سیوهشتمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره بوعلیسینا با همکاری مرکز فرهنگی شهر کتاب و بنیاد علمی و فرهنگی بوعلیسینا در روز چهارشنبه 17 آذر برگزار شد.
سیوهشتمین
نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره بوعلیسینا با همکاری مرکز
فرهنگی شهر کتاب و بنیاد علمی و فرهنگی بوعلیسینا در روز چهارشنبه 17 آذر برگزار شد. این نشست به سخنرانی دکتر اصغر دادبه، با
موضوع «ابنسینا و هویت ملی» اختصاص داشت. این درسگفتار به صورت مجازی از اینستاگرام شهر کتاب پخش شد.
ابنسینا
در سده چهارم و نیمه اول سده پنجم میزیست. سده چهارم، عصر بازشناسی و بازیابی
هویت ملی است. عصر ظهور فردوسی و سرودن شاهنامه است. از جمله لوازم بازگشت به هویت
ملی، توجه به حکمت ملی و رویآوردن بدین حکمت است. ابنسینا در مقام ارسطوی دوم به
نقد علم و فلسفه یونان برمیخیزد، یونانگرایی متعصبانه را مردود میشمارد و کمر
به احیای حکمت ملی، که همانا حکمت اشراقی و عرفانیاست، میبندد. ابنسینا از
معدود دانشمندانی که شرح حال خودنوشت دارد.
تمام
بزرگان علم و ادب به نوعی و بهگونهای سهمی جدی در هویت ملی دارند و اگر چنین
نبود نمیتوانستیم از آنها به عنوان هویت ملی یاد کنیم و به عنوان یک عالم ممکن
است گفته شود امری جهانی است اما دانشیمردان و هنری مردان که در این سرزمین
زیستند بدون تردید در ساختن این هویت نقش داشتند و در استمرار هم نقش دارند اما
قضیه جزیی چیز دیگری است.
نکته
نخست اینکه تفکر فلسفی مثل هنر تحت تاثیر شرایط سیاسی، اجتماعی، تربیتی، دانشمند،
هنرمند، فیلسوف و متفکر است. اگر ابنسینا در فضا و شرایط تربیتی دیگر رشد میکرد
این که اکنون هست، نبود. ابنسینا از معدود دانشمندانی است که شرح حال خودنوشتش را
خود نوشته است. با این خودنوشت ما هم پدر ابنسینا و هم مادرش را میشناسیم و از
نحوه تربیت او مطلع هستیم.
پدر
در دستگاه سامانیان صاحب منصب است و استقرارش در یک روستا است و ابنسینا در روستا
متولد میشود یعنی فرهیختگان و باسوادان و دانشمندان سدههای نخستین دهاقین و
دهگانان و به تعبیر امروزی خرده مالکان بودند و میتوانستند به سوی علم و دانش و
هنر بروند.
پدر
ابنسینا مالک زمینهایی بوده است و سمت و حکومت محلی داشته و تلاش برای آموزش
فرزند و همچنین توجه به دانشمندان میکرده است. طبق گزارش خود ابنسینا تربیت
نخستین او یک تربیت اصیل ملی و ایرانی بوده به شیوه مرسوم آن و این مساله زمینهساز
این بود که به سوی آنچه حکمت ایرانی و ملی نامیده میشود، برود.
نکته
دوم مسالهای است که بارها به آن پرداخته شده است. در چهار سده نخستین قرن اول تا
چهارم نیاکان ما کار عظیمی کردند تا قرن چهارم که بازسازی و بازیابی هویت تحقق
پیدا کرد. در سده اول و دوم که بنا به قول استاد زرینکوب دو قرن سکوت نام گرفته
است بزرگترین اتفاق هم افتاد و فرهنگ ایران منتقل شد به این سو و به جهانی که
اکنون اسلامی است و دین اسلام را جایگزین دین زرتشتی کرده است. در این انتقال پیش
از اینکه یونان پیدا شود، یونان نیمه دوم قرن دوم ترجمههای دینی شروع میشود. ماجرای
معتزله و قصهای که شکل گرفت یعنی نیمه اول قرن دوم ۵۰ سال قبل از اینکه یونان
پیدا شود. بدون تردید در این دو قرن منابع بسیار مهمی ترجمه شد مثل کلیله و دمنه
و... ضمن اینکه بسیاری از منابع از بین رفته است. در قرن سوم طاهر ذوالیمینین
اعلام استقلال کرد اولین زمینه علمی فرهنگی که انتقال فرهنگ بود فراهم شده بود و
حکومت ملی تشکیل شد و یعقوب لیث و سامانیان که مهمترین حکومت بودند روی کار آمدند
و زبان ملی انتخاب شد؛ با آن جمله معروف که در تاریخ سیستان نقل شده است. اینها
یک شبه اتفاق نیفتاده است در یک جایی از تاریخ شرایط خاصی برای تحول پدید آمده است
و به نمایندگی از طرف یک ملتی حرفی میزند. بعد از انتخاب تشکیل حکومت ملی زبان
ملی انتخاب شد از بین لهجهها و زبانهایی که بود و لهجه دری که معروف است.
ظهور
و بازسازی و بازشناسی حکمت ملی و حکمت ابنسینا
در
این زمینه سه اتفاق مهم میافتد: انتقال فکر و حکمت و فلسفه فرهنگ، زمینهسازی
برای ظهور و بازسازی و بازشناسی حکمت ملی، حکمت ابنسینا و به دنبال آن حکومت ملی
و زبان ملی شکل گرفت. اکنون به قرن چهارم رسیدیم و مثلث هویت ملی شکل گرفت. ضلع
اول زبان و ادب ملی، ضلع دوم تاریخ و اساطیر ملی و ضلع سوم حکمت ملی. اهمیت زبان
ملی بهویژه در این روزگار را بازگفتهام. قرن چهارم و در قرن فردوسی این مثلث شکل
گرفته است و چهار سده تلاش به نتیجه رسیده و فردوسی ظهور کرده و همچنین ابنسینا،
ابوریحان، فارابی ظهور کردند و تقریبن آنچه که بعد استمرار پیدا کرد مایههای آن
اینجا بود و در قرن چهارم که قرن طلایی نامیده میشد و هم در کل جهان اسلام و هم
در ایران و کتاب مهم ریچارد فرای درباره عصر زرین فرهنگ اسلامی ایران در این سده
سخن میگوید.
در
قرن چهارم و از نیمه دوم قرن دوم یونانیات هم وارد شده و قهرمانانی در فلسفه
یونانی مثل فارابی و ابنسینا پدید آمدند و ارسطوی ثانی و معلم ثانی ظهور کردند. در
چنین شرایطی که قرن طلایی است چرا ابنسینای ارسطویی اینگونه برگشت و اینگونه به
سوی حکمت ملی، اشراقی، مشرقی و عرفانی رفت؟ پیش از سهروردی هیچ دلیل جز آن تربیت و
بازگشت که لازمه تاریخ ما بود بازگشت به هویت ملی نمیتوانست وجود داشته باشد. چرا
شاهنامه در این دوره نوشته شد؟ زیرا فردوسی نماینده کشور ما بود. در شرایطی که
شاهنامه شکل میگیرد و تمام مثلث در شاهنامه پدید میآید طبیعی است که این اتفاق
در همه زمینهها بیفتد.
ابنسینای
نسل دهاقین در مقدمه منطقالمشرقین کسی که آنقدر ارسطویی بوده که در یکجا به آثار
افلاطون برخورد میکند آن جمله معروف را میگوید: اگر این افلاطون است بضاعتش اندک
است، این گفته برای زمانی است که غرق در ارسطو بوده است، البته میراث ارسطویی
سرجایش هست و از آن استفاده میکند اما نگاهش همین است و برمیگردد و افلاطونی میشود.
افلاطون ایرانی است و میراث ایران را بیان میکند.
ابنسینا
در فضای فکری با سامانیان ارتباط پیدا میکند
بعضی
از محققان فرنگی بر این باورند که فلسفه چیزی نیست مگر در همه دورانها و پیش و پس
کردن حرفهای افلاطون و ارسطو. ما اگر بدانیم و به جد دنبال کنیم که استاد آدمالفلاسفه
افلاطون میراثدار فرهنگ ایران بود و سخنهایی که میگوید تحت تاثیر فرهنگ ایران
است و نقش و سهم ما در فرهنگ فکری و جهانی بیشتر روشن میشود. در مقدمه منطقالمشرقین
آن آدمی که نگاهش این است انتقاد میکند که بعضیها فکر میکنند که فکر و فلسفه و
دانش فقط در یونان است! ابنسینا در فضای فکری که با سامانیان ارتباط پیدا میکند
و به دربار میرود و معالجه میکند و کتابخانه معروف آن را توصیف میکند و میگوید
کتابهایی دیدم و خواندم و برخی را حتی اسمش را نمیدانستم که متاسفانه این
کتابخانه در آتشسوزی از بین رفت و آنها زمینه سازی را برای ترجمه قرآن فراهم
کردند. به مانند این گفته که پیغمبری نمیفرستیم مگر به زبان قوم خودش و در مقدمه
تفسیر طبری همه اینها را میبینیم. ابنسینا میراث ارسطویی را هم دارد اما جور دیگری.
ابنسینا
شخصیتی است که کتاب شفا نوشته و بعد اشارات مینویسد. اشارات آخرین اثر ابنسینا
است و در نمط نهم مقاماتالعارفین به تعبیر فرنگیمآبها عرفان را تئوریزه میکند
و تعریف برای آن میآورد و مرتبه و مقام تعیین میکند و از نظر تاریخی اگر نگاه
کنید پیش از ابنسینا کسی این کار را نکرده است و هنوز هم جزو آثار درجه یک در
تبیین جهانبینی عرفانی بهشمار میآید. کسی که ارسطویی است و با عقل ارسطویی کار
میکند به سوی حرکتی میآید که باید عقل شهود را یاد بگیرد و داستانی دیگر روایت
شود. خود این نمط که در طول تاریخ مورد توجه ویژه بوده و به حق مورد توجه بوده جزو
حرکتی است که بعد از سخنی است که در مقدمه منطقالمشرقین میگوید و آن را دنبال میکند.
دومین
اثر بسیار مهم ابنسینا نشان میدهد گردش و چرخش به سوی حکمت ملی است. وقتی میگوییم
حکمت اشراقی و حکمت ملی در واقع لایههای عرفانی برای ما دارد و از دو متدلوژی سخن
میگوید نخست متدلوژی کاملا عقلانی و استدلالی که طبق سنت ارسطویی است و عقل یاد
میگیرد که برهان بسازد. دوم متدلوژی ایرانی آریایی است که عقل غیر از اینکه یاد
میگیرد استدلال کند و برهان بسازد باید شهود هم یاد بگیرد و در کنار آموزش تزکیه
هم شود و این بسیار مهم است و باید این را درست به جوانان یاد داد. این مساله به
شکلی نیست که بلافاصله کشکول دست بگیرد و اهل شهود شود. نخست باید علم را یاد
بگیرند.
رسالهالعشق
ابنسینا تحت تاثیر ضیافت افلاطون نبوده است
ابنسینای
قهرمان آنگونه اندیشیدن است و از روش شهودی سخن میگوید و از تزکیه باطن میگوید
و رسالهالعشق وی تحت تاثیر ضیافت افلاطون نبوده است. مایههای استدلالی ارسطویی
هم سر جای خودش دارد. فهرست مطالبی که در رسالهالعشق میآید این است که سریان عشق
در تمام موجودات موج میزند.
سریان
در جواهر بسیط غیر زنده یعنی در جزءجزء، سریان در جواهر حیوانی از جهت قوای حیوانی
و در نفوس الهی و از پایین به بالا و از بالا به پایین است. این یک چرخش ۱۸۰ درجهای
است و در نهایت آن چیزهایی که در رسالهالعشق در ضیافت میبینیم باز ایرانی است
و پرورش افلاطونی پیدا کرده و در شعرای بزرگ متجلی شده است. این یک متدلوژی است
تجربه زیبایی تزکیه باطن کردن و متدلوژی این بوده است.
در
مقدمه منطقالمشرقین نیز به این شکل تعبیر میشود که با برگشتن از ارسطو که کاملا
مقتدایش بود و به سوی افلاطون رفتن. به عبارت دیگر به سوی میراث فرهنگ ملی ایرانی
رفتن که خود یک شکل پرورده شده در آثار افلاطون بوده است. این بازگشت بسیار مهم
است و به نظر من افلاطونی شدن ابنسینا عبارت دیگری است از بازگشت به هویت ملی.
شیوه
معالجه کنیزک مثنوی بهرهگیری از قانون ابنسیناست
آن
داستان کنیزک و نحوه معالجه که در مثنوی آمده است و چون به زبان شعر آمده است
نباید از آن غافل شد که زبان شعر و هنر تاثیر ویژهای دارد و هر کاری که بخواهیم
از جهت ملی هم بکنیم اگر از طریق هنر به بزرگان کنیم جدیتر پیش میرود و در جهان
با این روش به اهداف خود میرسند و ما نیز باید از این طریق به اهداف خود برسیم و
این مساله بسیار مهم است و این بیان و زبان اهمیت ویژهای دارد. به دلیل اینکه
مثنوی است و وزن دارد و شعر است تاثیر بیشتری میگذارد. تمام آن شیوه معالجه برای
قانون است و ابنسینا آن را جز به جز کرده است.
بحث
نفس و روح دو نظریه کلی دارد: نخست اینکه نظریه افلاطونی است و روح ازلی است و به
تعداد اجسام خدا روح خلق کرده است و روح هر کسی به بدنش تعلق میگیرد و معروف است
به نظریه قدم. ارسطوی سینوی نظریه حدوث را عنوان میکند یعنی روح ازلی نیست و عقل
دهم طبق طرحی که داشتند آن عقل کارخانه تولید روح است و وقتی جنین در رحم مادر
منعقد شد از عقل فعال و دهم روح ویژه اضافه میشود. ملاصدرا هم همین را میگوید با
این تفاوت روحی که او مطرح میکند بسیار مادی است که در اثر حرکت جوهری تکامل پیدا
میکند. پس ابنسینای ارسطوی دوم باید نفس روح را کارخانه تولید روح تولید کند
یعنی عقل دهم.
مساله
بنیاد هویتی باعث شد ابنسینا به دربار سلطان محمود نرود
وقتی
که ابنسینا به دربار سلطان محمود دعوت شد چرا به دربار نرفت؟ دربار سلطان محمود
در قیاس با دربارهای دیگر مثل این است که کسی رفتن به آمریکا را انتخاب کند یا
ارمنستان! ابنسینا با آن همه امکاناتی که در دربار سلطان محمود بود به دربار نرفت
و فرار کرد و تحت تعقیب بود و به جایی رفت که هم شیعه بودند و هم علاقه به فارسی
داشتند. سلطان محمود هم بنا بر قول معروف ۴۰۰ شاعر در دربارش بودند و نتیجه آن تربیتی
بود که در دوره سامانیان شده بود و کمی هم تبلیغات بود و آنها به جد علاقه به
فارسی داشتند و هم در گرگان، اصفهان، همدان و یزد گرایش به زبان فارسی داشتند. علاالدوله
کاکویه هم شیعه است و هم علاقه به زبان فارسی دارد. اتفاقی که آنجا افتاد این بود
که یعقوب لیث گفت من سخنی که اندر نیابم چرا بایست گفتن چنین حرفی را به ابنسینا
میزند و میگوید جوری بنویس که من هم بفهمم دانشنامه علایی و رساله طبی منتشر میشود
و همه عمرش در آنجا میماند.
پدر
و برادر ابنسینا اسماعیلی بودند. اسماعیلیان بسیار روشن فکر بودند و بسیار فرهنگی
و به همین دلیل بغداد به کمک ترکان ریشه آنها را زدند و آدمها را کشتند مثل
رودکی و... پدر و برادر در شرح حال خودنوشت میگویند که آنها بحث میکردند و من
را دعوت میکردند و من نتوانستم به آن سمت گرایش پیدا کنم. ابنسینا اینها را میشنود
و قانع نمیشود و با جهانبینی خشک سلطان محمود و دربارش کنار نمیآید و جایی میآید
که اگر سلطان محمود دستش میرسید آن را تکه پاره میکرد.
مگر
سلطان محمود ری را تکه پاره نکرد و نکشت و کتابها را نسوزاند ولی ابنسینا به
جایی میآید و رساله فارسی و رسالههای فارسی را در طب و در فلسفه و حکمت مینویسد
و تا آخر عمر هم میماند و وزارت را هم قبول میکند و در اداره مملکت هم کمکشان
میکند و آشکار است که باز هم حرکت ملی بوده است. آدمی که اینگونه تربیت شده میل
و رغبت و رضای باطنی رفتن به دربار سلطان محمود نداشته است و با تمام خدمتی که
خواسته و ناخواسته به زبان فارسی کردند در اصل داستان دیگری داشته است و ابنسینا
به جایی رفت که داستان داستان دیگری نباشد و بیشتر ایرانی و به زبان فارسی باشد و
برابر باورها و مطابق با باورهایی که میخواست باشد.
جوانهای
ایرانی باید متوجه هویت ملی خودشان شوند
مجموع
این معانی، ابنسینا را به ما معرفی میکند که دقیقا چونان فردوسی که در جهت هویت
ملی و بازسازی هویت ملی حرکت کرد او هم در حوزه کار خود چنین کرد و ضلع سوم مثلث
هویت ملی یعنی حکمت ملی را پیش از سهروردی احیا کرد و زمینهسازی کرد تا سهروردی
بتواند کار نهایی را بکند کما اینکه سهرودی کرد که کار را او شروع کرد و بعضی از
آثار را که من یافتم اگر قبل از من مییافت با تاملاتی که داشت کاری که من تمام
کردم او تمام میکرد.
پژوهشگران
با بیانهای خوبی که میتوانند داشته باشند جوانهای ما را متوجه هویت ملی خودشان
کنند. اساطیر و داستانها نقش دارند و هی تکرار میشوند معنیاش این است که
شنوندگان بدانید که چیستید و بدانید که بودید و چه کسی هستید و از یاد نبرید و این
وظیفه امروز ماست.
تنظیم: آناهید خزیر