گفتگو با انشالله رحمتی، عضو شورای علمی بنیاد بوعلیسینا در آستانه روز بزرگداشت ابنسینا
شیخالرئیس
بوعلیسینا در قرائت سنتی از فلسفه اسلامی، فیلسوفی مشایی معرفی شده است. فیلسوفان مشایی دل در تفسیر و تکمیل فلسفه
ارسطو داشتهاند، اما در این میان هانری کربن اندیشه غالب را بر هم زد. انشاالله
رحمتی، مترجم کتاب «ابنسینا و تمثیل عرفانی»
کربن معتقد است اندیشه دورانساز این کتاب معرفی ابن سینا به عنوان فیلسوفی مشرقی
بود. در آستانه چاپ سوم این کتاب و نیز مصادف با روزی به نام شیخالرئیس در تقویم،
مصاحبه زیر را با انشاالله رحمتی مترجم این اثر انجام دادهایم. وی به شرح ابعاد
حکمت مشرقی حکیم ابوعلی سینا پرداخته است.
دو
رویکرد در خوانش ابنسینا داریم؛ رویکردی که او را نماد مکتب حکمت مشاء دانسته و
رویکردی که او را آغازی بر فلسفه مشرقی میداند کدام رویکرد به ابنسینای تاریخی
نزدیکتر است؟
یک
تصور از ابنسینا به عنوان فیلسوفی مشایی یا ارسطویی وجود دارد. بنده با این فهم
از ابنسینا مخالفتی ندارم و اساسا ابنسینا فیلسوفی عقلگراست. آن چیزی هم که در
طول تاریخ در مورد شیخالرئیس بارز و شاخص است، همین وجه عقلانی یا نبوغ اصلی ابنسینا،
نظرات خلاقانه، ژرفکاویای که در زمینههای مختلف میکند و نقدهای هوشمندانهای
است که به نظرات دیگران وارد میداند.
ابنسینا
منطقدان بزرگی است و نیز میتوان وی را بزرگترین شارح منطق ارسطویی دانست،
بسیاری از بحثهای منطق ارسطو بخصوص بحث نظریه قیاسهای شرطی ارسطو که شاگردان و
شارحان معلم اول موفق به شرح و بسط آنها نشده بودند، نزد ابنسینا شرح و بسط
شایستهای پیدا کردهاند.
بنابراین
بنده با آن وجه عقلانی و مشایی ابنسینا مخالفتی ندارم و او یکی از بزرگترین
فیلسوفان سنت ارسطویی در طول تاریخ بوده است و استفادهای که هم جهان اسلام و هم
جهان غرب از وی داشتهاند، گواهی بر این مدعاست. اما نباید ابنسینا را در قالب
ارسطویی محض محدود کرد. اتفاقا خود ابنسینا در مقدمه کتاب منطقالمشرقیین ـ که
مقدمهای است بر فلسفه مشرقی وی و متاسفانه اصلش باقی نمانده ـ به وضوح به این
مطلب اشاره میکند که باعنایت خدا و منابعی که در اختیار داشته است از فلسفه ارسطو
فراتر رفته است.
او
معتقد است حقایقی که میپذیرد، متفاوت با آن چیزی است که در کتابهایی مثل شفا و
نجات و اشارات نوشته است. حرف ابنسینا این است که من به دلیل اینکه معاصر با
کسانی هستم که فلسفه برای آنها تبدیل به سنت شده است و هیچگونه مخالفت با آرای
پیشینیان را برنمیتابند، مجبور به کتمان نظرات اصلی خود شدهام.
البته
وی معتقد است در بین فیلسوفان مختلفی که نظراتشان رایج است، فلسفه ارسطو از آن رو
که اشتباهات کمتری از دیگران دارد، ترجیح دارد و کوشش وی برای شرح و تقریر فلسفه
ارسطو از همین رو بوده است. اما شیخالرئیس در مقدمه اثر منطقالمشرقیین نوشته است
اثر حاضر با فلسفه ارسطو متفاوت است و خاطرنشان میکند از اینجا به بعد میخواهد
فلسفه حقیقی خود را بیان کند که این فلسفه حقیقی به نوعی همان اثر معروف ابنسیناست
که به نام الانصاف از آن یاد شده است. وی در آن اثر قصد داشت بین دو گروه از
فیلسوفان مشرفی و مغربی حکمیت کرده و به انصاف حکم دهد که متاسفانه این تحقیق ابنسینا
در سالهای پایانی عمر او و هنگام حمله سلطان مسعود غزنوی به اصفهان و سرقت اموال
شیخالرئیس به یغما میرود و وی فرصت نمیکند که آن را تکمیل و بازنویسی کند.
