دکتر
محمد فنایی اشکوری با بیان اینکه تأثیر ابن سینا قبل از هر چیزی بر الهیات مسیحی
بوده است و تأثیرپذیری فیلسوفانی مانند «توماس آکویناس» و «ویلیام اوکام» از او
آشکار است، گفت: تأثیر ابن سینا بر غرب فقط در فلسفه نیست، بلکه در علوم طبیعی، طب
و پزشکی و ... هم تأثیرگذار بوده که روشن و آشکار است و قابل انکار نیست.
دکتر
محمد فنایی اشکوری، عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) در گفتگو
با خبرنگار مهر به سؤالاتی در خصوص جایگاه ابن سینا در فلسفه اسلامی و نقش و تأثیرگذاری
او بر فلسفه اسلامی و فلسفه غرب پاسخ داده است که اکنون از نظر شما می گذرد.
*جایگاه
ابن سینا در فلسفه اسلامی معاصر چیست؟، برخی او را مشائی می دانند و اغلب اساتید
برجسته فلسفه اسلامی هم ایشان را مشائی صرف نمی دانند. نظر شما در این ارتباط را
هم بفرمائید؟
در
عالم اسلام فلسفه مشائی به معنای فلسفه ارسطویی محض چندان مصداقی ندارد. شاید
بهترین فرد برای اینکه بگوئیم مشائی است یعنی نزدیکترین فرد به ارسطو است، ابن
رشد است.
فارابی
و ابن سینا در خطوط اصلی تفکر فلسفی خودشان مشائی و عقلگرا هستند. به همین دلیل منطق
در فلسفه فارابی و ابن سینا اهمیت زیادی دارد و فارابی و ابن سینا از بزرگترین
منطقدانان هستند؛ به دلیل اینکه همانند مشائیان تفکر و روش عقلی را در معرفت
اهمیت می دهند. اما ابن سینا و فارابی از آن جهت که مسلمان هستند، طبیعتا
علاوه بر «عقل»، به «وحی» اعتقاد دارند و این نگاه در آثارشان دیده می شود و همین
طور به شهود و روش اشراقی و آن چیزی که ابن سینا آنرا حکمت مشرقی نامیده است،
اعتقاد دارد و در آثارش نمایان است.
فلسفه
مشهور ابن سینا عمدتا مشائی است. آن چیزی که در کتاب «شفا» دیده می شود عمدتا و
صبغه غالبش مشائی محض است، اما مثلا در «مقامات العارفین» در فصول پایانی کتاب
«اشارات و تنبیهات»، ابن سینا از عرفان بحث می کند و نه تنها از عرفان بحث می کند
بلکه تعلق خاطرش را به عرفان نشان می دهد. وی در جایی گفته است که فلسفه ای که او
در کتاب شفا و سایر آثار معروفش نوشته، برای عامه متفکران بوده است، اما فلسفه خاص
او «حکمت مشرقی» است، که البته جزء بخشهای کوچکی از آن که مربوط به منطق است مفقود
شده است و در دسترس ما نیست. ابن سینا می گوید در کتاب «الانصاف» فلسفه خاص خود را
که معروف به حکمت مشرقی است را نوشتم ولی متأسفانه این کتاب هم مفقود شده است.
اما
ابن سینا در بخش پایانی کتاب اشارات و همچنین در رسائل رمزی و همین طور در رساله
های کوچکی که در باب مسائل معنوی و عرفانی و قرآنی نوشته نشان می دهد که وی دست کم
در سالهای پایانی عمر خود گرایش به عرفان و اشراق داشته است. از این نظر می توان
گفت که وجهه غالب فلسفه ابن سینا مشائی است، اما او ابدا مشائی محض نیست و تفکر او
با فلسفه ارسطویی تفاوت های زیادی دارد. نمی توان مباحث مهم توحید و وحی و نبوت را
در فلسفه ابن سینا نادیده گرفت. این مباحث و مبانی و روش های معرفتی آنها با فلسفه
ارسطوئی بیگانه است.
*مشهورترین
فیلسوفان مسلمان که بر غرب تأثیر گذاشتند ابن رشد و ابن سینا هستند، تأثیرات ابن
سینا بر غرب تا چه اندازه بوده است؟
ابن
سینا و ابن رشد و تا حدودی فارابی و غزالی بر فلسفه غرب تأثیر گذاشتند. تأثیر ابن
سینا و ابن رشد البته برجسته تر از دیگران بوده است و به عنوان اوسینا شناخته می
شود، چون آثار ابن سینا و ابن رشد به لاتین و بعدا به زبانهای دیگر اروپایی ترجمه
شد. تأثیر ابن سینا قبل از هر چیزی بر الهیات مسیحی بوده است و تأثیر پذیری
فیلسوفی مانند «توماس آکویناس» که بزرگترین فیلسوف و متکلم کاتولیک است از ابن
سینا در آثارش مشهود است.
توماس
آکویناس کتابی به عنوان «وجود و ماهیت» (Existence and essence) دارد. همان طور که از نامش پیداست رساله ای در باب وجود و ماهیت
است که آشکارا در آن تأثیر ابن سینا و ادبیات سینوی دیده می شود. همین طور براهینی
که آکویناس در اثبات وجود خداوند و همین طور تجرد نفس و بخشهای دیگری از مباحث
الهیات طرح کرده تأثیر ابن سینا را می توان دید. توماس آکویناس بارها با آثار ابن
سینا استناد می کند. دیگر فیلسوفان قرون وسطی مانند «ویلیام اوکام» که منطقدان
بزرگی هم هست بحث معقولات ثانیه را از فلسفه اسلامی تحت عنوان معقولات اولی و
ثانیه (first intentions and second intentions) وارد فلسفه غرب می کند.
البته
تأثیر ابن سینا بر غرب فقط در فلسفه نیست، بلکه در علوم طبیعی، طب و پزشکی و ...
هم تأثیرگذار بوده که روشن و آشکار است و قابل انکار نیست. کتاب «قانون» قرنها در
طب غربی مرجع و رفرنس بوده است.
*برخی
از اساتید و کارشناسان معتقدند اگر ابن سینا کتاب اغراض مابعدالطبیعه ارسطو اثر
فارابی را نمیدید، فلسفه را ادامه نمی داد و به نوعی دیگر ابنسینای فیلسوف
نداشتیم. البته همان طور که می دانید به خاطر این است که ابن سینا کتاب
مابعدالطبیعه ارسطو را چهل بار خوانده و نتواسته بود آنرا بفهمد که این داستان در
زندگینامه ابن سینا هم آمده است. نظر شما در این مورد چیست و در واقع نقش فارابی
بر ابن سینا چه بود؟
همان
طور که گفتید ابن سینا در زندگینامهاش می گوید که بارها کتاب مابعدالطبیعه ارسطو
را خوانده بود و به عمق آن نمیرسیده است، مگر بعد از آنکه شرح فارابی بر این کتاب
را دید. نمی توان گفت اگر ابن سینا این کتاب را نمی خواند فلسفه را ادامه نمی داد.
ابن سینا علاقه مند به فلسفه بود و فقط در فهم مابعدالطبیعه ارسطو، دِین خود به
فارابی را ذکر می کند و این نشان میدهد که تأثیر عظیمی که فارابی بر ابن سینا
داشت، البته این داستان مربوط به دوران جوانی ابن سینا بوده است. نمی توان گفت اگر
این اتفاق نمی افتاد تا ابد ابن سینا معطل می ماند و ادامه نمی داد. دست کم دلیلی
برای پذیرفتن و اثبات این ادعا وجود ندارد.
*ابن
سینا با نفهمیدن مابعدالطبیعه ارسطو به نوعی به بن بست رسیده بود و یا به شکلی از
فلسفه زده شده بود. با دیدن کتاب اغراض مابعدالطبیعه این گره باز شد و دوباره به
فلسفه روی آورد! آقای دکتر اصلا مشکل ابن سینا چه بوده و چه چیزی را از این کتاب
نمی فهمید که با اغراض مشکل اش حل شد؟
ابن
سینا در زندگینامه و یا در دیگر آثارش در مورد این مشکل توضیحی نمی دهد و به طور
کلی می گوید که مابعدالطبیعه را درک نمی کرد و به عمقش نمی رسید. من حدس می زنم
شاید یکی از دلایل این امر، کم سن و سال و جوان بودن ابن سینا بوده است، یعنی شاید
هنوز ذهن ورزیده فلسفی او شکل نگرفته بود. همین که ابن سینا چهل بار
«مابعدالطبیعه» ارسطو را خوانده بود با اینکه آنگونه که می خواست به عمق آن نمی
رسید، خود نشان دهنده شدت علاقه ابن سینا به فلسفه و تفکر فلسفی است. ابن سینا در
مباحث دیگر مانند منطق چنین حرفی نمی زند ولی در مورد مابعدالطبیعه به دلیل
پیچیدگی آن چنین سخنی می گوید. شاید یکی از دلایل دشواری درک مابعد الطبیعه ضعف و
نارسایی ترجمه هایی بود که در دسترس ابن سینا بوده است.