پایان فلسفه - بخش دوم
دکتر رضا داورى اردکانى ـ رئیس فرهنگستان علوم
۱۴۰۲/۰۳/۲۸
دکتر رضا داورى اردکانى ـ رئیس فرهنگستان علوم
در
بخش اول سخن به اینجا رسید که کار فلسفه به عنوان یک منظومه فکرى و دانایى کلى و
علم به مبادى و غایات و مســـائل که گزارش قوام جهان و بیان نظم آن باشد، پایان
یافته است. البته این بدان معنا نیست که فلسفه هاى گذشته در زمان ما جایى ندارد و
به مطالعه آنها نیازى نداریم. اینک ادامه مطلب.
وقتى
در فلســـفه اى حقایق اثبات شده باشد، آن فلســـفه دیگر آینده ندارد. ممکن است
بپرسید: مگر ارسطو و ابن سینا و توماس آکوئینى و دکارت و هگل سخن درست و حقیقى و
متضمن حقایق نگفته اند؟ و اگر نگفته اند، پس اعتبارشـــان از کجاست؟ و چرا ماندگار
شده اند؟ و امروز دانشجویان و طالبان فلسفه آثـــار و آرای آنـــان را براى چه
مطالعه مى کنند؟ و محققان و فیلسوفان در آثار آنان به جستجوى کدام نکات ره آموز مى
پردازند؟ ارسطو و ملاصدرا و کانت و هگل در عداد متفکران هستند و همواره مى توانند
به طالبان فلسفه درس تفکر بیاموزند؛ اما براى کسى که فلسفه کامل را فلسفه ارسطو یا
کانت و... مى داند، فلســـفه پایان یافته است؛ زیرا آن فلسفه دیگر تفکر نیســـت،
بلکه مجموعه اى از اطلاعات و معلومات است. حسن این رأى درباره پایان، این است که
در آن تعلیم و علم فلسفه نفى نمى شود و به این جهت امید هست از زمین این تعلیم،
جوانه هاى تفکر بروید و این رویش معمولا به مدد روحى صورت مى گیرد کـــه در آثار
همه متفکران ـ اعم از جدید و قدیم ـ پنهان است. دانشجویان
فلسفه از استادان و فیلسوفان گذشته دو درس مى آموزند: یکى درس مسائل و مباحث
فلسفه، و دیگر درس تفکر و همدرد شدن با متفکران. درس اول لازم است؛ اما کافى نیست.
مهم این است که از تاریخ فلسفه بتوان درس تفکر آموخت. البته درسهاى فلسفه بیشتر
درس «علم فلسفه» است. وقتى فلسفه به علم فلسفه تبدیل شود، تفکر فلسفى پایان مى
یابد. در میان مشتغلان به فلسفه نیز کسانى که با فلسفه میانه چندان خوبى ندارند،
از پایان آن گفته اند و مى گویند و چه بسا مرادشان این باشد که فلسفه در عصر ما که
عصر علم و اطلاعات اســـت، جایى و وجهى ندارد.
تحقیق
در ســـابقه این تلقى سطحى، مى تواند بخش مهمى از تاریخ فلسفه معاصر باشد. مخالفت با فلسفه، تاریخ طولانى دارد و با
ظهور فلسفه همزمان است. حتى بعضى از این مخالفان عنوان فیلسوف داشته اند و دارند و
شاید نامدارترین شان دیوید هیوم باشد. در قرن نوزدهم اوگوست کنت که صاحب فلسفه
پوزیتیویست بود، در طرحى که از تاریخ در نظر آورد، زمان را دیگر زمان فلسفه
ندانست. او فلسفه را از نظر تاریخى، بى اعتبار و متعلق به گذشته دانست و شاید
اولین فیلسوفى باشد که پایان فلسفه را اعلام کرده است. به نظر اوگوست کنت، تاریخ
سه مرحله و دوران داشته است: دوران خدا و خدایان، دوران مابعدالطبیعه و بالاخره مى
رسیم به عصر جدید که دوران علم است. او براى هر دوره
تاریخى، صورتى قائل بود و در این تحول هر صورت جدید که مى آمد، صورت سابق را از
اعتبار مى انداخت. در دوره جدید هم که علم غلبه کرد، به دوران مابعدالطبیعه پایان
داد. مى بینیم که اوگوست کنت
گرچه دوران فلسفه را پایان یافته مى دید، بحثها و نظرهایش را قصد مخالفت با فلسفه
راه نمى برد. او کمتر از بطلان فلسفه مى گفت، بلکه دوران آن را پایان یافته مى دید
و پیداســـت که این نظر با باطل دانســـتن و بیهوده خواندن احکام و قضایاى فلسفه
در قیاس با احکام علم تفاوت دارد؛ اما در زمان ما لااقل در ژورنالیسم فلسفى، غالبا
فلسفه را در برابر علم مى گذارند و حکم فلسفى را با موازین متدولوژى علم مى سنجند
و چون فلسفه در آن میزان نمى گنجد، آن را باطل مى خوانند. احکام فلســـفه از حیث ذات،
قابل قیاس با احکام علومى مثل ریاضیات و فیزیک یا اعتقادات دینى و ایدئولوژیک
نیست؛ اما چون درســـت و یقینى در نظر همگان صفت احکام علمى یا اعتقادى اســـت،
این قیاس بى درنگ و بدون تأمل صورت مى گیرد. ورود علم به زندگى هم در این قضیه بى
اثر نبوده است.
علم
جدید و زندگی علم جدید نسبتى خاص با جامعه و معاش مردم دارد. در گذشته زندگى و
معاش چندان ربطى به علم نداشت و مردم هم به علم کارى نداشتند؛ اما امروز که همه
باید به مدرسه بروند و حداقلى از معلومات علوم را فرا گیرند و عده اى از اشخاص
مستعد نیز علم را تا مرحله پژوهش و گاهى مرزهاى نهایى اش مى آموزند و پیش مى برند،
چگونه مى توان علم را از جامعه جدا دانســـت؟ علم جدید در نظر غالب دانشمندان و
نیز در نظر همگان، علم یقینى اســـت و نتیجه این تلقى نیندیشیده این است که درستى
هر حکمى را در میزان علم جدید باید سنجید؛ یعنى هر حکمى که بیرون از علم باشد، اگر
در موازین پژوهش علمى نگنجد، اعتبار ندارد و به آن اعتماد نباید کرد؛ ولى آیا
احکام علوم، احکام یقینى اند؟ و اگر یقینى اند، این یقین از کجا آمده و چگونه حاصل
شده است؟ پوزیتیویسم به خصوص در قرن بیســـتم با این مشکل مواجه شد که: از کجا
بدانیم احکام علوم یقینى اند؟ و یقینى بودن و درستى شان چگونه قابل اثبات است؟ در
اینجا ضرورت ندارد که از معنى دارى قضایا و مسائل بپرسیم، بلکه باید تحقیق کنیم که
طرح مسئله یقین علمى تا چه اندازه موجه و درست است و مسئله از کجا و چرا آمده
اســـت. آیا وقتى مى پرسند علم و احکام علمى اثبات پذیرندیا قابل اثبات نیســـتند،
فکر نمى کنند که علم با منشائیت اثر و اعتبار و مقبولیتى که در نزد دانشمندان و در
نظام جهان کنونى دارد، نیاز به اثبات ندارد و مهمتر اینکه اثبات و یقین امرى متعلق
به منطق و علم کلام و مابعدالطبیعه اســـت و علمى که تحول مى یابد، چگونه اثبات
شود؟ احکام علم اگر قابل اثبات باشند و اثبات شوند، دائمى و همواره معتبر خواهند
بود و حال آنکه علم در تحول است و مدام نو مى شـــود. احکام علمى در طى تحول علم
تغییر مى کنند و قواعد و قوانین جدید جاى احکام و قوانین متغیر تا زمان تحول را مى
گیرند؛ ولى این بدان معنى نیست که احکام سابق نادرست بوده و یافته هاى جدید همه
براى همیشه درست اند، بلکه علم، علم تاریخى است و دورانى دارد و چون دورانش تمام
شود، کنار مى رود و دیگر شأن و کارکرد و منشأئیت اثر ندارد؛ ولى نادرستى اش ثابت
نمى شود و مگر مى توان گفت که فیزیک نیوتون غلط است؟ نیوتون دانشمند بزرگى اســـت
و فیزیک او هم اهمیت بسیار داشته است و هـــم اکنون نیز دارد؛ اما فیزیک زمان ما
دیگر در ذیل پارادایم نیوتونى نیست. عجیب است که مردى مثل کارناپ که دانشمند هم
بود و در زمان او تحول بزرگى در فیزیک پدید آمد، توجه نکرد که اگر قضایاى علمى
قابل اثبات بودند و نیاز به اثبات داشتند و اثبات مى شدند، مى بایست آنها را براى
همیشه حفظ کرد و علوم همه زمان ها هم به اعتبار اینکه اثبات شده اند، همه در یک
ردیف بودند و اعتبارشـــان یکسان و مساوى بود. در «حوزه وین» این
مشکل با جدیت مورد بحث قرار گرفت که: آیا به راستى مى توان درست بودن احکام علمى
را اثبات کرد؟ این پرسش ناشى از یک کنجکاوى علمى نبود، بلکه بازماندهاى از مشـــکل
یقین برهانى فیلسوفان و مخصوصـــا یقین دکارتى و چگونگى امکان قضایاى تألیفى ماتقدم
کانت یا صریح و بى پروا بگویم، وجهى از تنزل فلسفه و بحثهاى فلسفى تا حد بازى هاى
منطق صورى بود. کارناپ و همفکرانش بیش از اوگوست کنت گرفتار و دربند متافیزیک
بودند. پاسخ پوپر ایـــن که
آیا علم و احـــکام علمى اثبات پذیر و یقینى اند، قیاس علم با متافیزیک و پرسش
متافیزیکى اســـت؛ اما پاسخى هم که محققى مثل کارل پوپر به کارناپ و شلیک و به
حوزه وین داد، به همان اندازه مابعدالطبیعى و انتزاعى بود. او هم که دوست مى داشت
فلسفه را به منطق صورى تحویل کند، طرح ساده و در ظاهر درســـتى پیش آورد و آن این
بود که احکام علمى قابل اثبات نیستند، بلکه ابطال پذیرند؛ و شگفتا که این حرف عجیب
و نیندیشیده در بسیارى جاها و از جمله در کشور ما یا در بعضى محافل روشنفکرى آن،
آوردة بـــزرگ فلســـفه و کمال آن و پایان بخش اختلاف ها و به اصطلاح فصل الخطاب
تلقى شد! چه کنیم در فلســـفه هم مثل بسیارى از جوانب و شئون دیگر تاریخ فقیریم!
پوپر گفت: «صفت احکام علمى، ابطال پذیرى آنهاست نه اثبات پذیرى شان.» البته احکام
علمى با احکام شـــعرى و فلسفى و اخلاقى تفاوت دارند. حتى احکام علم جدید را با
احکام علم قدیم نباید یکى دانست. احکام علم قدیم و تجربى ترین آنها بى ارتباط با
اعتقاد به طبایع اشیا نبود. در دوران جدید ماده علم یا طبیعت، امر مرده است و دیگر
طبع ندارد و قابل تصرف و صورت پذیرفتن است.
مطلب
مهم این بود که حکم علمى چیست و چه تفاوتى با احکام دیگر دارد؟ پیداســـت که این
حکم، حکم خبرى است و صفت حکم خبرى این است که مى توان آن را بررسى و تصدیق یا
تکذیب کرد؛ ولى احکام
خبرى علمى وقتى در دایره علوم وارد شدند، دیگر تکذیب آنها وجهى ندارد و ابطال هم
نمى شوند. حکم
علمى وقتى علمى مى شود که دانشمند بررسى ها و محاســـبه ها و آزمایش هاى لازم براى
اطمینان یافتن از اعتبار یافت علمى خود کرده اســـت. فرض او هم از اول این بوده که
یافت علمى اش درست است؛ اما دقت علمى ایجاب مى کرده که تاب آورى آن را در بوته
تدقیق و آزمایش بسنجد. اگر حکم علمى در این بوته تاب آورد، علم است و معمولا هم
کار پژوهش به این صورت پیش مى رود. اما اگر یافت یا فرض دانشمند در موردى تأیید
نشود، آنچه رد و ابطال شده، فرض علمى بوده است نه علم. پس نه کار دانشمند با ابطال
آغاز مى شود و نه او با ابطال به نتیجه علمى مى رسد. وانگهى با نفى که نمى توان ماهیت چیزى را
معین کرد. آیا
هر چه ابطال پذیر باشد، علم است؟ صفت ابطال پذیر بودن چندان عام است که حرفهاى
معمولى کوچه و بازار هم در دایره اطلاق آن قرار مى گیـــرد؛ اما حکم علمـــى حکم
کوچه نیست، بلکه طرحى است که دانشمند در شرایط خاص آن را مى یابد و پیش مى آورد و
بـــراى اینکه علمى بودن آن را محرز کند، به پژوهش نیاز دارد. علم طرحى است که
دانشمندان با اطلاعات و نظر دقیقى که دارند، درمى اندازند و راه و روشى دارد که از
طریق آن به قواعد و احکام علم مى توان رســـید. سخن پوپر به عنوان جزئى از روشى که
در آن دانشـــمند شرایط امکان رد و ابطال فرض علمى را در نظر مى آورد و مخصوصا از آن
جهت که ســـوداى اثبات احکام علمى را بى وجه اعلام مى کند، مهم اســـت؛ اما کمکى
به درک ماهیت علم و احکام علمى نمى کند؛ زیرا با نفى و سلب نمى توان چیزها را
شناخت و علم را نیز با بیان وجه سلبى آن نمى توان تعریف کرد. وانگهى این حکم که
احکام علمى قابل اثبات نیســـتند، با گفتن این که آنها قابل ابطال اند، از دایره
بحث خارج نمى شـــود؛ زیرا از اول بنا بر این بوده است که فرض علمى قابل رد است و
کاش لفظ ابطال و ابطال پذیرى اصلا مطرح نشده بود. این لفظ بیشتر به قلمرو جدل و
جدال تعلق دارد. مشکل حوزه وین نیز با این ســـخن حل نشد و کارناپ و دیگران پاسخ
پرسش خود را در آن ندیدند و آن را نپذیرفتند، هرچند که از ســـوداى خود نیز منصرف
شدند و به اعتبار رسمى علم رضایت دادند. تاریخى
بودن علم طرح ابطال پذیرى به جاى اینکه مسئله اثبات پذیرى را منتفى کند، ســـخن
متافیزیکى تازه اى را پیش آورد که شـــاید بتوان آن را صورت شکاکیت قرن بیستمى
دانســـت. اینکه علم ممکن است ابطال شود، سخن فلسفى نیست؛ زیرا بیان یک امکان خاص
و در زمره همه امور ممکن است و فیلسوف کمتر در قلمرو امکان خاص اقامت مى کند. نکته
مهم که هر دو فریق از آن غافل ماندند، تاریخى بودن علم است. احکام علم در ســـیرى
که دارند، ابطال نمى شوند، بلکه اعتبارشان را از دست مى دهند. مگر فیزیک نیوتون و
حتى هندسه اقلیدســـى ابطال شده است؟
اکنون
علم قدیم چندان اعتبار ندارد، نه اینکه باطل و ابطال شده باشد. علمى که ابطال شود،
علم نیست و هرگز علم نبوده است. فیزیک
نیوتون ابطال نشده است، اما دیگر اعتبارى که تا پایان قرن نوزدهم داشت، ندارد. عیب ابطال پذیر دانستن
احکام علمى، این است که توضیح نمى دهد چگونه هندسه تحلیلى دکارت و فیزیک گالیله و
نیوتون اعتبار پیدا کرد و از کى و چرا و چگونه نظریه هاى دیگرى پیدا شد؟ و اعتبار
علمى بودن احکام در ذیل و سایه آنها قرار گرفت؟ و به فرض اینکه چنین باشد، پیشتر
البته در مورد تئورى هاى علم گفته بودند که آنها را نه مى توان اثبات کرد و نه
قابل رد و ابطال انـــد. اطلاق این وصف به احکام علمى از آن جهت به مشکل برمى خورد
که احکام علمى حتى اگر در ابتدا با مقاومت مواجه شود، وقتى از آزمایش ها سربلند
بیرون آمد، در جامعه دانشمندان و سپس در همه جا مقبول و متبع مى شود نه اینکه مدام
مورد شک و بررسى باشد تا بالاخره روزى ابطال شود. علم اگر علم است، ابطال نمى شود
و تا روزى که تحولى پیش نیاید و طرح تازه اى در علم درانداخته نشود، احکامش معتبر
است. وقتى هم که از اعتبار مى افتد، باطل نشده است که اگر مى شد، علم نبود و از
اول جهل و اشتباه و نادرست بود. پس ابطال پذیرى احکام علمى تعبیرى نامناسب و شاید
بى معنى و نادرست است.
ادامه
دارد
۳۳