اشاره: آقای عبدالله انوار از استادان جامع
ایران امروز است که در چند زمینه مختلف اهل نظر و تحقیق اند، از ریاضی و حقوق تا
حکمت قدیم و جدید شرق و غرب. ویژگیهای این استاد ارزشمند، گفتگو با ایشان را الزام
میکند و مغتنم می گرداند.
اولین سؤالی که درباره زندگی میتوان
مطرح کرد، این است که زندگی چگونه قابل تعریف است؟
به
نظر من بعضی از امور را باید تجربه کرد، چون نمیتوان تعریف کرد. البته تجربه کردن
مواردی را پیش میآورد که گاه با هم تناقض دارند، گاهی هم ترادف دارند و گاهی هم ـ
به قول اهل منطق ـ اعم و اخص هستند و از این جهت، تحت واحد معینی قرار نمیگیرند
تا بتوانیم براساس آن، تعریف به عمل بیاوریم.
به هر حال ما نمیتوانیم در باب زندگی سکوت کنیم و الزاماً باید دیدگاهی داشته
باشیم.
این برمیگردد به اینکه انسان در زندگی چه راهی را میتواند در پیش بگیرد. در این
خصوص، نظر من این است که انسان باید راهی را در پیش بگیرد که به اصطلاح قدما:
سعادتش در آن باشد. حالا اینکه سعادت در چیست و از چه راهی باید به آن رسید، بحث
دیگری است. قدر مسلم این است که در زندگی راهی را باید انتخاب کرد که راهگشای
سعادت باشد.
به نظر میرسد
که زندگی نیازمند ایضاح است. ما روزی که به دنیا آمدهایم، روزی هم از دنیا خواهیم
رفت، اما در فاصله این رفتن و آمدن، از چیزی به نام زندگی برخورداریم. باید دید آن
چیزی که زندگی است و ما در آن به سر میبریم، چیست؟
به نظر من، زندگی پیاده کردن زمان بر تحولات جسمی و روحی انسانی است؛ یعنی تحولات
روحی و جسمی انسانی باید بر آنات زمان تطبیق پیدا کند و انسان در این سیر و سلوک
زمانی، از کودکی به بزرگی و پیری برسد و سرانجام هم به دیاری دیگر برود.
اگر آن چیزی را
که بیان میکنید، مبنای شما بدانیم، فکر میکنید چه چیزی میتواند مهمترین مسئله
زندگی باشد؟
مهمترین
مسئله زندگی روابط انسانی است. همان گونه که ارسطو هم گفته است، انسان چه بخواهد و
چه نخواهد، مدنی بالطبع است. لازمه مدنی بالطبع بودن، در جامعه بودن است. در
نتیجه، انسان در سطح اجتماع باید به گونهای باشد که بتواند امیالش را محقق کند.
لازمه این امر هم این است که جامعه نباید با زندگی افراد خودش سر مخالفت و
ناسازگاری داشته باشد، بلکه سر موافقت داشته باشد. تنها در جامعه موافق شخص میتواند
به ایدهآلها و آرزوها و غایات زندگی خودش دست بیابد.
این در جای
خودش مسئله مهم و قابل اعتنایی است، اما پرسش من از مهمترین مسئله زندگی است. شخص
شما مهمترین مسئله زندگی را چه میدانید؟
به نظر من مهمترین مسئله زندگی این است که انسان به امری دسترسی پیدا بکند که
انسانهای دیگر را هم به سعادت برساند؛ یعنی نوعی راهگشایی. به عبارت دیگر، مهمترین
مسئله در زندگی این است که راهگشای سعادت دیگران باشد.
منظورتان تشریک
مساعی و همیاری در زندگیهاست؟
نه، منظورم راهگشایی برای دیگران است؛ یعنی دیدن مشکلات دیگران و کوشیدن برای رفع
آن. به عبارت دیگر گشودن فروبستگیها. مهم است که انسان فروبستگیها را بازگشاید و
موجب سعادت دیگران هم بشود. چیزی که بیان میکنم، امر سادهای است. به عنوان مثال،
پزشکانی هستند که عمرشان را صرف میکنند و راه چاره و درمان یک بیماری را پیدا میکنند.
این قبیل افراد، به نظر من واجد زندگی واقعی هستند؛ زیرا هم خودشان را به سعادت میرسانند،
هم دیگران را.
عکس موضوع هم
میتواند صادق باشد.
کاملاً. کسانی که از روی جاهطلبی دست به کارهایی میزنند که نباید بزنند، آنها هم
زندگی خودشان را نابود میکنند، هم زندگی دیگران را تباه میکنند. این اشخاص،
یگانه افرادی هستند که از زندگی خودشان لذت نمیبرند. آنها زندگی خودشان را پیش میبرند،
نه زندگی خودشان را به سعادت مقرون میکنند.
به نظر استاد
عبدالله انوار، زیبایی زندگی در چیست؟
زیبایی زندگی در برخورداری است. به عبارت دیگر؛ برخوردار ساختن خود و دیگران از
مواهب و لذایذ زندگی و نیکوییها زندگی، زیبایی زندگی را تشکیل میدهد. بهرهمندی
از زندگی خودش زیباست.
به نظر میآید
آنچه در پاسخ پرسشهای من بیان میکنید، غیر فلسفی است. آیا میان زندگی و فلسفه
ارتباطی نمیبینید؟
چرا. فلسفه در معنای واقعی و غیردستوری خودش، بیهیچ شبهه چیزی است که اشخاص را
برای فهم زندگی آماده میکند. در تعریفهای رسمی فلسفه به آمادگی انسان برای رسیدن
به سعادت این جهانی و آن جهانی اشاره شده است. فلسفه، خروج نفس به طرف کمال ممکن
است، در جانب علم و عمل. فیلسوف کسی است که هم علمش خوب است، هم عملش درست است.
طبیعی است که چنین فردی، هم خود واجد زندگی سعادتمندانه است و هم دیگران را به طرف
سعادت سوق میدهد.
یعنی فلسفه و
زندگی به همدیگر کمک میرسانند.
این کمک و یاری با واسطه سعادت است، چون فلسفه چیزی است که کمال عقل عملی و کمال
عقل نظری را تأمین میکند. ما در فلسفه صرفاً نظر و علم را طرح نمیکنیم، بلکه به
عمل نیز نظر داریم فیلسوف در عین عالم بودن باید عامل هم باشد و به چیزی که میگوید
عمل کند. امروز،روزگار اطلاعات و معلومات است و وسایل اطلاعات جمعی این اجازه را
به همه میدهد که الفاظ زیبا و قشنگی را بیان کنند ولی اگر به این الفاظ عمل نشود،
همگی پوچ خواهند بود.
آیا به نظر
شما،قدمای ما، در باب حیات یا زندگی به اندازه کافی بحث کردهاند و آنچه را که
باید گفته میشد، بیان کردهاند؟
همین مقدار میتوان گفت که قدما، با تقسیم حکمت به نظری و عملی، به موازات فلسفه
علمی، فلسفه عملی را هم در نظر داشتهاند. حالا اینکه آنها به آنچه گفتهاند عمل
کردهاند یا نه، منوط به این است که مدارک و اسنادی در دست داشته باشیم که نشان
بدهد که زندگی آنها، براساس تعاریف آنها از زندگی بوده، یا مطابقتی نداشته است.
آیا میتوان از
فیلسوفی با عنوان «زندگیشناس» یاد کرد؟
متاسفانه آنچه از فلاسفه خودمان میدانیم، کارهای علمی آنهاست، بدون اینکه بدانیم
در عمل چه کردهاند و چگونه زندگی کردهاند. قضاوت ما براساس آثار و نوشتههای
آنهاست. اگر راهی وجود داشت که زندگی عملی آنها را هم از نزدیک میدیدیم، در این
صورت میتوانستیم قضاوت کنیم. شخص من چون زندگی عملی فلاسفه و حکما را ندیدهام،
گمان نمیکنم بتوانم حرفی بزنم که قابل استناد باشد.
در این صورت،
سؤال را میتوان به حوزه نظر برگرداند، به این صورت که: فکر میکنید کدام فیلسوف
زندگی را بهتر و دقیقتر تبیین کرده است؟
به نظر من بوعلی بهتر از دیگران در باب زندگی بحث کرده است. ابنسینا قویتر از بقیه
فلاسفه است. کارهای علمی و فلسفی فارابی هم نشان میدهد که نگاه جامعی به زندگی
داشت، به خصوص در زمینه اجتماعی. کار او در زمینه «مدینه» و کتابش «آراء مدینهالفاضله»
نشان میدهد که به زندگی عملی و اجتماعی نظر داشته است. فارابی معتقد است که در
جامعه فاسقه و ضاله کسی سعادت پیدا نمیکند.
ظاهراً اندیشه
اجتماعی بعد از فارابی به فیلسوف دیگری منتقل نمیشود.
درست است. فلسفه اجتماعی فارابی بعد از خودش در فیلسوف دیگر قابل مشاهده نیست. به
همین جهت، بحث زندگی عملی و زندگی اجتماعی در فلسفه ما جایگاهی ندارد. این هم هست
که خود فلسفه فارابی برگرفته از فلسفه یونان است. اگر کتابهای ارسطو را با دقت
مورد تأمل قرار دهید، خواهید دید که در سیاست و اخلاق، یک فیلسوف عملی است. ارسطو
هم جزو فیلسوفانی است که عملاً به زندگی توجه داشتهاند و مطلوبشان جامعه سعادتمند
بوده است. تنها بخشی از این فکر از طریق ترجمهها وارد فلسفه اسلامی شده است. این
نکته را هم نباید نادیده گرفت که شرایط سیاسی و اجتماعی ایران برای فیلسوفان ما
چندان مهیا نبوده است؛ به عنوان مثال، ابنسینا تمام عمر در حال فرار بود تا مبادا
به دست سلاطینی از نوع محمود غزنوی گرفتار شود. در چنین شرایطی، توجه کافی به
زندگی ممکن نبود؛ زیرا از هر طرف فشار وجود داشت.
فشار سلاطین
مانع از تأمل در باب زندگی بود؟
تاریخ چنین چیزی را به ما میگوید. وجود سلاطینی از نوع غزنویان اساساً اجازه نمیداد
که زندگی روی یک روال صحیح حرکت کند. بنابراین زندگی گذشتگان ما در تلاطم گذشت.
توجه داشته باشید که زندگی متلاطم قابل بحث نیست و اجازه نمیدهد شخصی بتواند روی
زندگی تفکر کند.
اجازه بدهید از
تاریخ عبور کنیم و برسیم به هنر. میان زندگی و هنر چه نسبتی مشاهده میکنید؟
ارسطو گفته است: هنر کاتارزیس است؛ یعنی تصفیهکننده شخص. به همین جهت، هنر هر
اندازه بیشتر باشد و از پیشرفت بیشتری برخوردار باشد، به ذهن آرامش بیشتری میبخشد
و تصعید نفس ایجاد میکند. در نتیجه، زندگی بدون همراهی هنر، بیارزش است. باور من
این است که زندگی بدون حضور هنر، زندگی حیوانی است.
در میان تلقیهایی
که تا امروز در باب زندگی صورت گرفته، شاید بتوان دو نگاه را از هم تفکیک کرد. به
عقیده شما نگاه خیام به زندگی صائبتر است یا نگاه مولانا؟
فکر میکنم نگاه هر یک برای خودشان صائب است...
مقصود اشکال
گرفتن نیست. بنا را بر این میگذاریم که بتوان یکی از این دو نگاه را انتخاب کرد؟
اگر
مسئله انتخاب مطرح شود، من مجموع این دو نگاه را انتخاب میکنم؛ به این صورت که
ترکیب و تلفیقی بین نظر خیام و مولانا صورت بدهیم. فکر میکنم مجموع این دو نظر میتواند
یک زندگی توأم با سعادت را مطرح کند و زندگی فردی را به سعادت نزدیکتر کند.
فقط زندگی فردی، بدون زندگی اجتماعی. البته خیام به گونهای است که شاید در باب
سعادت فردی هم بدون پرسش و شبهه و تردید نباشد.
من هم چنین دیدگاهی دارم. فلسفه خیام در باب زندگی بسیار یأسآمیز است. او به نقطههای
ناشناسی میرسد که تفکر در آن زیرورو میرسد. متفکر در چنین نقطههای ناشناسی به
لذت آنی بسنده میکند و استفاده از آن را تجویز میکند. به همین جهت، خیام پیوسته
ما را به استفاده کردن از آن دعوت میکند. شاید بتوان گفت که اگر کسی زیاد در این
فلسفه غور کند، به بیبندوباری میرسد و پوچگرا باشد. فکر نمیکنم بیبندوباری در
زندگی امر صحیحی باشد.
البته رباعیات خیام محل بحث فراوان است و به درستی معلوم نیست که چه تعداد از
رباعیات، واقعاً از اوست.
به فرض هم که همه این رباعیات از خیام باشد، باید دید که خیام در زندگی عملی خودش
چگونه بود. شاعران معمولاً مافیالضمیر خودشان را بیان نمیکنند. خیام هم نمیتواند
از این قاعده مستثنی باشد. از طرف دیگر، شاید آنچه خیام میگوید، از نظر خودش
مطبوع بوده، ولی شاید برای دیگران مطبوع نباشد.
پس، شما
قاعدتاً باید نگاه مولانا به زندگی را ترجیح بدهید.
مولانا هم نگاه روشنی به زندگی ندارد. او هم نقطههای تاریکی دارد که فهم آنها
راحت نیست. در زندگی و نگاه مولانا به زندگی چیزهایی وجود دارد که شاید برای همه
قابل تصور نباشد. زندگی عمومی، نمیتواند براساس دیدگاههای مولانا سامان بپذیرد.
حالاتی از نوع حالات مولانا نمیتواند امری عام و مستدام و مستمر برای همه باشد.
بسیاری از آنچه مولانا میگوید، حال است نه مقام. این حال و مقام هم به گونهای
نیست که هر کسی بتواند به آنها دست پیدا کند.
آیا میتوان
زندگی را به قدیم و جدید تقسیم کرد؟
من نمیدانم منظور شما از لغت «قدیم» و «جدید» چیست. جدید چیزی است که بر قدیم
مبتنی است. میان قدیم و جدید اختلاف شدیدی وجود ندارد. هر جدیدی، برگرفته از قدیم
است و به قول برگسون: هر جدیدی واجد قدیم است. هر دید جدیدی، دید اول است به اضافه
چیزی.
ما امروزه به
شکل قدما زندگی نمیکنیم. آیا این را قبول ندارید؟
چرا، قبول دارم. ما الآن با وسایلی زندگی میکنیم که برای قدما آماده نبود، و
زندگی آنها هم متناسب با وسایل روزگار خودشان بود. در واقع، میان زندگی و وسایل هر
دوره نوعی ارتباط وجود دارد. در روزگار جدید، ما باید میان وسایل جدید و هزارها
ناملایماتی که حاصل از همین وسایل است، توازن ایجاد کنیم. ظاهراً شما نسبت به
وسایل جدید نظر خوشی دارید.
شما نظر خوشی
به ابزار وآلات جدید ندارید؟
نه زیاد، چون این وسایل همانگونه که مشکلگشا هستند، مشکلافزا هم هستند. واضحترین
نمونهاش اتومبیل است که در عین اینکه رفع مشکل میکند و با سرعت خودش در زمان
صرفهجویی میکند، در مواردی هم مزاحم سرعت و زمان میشود. نظیر راهبندانهایی که
باعث مزاحمت و ناراحتی میشود. به همین جهت، معلوم نیست که انسانها امروز راحتتر
زندگی میکنند یا گذشتگان. بنده و شما امروز در متن وسایل تکنولوژیک زندگی میکنیم؛
ولی خطر محیطزیست بالای سر ماست. به همین جهت نمیتوان گفت که زندگی جدید بهتر از
زندگی قدیم است.
گزارهای وجود
دارد که شاید بتوان آن را تاریخی دانست و آن سخت شدن زندگی است. آیا زندگی واقعا
سخت میشود؟
من نمیدانم که آیا زندگی امروز برای همه سخت است یا آسان. باید دید که وسایل جدید
و ناملایماتی که در زندگی ایجاد کردهاند، تناسب دارند یا تناسب ندارند؟ اگر وسایل
جدید با ناملایمات بینهایت همراه شد و به قول ریاضیدانها: دیفرانسیل بگیریم و
ببینیم که حد و حجم ناملایمات زیاد است، باید بپذیریم که زندگی سخت شده است.
اما به نظر من، زندگی سخت شده است. نمونهاش همین نان است که به عنوان اصلیترین
عنصر زندگی دچار آسیب شده و شما نمیتوانید نان صحیح پیدا کنید که آمیخته با
چیزهای دیگر نباشد. نانهای فعلی به گونهای نیست که با صحت مزاج هماهنگ باشد. وقتی
نمیتوان یک نان صحیح و سالم پیدا کرد، چطور بگوییم زندگی سخت نشده؟ اقلاً در
گذشته، نانها سالم بود!
با توجه به
اینکه هر کسی برداشتی از غرب و طرز زندگی غربی دارد، میخواهم از شما بپرسم که آیا
بین زندگی شرقی و غربی تفاوت جوهری وجود دارد؟
اول باید معلوم کنید که از کدام شرق صحبت میکنید؟ بخش عمدهای از شرقیها در حال
غربی شدن هستند. بسیاری از کشورهای شرقی از غرب تقلید میکنند و با خود غرب در
غربیگری مسابقه میدهند. نمونهاش هم کشورهای چهار گنج است: چین، ژاپن، کره و
سنگاپور. کشوری مانند هند در حال مسابقه دادن برای رسیدن به زندگی غربی است. هند
هر سال با افتخار از آماری حرف میزند که در حال نزدیک شدن به غرب است. از اینجا
معلوم میشود که مقصد شرق، غرب است و به واقع در زندگی غربی غرق شدهاند و چیزی از
زندگی شرق را برای خودشان حفظ نکردهاند.
من از بهتر
بودن یکی از دو زندگی مشرق و غرب حرف نمیزنم. سؤال این است که آیا میان زندگی شرق
و غرب تفاوت مبنایی وجود دارد؟
تا آنجا که من میدانم، در گذشته زندگی شرقی و غربی به یک صورت بود و تفاوت و
اختلافی میانشان وجود نداشت. اگر شما تاریخهای قبل از رنسانس را بخوانید، خواهید
دید که زندگیها مثل هم بود و اتفاقاً زندگی غربی بدتر هم بود؛ ولی از دورهای که
به قول خودشان تجدید زندگی کردند و به نوزایی رسیدند و رنسانس ایجاد کردند، با
تصرف در طبیعت،وسایل گوناگون را به کار گرفتند، به این خیال که زندگی را راحت میکنند؛
ولی حالا معلوم شده است که خیلی از این وسایل و ابزار به ضرر زندگی بوده است.
نمونهاش همین اسلحههای سری عجیب و غریبی است که هر از گاهی صحبتش میشود. به
تازگی کتابی از نوام چامسکی در این زمنیه میخواندم که نوشته: اسلحههایی که عصاره
علم جدید است، به اینجا منتهی شده که از بهترین ذهنها، بهترین وسیله آدمکشی را
پدید میآورند. نه چنین علمی به نفع بشر است، نه این زندگی قابل دفاع است.
یعنی زندگی غرب
را ناموفق میدانید؟
حرف من این است که معلوم نیست که غرب به سرمنزل حیات رسیده، مگر اینکه روزی بر سر
فکر بیایند و ببینند که چه اشتباههایی کردهاند. وقتی گاهی بعضی از این گزارشهای
علمی جدید را میخوانم، احساس میکنم که زندگی جدید به یک پر کاه بسته است! گویی
زندگی همه انسانها به تار مویی بسته است. چون از هواپیماهای خطرناکی حرف زده میشود
که با رفتن انگشت روی یک دگمه آنها زمین نه یک بار و دوبار که بیش از 30 بار
زیرورو خواهد شد. این چه زندگی است؟
زندگی بدون
امنیت!
