شاید
بتوان ادعا کرد بیشترین آثار مرحوم دکتر اسلامی ندوشن در روزنامه اطلاعات و در
همین صفحه به چاپ رسیده باشد، دست کم در سالیان پس از انقلاب. در باره این متفکر
خوشقلم و پرخواننده مطالب بسیاری در دست است که یکی از مهمترین و جامعترینشان، کتاب
«زندگی عشق و دیگر هیچ» است (انتشارات اطلاعات) با پرسشهای آقای کریم فیضی و پاسخهای
آقای دکتر اسلامی که در زمینههای مختلف سخن گفتهاند. آنچه در زیر میآید، بخشی
از این کتاب است با حذف پرسشها:
من
همانم که بودم
هیچکس
شاید از کیستى خودش مطلع نباشد. آدم دو شخصیت دارد: یکى شخصیتى است که خودش خودش
را مىبیند و دیگر شخصیتى که دیگران از او مىبینند و این دو ممکن است که چندان هم
به هم نزدیک نباشند. نوع مناسب شخصیت این است که این دو چهره، فاصله زیادى از
همدیگر نداشته باشند. موضوع کیستى انسان ساده نیست؛ بهآسانى نمىتوان از این
موضوع حرف زد. آدمى در عین حال متغیر هم هست. انسان در یک شرایط به نوعى است و
در شرایط دیگر ممکن است نوعى دیگر باشد. انسان چیز ثابتی نیست که خودش را یکجور
ببیند و بگوید که کیست؛ به همینجهت، باید با دقت بیشترى به موضوع کیستى انسان
نگاه کرد.
به
طور کلى آدمیزاد در مورد خودش اغماض دارد؛ یعنى خود و خطاهایش را توجیه مىکند. البته
چارهاى هم ندارد، چون اگر چنین نباشد، با خودش قهر خواهد کرد. در مجموع انسان
باید به حرفى که درباره خودش مىزند، با احتیاط نگاه کند. این است که در شرایط
مختلفى که زندگى در آن واقع مىشود و دوران مختلفى که فرد در آن زندگى مىکند،
اوضاع و احوال همواره متفاوت است. همین سى سال اخیر را اگر در نظیر بگیریم، با
پیش از خودش فرق کرده است. قبل از آن نیز به گونهاى است که با پیش از خود تفاوت
دارد. هر یک از اینها بوته آزمایشى است.
انسانها
برحسب زمان، تفاوتهایى را مىبینند و خودشان هم تفاوت مىکنند. اشخاص بسیار کمى
را مىتوان یافت که تفاوتهاى زمانه در آنها تأثیر چندانى نگذاشته باشد و آنها از
«زى» خودشان بیرون نیایند. با این حال، من این کوشش را داشتهام که با تغییر شگرف
زمانه، در شخصیت بنیادى خود تغییر ندهم.
انسان
متغیر است. اصلا انسان خودش یک موجود نسبى است و برحسب اوضاع و احوال زمان تغییر
مىکند. انسان، همچنین بر حسب دیگران نیز تغییر مىکند. مسئله اصلى این است که بعد
از اینکه عمرى را پشت سرگذاشت، آیا از خودش راضى است؟ آیا از آنچه بر سرش گذشته
رضایت دارد؟ فکر مىکند که آیا درست زندگى کرده است؟ این بستگى به این دارد که
انسان چقدر مطابق منویات خودش زندگى کرده باشد، نه مطابق مصلحتبینى زمان و مثلا
جلب منفعت و جلب مقام و جلب موقعیت. این مسائل، انسان را واقعاً از خویشتن خود دور
مىکند و شخصیت مقطعى به او مىدهد، ولى انسان اگر بخواهد مطابق کنه خودش زندگى کند،
تغییراتش البته کم خواهد بود. در این چند دهه، ایران دگرگونىهاى بزرگى را پشت سر
گذاشت، ولى من تغییر به خود ندادم. من هنوز همان کسى هستم که بودم. هنوز حرفهاى
خودم را مىزنم. زندگى ما روند مشخصى داشته است، به گونهاى که در طول همه این
سالها، در قالب خودمان ماندهایم.
