ادوارد
فیتزجرالد در 26 جولای 1856، به آلفرد لرد تنیسون
چنین نوشت: «دو هفته گذشته نزد خانواده کاول بودم. ما برخی
از رباعیات سخت کفرآمیز و شادخوارانه یک شاعر قرن پنجم ایرانی را که سخت مخالف
تقدیر است، خواندیم؛ اشعار او غالباً صبغه اپیکوری دارد...» منظور فیتزجرالد
رباعیات خیام بود که ادوارد کاول نسخه خطی فارسی آن را در کتابخانه بودلین، اندکی
پیش از آنکه دانشگاه آکسفورد را ترک کند، یافته بود. در آن روزگار ادبای غرب بهندرت
خیام را میشناختند؛ کاول قبلا نه نام او را شنیده و نه چیزی از او خوانده بود. او
این اشعار را رونویسی کرد و فیتزجرالد پس از نگاهی اجمالی، تقریباً به مدت یک سال
به سروقتشان نرفت.
در
بهار 1857، او به گارسن دو تاسی ـ محقق ادب پارسی که در پاریس زندگی میکرد ـ نامهای
نوشت و از او خواست تا تحقیق کند که آیا نسخ خطی دیگری از رباعیات خیام در
کتابخانههای آن دیار وجود دارد یا نه و وقتی در ژوئن همان سال لندن و همسرش را
به قصد ملاقات ویلیام براون ترک
کرد، «تقریباً همه کتابها را به جز خیام کنار گذاشت، زیرا چارهای جز گلگشتی در
بوستانی که آکنده از آلالهها بود و نسیم خنکی در آن میوزید، نداشت. او سی رباعی
را به زبان لاتین ویژه راهبان ترجمه کرد». در آن ایام فیتزجرالد در بحبوحه کشاکش
با مشکلات ازدواجش بود و همانطور که به کاول نوشت، خیام «به نوعی تسلیبخش خاطر
او بود!»
حدوداً
در اواسط ماه ژوئن، رونوشت دیگری از یک نسخه خطی اشعار خیام که کاول در کتابخانه
انجمن آسیایی بنگال در کلکته یافته بود، به دستش رسید. فیتزجرالد در نامه
سپاسگزاری و اعلام وصول این اثر، درباره «لطف انسانی» نسخ خطی، در قیاس با کتابهای
چاپی، چنین نوشت: این نسخههای خطی را
دستی نوشته است که در پشت آن فردی زنده مانند من با پوستی تیره و «چهره تیره یک
هندی با دستاری سفید» در زیر خورشید هند وجود دارد و شما با او، هزاران فرسنگ
دورتر از ما، گفتگو کردید. او نیز با شما اختلاط کرد و زمانیکه کار کتابت نسخه
خطی به پایان رسید، آن را در اختیارتان گذاشت. سپس آن را در جعبهای کوچک نهادند،
جعبهای که آن را هم دستی تیره ساخته بود، با آن همراه معطرش. شما و همسر عزیزتان
قبل از آنکه درِ جعبه را میخ کنند، آنها را دیدید و آن هدایا از اقیانوس اطلس
گذشتهاند و... سرانجام به دست من رسیدهاند.
نسخه
خطی جدید علاقه فیتزجرالد را برانگیخت و او را واداشت تا رباعیات را بهدقت مطالعه
کند. در 14 جولای 1857، این مجموعه جدید را یک دور کامل مطالعه کرد. او در باغ
خانهاش در گورلستون، آنجا که گلها شکفته بودند و چنان مینمود که در پارس (ایران)
بودند، قدمزنان میرفت که ترجمه یکی از رباعیها در ذهنش نقش بست و با این ابیات
نامهاش به کاول را به پایان آورد:
هنگـام
صبوح ای صنم فـرّخپی برساز
ترانهای و پیش آور می
کافکند
به خاک صدهزاران جم و کی این
آمدن تیر مه و رفتن دی
فیتزجرالد
در طول شش ماه، بسیاری از رباعیات خیام را ترجمه کرد. وقتی ج. و. پارکر همان کسی
که سلامان و ابسال را چاپ کرده بود، از او خواست تا با مجله فریزر همکاری کند،
فیتزجرالد سیوپنج رباعی «کمتر کفرآمیز» را انتخاب کرد و در ژانویه آنها را برای
ناشر فرستاد و به او هشدار داد که ممکن است «متعصبان» برخی از آنها را «نسبتاً
خطرناک» بیابند. سردبیران مجله نیز ظاهراً بر همین عقیده بودند؛ زیرا رباعیات را
تقریباً به مدت یک سال، بیآنکه منتشر یا رد کنند، نزد خود نگه داشتند. پیداست که
آزاداندیشی خیام در باب دین و اخلاق تا حدی برای فضای محافظهکارانه حاکم بر
الهیات انگلستان دوره ویکتوریا جسارتآمیز بود. سرانجام فیتزجرالد متوجه شد که
مجله فریزر قصد چاپ این اشعار را ندارد. او به فردریک پولاک نوشت: «باید این احمقها
را شرمنده کنم.» دستنویسش را پس گرفت و چهل رباعی دیگر بدان افزود و سفارش داد تا
250 نسخه از این اشعار را چاپ و با کاغذ قهوهای معمولی جلد کنند. چهل نسخه از آن
را نزد خود نگه داشت و مابقی را به برنارد کواریچ ـ کتابفروشی که تخصصش نشر و فروش
آثار شرقی بود ـ داد تا آنها را برای فروش در مغازهاش بگذارد. در 9 آوریل 1859،
آگهی زیر در آتنائوم و مجله شنبه انتشار یافت: «تازه منتشر شد، قیمت یک شیلینگ،
رباعیات عمرخیام: منجم، شاعر ایرانی، ترجمه به شعر انگلیسی. برنارد کواریچ، لندن،
خیابان کسل، میدان لایسستر». به درخواست فیتزجرالد این آگهی برای مجلات دیگر هم
فرستاده شد.
کتابهای
کمی مانند «رباعیات خیام» فیتزجرالد چنین سرگذشت شگفتانگیزی داشتهاند. اگرچه از
شهرت رباعیات نسبت به زمانیکه ابیات یا مصرعهایی از آن بر سر زبانها بود، کاسته
شده؛ با وجود این هنوز هم یکی از پرطرفدارترین اشعار به زبان انگلیسی است. در
کتابخانه بیشتر کتابدوستان، مجلداتی از آن وجود دارد و کتابخانههای محقر افرادی
که ادعای کتابدوستی یا عشق به ادبیات ندارند، هیچ شعر دیگری را به اندازه رباعیات
خیام به چشم ندیده است. کتابهای اندکی در دوران اخیر به زحمت از بوته نسیان جان
به در بُردهاند و هنوز زنده ماندهاند؛ هیچکدام تا آستانه نابودی نرفتهاند، و
سرانجام به چنین توفیق بزرگی نائل نشدهاند. بازشناسی این شاهکار و شناساندن
مترجمش بر چنان ملغمه عجیبی از حوادث استوار است که داستان آن بیگمان شبیه یک
سرگذشتنامه است.
بسیاری
از شخصیتهای برجسته «عصر ویکتوریا» به عنوان اشخاص داستان در «سرگذشت رباعیات»
ایفای نقش میکنند. در میان کسانی که این کتاب را از ورطه فراموشی نجات دادند، میتوان
الگرنون چارلز سوینبرن، دانته گبریل رزتی، ویلیام موریس و وایتلی استوکس را نام
برد. آنان این شعر را پس از آنکه کواریچ کتاب را در جعبه کتابهای فراموششده،
یعنی جعبه کتابهای حراجی افکنده بود، یافتند. گروه دیگری، از جمله جان راسکین،
توماس کارلایل، رابرت براونینگ، چارلز الیوت نورتون و ادوارد برنجونز (نقاش دوره
ویکتوریا) در این داستان نقشی دارند. اینها سراینده این شعر را شناسایی کردند. فیتزجرالد
از چهل نسخهای که نزد خود نگه داشته بود، تنها سه نسخه را توزیع کرد و به هر کدام
از دوستانش (ادوارد کاول، ویلیام دان و جورج بارو یک نسخه داد. او در نامهای که
همراه یک نسخه از کتاب به کلکته فرستاد، چنین نوشت: «خودم هم نمیدانم چرا چیزهایی
را که هیچکس آنها را نمیخرد، چاپ میکنم؛ اما وقتی آدمی نهایت تلاشش را کرده و مطمئن
است که بهتر از دیگران از عهده آن برآمده، اگرچه تا ایدهآل هنوز فاصله هست، دوست
دارد که با چاپ اثرش بدان خاتمه دهد». ظاهراً ماجرای توزیع این کتاب با هدایای
فیتزجرالد به دوستانش به پایان رسیده است. کاول که فردی متشرع بود، طبیعتاً از این
قضیه نگران بود. کتابگزاران این کتاب را نادیده گرفتند و فروش آن ـ اگر نسخهای هم
به فروش رفته باشد ـ آنقدر ناچیز بود که قابل چشمپوشی است.
تقریباً
به مدت دو سال، رباعیات خیام در قفسههای کتابفروشی کواریچ جا خوش کرد. سرانجام
کتابفروش کتابچهها را داخل جعبه کتابهای حراجی خارج از مغازه افکند. ظاهراً چنین
مقدر شده بود که این اشعار به طرز شرمآوری ناپدید شود! روزی در اوایل سال 1861
فرد ناشناسی هنگام عبور از کنار کتابفروشی نگاهش به کتابچههای سادهای افتاد. میتوان
تصور کرد که تصادفاً نسخهای برداشت و از سر بیمیلی آن را تورق کرد. چه چیزی
توجهش را جلب کرد؟ فقط میتوان حدس زد. کافی بود که تحسین یا کنجکاوی او برانگیخته
شود، چندان که چند نسخه از آن را هر کدام به قیمت یک پنی بخرد و به دوستانش هدیه
بدهد. رباعیات خیام اولین مخاطبان عامش را یافت.
در
میان کسانی که این شعر برای اولین بار توجه آنان را به خود معطوف کرد، یکی از
اعضای هیأت تحریریه مجله شنبه بود که چندین نسخه از آن را خرید. شگفت آنکه، به ذهن
او خطور نکرد که این اثر را نقد و معرفی کند یا حتی در مجلهاش نامی از آن ببرد. با
اینهمه، این اشعار در دست دیگران خوش درخشید. شخصی رزتی را از این کشف آگاه کرد. رزتی
هم به سوینبرن گفت، و این دو نسخههایی از آن را برای خودشان خریدند. تقاضای بیسابقه
باعث شد که قیمت کتاب اوج بگیرد. چند سال بعد سوینبرن برای بانو برنجونز نقل کرد:
«روز بعد وقتی ما برگشتیم تا نسخههای بیشتری بخریم، قیمت آن به دو پنی افزایش
یافته بود. شاید شما هم شنیده باشید، اما میتوانید شدت اعتراض مطایبهآمیز رزتی
با کتابفروش را به نمایندگی افراد اندک اما فریبخورده، تصور کنید؛ ولی ما آنقدر
ولخرج بودیم تا برای چند نسخه دیگر از آن هزینه کنیم». آدمی نمیداند رزتی چه میگفت
اگر مطلع میشد که هفتادوپنج سال بعد نسخهای از رباعیات با جلد اصلی و با
یادداشتی از سوینبرن توسط انتشارات کواریچ به بهای 9000 دلار در یک حراجی عرضه شد!
در همان زمان نسخه دیگری که با چرم صحافی شده بود، به قیمت ناچیز 4500 دلار قیمتگذاری
شد!
حتی
سختگیرترین منتقدان انجمن پیشرافائلی آنان را به بیذوقی متهم نکردهاند. رباعیات
توجهشان را جلب کرد و تحسین آنان باعث تبلیغ این شعر شد. رزتی، سوینبرن و موریس
مشتاق بودند که مترجم را شناسایی کنند؛ اما هیچ سرنخی برای یافتن هویت او در دست
نداشتند. برنجونز کتاب را بسیار میستود و از روی آن برای دوستانش رونویسی میکرد.
وقتیکه او این شعر را در سال 1863 به جان راسکینِ منتقد نشان داد، آنقدر متأثر شد
که بیدرنگ خطاب به «مترجم رباعیات خیام» یادداشتی نوشت و آن را نزد این هنرمند به
امانت نهاد تا وقتیکه مترجم رباعیات معلوم شد، آن را به او بدهد. هیچیک از اعضای
انجمن پیشرافائلی این مورد را که در پاییز سال 1868 در فهرست کتابهای انتشارات کواریچ منتشر شد، ندیدند: «عمر
خیام، منجم، شاعر ایرانی، رباعیات، ترجمه به شعر انگلیسی توسط جناب ا. فیتزجرالد. نایاب،
سه دلار». با دیدن این آگهی، فیتزجرالد به کواریچ نوشت: «بهای کتاب مرا شرمنده
کرد!» در همان سال (1868) فیتزجرالد چاپ دوم و مفصلتری از این شعر منتشر کرد. چاپ
دیگری هم در سال 1872، قبل از اینکه او به عنوان مترجم اثر شناخته شود، منتشر شد.
چارلز
الیوت نورتون در سال 1857 برن جونز را در خانه رابرت براونینگ دیده بود. در سال
1868، هنگامیکه نورتون به دیدن راسکین رفت، آشناییاش با این هنرمند به دوستی
انجامید. در آن هنگام برنجونز نسخه رباعیاتش را به این مرد آمریکایی نشان داد و
از یادداشتی سخن گفت که راسکین پنج سال پیش نزد او به امانت نهاده بود. وقتیکه
نورتون به آمریکا بازگشت، نسخهای از چاپ دوم رباعیات و ترجمه فرانسوی رباعیات
خیام را که سال قبل (1867) به قلم ژ. ب. نیکلا منتشر شده بود، همراه خود برد. این
دو اثر، اساس مقالهای شد که نورتون در اکتبر 1869 برای مجله آمریکای شمالی فرستاد.
نورتن مینویسد:
او
را باید «مترجم» نامید؛ فقط به این علت که لفظ دیگری نمیتوان یافت. او روح
شاعرانه را از زبانی به زبان دیگر منتقل کرده و در قالب تازهای که یکسره از قالب
پیشین آن متفاوت نیست، ریخته است. به علاوه آن را با مقتضیات زمانی، مکانی، عادات
و رویه فکری زمینه جدید سازگار کرده است. در سرتاسر تاریخ ادبیات ما بهسختی میتوان
نمونه درخشانتری از این ترجمه منظوم استادانه از شعر شرق سراغ گرفت. این ترجمه
تمام ویژگیهای یک متن اصلی ممتاز را دارد، و شکوه آن بهترین دلیلی است که میتوان
بر عظمت و اهمیت شاعر ایرانی اقامه کرد. بیشک این ترجمه کار شاعری است که ملهم از
شاعر دیگری است. تقلیدی از آن نیست، بلکه بازآفرینی آن است؛ ترجمه نیست، بلکه
بازسرایی یک الهام شاعرانه است... حیرتآور است که افکار و عواطف شاعر ایرانی
اینقدر به افکار و عواطف امروز ما نزدیک است! ازاینرو این شعر در کسوت انگلیسیاش
بیانگر اولین و آخرین تحیر و تردید نسلی است که ما خود بدان تعلق داریم. احتمالا
در میان انبوه ترجمهها یا اقتباسهای انگلیسی از شعر شرق، ترجمهای وجود ندارد که
بتواند با این مجلد موجز پهلو بزند. شیوایی و پیراستگی این ترجمه، فصاحت لفظ و
بلاغت معنا با قدرت تخیل و نیروی معنوی کاملا مطابقت دارد.
به
خاطر مقاله نورتون، رباعیات از شهرت و محبوبیت زودهنگام برخوردار شد و کواریچ به
تجارت پررونق آنسوی اقیانوس اطلس پرداخت که به چاپ چهارم آن انجامید. فیتزجرالد
این تقاضا را به دلیل نامعقول بودن رد کرد؛ زیرا دریافت آمریکاییها هرازگاهی موج
کوچکی از این دست راه میاندازند. سارا ویستر که با دیگر ترجمههای فیتزجرالد آشنا
بود، تقریباً به طور شهودی او را به عنوان مترجم این اثر دانست؛ سپس به فیتزجرالد
نوشت و فهمید که حدسش درست بوده. یکی از دوستان ویستر، هوراس فرنس ـ شکسپیرپژوه ـ
در دسامبر 1870 به کواریچ نوشت: «اگر با آقای فیتزجرالد مکاتبه کردید، به عرضشان
برسانید که ترجمه ایشان با چه شور و شوقی در اینجا خوانده میشود. باید اعتراف کنم
که انگلیسیاش آنقدر استادانه و شعرش چندان آهنگین است که همه ما، بیتوجه به اصل
آن، شک نداریم که زیباییهای شعر خیام عمدتاً مرهون نبوغ مترجم است.» کواریچ این
قدردانی را بیدرنگ برای فیتزجرالد فرستاد که از این «الفاظ خوب» خرسند بود. با
وجود این، در انگلستان مترجم همچنان ناشناخته بود و تازه در سال 1870 بود که مجلهای
انگلیسی این کتاب را نقد و معرفی کرد. در ماه ژوئن نویسندهای در مجله فریزر ترجمه
فیتزجرالد را با ترجمه نیکلا مقایسه کرد و از مترجم ناشناخته انگلیسی اینگونه
تمجید کرد: «باید بهخاطر ترجمه شگرف و درخشانش به او تبریک فراوان گفت... او بیشک
به توفیق چشمگیری دست یافته است و بهزحمت میتوان نمونه کاملتری از انگلیسی موجز
و قدرتمند او که فصیح و بلیغ است، پیدا کرد. آهنگ شعر او ستودنی است...»
با
اینکه فیتزجرالد چندان زنده ماند که شاهد توفیق رباعیات به عنوان شاهکاری ادبی
باشد، اما پیش از آنکه «آن موج کوچک» که شاهد سر برآوردنش در میان خوانندگان
آمریکایی بود، به جنونی جهانگیر تبدیل شود که گیتی را درنوردید، درگذشت. هنوز هم
این کتاب با شمارگان بالا منتشر میشود و مخاطبان و خریداران خاص خود را دارد. برخی
ناشران اگر در فهرست آثارشان یک یا دو چاپ از این شعر نباشد، آن را ناقص میدانند.
تأثیر این شعر بینظیر بود و کنجکاوی عامه مردم را برانگیخت و آنها را به خواندن
دیگر آثار فارسی ترغیب کرد.
منبع: مرواریدهای پارسی در صدف های انگلیسی
چاپ شده در روزنامه اطلاعات؛ ۲۸ اردیبهشتماه ۱۴۰۱