زندگی بدون تأمین که زندگی نیست! کافی است یک اشتباه صورت بگیرد. به همین جهت، نظر
من تمدن جدید آسایش خاصی پدید نیاورده است و گرفتاریهایش کم نیست.
مخاطرات زندگی
را چه میدانید؟
چه مخاطرهای از این بالاتر که کسی از زندگی و سرنوشت خودش خبر ندارد؟ همین نمونهای
که نقل کردم، نمونهای از مخاطرات زندگی است؛ یعنی یک حالت عدم تأمین ایجاد شده
است که اگر به اندازه سر سوزنی غفلت شود، خطر انهدام کره زمین را در پی دارد. این
زندگی، سخت است.
با توجه به
اینکه در متن تحولات بیش از 6 دهه گذشته ایران بودهاید، به نظر شما مهمترین
تغییری که در زندگی ایرانیها روی داده، چیست؟
من دوران حکومت پهلوی اول و دوم و بعد از آن را از نزدیک دیدهام. چیزی که میتوانم
بگویم، این است که بعد از مشروطیت، مقداری از اوصاف زندگی غربی به اجبار وارد
زندگی ایرانی شد: هم زندگی عوام، هم زندگی خواص. محصولات زندگی غربی به گونهای
است که قوه محرکه دارد و همیشه وارد بازارهای گوناگون میشود. همین قوه محرکه
تحولاتی را ایجاد کرده که نمیتوان منکر شد. کاری به ورود صحیح و ناصحیحش ندارم. من
معاشرت زیادی با نسل کنونی ندارم تا بتوانم بگویم چه چیزی به دست آمده و چه چیزی
از دست رفته است. کسانی که در جریان امور هستند، باید بگویند که چه چیزی از دست
رفته است.
آنها طبعاً میدانند؛
ولی دیدگاه شما محل پرسش است، آن مقدار که در جریان قرار دارید.
من واقعاً نمیدانم چه چیزهایی را از دست دادهایم. این سؤال شما برای من پیچیده
است. من وقتی 20 سال داشتم، با دید 20 سالگی زندگی میکردم و حالا با دید 80 سالگی
نگاه میکنم و میبینم. دیدم فرق کرده است. مسئله آبزرواسیون است. آن موقع یک نوع
آبزرواسیون داشتم، حالا آبزرواسیونی دیگر دارم. نمیتوان آن نگاه را با این نگاه
تطبیق کرد. شما امروز دیدی دارید که مطمئناً 50 سال بعد آن را نخواهید داشت و جور
دیگری خواهید دید، حتی اگر زندگیتان مثل امروز باشد. بحث «دید» است که با دیروز
توفیر میکند. لابد از فلسفه کانت مطلع هستید و میدانید که ما با فنومنها سروکار
داریم، نه نومنها. فنومنها هم تا حدودی به برخورد ما با جهان بیرون ارتباط دارند.
استاد انوار
این روزها بیشتر به چه چیزی فکر میکند؟
من شب و روز مشغول خواندن و نوشتم: این روزها روی موسیقی اسلامی ـ ایرانی کار میکنم
که از فارابی شروع میشود و میرسد به دروه صفویه. ما در این دوران، واجد
دستگاههای قوی موسیقیایی بودهایم و هیچ احتیاجی به نت فرهنگی و موسیقی غربی
نداشتهایم. این روزها مشغول خواندن رساله صفیالدین ارموی و شرح مبارکشاه بر
ادوار او هستم. نسخهای هم که در دست دارم، در جهان منحصر به فرد است. البته
افتادگی دارد و غلطهای زیادی هم دارد. مشغول ترجمه این نسخه هستم و میخواهم
تمامش کنم.
سؤال من از
چیزی است که در این برهه از زندگی به آن فکر میکنید.
حقیقت
این است که به آینده جهان فکر میکنم. الآن مشکلاتی در جهان پیدا شده که جهانی
است: از آمریکا تا چین که پرَش ما را هم خواهد گرفت. امیدوارم بشر به گونهای عمل
کند که از این مرحله و پرتگاه هم به سلامت بگذرد و به زندگی عادی برگردد و خودش را
پیدا کند.
آخرین سؤال این
است که: اگر یک بار دیگر به دنیا بیایید، چه مسیری را در زندگی انتخاب میکنید؟
این
منوط و مشروط به این است که شناختم از زندگی اول و جامعه اولم چگونه است. اگر یک
بار دیگر به دنیا بیایم، باید براساس شناختی که از زندگی قبلی دارم، زندگیام را
با آن مطابق کنم، نه مثل این زندگی که بیگدار به آب زدیم و در سیر حوادث به حرکت
درآمدیم. عمر دوباره برای همین است که انسان خوب زندگی کند. سعدی هم همین را میگوید:
مرد هنرمند هنرپیشه را عمر دوبایست در
این روزگار تا به یکی تجربه
آموختن با دگری تجربه بستن به کار
پس، مسیری را که پشت سر گذاشتید،
انتخاب نمیکنید!
مطمئناً
این مسیر را انتخاب نمیکنم؛ چون این مسیر به قول فرنگیها: پارازار بود؛ یعنی
اتفاقی بود. به هر صورت پیش آمد، قبول کردم و رفتم. اگر یک بار دیگر به دنیا
بیایم، سعی میکنم در مسیری که می روم، کمی متفاوت عمل کنم.
لطفاً اجمالی
از زندگی خودتان را هم بیان کنید.
من
در سال 1303 در تهران به دنیا آمدم. دوره ابتدایی را با موفقیت تمام کردم و در
تهران شاگرد اول شناخته شدم. بعد از آن به مدرسه آمریکاییها رفتم. در آنجا زبان
انگلیسی آموختم. در دو رشته ادبی و علمی (ریاضی) دیپلم گرفتم. بعد وارد دانشکده
حقوق شد. با این حال، بیشتر عمرم در کارهای ریاضی صرف شد. بعد از مدتی کار در
جاهای مختلف وارد سازمان لغتنامه دهخدا شدم و در مدت 16 سال، 11 جلد از مجلدات
لغتنامه دهخدا را نوشتم. بعد به کتابخانه ملی رفتم و به ریاست بخش کتابهای خطی
رسیدم. در همین مدت 10 جلد از فهرست نسخ کتابهای خطی را نوشتم و به بازنشستگی
رسیدم؛ ولی هم در دوران اشتغال و هم بعد از تقاعد، پیوسته مشغول کار بودهام و در
همین سن مشغول نوشتن حلالمسائل ریاضی هستم.
از کارهایم میتوانم به تصحیح اساسالاقتباس خواجهنصیر، جهانگشای نادر و ترجمه
«تطور حیات» از برگسون و کارهای دیگر اشاره کنم. کار مهمی که کردهام، شرح و
ترجمه شفای ابوعلیسینا در 22 جلد است که اگر روزی چاپ شود، شفا از ابهام و اشکال
خارج خواهد شد. این کار را بعد از بازنشستگی شروع کردم و 10 سال به صورت شبانهروزی
کار کردم.
در مجموع از
زندگیتان راضی بودهاید؟
من آمال و آرزوی خاصی در زندگی نداشتم. بنابراین، از زندگیام نه راضیام، نه
ناراضی. سرم همیشه به کارهای علمی مشغول بود. بنابراین، اگر حوادث هم موافق میل من
نبوده، رنجی احساس نکردهام، چون به حوادث بیرون بیاعتنا بودهام. بگذارید این را
هم بگویم که زندگی آن گونه که من میخواستم، نبود. زندگی برای من حالت ناهنجاری
داشت. چیزی نبود که من میخواستم. حالا دلایل این موضوع چیست، چه عواملی باعث این
ناهنجاری شد و چه عناصری وارد آن شد، بحثهایی است که باید رویش فکر کرد.
ختم سخن اینکه از شما میخواهم یک بیت شعر بخوانید.
من شعر حافظ را بهترین شعر میدانم و از آن میان، این بیت را میخوانم:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد