یکی از سنت های
خوب فصلنامه نشانه های زمان که سال هاست در موسسه علمی پژوهشی ابن سینا در سارایوو
به زبان بوسنیایی منتشر می شود، این است که در هر شماره آن یکی از مشاهیر و
فرهیختگان نام آور ایران زمین در حوزه علوم انسانی معرفی می شود.
سال گذشته که
مقدمات تولید شصت و هفتمین شماره این فصلنامه در جریان بود، دوستان هیات تحریریه
خبر دادند که قرار است در این شماره استاد غلامحسین دینانی چهره ای باشد که در
فصلنامه به ایشان پرداخته شود. این چهره ماندگار حدود 12 سال پیش نیز با تلاش همین
موسسه سفری به بوسنی داشته و با تعدادی از اساتید دانشگاه و علمای دینی آن سرزمین
به بحث و گفتگوی فلسفی و کلامی نشسته بودند. یکی از افرادی که بعد از آن دیدار
شیفته شخصیت و معلومات این شخصیت پرافتخار گردید آقای دکتر رشید حافظوویچ بود.
به هر حال بعد
از چندین تماس با موسسه حکمت و فلسفه و مساعدت و همکاری خوب مسئولین آن مرکز امکان
مصاحبه با استاد دینانی فراهم شد. از دکتر پیرمرادی که اولا خود از شاگردان استاد
بوده و ثانیا چند سالی را به عنوان استاد و مدیر موسسه ابن سینا در سارایوو اشتغال
داشته اند، خواهش کردم زحمت این مصاحبه و گفتگو را قبول کنند. ایشان هم متواضعانه
پذیرفتند. متن زیر حاصل این گفتگوی دو ساعته است که اینک تقدیم خوانندگان سایت
ایربا می شود.
بر خود لازم می
دانم از مسئولین موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه، آقای دکتر پیرمرادی و مسئول محترم
سایت دکتر دینانی که زحمت هماهنگی، مصاحبه و پیاده سازی نوار مصاحبه را
کشیدند، صمیمانه تقدیر و تشکر نمایم.
محمدحسین عباسی
***
** آقای دکتر
شما در آثار خودتان به دو جبهه اشعری و جریان های فکری غرب بسیار پرداخته اید اما
عده ای از متفکرین غربی، اندیشمندان اسلامی را متهم به درجا زدن و عقب ماندگی می
کنند و می گویند آنچه که اکنون شما به آن افتخار می کنید سالهای پیش ما به آن دست
یافته ایم و شما چیزی جز فلسفه یونان ندارید. سوال این است که آیا این قضاوت آنها
درست است؟ و آیا ما چیزی جز فلسفه یونانی نداریم؟ البته در آثار شما به این مساله
پرداخته شده و به عنوان نمونه شما فرمودید که بسیاری از مسائل را ابن سینا مطرح
کرده است که ارسطو به آنها نرسیده بوده است.
خوب.
سوال بسیار خوبی مطرح کردید. این دو جبهه ای که به آن اشاره کردید، بله من با
اشعریت رابطه خوبی ندارم و نمی خواهم در اشعریت بمانم و همچنان که غرب را هم نمی
پسندم اما نه به این تند و تیزی که شما فرمودید.
** برگردیم به
سوال غربی ها که واقعاً سوال مهمی است. سوال آنها این است که ما از این مراحل عبور
کردیم و شما در قرون وسطی مانده اید و ما پیشرفت های بزرگی داشتیم و شما چون در
قرون وسطی مانده اید هیچ نتیجه و پیشرفتی نداشتید. اما پاسخ اینکه ما چرا در قرون
وسطی ماندیم این است که چون ما اشعری باقی ماندیم و اشعری هم هستیم. شما از شخصی
بپرسید که آیا شما اشعری هستید یا خیر. سریع پاسخ به شما می دهد که خیر من اشعری
نیستم. در حالی که در عمل و در تفکرات اش کاملا اشعری است. و اصلا معنی اشعریت و
اعتزال را نمی داند. چون تعلیمات او این بوده که «لفظ اشعریت» بد است می گوید که
نه من اشعری نیستم اما رفتارش اشعری است. پس اولین علت رکود ما اشعریت است.
دومین علت
پیشرفت غرب این بود که غرب نه تنها از اشعریت عبور کرد بلکه از دین نیز عبور کرد و
حتی کل دین را نیز از مظاهر اشعریت دانست! ما سعی داریم بگوییم که دین، اشعریت
نیست. و البته حق با آنهاست از این حیث که دین مسیحیت به اشعریت نزدیک تر است. خلاصه
مسیحیت، اشعریت است. البته غرب، دین را به طور کلی کنار نگذاشت اما این را گفت که
با احکام دینی کار نمی کند و پاپ را نکشت اما او را به داخل کلیسا فرستاد. بعد از
اینکه از اشعریت عبور کرد و دین (پاپ) را کنار گذاشت به سراغ علم (science) رفت. غرب در علم تاخت و پیشرفت های علمی،
امروز غیرقابل انکار هستند.
اما انحراف غرب
از آنجایی بود از پنجره بیرون رفت اما از در وارد شد! یعنی از پنجره اشعریت بیرون
رفت اما از درب دیگر اشعریت، وارد شد. از پاپ گذشت و از تعالیم سطحی مسیحیت عبور
کرد و تحقیق در علوم و طبیعت کرد اما از طرف دیگر دچار اشعریت دیگری شد. که این
اشعریت دوم از اشعریت اول ضخیم تر است.
اشعریت اول که
رقیق هم بود این بود که توانست آن را بشکند و به دامان علم پناه ببرد اما اشعریت
دوم که در پناه همان علم برای دنیای غرب به وجود آمد این بود که اشعریت را خلاصه
کرد در «تجربه»؛ اشعریت پیش از مدرنیته و علم، عقل و علم را در «اراده» خلاصه می
کردو می گفت که اراده اصل است نه عقل. اما اشعریت مدرن می گوید که «عقل همان تجربه
علمی است» و دیگر برای غیر تجربه علمی اعتبار قائل نشد. می گوید که اگر چیزی در
تجربه من در نیاید و در تلسکوپ و میکروسکوپ من دیده نشود، آن امر عقلانی نیست و
بافتنی و انتزاعی است.
اما عقل، حقیقت
را فراتر از لوله آزمایشگاه می داند. آزمایشگاه می گوید که من تا اینجا دیدم و
ماورای آن را نمیدانم. امروزه فیزیک دانان از «ذره خدا» صحبت می کنند. و البته حق
هم دارند زیرا که جز لوله آزمایشگاه چیز دیگری ندارند. اما عقلی که من از آن صحبت
می کنم عقلی است که هم میکروسکوپ و تلسکوپ آن را «در حد خودش» تایید می کند و هم
اراده الهی را قبول دارد اما این را نیز می گوید که هر دو (آزمایشگاه و اراده
الهی) باید معقول باشند. عقل آنی است که هم از لوله آزمایشگاه فراتر است و هم از
اراده. این عقل می گوید که «اراده خداوند از علم او ناشی می شود» علم الهی نیز
عقلانی است و اساسا عقل، فراگیر است. عقلی که ما از آن صحبت می کنیم عقل
آزمایشگاهی نیست گرچه، عقل آزمایشگاهی هم، عقل است. کل هستی براساس عقل است. اگر
عقل را از هستی برداریم آشوب (Chaos)
است.
** و البته
آقای دکتر دینانی، با تضعیف عقل، به آشوب دامن زده می شود...
بله، متاسفانه.
با تضعیف عقل نظری و آوردن همه چیز در عقل عملی و اخلاق کمک به این آشوب می شود.
البته اخلاق مقوله خوبی است اما معیار نمی تواند به ما نشان بدهد. اخلاق، عمل است
و معیار عقل عملی چیست؟ قطعا نظر. اینجا همان جایی است که کانت دچار اشتباه شد.
** استاد آیا
می توان گفت که اشعریت هر چیزی است که عقل را از اطلاق خودش بندازد که می تواند
تجربه حسی آزمایشگاهی باشد یا اراده و...
بله دقیقا این
اشعریت است. منتها اشعریت قدیم می گفت که خدا خواسته است و ما با عقل، کاری
نداریم. هرچه که او فرموده گرچه خلاف عقل نیز باشد؛ اما دنیای امروز می گوید هر
آنچه که آزمایشگاه بگوید. فرقی نمی کند و هر دو عقل را کنار گذاشته اند.
** پس اشعریت
امروز ابزار را تقویت کرده است و عقل را تضعیف کرده است
نه بر مبنای
آنها این است که انسان همان آزمایشگاه است و از اومانیسم صحبت می کند. اصلا دقت
بفرمایید که نتیجه انسان آزمایشگاه و تلسکوپی امروز، اومانیست است. دیگر خدا نیست
و انسان به جای خدا نشسته است.
** استاد،
مشکلات امروز در جهان اسلام مثل گروه های تندرو دینی می توان گفت نتیجه اشعریت
است؟
بله، حتما روح
اشعریت همان طور که در ابتدا عرض کردم در جهان اسلام حاکم است و ما نتوانسته ایم
به طور کلی از فضای اشعریت بیرون بیاییم. اما جالب اینجاست که تفکر داعشی و امثال
آن در اسلام و به طور کلی دین بیشتر از فضای بی دینی غرب است. زیرا که غرب اشعریت
خود را با تجربه و عقل تجربی معاوضه کرد و امروز، تفکر علم با روح داعشی (که
اشعریت به معنای اول که همان اراده است) سازگار نیست.
راه این است که
جهان اسلام بتواند از اشعریت عبور کند و حرف معقول خود را که حکمای ما و عرفای
بزرگ ما قرن ها پیش بیان کرده اند رواج دهد و این مهم نیز امکان پذیر نیست مگر با
سخن عقلانی زدن و در ساحت بلندمرتبه عقلانیت و هستی اندیشیدن.
ما عموما دنبال
اصلاح گری فوری هستیم و می خواهیم فوری عالم را اصلاح کنیم، اصلاح خوب است اما نه
به قید فوری بودن. اصلاح همان طور که عرض کردم بالا بردن عقلانیت است و سخن تازه
گفتن.
** استاد می
گویند که غربی ها عقل گرا هستند و البته به قید آزاد بودن اما ما عقل گرا نیستیم
یا اگر هم باشیم آزاد نیستیم، آیا این سخن درست است؟
من به این سوال
پاسخ دادم که عقل در نظر غربی ها همان «تجربه حسی» است اما عقل در نظر ما بالاتر و
فراگیرتر از تجربه است. یک عالم آزمایشگاه حق دارد در همان حوزه علم و در حد خودش
سخن بگوید و نظریه بدهد اما اگر بخواهد که تمام حقایق هستی را و ازل و ابد و حتی
خدا را در آن لوله آزمایشگاه پیدا کند و ببیند این انحطاط است و اینجاست که من می
گویم «عالم آزمایشگاه، به اندازه دهان خودش حرف بزند» یعنی در حوزه علوم الهی و
متافیزیک، صلاحیت ندارد.
*رابطه ایران و
فلسفه یونان* غربی ها از طریق ایرانیان، ارسطو را شناختند!*
** سوال دیگر
این است که غربی ها می گویند در فلسفه یونانی مانده اید برای این چه پاسخی دارید...
عرض میکنم خدمت
شما که خیر ما فلسفه یونانی را خواندیم اما در حد آن باقی نماندیم و ما قبل از شما
یونان را خواندیم؛ اولین کسانی که یونان را مطالعه کرده اند که حتی قبل از اسلام
هم هست، ما ایرانی ها بودیم. ایران باستان پیش از اسلام، یونان را خوانده بود و هم
فیلسوفان بعد از اسلام.
به غربی ها
بفرمایید که ابن سینای بزرگ ایران، حرف هایی گفته است که در حرف های سقراط و
افلاطون نمیتوانید آن را پیدا کنید و ما تازه هایی داریم که بنده در کتاب «سخن
ابن سینا و بیان بهمنیار» که در همین سالهای اخیر از بنده چاپ شده است، به طور
مبسوط بیان کرده ام. برهان صدیقین ابن سینا، به ذهن ارسطو نرسیده بود. اما اینکه
ما یونان را خوانده ایم نقص نیست. ما این هنر را داشتیم که یونان را خواندیم اما
در یونان نماندیم و اتفاقا شما یونان را نخواندید و اگر هم خواندید مثل حکمای ما
نتوانستید حرف های نو بیان کنید. غربی ها، یونان را از ما یاد گرفته اند. از ابن
سینای بزرگ یاد گرفته اند. توماس آکویناس از طریق ابن سینا با ارسطو آشنا می شود.
آلبرت کبیر از طریق ابن سینا با ارسطو آشنا می شود.
البته اینکه ما
نیز اشکالاتی داریم شکی نیست. بنده نظرم این است که بعد از ملاصدرا در علم و
فلسفه، ما درجا زده ایم و ترقی نداشتیم.
** پس آیا شما
بازگشت به ابن سینا را پیشنهاد می کنید؟
خیر. از گذشته
تجربه می آموزم اما بازگشت نمی کنم.
** پس اگر ما
ابن سینا را بازخوانی کنیم بسیاری از اشکالات برطرف خواهد شد...
بله. و عمده
نظرات و سخنان ملاصدرا از ابن سینا بوده است. اگر ابن سینا پیدا نشده بود و اندیشه
های والا و متعالی او در میان متفکران مطرح نبود، اکنون تمام جهان اسلام «داعش»
بود. امروز
اگر داعش، داعش است به این علت است که ابن سینا نخوانده است.
*سوالاتی
پیرامون وحدت وجود عرفا*
** سوال دیگر
این است که شما در کتاب سالک فکرت فرمودید که تاریخ تعقل اسلامی، پانوشت بر
«أناالحق» منصور حلاج است.....
بله چرا این
سخن را گفتم زیرا که این حرف حلاج، مخ وحدت وجود است و اگر وحدت وجود را بگیریم
توحید هیچ ارزشی ندارد. این حرف را بعضی از اهل شریعت سم می پندارند.
** تکفیر کردند...
بله حق هم
دارند. اما اگر هستی وحدت نداشته باشد، آنگاه وحدت خداوند چه وحدتی است؟ یک موجود
که از همه گنده تر است؟ این کفر است! وحدت خداوند، جایی برای غیر باقی نمی گذارد.
خدا را واحد عددی می دانند. این تسبیح من صدتا است حالا یکی از آن جدا کردم. این
یکی چه ترجیحی بر نود و نه تای دیگر دارد؟ خیلی چیزها یکی است، حال اگر خدا هم مثل
همان ها واحد است (به قید عددی) این یکی ]خدا[ بر چیزهای دیگر که آنها هم واحد
عددی اند چه ترجیحی دارد؟
اینجا می خواهم
جرأت کنم و بگویم که «دین منهای توحید، افسانه و قصه ای بیش نیست» مثل داستان جن و
پری می شود. پس سخن من که می گویم تفسیر سخن منصور حلاج است، بی وجه نیست.
** استاد گرامی،
غربی ها وجود را رها کرده و به موجود پرداخته اند. و نتیجه آن نهایتا تجربه گرایی
و پوزیتیویست شده است که آنها شده مبنای تصمیم سازی برای انسان. خوب این برای کشور
ما که می خواهیم براساس اسلام تصمیم سازی بکنیم یک تعارض است.....
بله این تعارض
هست. و این تعارض نه فقط با اسلام معارض است بلکه با هر دینی تعارض دارد. همان طور
که به شما عرض کردم اینکه دنبال ذره خدا هستند، از آثار پوزیتیویسم است.
البته برای
اینکه ما بتوانیم از این تعارض به سلامت عبور کنیم، باید بضاعت ]عقلانی[ را بالا
ببریم. و با بضاعت کم نمی توانیم راه به جایی ببریم. و عجله و شتاب هم نداشته
باشیم و سریع به دنبال نتیجه نباشیم. شما در حوزه علوم که غرب به طور مبسوط به آن
پرداخته است حرف خیلی تازه ای شاید نتوانید بگویید اما شما می توانی این علوم را
بپذیرید ولو اینکه پوزیتیویستی باشد، اما نواقص آن را بیان کنید و بگویید که در
اینجا و این مساله این علم ناقص است. رد کردن علوم که بر پایه متد و آمار و
مستندات است، اگر نگوییم محال است کار بسیار سختی است اما شما می توانید اشکالات
علوم را بیان کنید. همان طور که ابن سینا این کار را کرد.
ابن سینا ارسطو
را مطالعه کرد و آن را رد نکرد، اما مسائل ارسطو را تحلیل کرد و ضعف های او را
بیان کرد و راه حل هم داد.
لینک
خبر