این
نوشته پاسخی به پرسش در باب پایان فلسفه است و اشاراتی به علم هم شده است. در زمان
مدرن علم و فلسفه در ظاهر از هم جدا و دورند؛ اما در تاریخ ایران و در قرون وسطی و
بهخصوص در طی قرون هفدهم تا نوزدهم نسبتی نزدیک با هم داشته و مخصوصا فیلسوفان با
تحقیق در اساس و بنای علم و سیاست و حقوق در زمان مدرن به تحکیم اساس آنها اهتمام کردهاند.
در سالهای اخیر بارها خواستهام چیزی در باب نسبت علم و فلسفه بنویسم و تاکنون توفیق
نداشتهام. نوشتار کنونی یک مطلب ضمنی و بسیار مجمل است.
فلسفه
شغل دائم و بخشی از زندگی من است و هفتاد سال با آن زندگی کردهام. معهذا کوشیدهام
مقتضای مقام را رعایت کنم و هر چه برای «فرهنگستان» مینویسم، در باب علم یا ناظر به
آن باشد. اعضای فرهنگستان دانشمندان و پژوهندگان ممتاز کشورند؛ اما مأموریت آنان در
فرهنگستان، ادامه پژوهشهای دانشگاهیشان نیست؛ زیرا در فرهنگستان باید در باب علم
و نظام و جایگاه آن در زندگی و شرایط و موانع سامانیابی و پیشرفت آن تحقیق و تأمل
کرد. من هم در حد توانایی و با بضاعت اندکی که در فلسفه علم و سیاست داشتهام، در این
طریق با همکارانم همراهی کردهام. شاید همه دانشمندان به همراهی و همکاری فیلسوف و
دانشمند اعتقاد نداشته باشند؛ اما در زمره اهل فلسفه، کسانی هستند که این همکاری را
میان اهل فلسفه و دانشمندانی که ذوق و درک فلسفه دارند و به وضع علم میاندیشند، مهم
و مغتنم میدانند. امر محرز این است که فلسفه و علم جدید دو شأن جهان جدیدند. علم جلوهای
آشکارتر و درخشانتر و مقبولتر دارد؛ اما فلسفه هم ساخته و پرداخته بلهوسانه فیلسوفان
نیست، بلکه بیان چیستی و چرایی وجود چیزها و آغاز و انجام آنها و ربط و نسبتشان با
«زمان» است.
دانشمندان
وظیفه دیگری دارند. آنها همّ خود را بیشتر مصروف پژوهش میکنند و کمتر در باب «ماهیت»
علم و پژوهش تحقیق میکنند. فیزیکدان بهندرت میپرسد فیزیک چیست و چه مقامی در میان
علمها داشته است و دارد و به کجا میرود، بلکه فیزیک را مجموعه آوردهها و دانستههای
فیزیکدانان میداند. این وظیفه فلسفه است که در باب علم و چیستی و چگونگی بسط آن تحقیق
کند و فیالمثل در نظر تحقیقی خود فیزیک ریاضی جدید را مثال علم در دوران مدرن بداند.
راستی آیا این مهم نیست که بدانیم علم و سیاست و تکنولوژی جدید چه نسبتی با هم دارند
و چه تفاوت اساسی میان علم جدید و علم قدیم در نسبتشان با زندگی و کار و بار مردم وجود
دارد؟ آیا برای اهل دانش و دانشگاهیان اهمیت ندارد که بدانند علم در چه شرایطی پیشرفت
میکند و چرا بعضی کشورها راه علمشان هموارتر بوده و منزلهای بسیار پیموده و بعضی دیگر
با دشواریها و موانع روبرو شده و بهرهای که باید از پژوهشهای خود نبردهاند.
برای
برخوردار شدن از مزایا و فواید علم، باید فرهنگی در کار باشد که همراهی و هماهنگی علم
و سیاست و اقتصاد و قانون را در حد امکان تأمین کند. علم دوران مدرن با هر سیاست و
هر فرهنگی سازگاری ندارد. تعارف با علم را با علمدوستی و علمطلبی نباید اشتباه کرد.
مردمان معمولا در اینکه علم مایه بهبود زندگی است، تردید نمیکنند و اگر دانشمندان
علم را برای فوایدش نمیخواهند، معنیاش این نیست که علم با زندگی کاری ندارد. دانشمند
علم را «وسیله» نمیداند. در نظر او علم چیزی برتر از وسیله است. سیاستمداران نیز بهتر
است به علم به عنوان قدرت و قائمه جهان و نه وسیلهای برای رسیدن به قدرت بنگرند. اینها
اظهار سلیقه اهل فلسفه نیست، بلکه گزارش تحقیق درباره ماهیت و جایگاه و مقام علم و
نسبتش با دیگر شئون زندگی است. آیا دانستن این معانی اهمیت ندارد و داشتن اطلاعات و
معلومات علمی کافی است؟
پیداست
که اگر در جایی پژوهشها و اطلاعات و معلومات علمی نباشد، سخن گفتن از علم وجهی ندارد؛
اما وجود پژوهشها و اطلاعات و معلومات کافی نیست، بلکه پژوهشها و معلومات باید از
یک سو با جهان و نظام علم و از سوی دیگر با نظام زندگی مرتبط و همسو و هماهنگ باشند.
مهم نیست که اشخاص در باب علم و فلسفه و سیاست و تاریخ چه نظری دارند. مهم این است
که اینها چه بخواهیم و بدانیم و چه نخواهیم و ندانیم، در وجودشان همه به هم پیوستهاند
و در تناسب با یکدیگر قرار دارند. این پیوستگی و تناسب ممکن است ظاهر نباشد و همه آن
را درنیابند؛ اما وجود دارد و یکی از کارهای فلسفه، دریافتن و نشان دادن این امر مهم
کم و بیش پنهان است.
فلسفه
در عداد هیچ یک از علوم تحصّلی (پوزیتیو) که نظر ابژکتیو به اشیا و امور و روابط دارند
نیست، بلکه خودآگاهی نسبت به وجود و به وضع جهان زندگی و درک وحدت و نظم آن است. نمیگویم
همه فیلسوفان در خودآگاهیشان نسبت به زندگی جمعی، وحدت و نظم را به درستی و یکسان
دریافتهاند؛ اما سعیشان بیهوده نبوده و یافتههایشان به روشن شدن راه تاریخ و آینده
کمک کرده است. هر چه باشد، دانشی که به ما میگوید و میتواند بگوید که علم چیست، تاریخ
چیست، سیاست چیست، زندگی چیست و… فلسفه است. رد این دانش، رد فهم و درک زمان است؛ زیرا
فلسفه خودآگاهی نسبت به زمان و زندگی است.
این
قبیل مسائل در همه جامعهها و کشورها اهمیت یکسان ندارد. بعضی کشورهای اروپایی و امریکایی
تا یکی دو دهه اخیر کمتر نیاز داشتهاند که ببینند راه علمشان به کجا میرود؛ زیرا
علم در جهانشان رشد ارگانیک هماهنگ با دیگر شئون جامعه داشته است؛ اما برای کشورهایی
که علم را از اروپا و امریکا قرار گرفتهاند، مسئله برنامه و سیاست علم اهمیت خاص دارد.
فرهنگ و سیاست و اقتصاد و علم جدید را نه شئون تجدد، بلکه امور مستقل از یکدیگر انگاشته
و گمان کردهاند که با کوششهای فرهنگی و سیاسی و علمی مستقل و جدا از یکدیگر، میتوان
همه اینها را به مرتبه کمال رساند؛ ولی اینها شئون یک تاریخ و به هم پیوستهاند. فیالمثل
پیشبرد علم مستلزم طرح و تدوین برنامه علم و پژوهش است و افزایش کمّی مقالات و پژوهشها
چاره درد علم نیست. هرچند که وجودشان ضروری و نشانه استعداد و آمادگی کشور برای قوام
بخشیدن به نظام علم متناسب با زندگی است. جامعه جدید در درون خود تعارضهای بسیار دارد،
اما یک مجموعه متفرق نیست، بلکه نظم واحدی است که هنر و سیاست و علم و تکنولوژی و فلسفه
شئون عمده آنند. این شئون کم و بیش به هم بستهاند و اگر پیوستگی و ارتباط با یکدیگر
نداشته باشند، اثری که باید بر وجود آنها مترتب نمیشود.
