مسئول دپارتمان علوم انسانی دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی ضمن اشاره به جایگاه حکیم ابوعلی سینا در کتابهای درسی، به ماجرای تدوین کتابهای فلسفی شهید مطهری در سالهای 66 و 67 توسط خودش اشاره کرد.
«محمدمهدی اعتصامی» سردبیر فصلنامه رشد معارف اسلامی و مسئول دپارتمان علوم انسانی دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی است.
به گزارش
روابط عمومی و امور بینالملل بنیاد بوعلیسینا، این دکترای فلسفه، علاقه وافری به
فلسفه اسلامی دارد و مقالات متعددی از جمله «جایگاه فلسفه در آموزش رشته علوم
انسانی»، «شاکله در فلسفه کانت»، «برهان
نظم در درسهای شفای بوعلی از استاد شهید مطهری» و «برهان وجوب و امکان در آثار
ابن سینا ابن رشد و توماس آکویینی» را به رشته تحریر در آورده است.
به
مناسبت سالروز وفات ابن سینا در تیرماه با این پژوهشگر فلسفه و تدوینگر مجموعه سه
جلدی «درسهای الهیات شفا شهید مطهری» گفتوگو کردیم که مشروح آن در پی میآید.
* از
میان سه مکتب فلسفه اسلامی یعنی مشاء، اشراق و حکمت متعالیه کدام را بیشتر میپسندید
یا فکر میکنید از دو مکتب دیگر برتر و کاملتر است؟
- تصوری
که درباره مکاتب فلسفی در اسلام داریم با مکاتب فلسفی که هم اکنون در غرب مطرح
است، اندکی تفاوت دارد. یعنی نسبت مکتب مشاء (آنچه ابن سینا آورده است) با مکتب
اشراق (سهروردی) و حکمت متعالیه (ملاصدرا) نسبت سه مکتب متفاوت نیست که در نتیجه
بخواهیم دست به انتخاب بزنیم و یکی را برگزینیم.
بر
اساس تفکر اسلامی، امکان رسیدن به حقیقت وجود دارد. بنابراین فلاسفه ما به یک نحو
تکمیل کننده همدیگر هستند. یعنی نمیتوان گفت ابن سینا یک مکتب مشایی خارج از
اشراق دارد و مبانی آن با شیخ اشراق متفاوت است.
اما
اگر یک سیر تکاملی برای این مکاتب قایل شویم میتوانیم بگوییم حکمت متعالیه مسیر
تکمیلی دو مسیر قبلی را پیموده است. خود ملاصدرا نیز چنین دیدگاهی دارد، یعنی مدعی
نیست که چیز جدیدی در مقابل ابن سینا آورده است، بلکه میکوشد حرفهایش را به نوعی
به ابن سینا مستند کند. به واقع، ملاصدرا راه ابن سینا را ادامه داد و مکتب او را
به کمال رساند.
«تبعیت
از اسلام» نقطه اشتراک سه مکتب فلسفه اسلامی نیست
* آیا
عنوان «اسلامی بودن» دلیل کامل بودن این مکاتب است؟
- خیر،
قید اسلامی نشاندهنده رشد آن فلسفه در فضای معارف اسلامی و قرابت و نزدیکی آن
فلسفه با مبانی اسلامی است. صحت و کمال این مکاتب باید در توانایی آن مکاتب در حل
مسئلههای فلسفی ارزیابی شود. درست است که این سه مکتب با اسلام قرابت فوقالعادهای
دارند، اما نقطه اشتراک سه مکتب فلسفه اسلامی به دلیل تبعیت از قرآن و اسلام نیست،
بلکه این نقطه اشتراک، یک نقطه اشتراک فلسفی است. یعنی این مکاتب مکمل و
تأییدکننده یکدیگر هستند به دلیل اینکه مبانی فلسفه آنان یکسان یا بسیار نزدیک به
هم است.
فلسفه
عقلی است نه نقلی/ فلسفه تأیید خود را از دین نمیگیرد
* پس
عقلی است دیگر، نه نقلی؟
ـ
بله، اصلا فلسفه یعنی عقل! فلسفه سر و کارش با عقل است و مطالب خود را نمیتواند
به نقل مستند کند؛ تأییدش را نیز از دین نمیگیرد. بلکه پذیرش مبانی و اساس دین
اسلام از سوی فلاسفه نیز به دلیل این است که مبانی عقلانی آن را تأیید میکند و
رأی به حقانیت آن میدهد.
آنان
هر جا که وارد مسایل دینی شدند و اقوال دینی را در قرآن و احادیث ملاحظه کردند، از
آن دفاع عقلانی و فلسفی کردند، یعنی فقط تابع برهان و استدلال بودند. زیرا فلسفه
به عنوان یک رشته خاص علمی نمیپذیرد که عناصر دیگر مانند تجربه و نقل وارد آن
شود، بلکه تنها دلیل عقلی در آنجا پذیرفتنی است.
تعریف
عقل خودبنیاد/ در تفکر غرب، دین امری غیر عقلانی بلکه ایمانی است
* یعنی
فلسفه اسلامی و فلسفه غربی هر دو بر پایه عقل خودبنیاد هستند؟
- البته
در اینجا باید ابتدا «عقل خودبنیاد» را تعریف کنیم!
در
فلسفه اسلامی عقل توانایی رسیدن به حقیقت را دارد. در نتیجه مبانی دین را باید از
طریق عقلانی اکتساب کرد، یعنی آیا نبوت لازم است یا نیست؟ آیا خدا وجود دارد یا
خیر؟ آیا اصلا انسان فلاح و رستگاری دارد یا خیر؟ اگر اینها را نپذیریم که اصلا
سراغ دین نمیرویم. یعنی مبانی فلسفی خود دین توسط عقل اثبات میشود، بعد که
پذیرفتیم میرویم سراغ دین.
عقل
بدین معنا که مبانی آن بر خود آن متکی است، خودبنیاد است، اما بدین معنا که آیا
این مبانی عقلی با مبانی دینی تضاد و تخالف دارند و یکی مربوط به ساحت ایمان باشد
و دیگری مربوط به ساحت عقل، به هیچ وجه در فلسفه اسلامی به این صورت نیست و عقل
خودش یک منبع معارف و احکام دین به حساب میآید.
در
تفکر غربی، عقل خودبنیاد یعنی عقلی که اجازه نمیدهد دین در آن وارد شود. به تعبیر
دیگر، اصلا از نظر آنها دین امری غیر عقلانی بلکه ایمانی است. اما در فلسفه اسلامی
به همان میزان دین عقلانی است که عقل دینی است؛ به همین جهت عقل خودبنیاد به این
معنا که در غرب مصطلح شده، در تفکر اسلامی معنا ندارد.
ارسطو
فیلسوفی خداباور است/ «ابن رشد» فلسفه ابنسینا را ارسطویی نمیداند
* با
توجه به اینکه در ایام وفات ابن سینا قرار داریم، اگر موافق باشید از این بخش
مصاحبه به صورت متمرکز به وی بپردازیم. با توجه به اینکه مقایسهای میان فلسفه
غربی و اسلامی در پاسخ قبلی صورت گرفت، تأثیرپذیری ابن سینا از ارسطو به چه صورت
است؟ آیا همان مبانی عقلی ارسطویی را گرفته و سپس با مبانی اسلامی نسبتسنجی کرده
یا تأثیرپذیری او به نحو دیگری بوده است؟
- فیلسوف
به عنوان اینکه میخواهد درباره هستی صحبت کند، به آثار دانشمندان مراجعه میکند
تا سخن سنجیده و صحیح از منظر خودش را بیابد. ابن سینا دید که میان فیلسوفان
گذشته، ارسطو سخنان اصیل، محکم و مستدل را بیان کرده است. در نتیجه حرفهای ارسطو
را در مبانی فلسفی خود پذیرفت. ابن سینا به عنوان یک فیلسوف مسلمان، تضاد و تناقضی
میان مبانی قرآنی و فلسفه ارسطو نمیدید.
اصلا
ارسطو را «فیلسوف الهی» مینامند، یعنی از نظر ابن سینا و ملاصدرا، ارسطو یک
فیلسوف خداباور است که برای انسان وجود روح را اثبات میکند؛ برای جهان، ماوراء
اثبات میکند و معتقد به ماوراءالطبیعه است.
اما
ابن سینا به عنوان یک فیلسوف نوآور و مبتکر، آنچه را که از ارسطو گرفت، پرورش داد
و صدها قدم فلسفه را به پیش برد، تا جایی که از نظر کسی مانند «ابن رشد» ابن سینا
دیگر ارسطویی نیست، چرا که حرفهای جدید بسیاری عنوان کرده است. حتی ابن رشد از یک
منظر دیگر معتقد است که ابن سینا از درک ارسطو عاجز بوده است.
ابنسینا
شیعه 12 امامی است/ ابنسینا از اثبات فلسفی معاد جسمانی عاجز بود
* اشاره
کردید ارسطو به جهان ماوراءالطبیعه معتقد است. از سوی دیگر ابن سینا به عنوان یک
فیلسوف ارسطویی از اثبات عقلانی معاد عاجز است و آن را تعبدی میپذیرد. لطفا در
این باره بیشتر توضیح دهید.
ـ
در فلسفه افلاطون و ارسطو پیامهایی درباره زندگی پس از مرگ وجود دارد. آنها
در زمانی زیستند که پیامی مستند از پیامبران در اختیار نداشتند و با توانایی عقلی
خود درباره زندگی پس از مرگ اظهار نظر کردهاند، بنابراین بسیار اجمالی به این
قضیه پرداختهاند.
ابن
سینا به عنوان یک فیلسوف، نه تنها مسلمانی خود را اعلام کرده بلکه برخلاف پدرش که
پیرو اسماعیلیه بود، شیعه 12 امامی است. او اعتقادات دینی خود را دارد اما در مقام
یک فیلسوف دو نوع معاد را مطرح میکند و به دنبال استدلالهای آن میگردد: یکی
معاد روحانی و دیگری جسمانی.
او
در استدلالهای خودش به این نتیجه میرسد که انسان میتواند معاد روحانی داشته
باشد اما در اثبات معاد جسمانی به دلایل خاص فلسفی توانایی آوردن استدلال و ایراد
ادله ندارد، البته این موضوع بعدا با طرح بحث عالم مثال و عالم خیال توسط ملاصدرا
رفع شد.
از
این رو، ابن سینا از نظر فلسفی معاد جسمانی را نمیتواند اثبات کند اما از آنجایی
که ملتزم به دین است در بحث مبدأ و معاد میگوید: من با اینکه نتوانستم دلیلی برای
معاد جسمانی ارائه بدم اما چون پیامبر صادق و مصدق که از طرف خدا صدقش تصدیق شده،
معاد جسمانی را اعلام کرده است، من معاد جسمانی را میپذیرم.
معنای
اصطلاحی «حکیم»/ جایگاه ابنسینا در کتابهای درسی
* ابنسینا
هم طبیب است و هم فیلسوف اما متأسفانه بیشتر وجهه طبابت و حکیم بودن وی مورد توجه
واقع شده است، این موضوع در کتابهای درسی نیز مشهود است. با توجه به مسئولیت شما
در دپارتمان علوم انسانی دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی، آیا به جنبه
فلسفی ابنسینا در کتب درسی به نحو شایسته توجه شده است؟
ـ
واژه «حکیم» در تاریخ فلسفه اسلامی تقریبا از دوره فارابی مصطلح شده است و به
معنای کلی دانشمند به کار رفته است. فیلسوف و حکیم در قدیم کسی بود که جامع علوم
است، چه علوم تجربی مثل پزشکی و چه علوم معقول مانند فلسفه و چه علوم اخلاقی. ابنسینا
نیز چنین انسانی بود، بنابر این به این جهت که یک دانشمند بود او را حکیم میخواندند.
اما
درباره قسمت دوم سؤال، در کتاب فلسفه بخش خاصی تحت عنوان «فلسفه ابنسینا» در نظر
گرفته شده است که مختصری از زندگی او را ارائه میدهد و آرای او در مسایل مهم
مانند علت و معلول، وجوب و امکان و ... را بیان میکند. اما در کتابهای تجربی
بیشتر به جنبههای علوم تجربی ابنسینا توجه شده است. یک بخش در کتاب دین و زندگی
پیش دانشگاهی ذیل بحث فرهنگ و تمدن هست که در آنجا به طور جامع به همه وجوه ابنسینا
اشاره شده است.
ابنسینا
مدافع عرفان است/ دو کتاب عرفانی ابنسینا
* عدهای
معتقدند ابنسینا علاوه بر حکمت و طبابت، یک شخصیت شبهه عرفانی هم داشته و دلیل
ملاقاتهایش با عرفای نامی مانند ابوسعید ابوالخیر و شیخ خرقانی نیز همین علاقه به
عرفان است. تحلیل شما چیست؟
ـ
ابن سینا در نمط دهم اشارت و تنبیهات بخشی درباره عرفان دارد و آنجا یک دوره عرفان
را تدوین میکند. این متن آنقدر جامع است که اکنون نیز یک متن درسی برای کسانی است
که عرفان عملی تدریس میکنند. یعنی آن قدر موجز اما کامل عرفان را توضیح داده که
از بسیاری عرفای دیگر مباحث را دقیقتر بیان کرده است.
به
همین دلیل، ابنسینا نه تنها منتقد عرفان نیست که مدافع آن بوده است. اما
چنین نبوده که در طول زندگیاش مشی عرفانی داشته و از ابتدا تا انتهای مدارج عرفان
را پیموده باشد. پیداست که در اواخر زندگیاش بیشتر حالات عرفانی داشته است. برخی
کتابهای وی مانند «رسال÷ فی العشق» و «رساله الطیر» به سبک عرفانی نوشته شده است.
حتی
ابنسینا خطاب به مخالفان عرفان میگوید: به ادعاهایی که عرفا دارند و ظاهریون آن
را زیر سؤال میبرند، احتمال صحت دهید و آنها را در بقعه امکان بگذارید. خودش نیز
با حسننظر و قبول صحت وارد بحث عرفان میشود.
در
مجموع میتوان گفت ابنسینا به لحاظ نظری، عرفان را دقیق میشناخته، به لحاظ عملی
هم انشاءالله قدمهایی برداشته است.
ماجرای
تدوین کتابهای فلسفی شهید مطهری
* «الهیات
شفاء» مهمترین اثر ابن سینا در حکمت و فلسفه به شمار میرود. لطفا به عنوان آخرین
سؤال، ماجرای تدوین «درسهای الهیات شفا شهید مطهری» را به صورت اجمال بیان کنید.
ـ
در دوره جوانی به شدت به اندیشههای شهید مطهری و شیوه تفکرش علاقهمند شدم. در
سیر مطالعاتی آثار فلسفی این استاد بزرگوار خدمت آقای دکتر غفاری، استاد دانشگاه
تهران و مدیر انتشارات حکمت رسیدم و از محضر درس ایشان استفاده کردم. حدود
سالهای 66 و 67 ایشان پیشنهاد پیادهسازی و تدوین آثار فلسفی شهید مطهری را به
بنده داد. اینچنین شد که دو جلد از مجموعه سه جلدی الهیات شفا و چهار جلد از
مجموعه پنج جلدی حرکت و زمان در فلسفه اسلامی را تدوین کردم.
در
این مسیر اصل بر این بود که جز ویراستاری نگارشی یا حذف جملات تکراری، تغییر دیگری
صورت نگیرد و تلاش شد لحن سخنرانی و شیرینی بیان حفظ شود. ضمن اینکه از ویژگیهای
بارز شهید مطهری این بود که تفاوت چندانی میان گفتار و نوشتارش وجود نداشت.
بحمدالله
تدوین این کتابها جزو ذخایر معنوی است که توفیق انجام آن را پیدا کردم.