زندگینامه
ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا در
حدود ۳۷۰ق/۹۸۰م در بخارا زاییده شد. پدرش از اهالی بلخ بود و در دوران فرمانروایی
نوح بن منصور سامانی (۳۷۸-۳۶۶ق/۹۹۷م) به بخارا رفت و در آنجا در یکی از مهمترین
قریهها به نام خرمیثن در دستگاه اداری به کار پرداخت.
او از قریهای در نزدیکی آنجا به نام
افشنه، زنی (ستاره نام) را به همسری گرفت و در آنجا اقامت گزید. ابنسینا در آنجا
چشم به جهان گشود. پنج سال پس از آن برادر کوچکتر او به نام محمود به دنیا آمد.
ابنسینا نخست به آموختن قرآن و
ادبیات پرداخت و ده ساله بود که همه قرآن و بسیاری از مباحث ادبی را فراگرفته بود
بطوریکه باعث شگفتی دیگران شده بود.
در این میان پدر وی دعوت یکی از
داعیان مصری اسماعیلیان را پذیرفته بود و از پیروان ایشان به شمار میرفت. برادر
ابنسینا نیز از آنان بود. پدرش ابنسینا را نیز به آیین اسماعیلیان دعوت میکرد اما
وی هرچند به سخنان آنان گوش میداد و گفتههایشان را درباره عقل و نفس میفهمید
نمیتوانست آیین ایشان را بپذیرد و پیرو ایشان شود.
پدرش رسائل اخــوان الصفاء را مطالعه
میکرد و ابنسینــا نیز گاه بــه مطالعه آنهــا میپرداخت. سپس پدرش وی را نزد سبزیفروشی
به نام محمود مساحی که از حساب هندی آگاه بود، فرستاد و ابنسینا از وی این فن را
آموخت. دراین هنگام دانشمندی به نام ابوعبدالله (حسین بن ابراهیم الطبری) ناتلی که
مدعی فلسفه دانی بود به بخارا آمد. پدر ابنسینا وی را به خانه خود جایی داد و ابنسینا
نزد او به آموختن فلسفه پرداخت. وی پیش از آمدن ناتلی به بخارا نزد مردی به نام
اسماعیل زاهد فقه آموخته و در این زمینه سخت جویا و پویا و با همه شیوههای اعتراض
به روش فقیهان آشنا شده بود. آنگاه ابنسینا نزد ناتلی به خواندن ((مدخل منطق
ارسطو)) پرداخت و در این راه تا بدانجا پیش رفت که نکات تازه کشف میکرد و سبب
شگفتی بسیار استادش میشد.
چنانکه وی پدر ابنسینا را وادار ساخت
که فرزندش را یکباره و تنها در راه دانش مشغول کند.
ابنسینا بخشهای ساده منطق را نزد
ناتلی فراگرفت، اما او را درباره دقایق این دانش ناآگاه یافت از این رو به خواندن
کتابهای منطق ارسطو و مطالعه شرحهای دیگران بر آنها پرداخت، تا اینکه در این
دانش چیرهدست شد.
سپس کتاب «عناصر یا اصول هندسه» اثر
اقلیدس و کتاب معروف «المجسطی» اثر بطلمیوس را اندکی نزد ناتلی و مابقی را نزد خود
خواند و حتی بسیاری از مسائل این کتب را ناتلی نمیدانست و ابنسینا آنها را توضیح
میداد.
مدتی بعد ناتلی بخارا را به قصد
گرگانج و رسیدن به دربار ابوعلی مأمون بن محمد خوارزمشاه ترک کرد. دراین میان ابنسینا
نزد خود به خواندن و آموختن متون و شرحهای کتابهایی در طبیعیات و الهیات پرداخت
تا به گفته خودش «درهای دانش به رویش گشوده شد»، آنگاه به دانش پزشکی گرایش یافت و
خواندن کتابهایی را در این زمینه آغاز کرد.
وی همزمان به مطالعات خود در فقه و
مناظره با دیگران در این زمینه ادامه میداد. او در این هنگام 16 ساله بوده است.
پس از آن، ابنسینا یک سال و نیم دیگر به آموختن و خواندن پرداخت و بار دیگر خواندن
کتابهای منطق و همه بخشهای فلسفه را از سر گرفت.
وی در این میان حتی یک شب را در سراسر
آن نمیخوابید و روزها نیز جز به کار خواندن و آموختن نمیپرداخت. انبوهی از دستههای
کاغذ در برابر خود مینهاد و مسائل گوناگون را برای خود مطرح میکرد و در هر مسالهایی
مقدمات قیاس و شروط آن را در نظر میگرفت. هرگاه نیز با قیاسی روبرو میشد که نمیتوانست
به «حد اوسط» آن دست یابد، برمیخاست و به مسجد میرفت و نماز میگزارد و از
خداوند حل مشکل خویش را خواستار میشد تا بر وی گشوده میگشت. آنگاه شب هنگام به
خانه باز میگشت، چراغ پیش روی مینهاد و به خواندن و نوشتن مشغول میشد.
به گفته خودش «هرگاه خوابش میبرد،
خود آن مسائل را در خواب میدید و بسیاری از آنها بر وی روشن و آشکار میشد».
ابنسینا بدین شیوه پیش میرفت تا بر همه دانشها آگاهی یافت و به اندازه توانایی
انسانی، بر آنها چیره گردید، چنانکه خود میگوید: «آنچه در آن زمان میدانستم،
به همانگونه است که اکنون میدانم و تا به امروز چیزی بر آن نیفزودهام».
ابنسینا در این هنگام نزدیک به ۱۸ سال
داشته، در منطق، طبیعیات و ریاضیات چیرهدست بوده است و آنگاه بر الهیات روی
آورده و به خواندن کتاب متافیزیک (مابعدالطبیعه) ارسطو پرداخته است.
فرمانروای بخارا دراین زمان نوح بن
منصور سامانی بوده است، وی دچـــار یک بیــماری میشود که پــــزشکان در درمان آن
درمانده بودند. در این میان نام ابنسینا به دانشوری مشهور شده بود. پزشکان نام
او را نزد آن فرمانروا به میان آوردند و از او خواستند که ابنسینا را به حضور
بخواند. ابنسینا نزد بیمار رفت و با پزشکان در مداوای وی شرکت کرد و از آن پس در
شمار پیرامونیان و نزدیکان نوح بن منصور درآمد.
ابن سینا روزی از وی اجازه خواست که
به کتابخانه بزرگ و مشهور وی راه یابد، این اجازه به او داده شد و ابنسینا در
آنجا کتابهای بسیاری را در دانشهای گوناگون یافت که نامهای بسیاری از آنها را
کسی نشنیده و خود وی نیز، هم پیش و هم پس از آن، آنها را ندیده بود. او به خواندن
آنها پرداخت و از آنها بهرههای فراوان گرفت.
ابنسینا به ۲۲ سالگی رسیده بود که
پدرش درگذشت، وی در این میان برخی کارهای دولتی امیر سامانی عبدالملک دوم را به
عهده گرفته بود. وی در حدود ۳۹۲ق در جامه فقیهان با طیلسان و تحت الحنک از بخارا
به گرگانج در شمال غربی خوارزم رفت و در آنجا به حضور علی بن مأمون بن محمد
خوارزمشاه، از فرمانروایان آل مأمون معرفی شد.
پس از چندی به گفته ابنسینا، بار دیگر
«ضرورت وی را بر آن داشت» که گرگانج را ترک کند، او درباره این ضرورت چیزی نمیگوید.
در این میان ابوعبید جوزجانی، شاگرد وفادارش به وی پیوست و تا پایان عمر ابنسینا
یار و همراه او بود و نیز نخستین نویسنده سرگذشت ابنسینا به نقل از خودش بود. از
اینجا به بعد، جوزجانی به تکمیل بقیه زندگانی و سرگذشت ابنسینا میپردازد.
در حدود ۴۰۴ق ابنسینا گرگان (جرجان)
را به قصد ری ترک کرد. او در ری به خدمت سیده (با نام شیرین دختر سپهبد شروین و
ملقب به ام الملوک ۴۱۹ق/۱۰۲۸م بیوه فخرالدوله علی بویه ۳۸۷ق/۹۷۷م و مادر مجدالدوله
ابوطالب رستم بن فخرالدوله) رسید. مادر و فرزند، ابنسینا را بنا بر توصیههایی که
همراه آورده بود گرامی داشتند. در این میان ابنسینا مجدالدوله را که دچار بیماری
سوداء (مالیخولیا) شده بود درمان کرد. وی همچنان در ری ماند تا هنگامیکه شمس
الدوله ابو طاهر پسر دیگر فخرالدوله که پس از مرگ پدرش فرمانروای همدان و قرمیسن
(کرمانشاه) شده بود درسال ۴۰۵ق به ری حمله آورد. این حمله پس از درگیری وی باهلال
بن بدر بن حسنویه روی داد. وی از دودمان کردهای فرمانروا بر نواحی جبل و قرمیسن
بوده است.
هلال بن بدر که از سوی سلطان الدوله
در بغداد زندانی شده بود، آزادی خود را بازیافته و از سوی سلطان الدوله لشکری در اختیارش
نهاده شده بود تا با شمس الدوله که در این میان بر سرزمینهای دیگری نیز دست یافته
بود، به جنگ برخیزد. در نبردی که در ذیقعده ۴۰۵ق میان ایشان در گرفت، هلال بدر
کشته شد و سپاهیان سلطانالدوله ناچار شدند که به بغداد بازگردند.
به گفته جوزجانی، در این هنگام
«حوادثی روی داد که ابنسینا را ناگزیر ساخت که ری را ترک کند». اما او درباره
ماهیت این حوادث چیزی نمیگوید.
ابنسینا از ری به قزوین و سپس به
همدان رفت در این میان شمس الدوله به بیماری قولنج دچار شد. ابنسینا را به کاخ وی
بردند و او به معالجه پرداخت تا شمس الدوله بهبود یافت. ابنسینا چهل روز را در
کاخ گذرانید و در پایان خلعتهای فراوان گرفت و به خانه خود بازگشت، در حالیکه در
شمار نزدیکان و همنشینان شمس الدوله درآمده بود، پس از چندی شمس الدوله برای نبرد
با عناز به سوی قرمیسن لشکر کشید.
حسام الدین ابوشک فارس بن محمد بن
عناز سرکرده قبیله کرد شاذنجان بود که در سوی رشته کوههای میان کرمانشاه و قصر
شیرین کنونی فرمانروائی داشت. پس از شکست هلال بن بدر به دست شمس الدوله و از دست
رفتن سرزمینهایش، عناز که همسایه دورتر او بود بر آن شد که آن سرزمینها را تصرف
کند. بنابراین شمس الدوله برای پیشگیری از دستاندازیهای عناز به جنگ وی رفت، در
حالیکه ابنسینا نیز به همراه او بود. در این نبرد شمس الدوله شکست خورد و به
همدان بازگشت، این واقعه در ۴۰۶ق بود.
در این هنگام شمس الدوله ابنسینا را
به وزارت خود گماشت اما پس از چندی به دلایلی سپاهیان بر وی شوریدند، خانهاش را محاصره
کردند و پس از دستگیری وی همه دارایی او را به تاراج بردند و افزون بر این از شمس
الدوله خواستار کشتن وی شدند، اما شمس الدوله از این کار سرباز زد و برای آرام
کردن سپاهیان، ابنسینا را فقط از دستگاه دولت دور کرد. ابنسینا متواری شد و ۴۰ روز
را در خانه مردی به نام ابوسعد (ابوسعید) بــن دخدول (دخدوک) به سر برد. در این
هنگام، شمس الدوله بار دیگر دچار بیماری قولنج شد و ابنسینا را احضار کرد و از وی
بسیار پوزش خواست. ابنسینا به معالجه وی پرداخت تا بهبود یافت.
شمس الدوله بار دیگر وزارت را به وی
سپرد. بنا بر گزارش جوزجانی، شمس الدوله در این میان از ابنسینا خواسته بود که
شرحی بر نوشتههای ارسطو بنویسد، اما ابنسینا به وی گفته بود که فراغتی برای این
کار ندارد، اما اگر وی راضی شود، به نوشتن کتابی درباره دانشهای فلسفی (بی آنکه
در آن با مخالفان مناظره یا عقاید ایشان را رد کند) خواهد پرداخت و بدینسان تألیف
کتاب شفا را از طبیعیات آغاز کرد.
او کتاب اول قانون در پزشکی را پیش از
آن تألیف کرده بود در این میان چنین مینماید که ابنسینا
از زندگانی آرامی برخوردار بوده است،
زیرا بنا بر گزارش جوزجانی،
روزها را به کارهای وزارت شمس الدوله میگذراند و شبها دانشجویان بر گرد وی جمـــــع میآمدند و از کتابهای شفا و قانون میخواندند.
چند سالی بدینسان گذشت، تا هنگامیکه شمس الدوله برای جنگ با
امیر طارم برخاست.
اما در نزدیکی طارم،
دوباره به سختی دچار بیماری قولنج شد که بیماریهای دیگری نیز به همراه داشت.
سپاهیان از مرگ وی بیمناک شدند و او را در تخت روان به سوی همدان بازگرداندند، اما
شمس الدوله در راه درگذشت (۴۱۲ق/ ۱۰۲۱م). پس از مرگ شمس الدوله، پسرش سماء الدوله
ابوالحسن به جای او نشست و از ابنسینا خواست وزارت او را بپذیرد، اما ابنسینا
از پذیرفتن این مقام سر باز زد و صلاح خود را در آن دید که کناره گیرد.
جوزجانی گزارش میدهد که «روزگار
ضربات خود را فرود میآورد و آن ملک به ویرانی میگرایید ابنسینا ترجیح داد که
دیگر در آن دولت نماند و به آن خدمت ادامه ندهد و مطمئن شد که احتیاط در آن است که
برای رسیدن به دلخواه خود، پنهان بزید و منتظر فرصتی باشد تا از آن دیار دور شود.»
بدینسان ابنسینا چندی متواری بود و
در خانه مردی به نام ابوغالب عطار پنهان میزیست و نوشتن بقیه کتاب شفا را از سر
گرفت و پس از پایان دادن به همه بخشهای «طبیعیات» جز کتاب «الحیوان » و «الهیات»
آن، بخش، «منطق» را آغاز کرد و برخی از آن را نوشت.
پس از چندی تاج الملک کوهی (ابونصر
ابراهیم بن بهرام) ظاهراً پس از امتناع ابنسینا از پذیرفتن شمس الدوله برای بار
دوم وزیر شده بود، ابنسینا را متهم کرد که با علاء الدوله (حاکم و فرمانروای
اصفهان) نهانی نامهنگاری میکند سپس کسانی را به جستجوی وی برانگیخت دشمنان ابنسینا
نهانگاه وی (خانه ابوغالب عطار) را نشان دادند وی را یافتند و دستگیر کردند و به
قلعهای به نام فردجان فرستادند و در آنجا زندانی کردند. قلعه فردجان که همچنین
برهان یا براهان (فراهان) نامیده میشده است، در ۱۵ فرسنگی همدان در ناحیه جرا
قرار داشته و اکنون پردگان نامیده میشود و در ۱۱۰ کیلومتری میان همدان و اصفهان
قرار دارد.
ابنسینا ۴ ماه در آن قلعه سپری کرد
بنا بر گزارش ابن اثیر، در نبردی که در ۴۱۱ق/۱۰۲۰م میان سربازان کرد و ترک شمس
الدوله در همدان در گرفته بود، تاج الملک سر کرده سربازان کرد بوده است. وی از
علاء الدوله برای سرکوب سربازان ترک یاری خواست، اما سه سال بعد (۴۱۴ق/۱۰۲۰م)
سماء الدوله پسر شمس الدوله بروجرد را به محاصره درآورد و فرماندار آنجا فرهاد بن
مرداویج از علاء الدوله یاری خواست و هر دو همدان را محاصره کردند، اما کمبود
خواربار ایشان را ناچار به عقبنشینی کرد. سپس در نبردی با تاج الملک، علاء
الدوله نخست به جردفازقان (گلپایگان) عقب نشست، بار دیگر به همدان هجوم برد،
در نبردی سماء الدوله شکست خورد و تسلیم شد اما علاء الدوله مقدم وی را گرامی داشت
و تاج الملک به همان قلعه فردجان پناه برد.
سپس علاء الدوله همراه سماء الدوله به
قلعه فردجان رفت و تاج الملک تسلیم شد، و آنگاه همه ایشان همراه ابنسینا به همدان
بازگشتند و ابنسینا در خانه مردی علوی سکنی گزید، و به نوشتن بقیه بخش «منطق» شفا
پرداخت. (درباره نام این مرد علوی اطلاعی در دست نیست)، اما از سوی دیگر، ابنسینا
در همدان رساله ادویه قلبیه خود را به مردی به نام شریف السعید ابوالحسین علی ابن
حسین الحسنی تقدیم کرده است که چنانچه پیداست علوی بوده و احتمالاً همان مرد میباشد.
ابنسینا مدتی را در همدان گذرانید و
تاج الملک در این میان وی را با مواعید زیبا سرگرم میداشت ، سپس ابنسینا تصمیم
گرفت که همدان را به قصد اصفهان ترک کند.
وی به همراهی شاگردش جوزجانی و دو
برده، با لباس مبدل و در جامه صوفیان روانه شد و پس از تحمـــل سختیهای بسیار
راه، به جایی به نام طیران (طهران یا طبران) در نزدیکی اصفهان رسید. این محل اکنون
در سمت شمال محله آببخشان است و بیدآباد و تیران (آهنگران) نام دارد [۱].
وی در اصفهان در خانه مردی به نام
عبداله بن بیبی در محلهای بنام کوی گنبد فرود آمد. آن خانه اثاثه و فرش و وسایل
کافی داشته است.
از این هنگام به بعد (۴۱۴ق/۱۰۲۰م)
دوران چهارده، پانزده ساله زندگی آرام و خلاق ابنسینا آغاز میشود وی اکنون از
نزدیکان و همنشینان علاء الدوله بود که مردی دانشدوست و دانشمند پرور به شمار میرفت.
ابوعلیسینا در اصفهان کتاب شفا را
با نوشتن بخشهای «منطق»، «محبسطی»، «اقلیدس»، «ریاضیات» و «موسیقی» به پایان
رسانید، جز دو بخش «گیاهان» و «جانوران» که آنها را هنگامیکه علاء الدوله به
شاپور، واقع در جنوب همدان و غرب اصفهان، حمله کرد و ابنسینا نیز همراه وی بود در
میان راه نوشت. کتاب النجاة نیز در همین سفر و در میان راه نوشته شده بود.
جوزجانی میگوید که ابنسینا هنگام به
پایان رساندن کتاب شفا چهل ساله بوده است. اکنون اگر سال تولد ابن سینا را ۳۷۰ق
بدانیم تاریخ پایان نوشتن شفا ۴۱۰ق می شود.
ابنسینا کتاب الانصاف را نیز در
اصفهان تألیف کرده بود، اما این کتاب در حمله سلطان مسعود غزنوی به اصفهان و تصرف
آن از میان رفت. مسعود غزنوی در سال ۴۲۱ق به اصفهان حمله کرد و شهر را به تصرف
درآورد، سپاهیان وی، پس از کشتار فراوان به تاراج اموال علاء الدوله و نیز خانه
ابنسینا دست زدند و اموال و کتابهای وی را غارت کردند و سپس آنها را به شهر غزنه
فرستادند. این کتابها در ۵۴۵ق/ ۱۱۵۰م به دست سربازان علاء الدین جهانسوز غوزی به
آتش کشیده شدند.
علاء الدوله پس از حمله مسعود به
اصفهان همچنان فرمانروای آنجا باقی ماند. ابنسینا در اصفهان روزگــــار میگذرانید،
تا هنگامیکه علاء الدوله در ۴۲۷ق/ ۱۰۳۶م به نبرد با تاش فراش سپهسالار سلطان
مسعود در ناحیه کرج (کرخ) نزدیک همدان شتافت.
ابنسینا که در این سفر علاء الدوله
را همراهی می کرد دچار بیماری قولنج شد و به درمان خود پرداخت و به قصد بهبود هر
چه زودتر در یک روز هشت بار خود را تنقیه میکرد و در نتیجه دچار زخم روده شد.
سپس در همین حال بیماری به اصفهان برده شد و همچنان به مداوای خود ادامه میداد تا
اندکی بهبود یافت، چنانکه توانست در مجلس علاءالدوله حضور یابد، تا اینکه علاء
الدوله قصد رفتن به همدان کرد، ابنسینا نیز وی را همراهی کرد اما در راه بیماریش
عود کرد و چون به همدان رسیدند، شیخ متوجه شد که قوتش از بین رفته و بدنش قدرت
مقابله با بیماری را ندارد، پس دست از معالجه و مداوا کشید و گفت: «آن مدبری که
تدبیر بدن من مینمود، از تدبیر دست برداشت دیگر معالجه من نفعی ندارد.» پس غسل
کرد و توبه نمود و آنچه را داشت به فقرا بخشید و غلامان را آزاد کرد و هر سه روز
یک ختم قرآن از حفظ تلاوت میکرد، تا اینکه کتاب شفا مرض او را به شفا تبدیل نکرد
و کتاب نجات از مرگش نجات نداد و اجل او را از پای درآورد و در حال احتضار این
رباعی را میخواند:
تا باده عشق در قدح ریختهاند وندر پس عشق عاشق انگیختهاند
با جان و روان بوعلی مهر علی چون شیر و شکر بهم بر آمیختهاند
و میگفت: آنکه مردیم و آنچه که با
خود بردیم، این است که دانستیم که هیچ ندانستیم.
شیخالرئیس ابوعلیسینا در روز جمعه
اول ماه مبارک رمضان سال 428 هجری قمری به جوار رحمت الهی پیوست و در همدان، در
قسمت جنوبی مدفون گردید.
وصیت نامه شیخ ابوعلی سینا
ابوعلی سینا را نسبت به ابوسعید
ابوالخیر ارادتی تام بود و بین این دو مکاتباتی بوده است، از جمله شیخ وصیت نامه
خود را برای ابوسعید ابوالخیر نوشت و فرستاد.
متن وصیتنامه به زبان عربی است. اما
در اینجا ترجمه آن را به فارسی جهت اطلاع آوردهام.
«آغاز هر فکر و انتهای هر اندیشه باید
خدای باشد، باطن و ظاهر هر شیء که مورد اعتبار و عبرت او قرار گرفت باید او را به
خدای تعالی توجه دهد. و از نظر کردن به خدای، چشم را از پلیدی و آلودگی رهائی
بخشد. با قدم نفس که به حال قیام در مقام حضور بر پای ایستاده باید عالم ارواح
مجرده را سیر نماید و با عقل و خرد خویش آنچه را که از آثار و عظمت مقام ربوبی در
آن به اسرار نهفته است، مشاهده کند .
هنگامیکه از آن مقام منیع تنزل نمود و
به موقف و مقر خود فرود آمد، معبود یکتای خویش را به بیان و لسان خود تسبیح و کمال
و صلاح را بعینه در آثار او مشاهده کند.
جمال شاهد ازلی را جز به دیده بصیرت
نتوان دید و به کوی او جز با پیر خرد گذر نتوان کرد. ذات کبریائی او قابل ادراک و
ابصار نیست. فروغ اوست که در باطن و ظاهر و اشیاء جلوهگر است. برای اینکه هر فردی
را به کمال مطلوب خویش رساند. از هر موجودی پرتو نور او ساطع است و در هر ذره از
ذات این نشانه موجود که اوست، خدای یگانه که هستی هر هستی به هستی اوست.
هنگامیکه بر این حالت تسلط یافت و آن را
برای خود علی الدوام حفظ نمود آنوقت است، که صورت عالم علوی در آینه وجودش منعکس
شده و انوار جمال الهی در آن راه مییابد. در همین موقع است که با مراتب عالم
ربوبی آشنا شده و از لذتی بهرهمند می شود، که در دسترس دیگران نیست و از وجود
خویش آن بهره را میبرد، که در خود او و سزاوار آن بوده است.
تزلزل خاطر از او نور سکون و آرامش
جایگزین آن گردد مقام امنی واجد اضطراب از او برطرف گردد و آگاهی او آنچنان خواهد
بود که بر اهل آن رقت آرد و از خدای بر آنان طلب غفران کند در نتیجه خدعه و مکر
دنیا را ناچیز متاع و حکم دنیوی را پست و حقیر شمارد. بیاد خود آرد که متذکر خدای
گردد. همیشه از آن ذکر در نشاط و پیوسته از حلاوتش در سرور است. بالاخره کار دنیا
و اهل آن او را به تعجب کشاند، همانطوریکه اهل دنیا از مردی که اهل آخرت باشد در
تعجب هستند و باید بداند نماز بهترین حرکات است، زیرا در این حرکات طی مراتب کمال
میسر است. روزه بهترین سکنات است زیرا در این سکون رنگ سکون و آلودگیهاست نفس
زدوده میشود. صدقه بهترین خیرات است، زیرا به سبب آن مصائب و بلایا زدوده میشود
و دور میگردد و بالاخره باید بداند پاکیزهترین مسالک تحمل بر شدائد وسختیهاست
بیهودهترین کارها، ظاهرسازی و ریاکاری است.
تا زمانیکه نفس به مختصر شیئی
تغییرحال یافته و دگرگون میگردد و تا وقتیکه توجهش به حدودالفاظ و در پی نزاع قیل
و قال است، هرگز از آلودگیها و پلیدیها خلاص نگشته و پاک نمیگردد.
آن علمی که عاری از فساد و با نیتی
پاک توام باشد، بهترین عمل است، حکمت و دانش اساس و مایه برتری انسان است از غیر و
در تحصیل دانش ، معرفت الهی بر همه مقدم است. زیرا شرافت هر علمی بسته به موضوع آن
است. کلمات حق و گفتار پاکیزه به سوی خدای تعالی بالا می رود آن را خدای متعال
رفعت میدهد.
باری به همین کیفیت از لفظ دروغ و
عاری از حقیقت اعتراض نموده در مخیله خویش هم حتی مجال ورود به آن نمی دهد، تا
برای نفس این صداقت حالتی ثابت گشته و ملکه گردد. در نتیجه خوابهایش راست شده و
آنچه در عالم رویا مشاهده کند واقعیت خواهد داشت.
درخصوص مشتهیات نفس ، یعنی آنچه مورد
التذاذ نفس است و از آنها لذت می برد، باید استعمال آنها صرفاً برای رو براه آوردن
مزاج و نگاه داشتن وجود شخصی و بقای نوع باشد.
با هر کسی مطابق با خوی او و حسن
سلوکش رفتار نماید و در حدود امکان و به قدر استطاعت مالی خویش بذل و بخشش کند.
برای یاری مردم اکثراً آماده است و در
آنچه خلاف طبع و میل او است آنها را یاری میکند. در مورد امور شرع کوتاهی نمیکند.
رعایت احکام الهی را نموده و آنها را بزرگ میشمارد اعضاء و جوارح خویش را به
انجام تکالیف واجبه وامیدارد. خدای متعال عمل به این شریعت را برای بندگان خود
مقرر فرموده است و به آنان افعالی که تحت اصول مذهب اسلام انجام میگیرد، حکم میکند.
خدای متعال دوست و دوستدار و والی آن
اشخاصی است، که آئین مقدس اسلام را پذیرفته و ایمان آوردهاند و چون ما به حال و
دل آن را قبول نموده و گردن نهادهایم، پس خدای متعال ما را بس و بر غیر او هم نظر
نخواهیم داشت، چه بسیار خوبست آنکسی که ما امور خود را بدو سپردهایم.
مقبره بوعلیسینا
مقبره بوعلیسینا از زمانهای قدیم در
میان مردم شهر همدان به بابا علی سینا معروف بوده است. ابتدا در زیر یک چهار طاقی
بود، سپس در دوره قاجاریان بنای دیگری بر سر آن ساختند. در سالهای گذشته شروع به
ساختن آرامگاه کنونی کردند، معلوم شد که قبر ابنسینا و ابوسعید دخدوک را میان
دیوارهای محکمی از خاک رس ناپخته جای داده بودند که از چهار طرف جسد را در بر میگرفته
است. به همین دلیل استخوانها و همچنین جمجمه ابنسینا خراب نشده بود، در سال ۱۲۹۴
«نگار خانم دختر عباس میرزا، نائب السلطنه» چهار طاقی را که بر سر این مزار بود
برداشته و گنبدی از آجر بجای آن ساخته و دو سنگ برسر این دو قبر گذاشته است. اکنون
هر دو مدخل آرامگاه ابنسینا است.
در سال ۱۳۳۹ق مرحوم «محمد حسین
فریدالدوله گلگون» رئیس وقت بلدیه همدان دیواری برگرد آرامگاه ابنسینا ساخته و
دری روبروی پل قدیم در گوشه جنوب غربی مقبره کار گذاشت و در کنار مقبره تالاری
بزرگ شامل اطاقی برای کتابخانه و انباری برای کتابها ساخت چاه و حوضی نیز در آن
تعبیه نمود و هزینه این کار را چند نفر از مردم خیر همدان دادند.
ساختمان نگار خانم چهار ضلعی نامنظمی
بود از آجر، که گنبدی در میان آن ساخته بودند و در مغرب تالار قرائت خانه و درمشرق
آن دالانی که به اطاق کوچکی میرفت ساخته بودند، در آن اطاق عارف قزوینی شاعر
معروف و متأخر را به خاک سپرده بودند. کتابخانه مقبره که بنیاد آن را فریدالدوله
گذاشته بود ۶۴۹ جلد کتاب داشت.
آرامگاه کنونی به همت انجمن حفظ آثار ملی در سالهای ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ شمسی به مناسبت
هزاره ولادت ابنسینا، به دست آقای مهندس هوشنگ سیحون ساخته شد و در سال ۱۳۳۳ شمسی
طی کنگره شکوهمندی که عده زیادی از دانشمندان ایرانی و خارجی در آن شرکت جسته
بودند گشایش یافت.
----
۱. تیران، مرکز شهرستان تیران (یکی از شهرستانهای استان اصفهان که در ۴۵ کیلومتری
اصفهان واقع شده است) در قدیم دهی بوده به نام طیران، بعدها که اهالی از ایران به
اصفهان مهاجرت میکنند و مقیم آنجا میشوند، آن محله به نام محله تیران و آهنگران
معروف میشود.