بیمزدگى
تاریخى
انسان
نباید در زندگى نوسان داشته باشد، باید محور داشته باشد. اگر انسان در زندگىاش
محور داشته باشد، احتیاج پیدا نمىکند که با هر تغییرى در اوضاع و احوال، خود را
عوض کند و برحسب مصلحت زمان قیافه بگیرد تا بتواند ادامه حیات بدهد. خوشبختانه در
زندگى من، چنین چیزى ضرورت پیدا نکرد. زمانه البته خیلى بازیگر است و افراد و
مردم را بازیگر مىکند. برخوردهایى که پدید مىآید، نشان مىدهد که مردم چقدر
بیمزده هستند و چقدر به طور لازم و غیر لازم درونشان لرزان است که مبادا این
مقدار حق زندگى که در اجتماع به آنها داده شده است، لطمه بخورد! این موضوع بسیار
محسوس است. ما با یک بیمزدگىتاریخى مواجه هستیم. این بیمزدگى یک جریان عمومى
شده است. اکثریت چنین حالتى دارند. البته تقصیر خودشان هم نیست. فضا، فضایى است
نامطمئن که اشخاص نمىتوانند خودشان را در آن محکم نگاه دارند؛ ناچارند که دائماً
خود را با مقتضیات هماهنگ کنند. نگاه مىکنند مىبینند که آب و هواى اجتماعى چه
اجازهاى به آنها مىدهد و خودشان را مطابق با آن مىکنند. اینها مسائلى است که
ما در یک دوران متغیر با آنها درگیر بودهایم.
سفرها
من
هیچوقت از ایران دل نکندم. ما نتوانستیم چنین کارى بکنیم و هرگز چنین فکرى هم
نداشتیم، گرچه امکانش بود. رفتن به یک دانشگاه خارجى چیزى بود که امکانش براى من
وجود داشت، ولى من هیچوقت چنین فکرى نداشتم. البته اهل سفر بودم و به سفرهاى کوتاه
فرهنگى مىرفتم. لااقل به 40 کشور در پنج قاره سفر کردهام و تقریباً همه سفرها،
یادداشتهاى خودشان را دارند. این یادداشتها موجود است، هرچند که تنظیم نشدهاند،
یا به دلیل اینکه وقتش نبوده یا زمینهاش نبوده.
«در
کشور شوراها» (سفرنامه شوروی) به گونهاى صریح پیشبینى کردم که حکومت شوروى تغییر
خواهد کرد؛ موضوع روشن بود، چون چسبندگى لازم با ملت در رژیم شوروى دیده نمىشد. معلوم
بود که حکومت استحکام لازم را ندارد. من در اوج نظام شوروى به آن کشور سفر کردم. زمان
برژنف بود، معذلک احساس مىشد که حکومت کمکمَک در حال رها کردن خود است و جامعه
قوام ندارد. در مورد چین هم چنین حالتى احساس کردم. ما با عدهاى از استادها و
سران رژیم آن موقع چین که دوران «انقلاب فرهنگى» بود، بحث مىکردیم. مواردى را به
آنها یادآورى کردم و گفتم که این مشکلات الان در کار شماست که با وجود آنها،
نمىتوانید راهى را که در پیش دارید، ادامه بدهید و همینطور هم شد؛ چون دو سه سال
بعد شروع به تغییر جهتدادن کردند.
آدمى
ملاکى براى خود دارد و مسائل جهان را با آن پیش خود محک مىزند و مىبیند که
مسائل چقدر خوانایى دارند و چقدر ندارند. در مورد چین و شوروى چنین شد و درست در
آمد. راجع به رژیم پهلوى و حکومت شاهى نیز چنین وضعیتى بود، از 28 مرداد به بعد. من
بارها و در موارد متعدد، آنچه لازم بود بگویم، گفتم. از مقدمه کتاب «ایران را از
یاد نبریم»، این حرف شروع مىشود. زمانى که من آن را مىنوشتم، حدود بیست سال قبل
از سقوط حکومت شاه بود. در آنجا عنوان کردم که این کار دوام نمىآورد و در جاهاى
دیگر هم به صورت متعدد این حرف را تکرار کردم، البته با کنایههایى که دریافت
آنها مشکل نبود. پایهها لرزان بود و فقط نیازمند زمان بود تا کمى دیرتر یا کمى زودتر
فرو بریزد.
پایههاى
این ملاک، سرشت انسان است که پایه محکمى است، چرا که آدمیزاد نمىتواند به سرشت
خود پشت کند. مىتواند مقدارى انعطاف به خرج بدهد، مىتواند چیزى را براى مدتى
تحمل کند؛ اما بنیاد سرشت خودش را نمىتواند تغییر بدهد. عنصر دیگر «روال اجتماعى»
است و این که اوضاع و احوال تا چه اندازه جوابدهنده باشد؛ جوابدهنده به اجتماع.
براى اینکه ما گذشته از سرشت فردى، سرشت اجتماعى هم داریم. اگر مجموعه فردها را
روى هم بگذاریم، اجتماع را تشکیل مىدهند. این همان سرشت اجتماعى است. بعد از 28
مرداد کاملا محسوس بود که اتفاقى در راه خواهد بود. بعد از آن، مردم دیگر هیچوقت
با حکومت یکدل نشدند. قبل از 28 مرداد، امیدها برانگیخته شده بود. البته همیشه
مردم، از حکومتها طلبکارند. اما در 28مرداد، روحیهها مقدارى ضربه خورد. از همان
زمان معلوم بود که حکومت شاه نمىتواند دوام پیدا کند. فقط مسئله زمان مطرح بود. این
زمان، 25 سال طول کشید؛ ولى 25 سال در زندگى و تاریخ یک ملت، مدت زیادى نیست، براى
اینکه مسئله ایران خیلى پیچیدهتر از آن است که به آسانى زیر و رو بشود و تغییر
پیدا کند. این زمان هر چقدر طولانىتر بشود، ضربهاش سنگینتر خواهد شد و عکسالعمل
شدیدترى پیدا خواهد کرد. حوادث بعدى، در واقع زاییده کودتای 28 مرداد است. سنگ بنا
از آنجا گذاشته شد.
ایران
و تنهایىاش
ایران
کشورى است که شبیه به هیچ کشورى نیست. کشورى است منحصر بهفرد. در کتاب «ایران و
تنهایىاش» این موضوع را بیان کردهام. کشورهاى دیگر در یک سلسله خانوادهکشورها
مىگنجند؛ اما ایران در هیچ قالبى که دومى بتواند کنارش بنشیند قرار نمىگیرد. البته
از جهاتى، ما با تاجیکستان و افغانستان همانندىهایى داریم، چون اشتراک زبان و
تاریخ در میان است، بهخصوص با افغانستان؛ اما با این حال، اشتراکها طورى نیست که
بتوان گفت ایران و افغانستان کاملا با هم یکسانند. هیچ کشور دیگرى نیست که بتوانیم
خودمان را با آن نزدیک بدانیم. بقیه کشورهاى دنیا، هر کدام در ردهاى قرار
مىگیرند و مىتوانند گروهى را تشکیل دهند، اما ایران در هیچ گروهى جا نمىگیرد و
نمىگنجد: خودش است و خودش، با یک وضع و حالت استثنایى!
ایران
تنهایى خودش را در هر حال حفظ مىکند، ولى ممکن است مقدارى تغییرات الزامى براى
هماهنگ شدن با دنیا، براى نزدیک شدن به صنعت و علم، در وضعش بهوجود بیاید. اما در
عین حال، ایران عمقى را که دارد، نگه خواهد داشت. ایران نمىتواند با هیچ کشور
دیگرى، بر سر یک سفره بنشیند. زبان عامل بسیار مهمى است. کشورهاى دیگر با چند کشور
دیگر هم زبان هستند، ولى ما کشورى هستیم که تقریبا زبانمان تنهاست؛ همچنین ادبیات
و تاریخ و سوابق ایران هم تنهاست و خاص خودش. اینها چیزهایى است که ایران را
تقریباً منفرد کرده است.
ریشهها
و تجدد
من
از سنت دفاع نمىکنم. چیزى که شما به آن مىگویید دفاع از سنت، از نظر من دفاع از
ریشه است. اگر در مواردى اشاره به این موضوع داشتهام، به این منظور بوده که
ریشهها از دست نرود؛ البته ریشهها نباید مانع از آن باشند که ما متجدد یا صنعتى
و نو بشویم و اقتصاد جدید داشته باشیم. چنین چیزى را نمىخواهم بگویم؛ اما همین
ریشههاست که کار را روى یک پایه قرار مىدهد؛ مملکت را از گذشته دورى که در آن
بوده و در آن جا افتاده است، ریشهکن نمىکند، ولو به طور ناآگاه ما به طرف آن کشیده
مىشویم. به چنین گذشتهاى نمىتوان پشت کرد و نمىتوان رهایش کرد. اگر چنین کارى
بکنیم، در فضا معلق مىمانیم. منظور من این است که دست از ریشه کشیده نشود.
من
همیشه از دو چیز صحبت کردهام: یکى ریشه است و دیگرى هماهنگشدن با دنیاى امروز. این
دو با هم مغایر نیستند و باید همراه باشند. ما ناچاریم که با دنیا همراه و همقدم
بشویم. در عین حال، باید ریشههاى خودمان را حفظ کنیم، تا یکدفعه از جا کنده نشویم.
اگر چنین اتفاقى بیفتد، آهنگ کار از دست مىرود؛ بنابراین باید روى این دو پایه حرکت
کرد. به همین دلیل است که معتقدم تاریخ ایران باید شناخته شود و مورد مداقه قرار
گیرد. همچنین باید به ادبیات و فکر ایرانى توجه کرد و دانست چیست و چگونه است. البته
اگر نقایصى هم هست، اصلاح شود و چیزهایى که مناسب حال امروز نیست، کنار گذاشته شود
و «آگاهى تاریخى» براى جامعه ایرانى حاصل شود تا روى یک خط روشن حرکت کند. این
چیزى است که کشور باید به آن برسد؛ نوعى خودشناسى و یافتن پاسخ به این پرسشها که:
ما کیستیم و چیستیم؟ وگرنه گمشده خواهیم بود، کما اینکه این علائم گمشدگى و
سرگردانى دیده مىشود. مثالش هم این است که یکدفعه از تجدد افراطى سابق به ضد آن
روى مىآوریم. این به خاطر آن است که ریشهها درست به حساب آورده نشدهاند تا
معلوم شود که چه باید باشند.
اصل
قضیه این است که ایران مىخواهد زندگىکند. ما باید زندگى کنیم و حداقل راه و رسم
زندگى را داشته باشیم و درک کنیم. ضرورت زندگى، ایرانى را وادار مىکند که آگاهى
برایش حاصل شود. الان روش زندگى براى جوان ایرانى، زیر علامت سؤال است. جوانها
مىخواهند زندگى را از زیر سؤال بیرون بیاورند. این واقعیت است. یک مقدار پرسش
وجود دارد که ناظر به این است که: مملکت چه راهى در پیش گرفته است و به کجا
مىخواهد برود؟ این حالت ادامه خواهد یافت و خاموش نخواهد شد، چون پاى سرنوشت یک
ملت در میان است. در درون همین مسائل، ممکن است چیزهایى بیرون بیاید. از این رو در
حال جستجوست. هماکنون به طور مبهم یک نوع آگاهى حاصل شده است که حول محور «چه
راهى در پیش باید گرفت؟» مىچرخد.
نفت
باید
گفت این ماده، قوا و استعداد ایرانى را دستخوش اختلال کرده است. از دههها قبل،
همه توجهها به طرف نفت رفته و همین، اقتصاد مردم را نفتى کرده است؛ یعنى یک
درآمد ارزان و آسان، توجهها را به خودش معطوف داشته. تجددِ بیش از ظرفیت دوره
شاهى، زاییده نفت بود. بعد از «ملى شدن صنعت نفت»، تکیه حکومتها روى درآمد نفتى
بود و بنابراین بسیارى از چیزها فراموش شد. متأسفانه نوعى حالت «نفتزدگى» ایجاد
شده است. هیچ یک از کشورهاى نفتى، جریان طبیعى و راحت ندارند. عربستان سعودى
علاوه بر نفت، متکى به درآمدهاى مکه و مدینه هم هست. شیخنشینهاى خلیج فارس را هم
که نمىتوان آنها را کشور بهشمار آورد. آنها بیشتر شبیه یک ایستگاه نفتى هستند!
ایران یک کشور است، ولى وجود نفت، وضعش را به هم ریخته است. کشورهاى دیگرى مثل
نروژ و انگلیس که نفت دارند، جلوى نفتزدگى را گرفتهاند، آنها صنعت هم دارند و به
درآمدهاى دیگر تکیه کردهاند و مسائل دیگرى هم برایشان مطرح است.
افراد
سالم و معتدل
مردان
باکفایت تا حدود زیادى زاییده اوضاع و احوال اجتماعى هستند. اوضاع کشور باید سامان
پذیرد و زمینه را براى حضور چنان مردانى فراهم کند. در این 80 سال، اوضاع طورى
بوده که یا عدهاى میرزابنویس مطیع پرورشیافتهاند در حد مدیرکل و رئیس، یا افراد
طغیانى و عصیانى که هر دو، دو جهتِ رکود و افراط را نشان مىدهند. افراد سالم و
معتدل و معقول، چندان زمینهاى نداشتهاند و اگر هم بودهاند، در گوشهاى
افتادهاند و براى خودشان بودهاند و تأثیر اجتماعى نداشتهاند. وقتى زمینه نباشد،
مجالى هم براى این افراد نخواهد بود تا بتوانند سر بیرون بیاورند و کارى بکنند. البته
عدهاى وجود داشتهاند که احساس مسئولیت و جدى بودن و احساس اینکه مملکت باید بر
سر پا باشد، داشته باشند؛ اما باید زمینهاى فراهم باشد که این افراد با احساس و
توانمند بتوانند در صحنه حاضر شوند.
برخورد
قدیم و جدید
ما
یک زندگى سنتى چندین هزارساله داشتیم که کسانى که امروز سنى از آنها گذشته است،
این موضوع را تجربه کردهاند. بعد جامعه به یکباره به زندگى جدید افتاد و نوع
زندگى صنعتى و تکنیکى بهوجود آمد که تقریبا باعث شد سراپاى آن زندگى سنتى دگرگون
شود؛ بنابراین کسانى که شاهد برخورد قدیم و جدید بودهاند، هم زمان گذشته را
تجربه کردهاند، هم زمان حال را. الان کسانى که از نسل گذشته به شمار مىروند،
سوار هواپیما مىشوند و به آن سر دنیا مىروند: آمریکا، اروپا، استرالیا، کانادا...
طبعا در هر کجاى دنیا هم که هستند، مطابق زندگى فرنگىها زندگى مىکنند و وضع
زندگى خانوادگیشان هم تا حدودى شبیه زندگى فرنگىهاست: روزنامه مىخوانند، از
اینترنت استفاده مىکنند و از انواع و اقسام وسایل گوناگونى که هست، استفاده مىکنند،
مانند موبایل، کامپیوتر و...
در
برخورد قدیم و جدید، این معنى نهفته است که دو نوع زندگى تجربه شده. در عالم فکر
نیز همین اتفاق افتاده است: ما هم ناصرخسرو و فرخى سیستانى را مىخوانیم، هم آثار
نویسندگان جدید، رمان جدید و فیلمهاى جدید را مىبینیم که هر یک از دیگرى بهکلى
متفاوتند و زندگى دیگرى را عرضه مىکنند و ما با هر سروکار داریم. در ایران، در
گذشته «شعر نو» معنى نداشت. در سنت فکرى و ادبى ایران، رماننویسى و
نمایشنامهنویسى هم معنى نداشت. این کارها همه تازه است. در گذشته نمایش و تئاتر و
فیلم نبود، در حالى که حالا انواع و اقسام فیلم براى ما مطرح است و طیفهاى مختلفى
از فیلمسازان در بین ما وجود دارند. این کار جریان فکرى است و نشان مىدهد فکر
عوض شده است.
منظورم
این است که برخورد قدیم و جدید، زندگى ما را شکل داده است که بهکلى با زندگى
پدران ما فرق دارد و آیندگان هم البته این نوع زندگى را که ما پشت سر گذاشتهایم،
نخواهند داشت؛ براى اینکه تجربه زندگى سنتى گذشته را نداشتهاند و ندیدهاند. به
همین قیاس، زندگى گذشته هیچ وقت براى آیندگان مطرح نخواهد شد. در این میان،
عدهاى معین هستند که روى خط خاصى زندگى کردهاند، یعنى در نزد آنها، دو سوى زندگى
قدیم و جدید به هم وصل شد: هم این سوى زندگى را دیدند و هم آن سوى زندگى را. این
خط، فقط مربوط به آنهاست و نسل دیگرى این حالت را نخواهد داشت و آنچه ما در گذشته
دیدیم، نخواهد دید. این است که این موضوع واقعا مىتواند براى آن نسل یک امتیاز
محسوب شود.
زندگی
و سیاست
سیاست،
جریان اجتماعى را عوض مىکند و مسیرهاى اجتماعى تازهاى ایجاد مىکند، بهخصوص با
در نظر گرفتن این نکته که ایرانىها وابستگى زیادى به سیاست دارند؛ چشم مىدوزند
تا ببینند سیاست چه مىخواهد و بعد زندگى خود را با آن تطبیق مىدهند. ایرانىها
همیشه از اینکه زندگى در عدم تطابق با سیاست موجود باشد، ترس داشتهاند. این است که
زندگى ایرانى طبیعتا با تغییر سیاست عوض مىشود؛ برای مثال در دوره رضاشاه، یک
ژاندارم وارد بازار که مىشد، تمام بازار را قرق مىکرد. هیچ کس جرأت نمىکرد
مخالف میل او عملى انجام بدهد. بعد از او، موضوع عوض شد و در مواردى عکس آن پیش
آمد. ایرانىها نگاه مىکنند ببینند سیاست چه مىخواهد و خیلى زود آن را درک مىکنند
و خودشان را تطبیق مىدهند، در عین آنکه در دل خود اندیشه دیگرى دارند.
زندگى
ایرانى در هر دورهاى، اقتضایى داشته است؛ از این رو نوسان زندگىاش زیاد است و
نمىتواند به خود ثبات بگیرد. ایرانى با زندگى با ثبات کمتر مواجه بوده. نگاهها
به این سمت بوده که قدرت چه مىخواهد و این سؤال برایش مطرح بوده که: چرا براى
خود دردسر بخرم؟ همه اینها به علت نبودن فضاى باز است؛ بنابراین به این موضوع
عادت کرده است که به اصول چندان کارى نداشته باشد؛ به گردش زمانه توجه کند!
روانشناسى اجتماعى زندگى ایرانى، سیال است. به محض اینکه تغییرى ایجاد مىشود،
آناً مسیر زندگى تغییر مىکند. زندگى ما طى چندین قرن چنین حالتى داشته، ولى به
مرور زمان، با آمدن تجدد شتاب گرفته، به این صورت که مسیر تجدد را دنبال کرده و
به جوهره آن نرسیده است. این نوسان آنقدر ادامه خواهد داشت تا تجدد کار خود را
انجام دهد و غلبه کند.
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ 25 اردیبهشتماه 1401