برخی
منتقدان مشرقی بودن فلسفه ابنسینا معتقدند چرا تنها این بخش فلسفه ابنسینا گم
شده و نه بخش دیگرش و چرا باید روی بخش ناموجود فلسفه ابنسینا بیشتر سرمایهگذاری
کرد تا بخش موجود که جنبه مشایی دارد؟
البته
در این که شیخالرئیس چنین اثری داشته و از بین رفته، تردیدی وجود ندارد و در دیگر
بخشهای آثار ابنسینا اشاراتی به چنین فلسفهای وجود دارد و نیز بخش اول این اثر
به نام منطقالمشرقیین باقی مانده است، ولی درست است وقتی چنین اثری از بین رفته
نمیتوان گفت که این اثر چقدر متفاوت از آثار دیگرش بوده و قدری دشوار است تا جواب
مناسبی برای این سوال یافت.
کتابهای
دیگر شیخالرئیس هم در جریان حمله غزنویان از بین رفته، ولی آن کتابها چون قبلا
نوشته شده و نسخههای دیگری از آن وجود داشته است جان سالم به در بردهاند، اما
کتاب الانصاف کتابی بوده که وی در حال تکمیل آن بوده و ابنسینا هنوز آن را تکثیر
نکرده بوده که بخواهد نسخه دیگری از این کتاب وجود داشته باشد.
به
نظرم یکی از دلایل توجه به حکمت مشرقی شیخالرئیس نوآوری اوست. ما نمیتوانیم
انکار کنیم مقدار زیادی از بخش مشایی فلسفه ابنسینا آرای ارسطوست که بعد تحت
تاثیر کتاب افلوطین یعنی کتاب اثولوجیا و ترکیب با آن ایجاد شده است و کسی که
فیلسوفان ارسطویی را چه قبل و چه بعد از ابنسینا میخواند، ملاحظه میکند عمده
بحثها در این رابطه گفته شده است. اما آن بخش از بحثهای ابنسینا که دورانساز
است گرچه بخش کمی از آن باقی مانده، توانسته است تاثیر عمیقی بر تفکر ایرانی و
اسلامی بگذارد که این بخش همان حکمت مشرقی ابنسیناست.
امروزه
تاکید بر جنبه مشرقی شیخالرئیس به حق است و آن به لحاظ اهمیت تاریخی و اصالتی است
که این بخش دارد. بررسی ابنسینا بدون لحاظ این بخش بیشتر شبیه مطالعاتی خواهد شد
که اتین ژیلسون در فلسفه قرون وسطی انجام داده و از این رو شیخالرئیس هم از
فیلسوفانی خواهد بود که در مورد ارسطو کار کردهاند و چندان ویژگی خاصی نیز نخواهد
داشت. منتها این جنبه از آرای شیخالرئیس اصالت، تازگی و بداعت زیادی برای ما ـ که
امروز به دنبال این هستیم که تفکر جدید را هرچه بیشتر در انطباق بیشتر با فکر،
فرهنگ و روح ایرانی و اسلامیمان قرار دهیم ـ دارد.
حکمت
مشرقی ابنسینا در کدام بخش از آثار وی یافت میشود و پیامهای اسلامی ـ ایرانی که
ابنسینا تقریر میکند، برای انسان امروز چیست؟
اگر
توجه کنید در آثار موجود ابنسینا هم نشانههایی از حکمت مشرقی ابنسینا دیده میشود.
این گونه نیست که اگر کتاب الانصاف از بین رفت در جای دیگر از آثار وی این بحثها
وجود نداشته باشد. وی در کتاب اشارات که میتوان گفت روشمندترین کتاب اوست، سه
نمط آخر را به فلسفه عرفان اختصاص داده است، یا رسالههای تمثیلی ابنسینا مثل حی
بن یقظان و رسالهالطیر یا حکایت سلامان و ابسال که در اشارات آمده است، چنین بحثهایی
را دربر میگیرد.
اینها
به نوعی از جنس حکمت مشرقی ابنسیناست و تفاوتش با بحثهای فلسفی ابنسینا از این
نظر است که حکمت یا فلسفه را به صورت یک حکمت و فلسفه وجودی و اگزیستانسیل و معنوی
مطرح میکند و خواننده و مخاطب وی صرفا درگیر مفاهیم و مسائل ذهنی و انتزاعی نمیشود،
بلکه این فلسفه با لایههای وجودی انسان ارتباط برقرار کرده و سعی میکند یک تحول
وجودی در او ایجاد کند. اگر اینگونه نگاه کنیم آن وقت بحث ابنسینا تنها به درد
متخصصان فلسفه نمیخورد، بلکه میتواند در حوزههای مختلف و رشتههای مختلف کارایی
داشته باشد. فرض کنید یک روانشناس مسلمان، هنرمند، ادیب یا کسی که در رشتههای
دیگر تحصیل کرده است، به فراخور حال خود بخواهد مبانی را تشخیص داده و ارتباط
وجودی با آن برقرار کند، در آن صورت او میتواند از فلسفه ابنسینا بهرهمند شود.
این
جنبه از فلسفه وی میتواند دایره وسیعی از مخاطبان را در بر بگیرد، اما این به آن
معنا نیست که این دو بخش:
ـ یعنی حکمت مشایی و مشرقی ـ بیارتباط با هم باشد. کربن تعبیری دارد که به نظرم
نسبت این دو را خوب بیان میکند. وی معتقد است حکمت مشایی در آثار مشرقی ابن سینا
تبدیل به حکایت میشود و این یعنی اینکه چیزی که صرفا حکمت و مباحث نظری است در
حکمت مشرقی به حکایت خود ما بدل میگردد.
ما
خودمان را در آیینه آن حکمت مییابیم. خیلی خوب است که رساله حی بنیقظان ابنسینا
را ـ که موجود هم هستـ با این نگاه مطالعه کنیم. حکایت حی بن یقظان ابنسینا
بسیاری از مسائل نظری وی را که در دیگر آثارش به شرح و تفصیل بیان شده است، به
زبان مختصر حکایت میکند.
براساس
این دیدگاه، خوانش جدیدی از انسان ارائه میشود، اما سوال اینجاست قرائت عرفانی با
قرائت مشرقی ابنسینا چه تفاوتی دارد؟
به
نظرم تفاوت ماهوی ندارند و هر دو به دنبال بصیرتهایی واحد هستند، اما به لحاظ
روشی فکر میکنم اگر ما بخواهیم عرفان را به صورت روشمند دنبال کنیم، یکی از نمونههای
بارزش کاری است که امثال ابنسینا کردهاند.
متاسفانه
ما در عرفان دچار سرابها هستیم. کم نیستند عرفانهایی که از روی علم یا جهل ما را
به انحراف میکشانند. بارزترین تفاوت نگاه معنوی، عرفانی یا مشرقی ابنسینا با
عرفان این است که ما را در وهله اول به عقل دعوت میکند و نه به احساس و حتی عشق.
در
این نگاه همه چیز با منطق عقل سنجیده میشود، اما به یک معنا از عقل فراتر میرود،
اما خود فراتر از عقل رفتن نیز با منطق عقل اتفاق میافتد و به نظر شیخ الرئیس
بدون حکمت نمیتوان کاری کرد و با حکمت است که خود را میشناسیم.
ابنسینا
در عین حال این بحث را هم دارد که حکمت کفایت لازم را نمیکند. ما اگر شخصیت ابنسینا
را در نظر بگیریم که در فرهنگ ما نماد دانا بودن و عقلانیت است، میبینیم او در
حکمت مشرقی معتقد است که حکمت کفایت لازم را ندارد و باید از این مرحله فراتر رفت.
اما
فراتر رفتن از عقل نیز کاملا تحت حمایت عقل صورت میگیرد. این همان تفاوتی است که
حکمت مشرقی ابنسینا با عرفان دارد و اگر توجه کنیم بیشترین نیازامروز بشر نیاز به
معنویت است و او با تمام وجود به دنبال معنویت در حرکت است، ولی متاسفانه در
بسیاری از موارد راه و روش صحیحی برای کسب معنویت وجود ندارد.
با
طرح ابنسیناییان مسلمان توسط کربن و جای دادن ابنسینا، شیخ اشراق و ملاصدرا در
آن دیگر تقابلی میان مکاتب فلسفه اسلامی وجود ندارد، حال ابنسیناییان مسلمان چه
خصوصیاتی دارند که این سه فیلسوف را در خود جای دادهاند؟
اگر
ما جنبه اشراقی ابنسینا را بپذیریم و بعد بپذیریم حکمت مشایی ابنسینا در حکمت
مشرقی او به کمال میرسد، آن وقت این حکمت مشرقی را با حکمت اشراقی سهروردی مقایسه
کنیم، خواهیم دید بین این دو تفاوت چندانی وجود ندارد. ممکن است اختلافات جزئی بین
ایشان وجود داشته باشد، اما روح حاکم بر حکمت مشرقی ابنسینا همان روحی است که بر
حکمت اشراقی سهروردی غلبه دارد و شاگردان سهروردی همین راه را ادامه میدهند.
حتی
ملاصدرا نیز همین راه را رفته است. او ممکن است در نتایج خود با سهروردی مخالفت
کند، اما در نگاهش به جهان و روش فکر فلسفی، تفاوت چندانی با ابنسینا و سهروردی
ندارد. لذا اگر مشاء، اشراق و حکمت متعالیه را سه شاخه حکمت اسلامی بگیریم، دارای
روح واحدی هستند و این مساله بخصوص برای کسی که از بیرون نگاه میکند، مشهودتر
است. ما اگر ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا را با شخصیتهای دیگر مانند فخررازی
مقایسه کنیم، خواهیم دید این سه نزدیکی بیشتری به هم دارند، همچنین مقایسه این سه
با دیگر فلاسفه جهان این حقیقت را نشان خواهد داد.