فیلسوف عقل گرا؛ گفتگو با دکتر سید یحیی یثربی

فیلسوف عقل گرا؛ گفتگو با دکتر سید یحیی یثربی
* گفتگو از: حورا نژاد صداقت

 

 

 

دکتر سید یحیی یثربی، استاد فلسفه و عرفان اسلامی، با روی خوش از مصاحبه در باب ابن سینا و عقلانیت سینوی استقبال کردند. این گفتگو در منزل ایشان صورت گرفت. دکتر یثربی با طمانینه سوالات را پاسخ گفتند و به طبق عادت مرسوم خود، از مشکلات امروزی‌مان انتقاد کردند؛ از اینکه ما بعضی از بزرگان را به مثابه امامزادگانی می‌پنداریم که باید دورشان بگردیم و هیچ گاه اشکالی به افکار آنان وارد نکنیم، از اینکه نترسیم اگر پاسخی برای مشکلات امروزمان در اندیشه ابن سینا نیافتیم، از اینکه معطل گذشتگانمان نمانیم و با شجاعت برای آنچه هیچ‌گاه مطرح نشده، نظریه پردازی کنیم تا به پیش رویم.


از آنجا که صحبت اصلی در باب عقلانیت سینوی بود، برایمان گفتند که ابن سینا عقل‌گرا بود؛ یعنی معتقد بود باید با تجارب حسی با جهان آشنا شد و عقل را به کار گرفت. باید آزاد فکر کرد و فکر آزاد حق دارد در باب هر چیزی تفکر کند. ابن سینا نیز آزاد فکر می‌کرد و همین فکر آزاد او را به این باور می‌رساند که خدا یکی است. پس در تمام مسائل زندگی تقدم با عقل است و عقل چند نوع نیست؛ بلکه ما «درباره عقل» با یکدیگر اختلاف نظر داریم.


* از آنجا که صحبت در باب ابن سینا و عقلانیت سینوی است، پیش از هر چیز، تعریفی از عقلانیت در اختیار ما قرار دهید تا بدانیم نقش ابن سینا در ظهور و بروز این عقلانیت چه بوده است؟
به نظر من به تازگی مغلطه‌هایی در باب عقل و عقلانیت صورت می‌گیرد که تا صحبت از عقل می‌شود، می‌گویند: کدام عقل؟ عقل شرقی؟ عقل غربی؟ عقل ارسطویی؟ و... ما به هیچ یک از این دسته‌بندی‌ها نیازی نداریم. ما یک حس (مانند گوش و چشم) داریم و یک عقل. عقل آن چیزی است که می‌تواند دریافته‌های حواس را بگیرد، تنظیم کند و با استفاده از معلومات خود، به مجهولات پی ببرد. منتها تقسیمات صورت‌گرفته در باب عقل، تا حدی مربوط به روش استفاده از عقل می‌گردد. همانطور که دکارت می‌گوید: هر کسی عقل دارد، ولی یک نفر درست استفاده می‌کند و یک نفر اشتباه. بعضی دیگر از تقسیم‌بندی‌ها ناظر به کمال عقل است. مثلا قدما گفته‌اند که عقل حقایق را درمی‌یابد. این باور برای امروزی‌ها، به خصوص پس از کانت، دیگر قابل قبول نیست. عقل کدام حقیقت را در می‌یابد؟ اگر حس ما نباشد، عقل ما خالی است. البته فلاسفه اسلامی نیز به این امر باور دارند. ارسطو و ابن سینا نیز معتقدند که افراد به همان اندازه که حس ندارند، ادراک عقلی ندارند. در همین لحظه، میلیاردها مورد در عقل شما و حتی ابن سینا نیست. اگر اکنون ابن سینا زنده شود و یک هواپیما مقابل او بگذارند، نمی‌داند چیست! پس ما تا حواسمان را به کار نگیریم، عقلمان خالی است. حواس نیز به خودی خود نمی‌توانند معرفت ایجاد کنند. مثلا بره نیز چشم و گوش دارد. ولی فرق انسان با بره این است که انسان می‌تواند با قدرت عقل یافته‌های حواس خود را شناسایی و تنظیم ‌کند و به آنها سازمان ‌دهد. و الا یافته‌های حواس ما مانند سنگ و کلوخی است که در بیابان افتاده‌اند و تبدیل شدنشان به ساختمان و قصر نیازمند اقدامات دیگری است. بنابراین، اگر عقل را دسته‌بندی می‌کنیم به جهت اعتباری است که به آن می‌دهیم، نه اینکه عقل دو یا چند جور باشد، عقل یک جور است، همان طور که همه ما یک جور چشم داریم، فقط در یکی ضعیف است و در دیگری قوی. ما گوش شرقی و گوش غربی نداریم! گوش و چشم و عقل، هر یک قوه‌ای از قوای ما هستند.

کانت معتقد است که عقل داده‌های حسی را تنظیم می‌کند و با اضافه کردن معلوماتش از داده‌های حسی، آن را سامان می‌دهد. البته من به این باور کانت، زیاد معتقد نیستم. به نظرم ما بیش از نظر کانت در باب عقل و حس، می‌توانیم با استفاده از داده‌های حسی به واقعیت پی ببریم. صحبت را خلاصه می‌کنم در اینکه ابن‌سینا از فیلسوفان عقل‌گرا بود، درست مثل ارسطو و مثل فیلسوفان جدید امروز. از تفاوت‌های او در چگونگی به کار گرفتن عقل و اعتقاد به توانایی عقل است. مثلا ابن سینا معتقد است چیزی که عقل ما درک می‌کند، در مغز ما نمی‌گنجد و جایش در عالم بالاست. یعنی حافظه ادراکات عقلی ما، در خودمان نیست. هر وقت چیزی از یادمان می‌رود خود به خود به آنجا می‌رود و هر وقت بخواهیم آن را به یاد بیاوریم، از همانجا دریافتش می‌کنیم. یک مساله دیگر در تفاوت عقل‌ها، آن است که عده‌ای در غرب معتقد بودند کار عقل این نیست که بداند حقیقت چیست. در حالی که ما موجود زنده هستیم و خدا به موجودات زنده غرائزی برای اداره خود داده است. جانوران با آن غرائز خود را اداره می‌کنند و ما توان ویژه‌ای در استدلال و قانون سازی و... داریم که آن را عقل می‌نامیم.

عقل یکی از امکاناتی است که خدا در اختیار ما قرار داده تا با کمک آن زندگی کنیم. این عقل نقش ابزاری در زندگی دارد. پس عقل دو یا چند جور نیست بلکه ما فقط «درباره عقل» است که اختلاف داریم.
مثل اینکه ما وسیله‌ای به نام لپ تاپ داریم که ممکن است هر کس به نحوی از آن استفاده کند. بنابراین، لپ تاپ دو تا نیست، بلکه درباره استفاده از آن اختلاف نظر وجود دارد. پس، بعضی از افراد اشتباه می‌کنند که تا صحبت از عقل می شود، سریع می‌گویند، منظورتان کدام عقل است؟! ما یک عقل داریم. فقط اختلاف نظرهایی در باب آن وجود دارد. مهم این است که باور ما درباره عقل مانند باور کانت است یا باور ابن سینا.


* دقیقا مساله همین جاست که ابن سینا چه باوری از عقل داشته است؟ آیا ابن سینا، از عقل در چارچوب وحی استفاده می‌کرده یا از عقل خودبنیاد مدد می جسته است؟ و به طور کلی‌تر، به نظر شما آیا عقل ،خودبنیاد هست یا خیر؟
عقل، خودبنیاد است. برای اثبات این نظر مثالی می‌زنم. آیا شما می‌توانید مجله‌ای را که اکنون در دست دارید، چیزی جز مجله ببینید؟ امکان ندارد. حتی اگر قسمتان بدهم، تا شما این مجله را یک پرنده ببینید، عقل و چشم از میل شما اطاعت نمی‌کند. گوش نیز از شما اطاعت نمی‌کند. در فهم با دو امر خودبنیاد مواجهیم: قوای ادراکی و واقعیت، که هیچ یک در اختیار ما نیستند و نمی‌توان هیچ یک را مکلف کرد تا خواسته ما را برآورده کند. بنابراین، هر چیزی خودش است. یک درخت نمی‌تواند در عین حال، خرس باشد. پس نمی‌توانید درخت را خرس ببنید.

تجربه تمام این امور نزد ماست و امری ماورایی نیست. اگر تمام پیامبران نزد شما بیایند و بگویند، زین پس پاسخ دو ضربدر دو، پنج خواهد شد، عقلتان این امر را نخواهد پذیرفت. بنابراین، مسیحیان مجبورند در باب ایمان بگویند: عقلتان را کنار بگذارید، و بگویید: من در عین ناباوری تسلیم می شوم. یعنی من با زبان تسلیم می‌گردم و عقلم تسلیم نخواهد شد.

البته در این چند سال اخیر، میان بعضی آقایان ما مسخره کردن روشنفکران اروپایی مبنی بر باور به خودبنیاد بودن عقل، رواج یافته و این کار، سفسطه ما درباره عقل است. کسی نیست که به اینان بگوید: علوم نمی‌تواند تابع خواست دیگران شود. شما چه مسیحی باشی و چه یهودی، چه هندو باشی و چه بودایی، در هر صورت همگی باور داریم که درخت، درخت است و نمی‌تواند خرس باشد. زیرا قوای ادراکی ما برای دریافت حقیقت با ما مشورت نمی‌کند. تفکر فلسفی باید از التزام تعهدها آزاد باشد.


* آیا عقل گرایی ابن سینا در استدلال‌ورزی‌هایش در چارچوب دین بوده است؟
شرط فلسفه این است که استدلال‌ورزی در چارچوب دین نباشد. حتی نمی‌توان گفت طبیعیات را در چارچوب فلسفه ارسطو بسنجید. عقل مولکول های آب را تجزیه می‌کند و اگر خلاف نظر ارسطو بود، نظر ارسطو را کنار می‌گذارد. ما هزاران مذهب داریم. عقل هرکس نباید تابع مذهبش باشد؛ زیرا در آن صورت، عقل بت‌پرست، بت‌پرست می‌شود، عقل گاوپرست، گاوپرست می‌شود، عقل مسیحی، مسیحی می‌شود و... در غیر این حالت، دین حق بی‌پناه می شود و بشر سرگردان می‌ماند.

در این صورت، ما باید تنها ملزم به عقیده کانت و امثال او باشیم و معتقد به کثرت گرایی شویم و باور کنیم که ماورا اصلا اثبات‌پذیر یا ابطال‌پذیر نیست. زیرا در اختیار ما نیست و کاری نیز از دستمان برنمی‌آید. بنابراین، هیچ فرقی بین اسلام و بت‌پرستی نیست!!

اما ابن سینا عقل را به سبک دیگری می‌بیند. در نگاه او عقل می‌تواند درباره دین و هر چیز دیگری داوری کند. به همین ترتیب، عقل می‌تواند دریابد که ترکیب درخت چیست، عقل می‌فهمد که انسان جسم است یا روح یا ترکیب این دو. اما عقل از ابتدا نمی‌تواند بگوید که: من متعهد به نبود خدا هستم. و اتفاقا، همین مساله یکی از تهمت‌هایی است که به غرب وارد می‌کنند. در حالی که، جریان از این قرار است که خدا برای غرب ثابت نشده است. اگر یک هندی امام حسین را نمی‌شناسد، یعنی نمی‌شناسد نه اینکه تصمیم گرفته باشد واقعیتی مثل امام حسین را قبول نکند.

 

پس شما عقلانیت فلسفه ابن‌سینا را در چارچوب دین و وحی نمی‌بینید؟ زیرا در فلسفه اسلامی و به طور اختصاصی در استدلالات ابن سینا، تا وقتی صحبت از وجود و ماهیت است، می‌توان گفت مو را از ماست بیرون می‌کشند؛ اما همین که بحث به معاد و نفس و… می‌رسد، نوع استدلالات بسیار سطحی می‌شود.

در هر صورت عقل مکلف است که بفهمد و بپذیرد. آنجایی که عقل نمی‌تواند بفهمد، نباید بگوید: من دیگر عقل نیستم! ابن سینا اثبات واجب را می‌فهمد، پس استدلال می‌کند که: موجود یا ممکن است یا واجب. اگر ممکن است، پس نیازمند واجب است و باید یک واجبی وجود داشته باشد؛ ولی وقتی به معاد جسمانی می‌رسد، می‌گوید: من با مدارکی که در دست دارم، به این نتیجه رسیده‌ام که موجود جسمانی قابل برگشت نیست. از نظر من اعادة معدوم محال است. اینجا ابن‌سینا نمی‌گوید: پس من دیگر فکر نمی‌کنم. و از طرفی نمی‌گوید: من بدون فکر قبول می‌کنم؛ زیرا در این صورت، دیگر فیلسوف نخواهد بود.

 

اگر یک فیلسوف حقانیت یک نبوت را با دلایل برای خود ثابت کند، گفته‌های پیامبرش را از زبان او می‌پذیرد و اینجا نیز دوباره مسأله استدلالی است؛ یعنی ابن سینا می‌گوید: بر من ثابت شده که حضرت محمد(ص) پیامبر خداست و او گفته است که معاد جسمانی است؛ پس من جسمانی بودن معاد را از او می‌پذیرم؛ اما روحانی بودن معاد را نمی‌توانم اثبات کنم. البته ابن سینا در این استدلال نیز دچار ضعف است.

 

فلسفه باید پویا باشد و مدام نظرات نقد و تکمیل شوند که البته ما به چنین کاری معتقد نیستیم. در همین تهران و نه در اروپا، اساتیدی هستند که در باب عدم وجود دلایل برهانی، در باب وجود نفس و تجرد نفس و… کتاب نوشته‌اند. این اشخاص با بقای روح لجبازی نمی‌کنند. این اساتید دشمن ما نیستند، اتفاقاً میان ما شهرت فراوانی دارند. فقط نتوانسته‌اند دلیل عقلی برای آن بیابند. اگر شما می‌توانید دلیل عقلی برایشان بیان کنید، بفرمایید. البته مسأله روح، جای بررسی فراوان دارد. ما می توانیم از طریق شرع وجود روح را بپذیریم که پذیرفته‌ایم. وگرنه برخی افراد به لحاظ استدلالات فلسفی امکان اثبات روح را ندارند. همان طور که بعضی از مسلمانان اولیه معتقد به روح نبودند و حتی برخی مانند غزالی، اعتقاد به روح را کفر می‌دانستند!

 

بسیار بد است که ما عده‌ای را به امامزاده تبدیل کرده‌ایم و دور آنها می‌چرخیم. ابن سینا در تفکر فلسفی ما گام نخست بود. البته اگر کندی و فارابی را گام نخست حساب کنیم، ابن سینا گام دوم بود. اکنون باید یک میلیارد گام برداریم؛ ولی به جای آن، همان گام اول را به گام یک میلیاردم تبدیل کرده‌ایم و این اشتباه است و بیانگر خطای روشی ما. با خودمان می‌گوییم: وقتی ابن‌سینا را داریم، دیگر چه غم داریم؟ با ملاصدرا نیز چنین کاری کرده‌ایم. اگر کسی ملاصدرا را نقد کند، گویی خلاف عظیمی مرتکب شده است.

 

ابن سینا در بخشی از کتاب سفسطه، از رو آوردن از ارسطو به سمت افلاطون، معترض است. در حالی که در قرن نوزدهم این نگرانی در اروپا کاملا برعکس می‌شود. ارسطو و افلاطون هر کدام برای ابن سینا مظهر چه بوده‌اند؟

نمی‌توان گفت در قرن نوزدهم همه این گونه بوده‌اند. اگر هم عده‌ای بدین چرخش تفکری روی آوردند، به دلیل تأثیرپذیری از کلیسا بوده است. بشر همواره دو گرایش داشته است: یکی گرایش عقلانی که در آن لازم بوده تا چشم و گوش خود را برای خبر یافتن از پیرامونش به کار ببرد، دیگری گرایش ریاضتی. که در آن شخص مثلا ۱۵ سال گرسنگی و تشنگی و آوارگی می‌چشد تا به حقیقت برسد. گرایش نخست، راه عقلانیت است و دومی راه عقل‌ستیز و عقل‌گریز٫ ابن سینا در زمان خود (یعنی نیمه دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم)، با راهی آشنا شد که انجامش عقلانیت را نابود می‌کرد.

 

فلسفه تقریباً از اواسط قرن سوم آغاز شده بود. پس در حدود ۱۰۰ سال از عمرش گذشته بود که ابن‌سینا به این عرصه وارد می‌شود. از طرفی، حدود ۵۰ یا ۶۰ سال پیش از آن بود که جریانهایی از هند و مسیحیت با نام تصوف به اسلام وارد شدند که با عقل کاری نداشتند و صرفاً بر مبنای ریاضت و سلوک و… عمل می‌کردند. و عرفان بیشتر جنبه نوافلاطونی داشت. مسأله اینجاست که آنها افلاطون را با نوافلاطون اشتباه کردند. ابن‌سینا با رواج چنین گرایشی، با خطرهای آن از جمله آسیب‌رسانی به عقلانیت مواجه شده بود. به همین سبب در انتهای کتاب سفسطه به مردم هشدار می‌دهد و می‌گوید: من در آثار ارسطو نکته‌های فراوان دیده‌ام؛ ولی اگر آثار افلاطون دقیقاً همان باشد که به دست من رسیده، نکته خاصی در آن نديده‌ام؛ زیرا در آن فقط یک رشته نصایح اخلاقی است و البته فرضیاتی عجیب و غریب مانند عالم مَُثُل و… که نمی‌توان با عقل آن را اثبات کرد.

 

ابن سینا با دیدن افزایش قدرت و جایگاه والای ابوسعید در میان مردم، حق داشت که نگران عقلانیت مردم شود. گرچه ابوسعید عقلانیت را به زمین نزد و گفت: آنچه او می‌داند، من می‌بینم؛ اما چنین برخوردهایی دیگر در زمان غزالی تکرار نشد و عقلانیت در جهان اسلام ختم شد.

 

برتراندراسل اگرچه فرد ملحدی است، ولی از این لحاظ که ریاضیدان و فیزیکدان است، بی‌حساب صحبت نمی‌کند. او در جلد دوم، فصل دهم در کتاب تاریخ فلسفه، می‌گوید: «ابن سینا و ابن رشد که در شرق اسلامی نقطه پایان بودند، در غرب مسیحی نقطه آغاز شدند.» او معتقد است روشنفکران نخستین (که هنوز عنوان روشنفکر بر آنها اطلاق نمی‌شد) همگی تحت تأثیر ابن‌سینا و ابن‌رشد بودند. و این دو شخص چراغی را در غرب روشن کردند. چرا؟ زیرا فرهنگ و فکر غرب زیر سلطه دو مکتب غیرعقلانی تحت فشار بود: یکی نوافلاطونیت (یعنی تصوف و عرفان) و دیگری مسیحیت تحریف‌شده. این دو به حدی با یکدیگر ترکیب شده بودند که می‌گویند اگر چند واژه را از مسیحیت حذف کنید، به اندیشه نوافلاطونی تبدیل می‌شود و اگر در نوافلاطونینان چند اصطلاح را تغییر کنید، به مسیحیت تبدیل می‌شود.

 

در قرن دوازدهم آثار ابن‌رشد و ابن‌سینا در غرب ترجمه شد، البته به همراه مقاصدالفلاسفة غزالی. با این نکته که مقدمه اثر غزالی ترجمه نشد و این خود از عجایب روزگار است؛ زیرا غزالی در مقدمه مقاصدالفلاسفه می‌گوید: «این اندیشه‌ها، عقاید من نیست، بلکه عقاید مشّائیان است و من آنها را شرح می‌دهم تا سپس ردشان کنم.» بنابراین از نظر غربیان، غزالی هم‌اندیشة ابن‌سینا و ابن‌رشد به حساب آمد. همین شد که غربیان طعم عقلانیت را چشیدند و با همین عقلانیت راه جدیدی پیش پای خود باز کردند. این وارونگی عجیب بود!

 

نکته‌ای در اینجا وجود دارد که من بارها به آن اشاره کرده‌ام، اینکه: اساس اسلام عقلانیت است؛ ولی ما در قرن ششم عقلانیت را کوبیدیم و به تصوف روی آوردیم. اما مسیحیت که اساسش غیرعقلانیت است و فلاسفه را شیاطینی می‌داند که باید از فریب آنها خود را در امان داشت و حتی لوتر که سردمدار پروتستانیسم است، عقل را با بدترین کلمات توصیف می‌کند و برای نمونه می‌گوید: عقل روسپی است، از طریق همین عقلانیت ابن‌سینا و ابن رشد به شکوفایی رسید. ولی مسلمانانی که پیوسته در قرآنشان از کلمه عقل و عبارتهای لایعقلون استفاده می‌کند، نتوانستند عقلانیت را حفظ کنند و اندیشه‌های غیرعقلانی را تسلیم عقل کردند!

 

بنابراین معتقدم هر جوانی باید ذهنش را از تلقین‌های پدر و مادر پاک کند و خود بیندیشد که آیا خدایی وجود دارد یا خیر. همین مسأله در آموزه‌های جبائیه ـ از فرقه‌های معتزله ـ جایگاه ویژه‌ای داشت. آنها می‌پرسیدند: اولین کاری که انسان پس از بالغ شدن باید انجام دهد، چیست؟ پاسخها متعدد بود، مانند: شکر آفریدگار،‌ شناخت آفریدگار و… این گروه گفتند: «اولین واجب برای انسان شک است. انسانی که شک نکند، نمی‌تواند فکر کند. و انسانی که فکر نکند، نمی‌تواند شناخت درست و دقیقی از خدا و جهان و امام و پیغمبر داشته باشد.» این نمونه‌ای از عقلانیت ما بود. ابن سینا دقیقاً نگران حفظ عقلانیت بود و نگرانی‌اش بی‌جا نبود؛ زیرا حدود ۸۰ سال پس از وفات ابن‌سینا، جوّ چنان متغیر شده بود، که نسبت به عقلانیت و عقل نفرت پیدا کردند. دقیقاً همین مسأله امروز جاری است؛ زیرا ما فعالیت همگانی بر ضد عقلانیت داریم.

 

پس شما درباره نگاه ابن‌سینا به افلاطون هیچ نقدی وارد نمی‌کنید؟ فیلسوفان قرن ۱۹ به بعد به افلاطون گرایش پیدا کرده‌اند، در حالی که ابن‌سینا افلاطون را مظهر عقل‌گریزی می‌دانست.

در هر صورت در هر کس اشکالاتی وجود دارد؛ ولی غرب نیز در سایه پیروی از افلاطون و عالم مثل و… به دستاوردهای امروزی‌اش نرسید، بلکه تمام این دارایی‌ها را در سایه همان عقلانیتی به دست آورد که پیشتر سیرش را مطرح کردم. عقلانیت سینوی او را به تجربه‌گرایی و حتی تغییر روش سوق داد. روش ارسطویی و ابن‌سینایی موجب شد که غرب به شکل درستی به سراغ جهان و بررسی آن برود و تحولاتی نیز ایجاد کردند؛ ولی اگر از ابتدا با نگرش هگل و هایدگر در بررسی جهان پیرامون اقدام می‌کردند، به نظرم به جایی نمی‌رسیدند.

 

غرب در سایه پیروی از افلاطون و عالم مثل و… به دستاوردهای امروزی‌اش نرسید، بلکه تمام این دارایی‌ها را در سایه همان عقلانیتی به دست آورد که پیشتر سیرش را مطرح کردم. عقلانیت سینوی او را به تجربه‌گرایی و حتی تغییر روش سوق داد. روش ارسطویی و ابن‌سینایی موجب شد که غرب به شکل درستی به سراغ جهان و بررسی آن برود و تحولاتی نیز ایجاد کردند؛ ولی اگر از ابتدا با نگرش هگل و هایدگر در بررسی جهان پیرامون اقدام می‌کردند، به نظرم به جایی نمی‌رسیدند.

 

البته توجه کنید، عقل خودبنیاد و آزاداندیشی هیچ‌گاه به معنی بی‌دینی نیست. اصولا دین درست آن است که با عقل خودبنیاد و آزاداندیشی ایجاد شده باشد. دین غلط آن است که گردن عقل را در برابر آن کج کنی. اگر عقل را کنار بگذاریم، امکان بررسی ادیان وجود ندارد. در حالی که بشر حق دارد از خرافه پیروی نکند. پس باید عقل را در پیشاپیش تمام امور قرار دهیم تا مردم مذاهب را با عقل بررسی کنند. در عین حال، پلورالیسم را در زندگی خود بپذیریم و در حوزه معرفت با یکدیگر نجنگیم.

 

در مباحث عقل‌گرایی در تاریخ فلسفه غرب، پیش از هر کس، دکارت و مباحث او به یاد می‌آید؛ زیرا او از یک سو عقل را در برابر باورهای مسیحی و قرون وسطایی سوق می‌دهد و از سوی دیگر، در برابر باورهای تجربی. حال اگر بخواهیم با عقلانیت صرف بدون باورهای تجربی، در استدلالات ابن‌سینا به بررسی وجود خدا و نفس و… بپردازیم، آیا می‌توان گفت که ابن‌سینا عقل‌گرایانه عمل کرده است؟

عقل‌گرایی هیچ‌گاه به معنای جدایی از تجربه نیست. عقل‌گرایی ارسطو و ابن‌سینا، بر اساس تجربه است. آنها معتقدند هر کس حسی را نادیده بگیرد، یا نداشته باشد، به همان اندازه فاقد عقل است. در اثبات خدا و روح، از فیزیک استفاده می‌شود. متکلمان معتقد بودند که جهان حادث است و از طریق حدوث جهان به وجود خدا پی می‌بردند. ابن‌سینا به ممکن بودن جهان اعتقاد دارد. شاید او در این بحث تحت تاثیر عرفا بوده است. عرفا می‌گویند:

زهی نادان که او خورشید                          تابان به نور شمع جوید در بیابان

 

ابن سینا از مخلوق به خدا می‌رسد و معتقد است که جهان یا واجب است یا ممکن (غیر واجب). و چون می‌دید که موجودات متغیرند، به این نتیجه رسید که ممکن هستند و نیازمند یک واجب. حتی در مقاصد نیز همین برهان صدیقین را نقل کرده است. ابن عربی نیز که عارف است و همین کتاب مقاصد را دیده، می‌گوید: در عرفان نیز باید از مخلوق به خالق رسید. البته ابن عربی که نمی‌دانسته مقاصد اندیشه‌های غزالی نیست، می‌گوید: ابوحامد بیان کرده است که من با قطع نظر از مخلوق، خدا را می‌شناسم و هذا غلط.

 

عقل مدرن مبتنی بر شکاکیت است؛ یعنی اگر باورهای دینی را کنار بگذاریم، باید در باب علوم و آنچه می‌بینیم شک کنیم. در سطح بالاتر، حتی به ریاضیات نیز شک کنیم؛ ولی بر اساس صحبت شما، گویا ابن‌سینا بدین مرحله شکاکیت در باب علوم زمان خود نرسیده است.

 

بشر ابتدا در حوزه «می‌دانم» زندگی می‌کند. در دوران گذشته مجرم را برای دریافت حکم به دست قاضی می‌سپردند. در دوران جدید، می‌گویند ابتدا باید صلاحیت قاضی درباره این مجرم بررسی شود. در قدیم، ذهن داوری می‌کرد و امر مجهولی نداشتند؛ زیرا فرد می‌نشست و می‌گفت: اینجا مرکز جهان و آن ستاره‌های دور انتهای جهان است که پس از آن دیگر نه خلائی است و نه چیز دیگر، و دنیا کاملا تمام می‌شود. پس در گذشته مردم دنیایی نقلی داشتند که وسط آن خانه‌شان قرار داشت و انتهایش در برابر چشم غیر مسلحشان؛ ولی فیزیک امروز به چنین باوری می‌خندد و می‌داند که ابتدا و انتهای جهان معلوم نیست. یکی از دلایل رشد بشر، اندیشیدن به چقدر دیدن و چقدر شنیدن است.

 

پس «می‌دانم» مرحله اول، و «چقدر می‌دانم» مرحله دوم است. محور اندیشه ارسطو، اگوستین، ابن‌سینا، ملاصدرا و بسیاری دیگر از فلاسفه، مرحله «می‌دانم» است. و محور اندیشه شکاکان قدیم و شکاکان پس از دکارت، «چقدر می‌دانم» است؛ یعنی به دنبال آن هستند که چقدر می‌توانند با جهان ارتباط برقرار کنند تا از طریق آن بفهمند که آیا چیزی در جهان هست یا خیر. پس عقل همان عقل و قضاوت همان قضاوت است. فقط در دنیای جدید، با مسائل جدیدی مواجه هستیم.

 

پس ماجرای ابطال‌پذیری قوانین چیست؟

ابطال‌پذیر به معنای باطل بودن نیست. ابطال‌پذیر یعنی اگر در ارزیابی‌ها خطایی داشتیم، بتوانیم آن خطا را بفهمیم، مثل قوانین فیزیک. تمام قوانین ابطال‌پذیرند. من معتقدم اگر هیچ دینی به اصل ابطال‌پذیری باور نداشته باشد، مسلمانان باید به ابطال‌پذیری اعتقاد داشته باشند. اسلام می‌گوید: دین قابل بررسی است. باید بررسی کرد که کدام یک از مدعیان پیامبری، واقعاً پیامبرند. ما باید بتوانیم ادیان باطل را باطل کنیم.

 

فلسفه نیز ابطال‌پذیر است. همان طور که می‌بینید گاهی اوقات متکلمان عقاید فلاسفه را ابطال می‌کنند؛ یعنی زور متکلمان به باطل کردن برخی عقاید فلاسفه می‌رسد. به عبارت دیگر، یعنی نظرات فلاسفه قابل بررسی است. ابطال‌پذیر بودن به معنای باطل بودن نیست. این ساده‌انگاری جامعه علمی ماست که مثلا گمان می‌کنند پوپر می‌گوید: همه چیز را باید باطل بدانیم! در حالی که پوپر قاطع‌تر از دیگران سخن می‌گوید و در عین حال معتقد است که حرفش قابل بررسی است. یکی بودن خدا هم به لحاظ عقلی قابل بررسی است. پس ابطال‌پذیری یک فهم جدید است.

 

امروز با ابن‌سینا چه کنیم؟ چه کنیم که عقلانیت ابن سینا تقویت شود؟

ما امروز با ابن‌سینا کاری نداریم.

 

یعنی ابن‌سینا دیگر به کار ما نمی‌آید؟

به کارمان می‌آید؛ ولی نیازی نیست که جهان را با چشم و عقل ابن سینا ببینید، بلکه با عقل خودتان دنیا را ببینید و بشناسید. فلسفه آثار باستانی نیست. فلسفه نگاه هر نسلی به زندگی و جامعه و جهان است. نوع نگاه شما به جهان، مسائلی را برایتان پدید می‌آورد. و مسائل علوم انسانی دقیقاً مانند مسائل پزشکی است. بعضی از جنبه‌های درمانی ابن‌سینا دیگر امروز به کار نمی‌آید، بلکه طب جدید است که پاسخگوست. شما باید مشکلات زندگی‌تان را بررسی کنید. اگر ابن سینا بهتر از امروزی‌ها پاسخ داده، نظر ابن‌سینا را مبنا قرار دهید؛ ولی نباید معطل ماند یا به زور به دنبال پاسخ در آثار ابن سینا بود: آقای ابن سینا، ما چطور اقتصاد جدید را درست پیش ببریم؟ مسلماً ابن‌سینا جوابی برای این پرسش ندارد؛ زیرا صحبت از اقتصاد در زمان او نبود.

 

یک زمان هوش بشر برای پیشبرد زندگی کافی بود؛ ولی دنیای پیچیده امروز دیگر صرفاً با هوش به پیش نمی‌رود، بلکه تخصص لازم است. پس امروزمان را باید متفکران امروز پیش ببرند. اگر می‌شد از اندیشه ابن‌سینا برای حل مسائل استفاده کنیم، آن را به کار ببریم. و اگر هم نشد، نباید معطل بمانیم. باید خودمان نظریه‌پردازی کنیم. ما هم نباید متعصب باشیم و هم نباید بی‌اعتنا به گذشته خود عمل کنیم.خلاصه آنکه: ما باید به عنوان مسلمان عقل‌گرا، روزگارمان، قرآن‌مان، دین‌مان و جهان پیرامون‌مان را درک کنیم و بشناسیم. قرآن و دین نیز برای ما کم نگذاشته‌اند. دین واقعی عین خورشید است و در مقام عدم تجلیل، عین خاک است. اگر ذهن پیشرفته داشته باشیم، می‌توانیم اسلام پیشرفته را به جهانیان معرفی کنیم؛ ولی اگر ذهن پیشرفته نداشته باشیم، در حالی که تمام منابع در اختیارمان است، فقیر خواهیم بود.

 

 

 

 

 

۸ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۴۶
پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ - روابط عمومی و امور بین‌الملل بنیاد بوعلی سینا |
تعداد بازدید : ۲,۷۹۷
کد خبر : ۳۳۸

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید