مقالات

فلسفه در ایران باستان - بخش اول

گفت و گو با اَشک دالِن - منوچهر دین پرست  ۱۴۰۲/۰۳/۳۱
فلسفه در ایران باستان - بخش اول
گفت و گو با اَشک دالِن - منوچهر دین پرست

 

 

 

فلسفه در ایران باستان یا به عبارتی پیش از اسلام در ایران از موضوعاتی است که چندان به آن توجه جدی و در خور شانی نشده است. هرچند گروهی از پژوهشگران، بر این باورند که اطلاعات و اسناد و مدارک، به اندازه‌ای نیست که وجود فلسفه‌ای را در ایران باستان اثبات کند؛ اما با توجه به برخی از شواهد و مدارک، ایران نیز به نوعی از حکمت و فلسفه برخوردار بوده است و نگرش فلسفی در ایران باستان از اندیشه‌های باستانی هند و آریایی، آغاز می‌شود که بعدها همین اندیشه‌ها از دین زرتشتی، تاثیرپذیرفتند. بنا بر قولی، دانش فلسفه ایران به ۳۵۰۰ سال پیش می‌رسد که پس از آن، فلسفه زرتشتی از طریق یهودیت، وارد اندیشه غربی و در نهایت، وارد اندیشه افلاطونی می‌ شود؛ اما آنچه مسلم و قطعی است تأثیر فلسفه ایرانی، به اندازه تأثیر متقابلِ یونان بر ایران نبوده است. گفت و گوی زیر نگاهی به فلسفه در ایران باستان دارد و پرسش جدی این است که آیا اساسا چیزی به نام فلسفه در ایران باستان وجود داشته یا نه و چه سرنوشتی یافته است.

 

دکتر اشک دالن از چهره هایی است که طی سالهای اخیر سعی کرده در حوزه ایران شناسی به صورت جدی و هدفمند تحقیقات خود را ادامه و گسترش دهد. او فارغ التحصیل دکتری در رشته‌های زبان‌های ایرانی دانشگاه اپسالا در سوئد (۱۳۸۰) و از سال ۱۳۹۳ تا کنون استادیار زبان‌های ایرانی در دانشگاه اپسالا است. حوزه تخصصی وی زبان و ادبیات فارسی، عرفان و نو زایش ادبیات و فرهنگ ایران در دوره قرون وسطی، تاریخ ایران در دوره هخامنشی و تاریخ فلسفه و اندیشه ایران است. از کتاب های وی می توان به «شرعیه اسلامی معرفت‌شناسی و مدرنیته: فلسفه حقوق در ایران معاصر»، «عشق می‌خواهد که این گفتار بیان شود: زندگی، تعالیم و شعر جلال‌الدین رومی»، «ایران باستان»، «ایران: ۴۰۰۰ سال تاریخ، هنر، دین، ادبیات و زبان»، «آناتولی هخامنشی: حضور و تأثیر ایرانیان در ساتراپی‌های غربی ۵۴۶–۳۳۰ پیش از میلاد» نام برد.

 

آیا چیزی به نام فلسفه در ایران باستان وجود داشته یا دارد؟ آیا اساسا ما درباره چیزی صحبت می کنیم که از جنس فلسفه بوده؟ قاعدتا درباره این امر باید ابعاد زمانی و مکانی را هم مشخص کرد. به هر حال اگر در این موارد دقیق صحبت نشود، قاعدتا با موانع جدی رو به رو خواهیم شد.

 

اجازه دهید گفتگو را با این پرسش پر اهمیت آغاز کنیم که سرشت فلسفه چیست و آیا درک ما از آن منحصر به فرهنگ یا دوره خاصی از تاریخ بشریت است یا نه. فلسفه به طور عمده به مطالعه شرایط اساسی هستی، دانش و اخلاق می‌پردازد و از روشهای متفاوت عقلانی و تجربی استفاده می‌کند. پس از عصر روشنگری فلسفه در غرب با تفکر انتقادی و تضعیف عقل محض و متافیزیک همراه بوده است. واژه فلسفه ریشه یونانی دارد، ولی معانی آن و معادل‌های آن در سایر زبان‌ها در طول تاریخ و از جمله در زمان معاصر یکسان نبوده و نیست. سقراط که ادعا می‌کرد چیزی نمی‌داند، اصطلاح فیلسوف به معنی «دوستِ خرد» را در مقابل سوفسطائی ‌گرایان به کار می‌برد. از زمان ارسطو، تاریخ فلسفه غرب به مکتب ایونییا همان فیلسوفان ملطی گره خورده که از دید بیشتر مورخان غربی گهواره پیدایش فلسفه شمرده می‌شود. از سوی دیگر، توسعه منطق تجربه‌ گرایی و همچنین علوم تجربی در سده اخیر باعث شده که حوزه موضوعی علم فلسفه کوچک ‌ترشود. فلسفه طبیعی به تدریج جایگاه خود را به علوم فیزیک و شیمی سپرده وعلم روان‌شناسی جانشین فلسفه روح گردیده است. امروز نظریات علمی برای جهان‌بینی و در نتیجه برای فلسفه اعتبار و اهمیت چشمگیری دارند. اهمیت علم برای فلسفه معاصر را می‌توان با اهمیت ادیان برای فلسفه پیشا مدرن مقایسه کرد. برای مثال در دوره ایران باستان فلسفه در چارچوب یا در پیوند نزدیکی با جهان‌بینی دین و به ویژه دین مزدایسنا شکل گرفت.

 

از این رو، بیشتر تاریخ ‌نویسان امروزین پدیده فلسفه را به سیر تفکر غرب محدود کرده و نظریه‌های فلسفی متفکران شرقی و از جمله ایرانی را به دیده شک و تردید می نگرند. این گرایش البته تنگ‌ ‌نظرانه است، ولی اغلب نویسندگان آن را با کم ‌اطلاعی و عدم اشراف خود بر سایر سنتهای فلسفی جهان توجیه می‌کنند. ولی واقعیت این است که در خیلی موارد با دیدگاهی اروپا ‌محـور روبه رو هستیم که تفکر مردمان شرق را کم‌ ارزش و فاقد اصالت تلقی می‌کند. سوال اینجاست که آیا این برداشت از پیدایش و پیشرفت فلسفه درست است و با واقعیت تاریخی مطابقت دارد؟

 

تاریخ ‌نگاری معاصرتا حد زیادی عبارت بوده از آنچه که مورخان معاصر مهم تشخیص داده اند. در دوره‌های باستان هم همین طور بوده است. جالب اینجاست که از دید ارسطو و اودوکسوس، دو شاگرد برجسته افلاطون، کنشگری فلسفی به طور جدی با دانشمندان ایرانی یا همان مُغان آغاز شده است. البته دیوگنس لائرتیوس، زندگی‌نامه ‌نویس نامدار یونانی که این مطلب را به ما رسانده، شدیدا مخالف این نظریه بوده و فلسفه را امری منحصر به یونانیان می دانست.

 

واژه فلسفه («فیلوسوفیا» به معنی خردِ دوستی) ریشه یونانی دارد، ولی تاریخ علم و تاریخ تفکر، فلسفه را به عنوان یک پدیده‌ منحصر به یونان یا جهان باختر نمی‌بیند. در طول تاریخ فلسفه گسترش قابل توجهی درفرهنگ‌های باخترزمین و به ویژه در قاره هند داشته است. مکاتب فلسفی هند از وِداها و اوپانیشادها که کهن‌ترین متون آیین هندو به شمار می‌رود، سرچشمه گرفته است‌، و همین طور که می‌دانیم ریگ‌ودا، کهن‌ترین متن به زبان سانسکریت، از لحاظ زبانی و جهان‌بینی به متون گات‌ها و یَسنای هفت ‌هات بسیار نزدیک است.

 

در واقع، می‌شود گفت که فلسفه یک پدیده گسترده فرافرهنگی است که با جهان‌بینی و زمینه‌های دین و علم در ارتباط است و لزوما با آنها سر ناسازگاری ندارد. به طور مثال مکتب های ماده ‌گرایی ریشه‌های ژرفی در یونان باستان و در هند باستان دارند، ولی نظریه‌ها و روش های فلسفی با ماده ‌گرایی یا دیگر مکاتب فلسفی محدود نمی‌شود. اگر بپذیریم که اندیشه فلسفی منحصر به تمدن یونان باستان و تاریخ غرب نیست، بلکه در هند و سایر فرهنگ‌ها وجود دارد، آن وقت می‌توانیم دید غنی تر و وسیع تری از سیر تفکر بشریت به دست بیاوریم. از این رو، حائز اهمیت است که ببینیم در ایران باستان چه ردپایی از تفکر فلسفی وجود دارد.

 

خود واژه «مزدایسنا» که نام آیین فکری و معنوی زرتشتیان است، معنی «ستایش خرد» را دارد. معانی این کلمه نه تنها تقریبا با «فیلوسوفیا» یکسان است، بلکه به طور آشکار ارج و اهمیت خرد و دانش در میان ایرانیان باستان را نشان می‌دهد. در سی سال اخیر، محققان زبان اوستایی، مانند ژان کلنز و پرودس اُکتور شَروو، از طریق روشهای زبان‌شناسی‌تاریخی و زبان‌شناسی‌تطبیقی اثبات کرده‌اند که گاتهای زرتشت حدود ۳۵۰۰ سال پیش یعنی در اوج عصر مفرغ سروده شده است. همچنین به اجماع رسیده‌اند که زرتشت در مناطق شمال شرق ایران بزرگ یعنی در آسیای میانه امروز می‌زیست.

 

از این رو، می‌شود تاریخ فلسفه ایران باستان را دوره‌‌ بسیار بلندی، از سال ۱۵۰۰ ق.م. تا سال ۶۵۰ ب.م. دانست؛ یعنی از زمان زرتشت تا ورود اسلام به ایران. البته تاریخ فکری ایران باستان را به سادگی نمی‌شود طبقه‌بندی کرد؛ چون فرهنگ ایرانیان در دوره باستان عمدتا شفاهی بوده و نسل به نسل، به طور کلامی یا گفتاری، به آیندگان انتقال یافته است. مجموعه اوستا نخستین بار در زمان خسرو یکم ساسانی مکتوب شد و پیش از آن حدودا دو هزار سال به شکل شفاهی منتقل می شد. بنابراین باید موضوع پیچیده انتقال متون اوستایی و پارسی میانه‌ای را یک سنت شفاهی نیز در نظر گرفت. برخی کتاب‌های پارسی‌میانه‌ مانند «دینکرد» و «ُبندَهِشن» حتی در عصر خلافت عباسی یعنی در دوره‌ پس از ورود اسلام نوشته شده اند. ولی برای درک بهتر و درست‌تری از فلسفه ایران باستان به این منابع متأخر نیاز داریم. علاوه بر آن، باید به طور جدی متوجه خطر نقش زمان‌ پریشی در برداشت‌مان از متون باستانی باشیم. برای مثال باید در نظر بگیریم که مفهوم یک واژه در گاتها و در ادبیات زرتشتی پسین الزاما یکسان نیست، بلکه در معرض تغییرات زبانی اجتماعی و فرهنگی قرار دارد.

 

پس شما به فلسفه در ایران باستان باور دارید و زمینه های مهمی برای رشد آن قائل هستید. در کنار متون ادبی و الهیاتی و شرعی، با متونی رو به رو هستیم که گواه بر این هستند که دارای بن مایه های فلسفی اند. اگرچه می توان اذعان داشت که در آن دوران کسی خود را به معنایی که قرنها بعد مرسوم شد، فیلسوف نمی داند. چه مسائلی در آن دوران پیش آمد که برخی از متون دارای بن مایه های فلسفی بودند و اساسا این موارد فلسفی حول محور چه موضوعاتی بود؟

 

اگر با زرتشت شروع کنیم، من او را نخستین فیلسوف هند و اروپایی یا یک «فیلسوف پیش از پیدایش فلسفه» می‌دانم. او حدوداً سده‌ای پیش از سرایندگان ریگ‌ودا و قرنها پیش از هومر و فیلسوفان مکتب ملطی می‌زیست. بنابراین باید آموزه‌های او را با نخستین اندیشمندان هند و یونان باستان مقایسه کنیم. آنها مانند زرتشت جهان‌بینی خود را در قالب چکامه و گزین‌گویه و به شیوه‌ای اسطوره‌ای-شاعرانه بیان می‌کردند. البته به این سادگی نیست که زرتشت را فیلسوف و پایه‌گذار فلسفه بنامیم. او اندیشه خود را به شیوه منسجم و با روشهای مدلل ارائه نمی‌کند، بلکه به مسائل فلسفی به طور غیرمستقیم اشاره و آنها را با تشبیهات و کلام قصار بیان می‌کند. برخی از آموزه‌های او در زمره باورهای اساطیری و دینی قرار دارد و در واقع ارسطو است که به درستی به فلسفه ساختاری روشمند می‌بخشد و به شیوه گسترده اولین تعریف را از رویکردها و روشهای آن ارائه می‌دهد.

 

زرتشت بر خلاف ارسطو فیلسوفی به معنی افلاطونی کلمه است. در کتاب ته‌تتوس افلاطون به بحث معرفت‌شناسی می‌پردازد و به نظر او ویژگی و خاستگاه فلسفه، شگفتی در برابر جهان است. اندیشه زرتشت در گاتها با همان شگفتی در برابر جهان طبیعت شکل می‌گیرد و شباهت‌های فراوانی با دیدگاه افلاطون دارد. زرتشت مانند افلاطون به عقلی فعال و جهان‌ساز و به دوگانگی وجود بین جهان هستی (گیتی) و جهان اندیشه (مینو) باور دارد. او همچنین به نیکی به عنوان یک اصل اخلاقی مولد می‌نگرد و به مسئله سفر روان پس از مرگ نیز علاقه‌مند است. علم اوستاشناسی دویست سال پیش با آثار انکِتیل دوپِرون فرانسوی آغاز شد. این رشته در اصل وابسته به زبان‌شناسی تاریخی است، ولی پس از پایان سده نوزدهم به شدت تحت تاثیر علم جدید تاریخ ادیان و به ویژه مکتب تاریخ ادیان در آلمان قرار گرفت. بیشتر اوستاشناسان تا همین اواخر این پیش‌فرض را پذیرفته بودند که زرتشت پیغمبر بوده و سروده‌های او وحی به حساب می‌آیند. آنها گاتها را به عنوان کتابی آسمانی و زندگی زرتشت را مطابق با سیره نبوی پیامبران ابراهیمی شرح می‌دادند. این برداشت که با دیدگاه معاصر خود زرتشتیان همخوانی داشت طی سی سال اخیر به طور جدی زیر سوال رفته است و کم و بیش ابطال شده است.

 

وقتی سروده‌های زرتشت را در پرتوی تازه ترین تحقیقات ‌اوستاشناسی ارزیابی می‌کنیم، به نظر می‌رسد که یک برداشت فلسفی و گاه اسطوره‌ای-شاعرانه از آثار او درست‌تر و مستدل‌تر است. در واقع نیچه دلایل معقولی داشت که زرتشت را پایه‌گذار اخلاق بداند و او را به عنوان سخنگوی فلسفه خود درباره مرگ خدا، بازگشت جاودانه و ابرانسان برگزیند. به هر رو، نیچه در رشته زبان‌شناسی کلاسیک تحصیل کرده و با زرتشت‌شناسی معاصر آلمانی و به ویژه آثار فریدریش فون اشپیگِل ایران‌شناس نامدار آشنایی ژرفی داشت.

 

ادامه دارد

 

 

۳۲

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید