان یهودی میشود و در حالی که زن اوست،
از معشوق خود یعنی رابرت، باردار میشود و در نهایت با او به لندن بر میگردد و
بنیان پزشکی مدرن را میگذارد. فرزند حرامزاده یک مسیحی انگلوساکسون و یک دختر
یهودی، همین تمدن مدرن است که به بیان این فیلم، حرامزاده و زنازاده است. تمدن
ساینتیستیک مدرن، مبتنی بر فیلم پزشک، محصول لقاح نامشروع تفکر مسیحیت انگلوساکسون
و تفکر یهودی است، و رابرت و ربکا در این فیلم، دو صورت نوعی در قصه هستند که صورت
مثالی دو جریان تاریخی فکری را تشکیل داده و بنیانگذاران تمدن نامشروع مدرن،
خوانده میشوند.
نقد کامل، نقدی
است که در چارچوب یک نگاه کلی، تم، محتوا و قالب اثر هنری را با هم ببیند و به
همین نسبت، هنر دینی، هنری است که هم محتوا، هم قالب و هم تِم آن، از دین جوشیده
باشد و از این روی، سینما، هنر دینی نیست و نمیتوان آن را ذیل این عنوان، طبقهبندی
نمود؛ اما این به آن معنا نیست که نتوان آن را به خدمت دین در آورد. سینما، مصنوع
و ابداع انسان مسلمان نیست، بلکه انسان ایرانی مسلمان، پدیده سینما را یا از
دوران طاغوت، به ارث برده است و یا وارد ایران شده است و البته ابداعی است که وجه
تبلیغی و بیانی دارد و به همین خاطر، قابلیت بیان حقیقت را نیز دارد و تنها با
معرفت به ماهیت آن است که میتوان نسبت آن را با حقیقت تبیین کرده و آن را به خدمت
دین گرفت.
سینماگران غربی،
مؤمن به انسانگرایی، قائل به لیبرالیسم، مسلمان به مدرنیته و مُؤدّی به لایفاستایل
آمریکایی هستند و در عین حال، تسلط کاملی هم بر تکنیک و قالب سینما دارند و به این
دلیل، توانستهاند در خدمت هالیوود، صورت واحد و یکپارچه، و ساختار جهانگیری را
ترتیب دهند.
ما هم اگر
سینمایی در خدمت دین میخواهیم، باید سینماگرانی داشته باشیم که از یک سو، مسلط بر
تکنیک، و غالب بر قالب سینما باشند و از سوی دیگر، مؤمن به حقیقت دین، سالک در
طریقت حق و عامل به شریعت وحی. فقط در این صورت است که میتواند
سینمایی، در حد سینمای تراز انقلاب اسلامی، ظهور کند. استراتژی سینمایی و حتی هنری
جمهوری اسلامی، در حوزهی هنرهای جدید، بایستی چنین جهت و ساختاری داشته باشد و
اگر نه، سینما، اسب چموشی است که به این راحتیها، سواری نمیدهد علیالخصوص به
نابلدها.
سینما و کلاً
هنر مدرن، فقط شأن و حیث فردی و شخصی دارد و به زبان رایج، بیان احوال و احساسات و
حدیث نفس شخص هنرمند است؛ گویی هر اثر هنری، آیینهای که برابر درونیات نفسانی
هنرمند گرفتهاند و برای همین خاطر است که در تعریف هنر جدید گفتهاند: «Expression of Emotions».
اثر هنری، نازلهی نفسانیات و احساسات باطنی هنرمند است و اگر ما میخواهیم سینما
در خدمت دین قرار بگیرد، باید نفس اهالی هنر، مسلمان و مؤمن به دین شود و هیچ راهی
هم به غیر از این وجود ندارد. در غیر این صورت، سینمای سفارشی و شعاری، ایجاد میشود.
سینمای سفارشی، سینمایی است که در آن، فیلمساز از چیزی سخن میگوید که در درون
نفس خودش نیست و به آن، ایمان نیاورده است؛ یک نوع «ریای هنری و سینمایی» است و به
شدت شعاری. شعار، فینفسه، بد نیست و وقتی بد و زشت میشود که پیوندی با باطن و
شعور نفسانی فرد، نداشته باشد. نفس هنرمند، میدان امتزاج تم، محتوا و قالب اثر
هنری است و لذا، تنها جایی که میتواند چشمهی جوشش اثر هنریِ در خدمت دین قرار
بگیرد، نفس هنرمندان است. رویکرد انتزاعی به سینما، رویکرد اشتباهی است که در آن،
این سه لایه که در واقع، یک ذات واحد هستند، منتزع و منفک از هم لحاظ میشوند، در
حالی که تقرب به سینما، بایستی با رویکرد تجریدی، انجام بگیرد.
محمد شمسالدینی