درست است که ابن سینا بر کتاب اثولوجیا شرح نوشته و به آن توجه داشته است، ولی این عمل او به هیچ وجه دلیل بر این نیست که این فیلسوف بزرگ، نوافلاطونی است، او در این شرح به حکمت خسروانی نظر داشته است.
به گزارش روابط عمومی و امور بینالملل
بنیاد بوعلیسینا به نقل از خبرگزاری مهر، پیوستگی و ارتباط میان کلی و جزئی
یک امر عمده و بنیادی است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا برای آن اهمیت فراوان قائل
شده است. او به تحقق کلی طبیعی سخت باور دارد و در بسیاری از آثار خود برای اثبات
آن به استدلال پرداخته است. کلی طبیعی بدان گونه که ابن سینا آن را مطرح می کند
همان چیزی است که به درستی پیوستگی و حتی اتحاد میان کلی و فرد را آشکار می سازد
زیرا در کلی طبیعی نسبت میان کلی و افراد همانند نسبت میان آبــا و اولاد، یعنی
پدران و فرزندان، است.
معنی این سخن آن است کـــه با پیدایش
یک فــــرد، طبیعت تحقق می پذیرد و با معدوم شدن یک فرد، طبیعت معدوم می گردد.
ادراک این امر که با معدوم شدن یک فرد از طبیعت، طبیعت معدوم می گردد، برای بسیاری
اشخاص آسان نیست. به همین جهت است که بسیاری اشخاص به کلی طبیعی در خارج باور
ندارند و با کسی که ابن سینا او را رجل همدانی خوانده است همـــــراهی و هماهنگی
دارند.
این شخص همان کسی است که ابن سینا در
شهــر همدان با او ملاقات داشته و چنین می پنداشته است که نسبت کلی با افراد خود
همانند نسبت یک پدر با فرزندان خویش است. به عبارت دیگر، می توان گفت این فیلسوف
که ابن سینا او را رجل خوانده و با این کلمه نکره به سطحی بودن اندیشـــه اش اشاره
کرده است، بر این باور بوده که کلی طبیعی نسبت به افراد خود همانند مرغی است که تخم
هایش را زیر پر خود گرفته و روی آنها خوابیده است.
در این طرز تفکر، فرد از کلی طبیعی
جدا و منفصل است و ارتباط میان آنها، یک ارتباط عرضی شناخته می شود. در حالی که از
دیدگاه دقیق ابن سینا، فرد از طبیعت کلی خود هرگز جدا و منفصل نیست و فرد بودن آن
تنها به واسطه محفوف شدن به یک سلسله از عوارض معنی پیدا می کند. فرد بدون عوارض
جز همان طبیعت کلی و فراگیر چیز دیگری نیست. بنابراین یک فرد محسوس همان امر
معقولی است که معروض یک سلسله از عوارض قرار گرفته و از این طریق جزئی است. به
عبارت دیگر می توان گفت فرد بدون عوارض جز همان طبیعت کلی چیز دیگری نیست؛ و طبیعت
کلی نیز با محفوف شدن به عوارض همان چیزی است که فــــرد خوانده می شود.
در اینجا به آسانی می توان دریافت که
محسوس همان معقولی است که در یک سلسله از عوارض پوشیده شده است، و معقول هم به
واسطه یک سلسله از عوارض در فرد تبلور پیدا کرده است. درک و دریافت این مسئله در
عین ساده بودن بغرنج و غامض است و کمتر مورد توجه قرار می گیرد.
براساس آنچه ابن سینا درباره کلی
طبیعی مطرح کرده است .اختلاف میان کلی و فرد به اختلاف و تفاوت در مرتبه باز می
گردد یعنی یک امر محسوس در مرتبه عقل، معقول است؛ و امر معقول در مرتبه حس، محسوس
است. این مسئله نیـــز مسلم است که اختلاف در مراتب به وحدت و یگانگی امــر ذو
مراتب لطمه وارد نمی سازد.
انسان عاقل در این جهان همان کسی است
که با حواس خود محسوسات را ادراک می کند و همین شخص در مرحله عقل با امور معقول
سروکار دارد. کسانی کــه به ژرفای سخن ابن سینا در باب کلی طبیعی نرسیده اند وقتی
از معنی کلی سخن می گویند در واقع به فرد منتشر اشاره می کنند و آن را به جای کلی
می نشانند، در حالی که آنچه فرد منتشر خوانده می شود در واقع کلی نیست.
این اشخاص که شمار آنها به هیچ وجه
اندک نیست وقتی از کلی سخن می گویند در واقــع به یک فرد اشاره می کنند که در مکان
ها و زمان های مختلف و متعدد حضور پیدا می کند. و البته فردی که در همه جا منتشر
است جز یک امر مبهم که فردی از کلی خوانده می شود چیز دیگری نیست. درک کلی از
ویژگی های عقل است و کسانی که هنوز به مرحله درک عقلی نرسیده اند به نوعی از ابهام
پناه می برند و یک فرد منتشر مبهم را به بجای کلی می نشانند. مبهم را به جای کلی
نشاندن، در میان اندیشمندان مغرب زمین هم رایج و شایع است و جریان فکری
نومینالیسم، یا نام گرایی طرفداران بسیار پیدا کرده است. در نظر این اشخاص، کلی جز
یک نام چیز دیگری نیست و آنچه واقعیت دارد همواره فرد و جزئی است.
باید توجه داشت که وقتی واقعیت در
آنچه جزئی و محسوس است خلاصــه و محدود می شود امور کلی و مرسلات و به طور کلی هر
آنچه مجرد است به عالم ابهام فرو کاسته می شوند و اصالت یا واقعیت آنها مورد تردید
قرار می گیرد. راه ارتباط محکم و مستقیم میان عالم معقولات و جهان محسوسات بدون
قول به وجود کلی طبیعی بدان گونه که ابن سینا آن را مطرح می کند هموار نمی گردد.
درست است که مسئله ارباب انواع و مثل افلاطونی در باب کلیات اهمیت فراوان دارد،
ولی با تمسک به این قول، رابطه و اتصال میان عالم معقول و جهان محسوس را به آسانی
نمی توان توجیه و تفسیر کرد.
به همین جهت است که ابن سینا به
اندیشه های افلاطون بی اعتنا بوده و بضاعت او را در علم و فلسفه مزجات دانسته است،
ابن سینا نه تنها با افلاطون همراه نیست و با اندیشه های او هماهنگی ندارد، بلکه
یک نوافلاطونی هم به شمار نمی آید. کسانی که با اندیشه های شرقی ابن سینا آشنایی
ندارند می کوشند این فیلسوف بزرگ ایرانی را در زمره کسانی قرار دهند که نوافلاطونی
خوانده می شوند.
این سخن یک ادعای بی اساس و یک اشتباه
تاریخی است که آگاهی نسبت به آن امری ضروری به شمار می آید. درست است که ابن سینا
بر کتاب اثولوجیا شرح نوشته و به آن توجه داشته است، ولی این عمل او به هیچ وجه
دلیل بر این نیست که این فیلسوف بزرگ نوافلاطونی است، زیرا ابن سینا در شرحی هم که
بر این کتاب نوشته است براساس اندیشه های شرقی خود سخن گفته و در واقع به حکمت
خسروانی نظر داشته است.