تفاوت
جایگاه فرهنگستانها
بنا
بر آنچه گفته شد، فرهنگستان کشور ما هم نباید با آکادمیهای علوم جهان توسعهیافته
قیاس شود. آنها بیشتر مشاور علمی سازمانها و حکومتها هستند و کمتر با مشکل بزرگ درک
شرایط پیشرفت و برداشتن موانع از پیش پای علم مواجهند؛ اما فرهنگستان ما باید به علم
و جایگاه علمی که از خارج آمده است، بیندیشد و جای آن را در جهان خود معین کند. وظیفه
فرهنگستان در کشوری مثل ایران، تعیین شأن و مقام دانش و دانشمند در کشور و درک و شناخت
راه پیشرفت علم و راهنمایی برای هموار کردن این راه است. کار «فرهنگستان علوم» آموزش
و پژوهش نیست، بلکه تحقیق در شرایط امکان آموزش بهتر و مناسبتر و پژوهش مؤثر در توسعه
و پیشرفت کشور در عین نظر داشتن به پژوهش در مرزهای جهانی علم است. پیداست که اگر کشور
سامان اقتصادی ـ اجتماعی درست نداشته باشد و نداند که نیازهایش چیست، در این راه با
دشواریها مواجه میشود و چه بسا که از علم بهرهای نمیبرد یا کمتر بهرهمند میشود.
استاد
فلسفه در رأس فرهنگستان علوم
مطلب
را به عبارتی دیگر بگویم. فرهنگستان مجمع دانشمندان است؛ اما دانشمندان عضو فرهنگستان
علاوه بر دانشهای تخصصی خود باید درباره علم و شرایط و موانع راه آن نیز فکر کنند
و اگر میبینند که دانش و دانشگاه نشاط ندارد، تحقیق کنند که این بینشاطی چرا و از
کجاست و از همینجاست که به جهان فلسفه نزدیک میشوند. البته لازم نیست اعضا و رئیس
فرهنگستان همه اهل فلسفه باشند. کسانی حتی به خود من گفتهاند که بودن یک استاد فلسفه
در رأس فرهنگستان علوم درست نیست. در سفری هم که به دعوت آکادمی علوم امریکا به آن
کشور رفتیم، رئیس آکادمی علوم امریکا در هنگام معارفه وقتی شنید کار من فلسفه است،
بیاختیار به زبانش آمد: «استاد فلسفه و رئیس آکادمی علوم!» این تعجب و توقع اینکه
یک دانشمند رئیس آکادمی علوم باشد، کاملا موجه است و شاید در همه کشورهایی که آکادمی
علوم دارند، رئیس فرهنگستان یک دانشمند باشد. من هم خود معتقد بودهام و بهتر میدانستهام
و میدانم که رئیس فرهنگستان ما یک دانشمند باشد، اما از این هم غافل نباید شد که آنچه
در اینجا اتفاق افتاده، اولا خواست دانشمندان بوده است نه اینکه یک امر تحمیلی باشد.
ثانیا ما به فلسفه برای درک و دانستن شرایط امکان بسط و پیشرفت علم و نسبتش با شئون
دیگر جامعه و پی بردن به آفات جدایی و دورافتادگیاش از صنعت و کشاورزی و مدیریت و
شناخت عوارض دردناکی چون مهاجرت دانشمندان نیاز داریم.
من
در راه این درک کوشیدهام و بیش از هزار صفحه درباره علم نوشتهام که حداقل اثرش این
بوده است که مسئله نظام علم و ارتباط آن با زندگی مردم و پیشرفت کشور تا حدودی مطرح
شود و به جای تکرار شعارها و حرفهای مشهور یا مطالب انتزاعی درباره ماهیت علم، نگاهی
نیز به علم چنانکه هست، بیندازند و به نظام و جایگاهی که در زندگی و جامعه دارد نیز
اندکی فکر کنند. دوباره بگویم وظایف آکادمیهای علوم در همه جا یکسان نیست. فرهنگستان
ما هم شرایط خاص خود دارد. پرسشهایی که از فرهنگستان علوم امریکا میشود، غالبا و
شاید همه پرسش علمی است؛ ولی فرهنگستان ما گرچه میتواند و اگر صاحبان مناصب و مدیران
کشور پرسش علمی داشته باشند و بپرسند، وظیفه دارد که به آنها پاسخ دهد، وظیفهاش در
وهله اول روشن کردن راه علم و تشخیص شرایط و موانع پیشرفت آن است و به این جهت ناگزیر
باید به شرایط زندگی و مسائل مهم کشور توجه کند.
مسلما
در ادای این وظیفه دانشمندان همه رشتههای علمی باید مشارکت داشته باشند و چون پای
بحث در شرایط امکان پیشرفت علم و پیوندش با سایر شئون زندگی پیش آید، حضور و دخالت
اهل فلسفه و علوم انسانی و اجتماعی نیز ضروری میشود. به این جهت وقتی به کار و بار
خود در مدت سی و دو سال عضویت در فرهنگستان فکر میکنم، آن را هیچ و پوچ و بیحاصل
نمیدانم. ماندن یک شخص در طی سالهای متمادی در رأس فرهنگستان، اتفاقی نادر اما بیاهمیت
است. شاید بگویند که من میبایست کار را رها میکردم، ولی این شیوه عمل را درست نمیدانم
و به آن عمل نکردم.
پایان
فلسفه؟
مطالبی
که در پی این مقدمه میآید، بخشی از یک مصاحبه در پاسخ به پرسشی در باب پایان فلسفه
است. در بحث از پایان فلسفه، قهراً نسبت آن با علم و فرهنگ و سیاست هم در نظر میآید.
در این یادداشت، بیشتر به علم و فلسفه توجه کردهام. فرهنگستان علوم جای بحث و تحقیق
درباره علم کشور است. من هم کوشیدهام در حد توانایی به وظیفه خود عمل کنم. اینکه تا
چه اندازه توفیق داشتهام، حکمش با دانشمندان و صاحبنظران و بهخصوص اعضای عزیز و
گرانمایه فرهنگستان است که آشنایی و همسخنی با آنان گشایش فصل جدیدی در زندگی من بود.
پرسش
از پایان فلسفه، پرسش دشواری است؛ اما شاید یکی از اساسیترین پرسشهای فلسفه در زمان
ما باشد. فلسفه را به چند اعتبار یا به چند معنی پایانیافته دانستهاند. به وضع تفکر
و در بحثهای صاحبنظران معاصر هم که نظر میکنیم، فلسفه دیگر صورت و ساختار مابعدالطبیعۀ
کلاسیک ندارد. به یک معنا یا اعتبار هم فلسفه بیپایان است. چنانکه هنوز فیلسوفان
هستند و آثار فلسفی هم هست و تا هر وقت که آدمی به «اکنون» علم و عمل بیندیشد، راه
فلسفه گشوده است. وقتی گفته میشود فلسفه به معنای مابعدالطبیعه پایان یافته است، مراد
این است که کار فلسفه به عنوان یک منظومه فکری و دانایی کلی و علم به مبادی و غایات
و مسائل که گزارش قوام جهان و بیان نظم آن باشد، پایان یافته است. این پایان یافتن
بدان معنی نیست که فلسفههای گذشته در زمان ما جایی ندارد و به مطالعه آنها نیازی نداریم.
اکنون هم که گفته میشود مابعدالطبیعه پایان یافته است، آثار فیلسوفان را میخوانند.
این
خواندن بیشتر با دو وجهه نظر صورت میگیرد: یکی به این صورت و با این مقصود که آثار
فیلسوفان را بخوانند و در آنها چون و چرا کنند و بعضی آرا را بپذیرند و بعضی را نادرست
و ناقص بدانند. این کار از عهده همه کسانی که از استعداد فراگرفتن دانشها برخوردارند
و به آموختن فلسفه اهتمام میکنند، برمیآید. وقتی اینجا و آنجا گفتهها و کلمات فیلسوفان
به زبان میآید و تکرار و تحسین و تقبیح یا تأیید و رد میشود و حتی گاهی در درسهای
استادان ماهر و دانای فلسفه مطالب و مسائل چنان تلقی میشود که گویی فلسفه با درک و
اثبات همه حقایق دیگر وظیفهای ندارد و کارش پایان یافته است.
ادامه
دارد