مقالات

تاریخ در برابر تئورى؛ بررسى رفتار و اندیشه سیاسى خواجه نصیرالدین توسى

سید مسعود رضوی  ۱۴۰۱/۰۱/۱۷
سید مسعود رضوی

 

 

بحث درباره آراء و عملکرد خواجه‌ نصیرالدین طوسی، بسیار دشوارتر از آن است که در مباحثی نظری، یا به شیوه‌ای تاریخی یا در منظری اعتقادی و ایدئولوژیکی خلاصه شود. پرداختن مداوم به امور علمی و حکمت و کلام در روزگاری پر آشوب و سیطره بی‌چون و چرای حوادثی خاص موجب کنش‌ها و واکنش‌هایی در این مرد نابغه و سختکوش شده و لازم است همه این ابعاد و جنبه‌ها، همزمان،‌ برای داوری منصفانه به حساب آیند. وجوه مختلف شخصیت خواجه، بسیار مورد بحث و توجه قرار داشته و مقام او در تاریخ علم و کلام، بی‌گفتگو پذیرفته شده‌است. اما نقش‌های تاریخی و سیاسی او موضوع مناقشه‌های درازدامن و عجیبی بوده که دامنه آن از هنگام حیات نصیرالدین تا امروز وسعت یافته‌است.

 

در میان این نقش‌های تاریخی، پیوستن او به اسماعیلیان و حضورش در الموت طی سال‌های 654 تا 656 هـ. ق، همکاری با هلاکو و برخورداری از موقعیت ممتاز اداری و اعتبار ویژه نزد هلاکوخان مغول، و سرانجام شیعی‌گری و فعالیت به نفع شیعه اثنی‌عشری و حفظ علما و کتبخانه و عتبات و جماعات ایشان در ایران و عراق و سراسر مناطق تحت نفوذ مغولان موضوع مناقشه‌های بسیار بوده‌است.

 

در باب این فعالیت‌ها، دو دیدگاه در تاریخ وجود داشته که ما از سابقان و معاصران، نمونه‌هایی از هر دو دیدگاه را می‌آوریم. این دو نظرگاه در نقطه مقابل و کاملاً متضاد یکدیگرند و نشان می‌دهند که از عهد خواجه تا این زمان،‌ همچنان کسانی بوده‌‌اند که به دلایلی مسلکی یا فلسفی به این یا آن نظرگاه باور داشته و از او جانبداری یا انتقاد کرده‌‌اند. پس از طرح این نظرگاه‌ها، می‌کوشیم تحلیل خاص خود را نیز به حضور خوانندگان ارائه نماییم.

 

1ـ مخالفان و منتقدان خواجه

ابن تیمیه، فقیه حنبلی و نامدار عرب (متوفای 728هـ ) در کتاب «منهاج السنه النببویه» با بغضی آشکار درباره نصیرالدین می‌نویسد: «این مرد که نزد همگان ـ خواص و عوام ـ شهرت دارد، وزیر ملحدان باطنی، یعنی اسماعیلیان الموت بود. هنگامی که هلاکوی ترک (= مغول) و مشرک آمد،‌ طوسی او را بر آن داشت که خلیفه و دانشمندان مذهبی را بکشد و هنرمندان و پیشه‌‌وران را به جهت در برداشتن سود دنیوی برای او، ‌مورد حمایت قرار دهد. طوسی، امور دارایی‌های موقوفه را که تعلق به مسلمانان داشت، در دست گرفته و مبالغی هنگفت از آن را در اختیار علمای مشرک و رهبران ایشان نهاد که به سحر و جادوگری و مانند آن مشغول بودند. زمانی که او رصدخانه مراغه را ـ که بر پایه باورهای صابئین مشرک استوار بود ـ بنیاد کرد، آنانی که شایستگی بیشتری داشتند، چندان بهره‌ای از آن نمی‌بردند؛ حال آنکه کسانی همچون صابئین مشرک، منکران صفات خداوند و دیگر مشرکان از آن بهره‌‌مند می‌شدند.»[1]

 

ابن تیمیه، به شیوه هم‌مسلکان خود، در ادامه مطلب می‌کوشد، نشانه‌های آشکار الحاد و شرک را نیز در نصیرالدین و شیعیان به دست دهد. از جمله می‌نویسد: «... طوسی و پیروان او به این صورت شناخته شده‌‌اند که درباره تکالیف دینی خود و محرمات در اسلام بی‌اعتنا بوده‌‌اند. آنها واجباتی همچون نماز را به جای نمی‌آوردند و منهیات، همچون شراب‌خواری، زنا و دیگر تبهکاری‌ها در رفتار ایشان دیده می‌شد. گفته‌‌اند که آنها حتی در ماه رمضان مرتکب زنا شده و ترک نماز می‌کردند.»[2]

 

ابن تیمیه در یکی از رساله‌های دیگرش نوشته: «تاتاران بر بلاد اسلامی حمله نبردند و دیگر حکمرانان اسلامی را نکشتند مگر به یاری و مساعدت ملحدان [= اسماعیلیان] و آنکه این امور بر دست او واقع شد، نصیرالدین طوسی در الموت بود. او فرمان کشتن خلیفه و نابودی خلافتش را صادر کرد.»[3]

 

و بالاخره نگاهی می‌افکنیم به نوشته ابن قیم الجوزیه (م 751 هـ) که همچون استادش ابن‌تیمیه می‌نویسد: «هنگامی که فرصت به سراغ ملحد و حامی شرک و کفر، نصیرالدین... آمد، وی از پیروان پیامبر و مؤمنان به آیین او انتقام گرفت؛ او مسلمانان را از دم تیغ گذراند... خلیفه را بکشت.»[4]

 

اینها نمونه‌های کهن از داوری منفی درباره خواجه است که خاصه در میان سلفیون و بسیاری از اهل سنت هنوز رواج دارد و حتی اغلبی از راست کیشان، نام خواجه را بی تذلیل نمی‌برند و در عقب نامش لعنت الله علیه می‌آورند اما این دیدگاه منحصر به آنها نیست و برخی بزرگان معاصر نیز به سیاقی دیگر، نظر در کبائر نصیرالدین کرده و به مذمت او سخن گفته‌‌اند. دکتر جواد طباطبایی در این باره چنین نوشته و او صریح‌تر و بیشتر از بقیه دیدگاه خود را در آثار پر تعداد مکرر کرده است:

 

«... در اینکه خواجه، چه نقشی در زندگی سیاسی زمانه خود و به ویژه در سقوط پادشاهی اسماعیلیان و زوال دولت خلافت داشته است، جای آن دارد که در فصلی از تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، پژوهشی ژرف صورت گیرد ... به هر حال جالب توجه است که فیلسوف و اندیشمند اخلاقی بزرگ و شخصیت پیچیده‌ای مانند خواجه نصیر طوسی، در آغاز در قلعه قهستان، در خدمت شیعیان اسماعیلی قرار گرفت و به جایگاه بلند یکی از پراهمیت‌ترین نظریه‌پردازان آن دست یافت. اما همو، چنان که از تاریخ‌ها برمی‌آید، در مقام نظریه‌پردازی اسماعیلیان و در خدمت ناصرالدین، پادشاه اسماعیلی و در حصار قلعه قهستان، زمانی که روزگار مساعدی می‌یافت، به توطئه‌ای نیز دست می‌یازید تا به خدمت خلیفه عباسی بار یابد و با افشای توطئه از سوی وزیر خلیفه که او نیز مردی شیعی بود، توطئه نافرجام، بیشتر از آن که سبب‌ساز ‌‌باشد، سبب‌سوز شد و خواجه از چاله قهستان به چاه قلعه کهن دز و الموت فرو افتاد.[5]

 

در چنین شرایطی، طبیعی است که خواجه، از تلاشی بساطِ دعوت جدید به دست هلاکوخان مغول، استقبال کرده و تا جایی که می‌توانست زمینه آن را فراهم کرده باشد. همین‌طور، خواجه، به همراه خان مغول، اگر نه همدل با او، فاصله دردناک و غرقه به خون میان قلعه‌های متلاشی اسماعیلیان تا بصره و بغداد را، که ناهمواری‌هایی فراهم آمده از پشته‌های پیکرهای چندین هزار زن و کودک از دم تیغ آبداده مغولان گذشته، داشت، پیمود و هرگز از ارائه وحشتناک‌ترین و باورنکردنی‌ترین رهنمودها ـ برای وجدان یک مسلمان سده هفتم ـ همچون جواز نمدمالی خلیفه سنّی، به دست هلاکوی ملحد، اندیشه‌ای به خود راه نداد.»[6]

 

این نقل قول مفصل، با اشارات رقّت‌انگیز در جای جای آن، به تنهایی نگرش نویسنده را نشان می‌دهد و نیازی به توضیح اضافه نیست.[7]

 

2ـ موافقان و مؤیدان

از قدما، علامه حلّی در کشف‌الیقین درباره استاد خویش بسیار نوشته و اخلاق و صفات او را بسیار ستوده تا آنجا که گوید: «وکان اشرف من شاهدناه فی الاخلاق نورالله ضریحه»[8] همچنین در توجیه رفتار سیاسی او همه علما و مورخان شیعه و بسیاری دیگر از جمله‌ هانری کربن[9] مطالبی آورده‌اند. قاضی نورالله شوشتری نیز به تفصیل و تکریم از او یاد نموده و در علّت همراهی با مغولان نویسد: «بنابرآن که به وفور، تعصبِ مستعصم نزد خواجه نصیرالدین ظاهر بود، هلاکو را برآن داشت که به صوب بغداد لشکر کشد.»[10] استاد فقید مدرس رضوی نیز از معاصران معتقد است: «باید این نکته را متوجه بود که چنان که این امر [یعنی برانداختن خلافت عباسی] از نظر یک نفر سنّی متعصب، ذنب‌لایغفر است، از نظر یک نفر شیعی‌مذهب که به مسأله خلافت معتقد نیست و خاندان آل عباس را غاصب حق آل‌محمد می‌داند، نه اینکه گناه نیست، بلکه تقرّب به یزدان و احراز اجر و ثواب است. و خواجه طوسی مردی شیعی‌مذهب بوده و مبادرت به این عمل را تکلیف شرعی و وظیفه مذهبی خود می‌دانسته‌ است.»[11]

 

یکی دیگر از محققان معاصر نیز با نظرگاهی مسلکی می‌نویسد: «بعد از فتح بغداد، خواجه طوسی از عنصر مغول در جهت تقویت تشیع بهره گرفت، او در دستگاه هلاکو چنان قدرتی یافت که شخص اول مملکت تسخیرشده بعد از خان مغول محسوب می‌شد. وی روحانیان و دانشمندان شیعه را از مناطق مختلف، گردآوری کرد و اعتبار علمی و اجتماعی آنها را به پایگاه بلندی رسانید و با باز گرداندن اوقاف شیعیان، نیروی اقتصادی آنها را تقویت کرد. البته خواجه در تقویت سنّی مذهبان کاردان نیز کوتاهی نمی‌کرد.»[12]

 

3ـ اصل واقعه

از نسبت فرصت‌طلبی خواجه، همراهی با اسماعیلیان و رفض و الحاد وی در می‌گذریم تا ببینیم چه چیز سبب شده تا اینچنین وی را آماج حملات متقدمان و متأخران بیابیم. رشیدالدین فضل‌الله همدانی، صاحب کتاب معروف «جامع‌التواریخ» در باب ماجرای لشکرکشی هلاکو به بغداد، روایتی خواندنی می‌آورد که براساس آن، منجمان و پیش‌بینان و عالمان به رایزنی در باب حمله به مرکز خلافت عباسی خوانده شدند و آنان فسادها و بلایای بسیار برشمردند و خان را منع کردند. هلاکو پس از رایزنی با ایشان«... خواجه نصیرالدین طوسی را طلب فرمود و با وی کنکاج کرد. خواجه متوهّم گشت و پنداشت که بر سبیل امتحان است، گفت از این احوال هیچ یک حادث نشود. فرمود که پس چه باشد؟ گفت آن که به جای خلیفه، هلاکوخان باشد...»[13]

 

کریمی زنجانی با تحلیل این روایت و ذکر این نکته که این روایت «در سال 710 هجری نزدیک به پنجاه سال پس از این واقعه» تحریر شده و موازنه آن با آثاری همچون «الحوادث الجامعه» اثر ابن فوطی که در سال 657 هجری تألیف شده یا مختصر تاریخ الدول اثر ابن‌العبری[14] و تاریخ گزیده و استدلال‌هایی دیگر، در اصل این روایت تاریخی پرسش‌هایی مطرح کرده[15] و لازم است بیشتر سنجیده شود و منابع زیادی مقارنه شوند. حتی مسأله کشتن خلیفه در نمد و درستی یا افسانه بودن آن که برخی از پیشینیان و معاصران، خواجه را بدان کنایه می‌زنند، بخشی از همین روایت‌ها و نتایج برآمده از آن است. ما قصد بررسی تاریخی در صحت و سقم روایات تاریخی نداریم و برای ادامه بحث خود، آن را اصح و اقدم روایات تاریخی مفروض می‌کنیم تا مناقشه نباشد. اغلب منتقدان بدین منقولات استدلال کرده‌اند و ما نیز بر همین اساس می‌کوشیم زمینه رفتار خواجه را به دست دهیم.

 

4ـ بهشت تئوری و دوزخ تاریخ

از خواجه، سه کتاب «اخلاق ناصری» و «اخلاق محتشمی» و اوصاف‌الاشراف در حکمت عملی باقی است. او در اغلب علوم زمان خود وارد شده و به علم و دقّت از پس موضوع برآمده، چنانکه آثارش عمدتاً مأخذ پسینیان قرار گرفته و حتی در مدارس شیعه، متن درسی قلمداد شده است. متن اخلاق ناصری، از متون معروف حکمت اخلاقی در فرهنگ ایران است و بس. شگفت آن که به برکت بی‌ذوقی و اندکی تحجّر در برنامه‌ریزان اولیه دانشکده‌های ادبیات کشور، به عنوان واحد درسی نثر ادب فارسی خوانده می‌شود. هم از این‌رو بسیار در دسترس است و اگر فاقد هرگونه زیبایی و ارزش ادبی است و حتی ـ به گمان بنده ـ از نثرهای متکلّف فلسفی و تعلیمی است، امّا به همت مرحومان استاد مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، تصحیح عالی و دقیقی از آن در دسترس است. مرحوم علامه جلال‌الدین همایی هم «مقدمه قدیم اخلاق ناصری» را که در مدح علاءالدین پادشاه اسماعیلیه و ناصرالدین محتشم نوشته، در مقاله‌ای آورده و بحث کرده است.[16]

 

خواجه در اخلاق ناصری، از حکمای یونانی نظیر ارسطو و افلاطون اثر گرفته و حاشیه‌ای بر نظرات فارابی و بوعلی و کندی داشته، امّا مأخذ اصلی او متن کتاب معروف ابوعلی مسکویه به نام «تهذیب‌الاخلاق و تطهیرالاعراق» بوده و خواجه آن را به خواهش ناصرالدین عبدالرحیم بن منصور محتشم قهستان در قصبه قائن ترجمه کرده است. معهذا کار خواجه وسیع‌تر و طرح او دقیق‌تر از ابن مسکویه است و مقالات دیگری در تدبیر منزل و سیاست مدن بدان افزوده و در مقاله سوم هم ظاهراً از آراء مدینه فاضله فارابی بهره برده و در آخر مقاله هم وصایای افلاطون به ارسطو را آورده است.[17]

 

نصیرالدین در رسائل و کتب اخلاقی خود، نظریات کلاسیک را بازگویی و شرح کرده است. به سیاق حکمای سنتی ایران، بحث او بر این پایه قرار دارد که دو دسته صفات اخلاقی ـ فضائل و رذائل ـ رو در روی هم است و سعادت «آن است که مردم ارادت و طلب در مسائل خویش اندر این عالم محسوس و امور حسّی که تعلق به نفس و بدن دارد، و آنچه بدان متصل و باز آن مشارک بود، صرف کند، و تصّرف او در احوال محسوس از اعتدالی که ملایم آن احوال بود خارج نشود.»[18] نمونه دیگر و در برابر انسان سعادتمند و صاحب فضیلت، شریر است و چنین آدمی «آن کس بود که تعّمد اضرار غیر کند بر سبیل ایثار و از آن التذاذ یابد.»[19] و عادل «کسی بود که مناسبت و مساوات می‌دهد چیزهای نامتناسب و نامتساوی را.»[20] اینها نمونه‌ای از تعاریف خواجه است که تقریباً ترجمه تهذیب‌الاخلاق ابن مسکویه است که دانش فلسفی و کلامی وی از فلاسفه یونان و حکمای متقدم ایران نیز بدان پختگی بخشیده است. از نظر خواجه: «صناعت تهذیب اخلاق، صناعتی [است] که اظهار خاصیت انسان که اقتضای اصدار افعال خاصّ او کند ازو تا وجودش به کمال رسد، جز به توسط آن صورت نبندد، پس صناعتی که ثمره او اکمال اشرف موجودات این عالم بود، اشرف صناعات اهل عالم تواند بود.»[21]

 

این چند نکته مؤید این مسأله است که خواجه، شاگرد و شارح بزرگان یونان و ایران در حکمت عملی است و این مسأله در مکاتب قدیم فلسفی ایران، بخشی مهم از حکمت بوده که نگاه آرمانی - یا به قول امروزیان: حداکثری – به اخلاق و فضایل انسانی و اعتدالات لازم برای حصول به سعادت و بلکه رستگاری محسوب می‌شده است. این چارچوب‌های اخلاقی، به کمال در رفتار انبیاء و اولیاء و برخی خواص ظهور می‌کرده و بیان آن، لزوماً به معنای حصر صاحب بیان نیست. بلکه خواجه نیز مانند هر فرد دیگری در حیطه ضرورت‌های معاصر خود، معطوف به زمان و شرایط بود، و ایام او درآشفته‌ترین سنوات تاریخ ما قرار گرفته بود، چنان که دریای توفانی روزگارش، او را چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌کرد و مژ می‌کرد. اینها همه محصول تحول است و نشانگر اثرگیری تئوری از واقعیت. واقعیتی عینی که به صورتی لغزنده ما را درگیر می‌کند و نظرگاه‌های ما را تغییر می‌دهد. رابطه بین تئوری و عمل، همچون رابطه آرمان و واقعیت است.

 

استاد دانشور، دکتر جواد طباطبایی بر این باور است که «جایگاه خواجه، در تاریخ حکمت عملی، از این حیث پراهمیت است که در واقع، اخلاق ناصری، خاستگاه بی‌معناشدن حکمت عملی است، همچنان که رفتار سیاسی و نیز ‌اندیشه او سرآغاز تثبیت نظری جدایی نظر و عمل در دوره اسلامی است»[22] و «نه‌تنها از گذشته اسماعیلی خود اعراض می‌کند، بلکه با ذکر اینکه سیاقت آنان، مخالف عقیدت و مباین اهل شریعت و سنت است، تشیع خود را نیز در پشت حجاب تقیه پنهان می‌کند»[23] و «با دقت در مقدمه جدید و متن قدیم آن نیز می‌توان ناسازگاری بنیادین میان سیاست شرعی و حکمت عملی (خواجه) را برجسته ساخت»[24] و خواجه «توجیهی را بر مبنای جمع میان حکمت و شریعت می‌آورد که نه تنها شالوده سخن خود وی، بلکه شالوده حکمت عملی یونانیان را نیز متزلزل می‌کند»[25] و سرانجام اینکه «حکمت عملی خواجه نصیر، با توجه به سرشت آن و نیز سرشت‌اندیشه خواجه که فرآورده آمیزش کلام، فقه، عرفان، باطنی‌گری و فلسفه یونانی بود، به ضرورت، نمی‌توانست مؤدی به عمل باشد.»[‌26]

 

این خلاصه‌ای از نظرات استاد دقیق‌النظر معاصر ما، جواد طباطبایی است. وی با درآمیختن تاریخ و تحلیل محتوای یک متن کلاسیک که عمدتاً ‌ترجمه و پارسی کرده خواجه از متون کهن‌تر است[27] به این داوری‌ها رسیده، حال آن که رجوع ایشان به تاریخ، یک جانبه و ناقص است و برداشت وی از متن نیز بی‌ارجاع به سنتی است که تحت شرایط جهان اسلام، خاصه ایران، از عهد یورش تازیان تا‌ ترکتازی مغولان تداوم داشته و افزون بر الزامات مدرسه‌ای، گاه اوجبی را بر واجب مقدم ساخته و در متن مصائب، کوشش‌هایی برای حفظ حداقل‌های بازمانده را ضرورت شمرده و اینها ضرورت‌های عقل سلیم و اخلاق متعارف بشری است.

 

مجال تاریخ همیشه این‌گونه بوده، و همه بر این نکته واقفند فضائلی که یونانیان در مباحث اخلاقی داشته‌اند، تئوری‌های منسجمی بوده، اما در عمل با طبقه‌ای که در زمره اشراف و آزادان آتن نبودند چه می‌کردند و حتی ارسطو در طبقه‌بندی خود چگونه از فرودستان یاد می‌کرد یا در برابر پارس‌ها و اقوام همسایه چه شیوه و طریقت و رقابتی سخت‌کیشانه و خشونت‌بار را دنبال می‌کردند؟ بنابراین، رفتار سیاسی که بهترین اساس و بنیاد برای آن، تحلیل واقعیت جاری است، و در شرایط قهر و غلبه، انتظام امور بر وجه عقلانی و یافتن دایره صحت براساس موازنه قواست، چگونه در نظریات ماکیاولی تحسین و در انگاره‌های مشرقی تقبیح می‌شود. اما اگر هیچ یک از این نکات صحیح نباشد، رفتار سیاسی خواجه، به ویژه، واکنشی طبیعی در برابر رخدادهای پیش و معروض بر اوست.

 

اینک کمی در تاریخ به عقب‌تر بازمی‌گردیم.

 

5- توفان تاریخ؛ ‌ناصرالدین و نصیرالدین!

ایران در هنگامه طلوع صحرانوردان مغول، با منازعات ملوک‌الطوایفی گسترده‌ای رو‌به‌رو بود. خوارزمشاهیان توانستند در میان ملوک مدعی، موقعیتی برتر یابند. اما در کنار آنها، خلفای عباسی نیز در بغداد، همواره خود را در منازعه و رقابت با سلسله‌ها و حکام ایرانی یا‌ترک‌تبار ایران می‌دیدند. خصومت شعوبیان، شیعیان اسماعیلی و دوازده امامی، و تنازع ونقار صفاریان و دیلمیان با عباسیان، و سرانجام سلطان محمدخوارزمشاه که سخت با خلیفه درافتاده و عزم بغداد کرد، دائماً دربار عباسی را برمی‌آشفت. خلیفه نه تنها در برابر بلاد ایران خود را مسئول نمی‌دانست، بلکه آن را ضعیف و خوار می‌خواست تا تحت انقیاد باشد و سرکشی نکند.

 

ابن‌اثیر در ضمن وقایع سال 614 هجری قمری می‌نویسد: «در این سال، خوارزمشاه علاءالدین محمدبن تکش به سرزمین جبل رفت و آن‌جا را بگرفت... او می‌خواست در بغداد به نام وی خطبه خوانده شود و لقب سلطان به وی اعطا گردد، ولی کار برخلاف این بود، چون مورد قبول دیوان خلافت واقع نمی‌شد، زیرا او قصد داشت وقتی که وارد بغداد شد دیگری را بر خلیفه مقدم بدارد و جانشین خلیفه کند، چون شاید در لشکر او صد تن بودند که او آن را شایسته‌تر از خلیفه عباسی، الناصرلدین الله می‌دانست. خلیفه هم که این را می‌شنید به خشم می‌آمد.»[28] سلطان خوارزمشاهی «... هنگامی که به نیشابور وارد شد، روز جمعه در مسجد نزدیک منبر نشست و به واعظ دستور داد که خطبه خواندن به نام خلیفه الناصر دین‌الله را قطع کند. و گفت خلیفه مرده است... وقتی به مرو رسید در آنجا هم خطبه‌ای را که به نام خلیفه خوانده می‌شد قطع کرد. در بلخ و بخارا و سرخس هم همین کار را کرد...»[29] آنگاه ابن اثیر با اظهار شادی از سرنوشت خوارزمشاهیان در مصاف مغولان گوید: «‌این هم از خوشبختی‌های خاندان بزرگ عباسی بود که هیچ‌کس در اندیشه آزارشان برنمی‌آمد مگر این که به کیفر عمل خود و بداندیشی خود می‌رسید...»[30]

 

اما این بلا چه بود و آیا فقط بر سر خوارزمشاه آمد و چه کسانی زمینه آن را هموار و انگیزه آن را ایجاد کردند. ابن اثیر خود در این باب، به سوگ سخن گفته و هیچ نشانی از آن سعدطالع عباسی که قبلاً گفته بود در کلام او دیده نمی‌شود. او می‌نویسد: «چند سال بود که از ذکر این حادثه خودداری می‌کردم، زیرا آن را بسیار هولناک و بزرگ می‌شمردم و از یادآوری آن اکراه داشتم... ای کاش مادرم مرا نزاده بود یا پیش از بروز این حادثه، مرده و از یاد رفته بودم... بعد دیدم ننوشتن آن سودی نمی‌دهد. از این رو می‌گوییم: این کار، یعنی تاریخ‌نویسی، شامل ذکر چنین حادثه عظیم و مصیبت بزرگی نیز هست که روزها و شب‌ها دیگر همانندش را نخواهند آورد و همه مردم به ویژه مسلمانان را دربرگرفت.»[31]

 

اما در سبب حمله‌ مغولان به ایران، بجز داستان کشتار تجار در شهر اُترار، علل دیگری نیز ذکر شده که برخی از آنها سیاسی و برخی مسلکی است و وضع اندیشه در آن روزگاران را نباید بدون این مسائل مورد توجه قرار داد. خواندمیر نوشته است: «... در آن اوقات پیوسته در میان مردم ری جهت مخالفت مذهب تعصب بود. بنابر آن، شافعی مذهبان چون خبر قُرب وصول مغولان شنیدند به استقبال شتافتند و «جبه» و «سویدای» را بر قتل نصف شهر که حنفی مذهب بودند تحریض نمودند و ایشان نخست حنفیه را به تیغ بی‌دریغ گذرانیده، بعد از آن با خود گفتند که از مردمی که در خون متوطنان مولد و منشأ خویش سعی نمایند چه نیکویی توقع توان داشت. آنگاه شافعیه را نیز از عقب حنفیان روان کردند و از ری، سویدای به قزوین رفته، جبه به جانب همدان توجه نمود و چون به قم رسید تمامیت مردم آنجا را به اغوای بعضی از سنی مذهبان به قتل رسانید...»[32] چه ابن اثیر که بسیار محافظه‌کارانه و با رعایت جانب خلافت مطلب نگاشته و چه دیگران، این نکته را تأیید کرده‌اند که خلیفه عباسی در انگیختن چنگیز برای حمله به ایران دخیل بوده و ای بسا جرأت یورش به فلات ایران را به وی بخشیده است. این مسأله جدای از اختلافات ملوک الطوایفی و مسلکی است که ایران را بسیار به رنج و ضعف کشانده بود. عباس اقبال آشتیانی نوشته است: «یکی از علل عمده ضعف ممالک اسلامی و قوت نفاق در آنجا، وجود خلیفه مغرض هوسران عباسی یعنی الناصرلدین الله (575 ـ‌622) است که چهل و شش سال خلافت خود را صرف ظلم به مردم و جمع مال و فرستادن جاسوس به بلاد مختلفه... کرده و برای آن که به فراغت به این ملاعب مشغول باشد، غالباً سلاطین ایران را به هم می‌انداخته و چون از خوارزمشاهیان ترس داشته و جاسوسان او را از ایشان اندیشه‌ناک کرده بودند، سلاطین اطراف را مخفیانه به جنگ با خوارزمشاه دعوت می‌کرده، چنان که او غوریان را به مخالفت با سلطان محمد ترغیب می‌نموده است و این خلیفه بی‌تدبیر به این کار تنها اکتفا نکرده، قراختائیان و تاتارهای نامسلمان را هم به برانداختن خوارزمشاهیان خوانده و در موقعی که سلطان جلال‌الدین منکبرنی به عراق عرب آمد و از او و از امرای الجزیره و شام و روم برای جلوگیری از مغول و دفاع از اسلام کمک خواست، به جای اجابت دعوت او، امرای فوق را به دفع او وا داشت و لشکر به جنگ منکبرنی فرستاد و به این عملیات غافلانه، خاندان خود را بر باد فنا داد.»[33]

 

به‌جز عباس اقبال، از معاصران، بارتولد و اشپولر هم این موضوع را تأیید کرده‌اند[34] و از قدما، ابن‌اثیر، میرخواند، ابوالفداء، ابن فرات و فضل‌الله شیرازی بر این موضوع صحه نهاده‌اند. خلیفه ابتدا باب گفتگو را آغاز کرد. قاصدی نزد محمود یلواج، مشاور مسلمان چنگیز فرستاد تا او را در حمله به قلمرو خوارزمشاه تشویق کند. او می‌پنداشت مغول فقط می‌تواند سلطان محمد را تباه سازد ولی تا نیم قرن نمی‌تواند در ممالک اسلامی به اقتدار دست یابد...» [35]

 

خلیفه در نامه به یلواج، تمایل خود برای حمله چنگیزخان به ایران و خوارزمشاهیان را پیشنهاد داده بود. دیگران جزئیات دقیق‌تری نوشته‌اند: به خاطر اهمیت سیاسی‌نامه و سری بودن موضوع، و هراس از اینکه توسط جاسوسان سلطان محمد خوارزمشاه کشف شود، موهای سر سفیر را تراشیدند و متن‌نامه را بر سر وی خالکوبی کردند، سپس صبر کردند تا موی سر سفیر بلند شد و آنگاه به نزد مغولان گسیل شد. [36] آن اغراق ها و اطوارها که برخی در باب فتح بغداد گفته اند، افزون تر از آنچه بارها بر ایران رفته و دربار خلافت برآن چشم‌ بسته و با سکوتی آمیخته به خشنودی از آن گذشته، نبود. «به این ترتیب پس از گذشت پنج قرن، بساط سلسله خلفای عباسی به عنوان رهبران رسمی جامعه مسلمانان سنی، برچیده شد. اعضای این خاندان رهسپار مصر شدند و در آنجا سلطان بیبرس یکی از آنها را خلیفه حقیقی اعلام کرد. از آن پس، سلسله دست نشانده‌ای از خلفای عباسی در دربار مملوک‌ها باقی ماندند... جامعه سنی به طور کلی، با کمال تعجب دریافت که بدون وجود خلیفه نیز می‌تواند به طور کامل امورات خود را اداره کند.... اگر از میان رفتن حشاشین غدار با شادمانی عمومی دنیای اسلام روبرو شد، سقوط بغداد، به رغم اقتدار صرفا صوری خلیفه، دنیای اسلام را تکان داد. اما، که همه برای آنچه که اتفاق افتاده بود به ماتم ننشستند... بسیاری از مسلمانان شیعه نیز از این ضربه‌ای که بر شکل تحریف شده دین واقعی، اما به لحاظ سیاسی مسلط، وارد شده بود شادمان بودند ...»[37]

 

اینها شمه‌ای بود از آنچه بر همه، و بیش از همه بر ایرانیان رفت. در همان ابتدای این توفان بلاخیز، نامه‌های خلیفه به غورها و خان قراقروم البته کشف و موجب کینه‌های بیشتری در میان جماعات و دول اسلامی شد، اما زخم حمله مغول،‌ جز هستی بی‌کیفیتی برای مردم ایران باقی ننهاد. امروزه برای همه مورخان قطعی است که خلیفه عباسی به صور مختلف در حمله مغول به ایران و پیروزی ایشان در ایران دست داشته است: 1. تضعیف ملوک ایرانی 2. کشتار مسلکی شیعیان و اختلاف افکنی میان فرق مذهبی 3. نامه‌نگاری به چنگیز و عوامل او برای حمله به ایران 4. جلوگیری از کمک‌رسانی به مدافعان ایرانی و غیرایرانی در دفع مغولان و 5. حمله همزمان به جلال‌الدین و لشکریان مدافع در برابر لشکر چنگیز.

 

با این چشم‌انداز،‌ هنگام حضور هلاکوخان مغول در ایران، چه نوع مشی سیاسی قابل تصور است؟ شاید اگر خواجه نصیرالدین طوسی نیز همچون نجم‌الدین کبری نیزه و خنجر برمی‌گرفت و خونی می‌ریخت و خونش می‌ریخت، ‌اکنون بر کرانه شهیدی دگر افزوده می‌شد و نام او به عز و جلال یاد می‌شد. اما در سرزمینی از نفس افتاده، تدبیر حکم می‌کند که آنچه را موجود است حفظ کرد، آسیب‌ها را کاهش داد و زمینه‌های تازه ایجاد کرد. در همراهی خواجه با هلاکو در فتح بغداد، اگرچه گزارشات اغراق‌آمیز مسلکی وجود دارد، ‌اما با توجه به آنچه گفته شد، در کار او امر غریبی دیده نمی‌شود و واکنشی طبیعی بوده است. زیرا: 1. خلیفه از نظر شیعیان ـ اعم از اسماعیلی و اثنی‌عشری ـ مقبولیت سیاسی و مشروعیت دینی ندارد. 2. خلیفه در کنار دشمنان سیاسی و نظامی ایرانیان و متحد مغولان بوده است. 3. خلیفه، شیعیان را در واقعه کرخ، اندکی قبل از حمله هلاکو قتل عام کرد که جمعی بسیاری از آنان ایرانی‌تبار بودند. 4. خلیفه مانع بسط قدرت و فرهنگ عنصر ایرانی،‌ ترک و سایر اقوام غیرتازی در سرزمین‌های اسلامی بود. اینها البته در قیاس با برخی فقرات و جستارهای اخلاق ناصری شاید نقیض حکمی داشته باشد. اما در عالم واقع،‌گواه خدمات و نبوغی درخشان است. والسلام

 

 

--------------------------------

یادداشت‌ها:

1. منهاج‌السنّه‌النبویه فی نقض کلام‌الشیع ‌القدری، تقی‌الدین احمدبن عبدالحلیم ـ ابن تیمیه ـ، قاهره 1962، جلد 2، ص 99. نقل از امامیه و سیاست در نخستین سده‌های غیبت، محمد کریمی زنجانی اصل، نشر نی 1380، ص 167. با تغییراتی در ترجمه.

2. همان.

3. مجموعه الرسائل، ابن تیمیه،‌ قاهره 1905، ص 97. همان ص 168. با تغییراتی در ترجمه.

4. همان.

5. منظور طباطبایی واقعه‌ای است که ضمن آن خواجه قصیده‌ای در محمدت خلیفه عباسی ارسال می‌کند، اما به دست افراد ناصر‌الدین محتشم افتاده و دستور به حبس وی می‌دهند. ذکر این واقعه در وصاف الحضره آمده و استاد مجتبی مینوی در مقدمه اخلاق ناصری درباره آن توضیح فرموده است. نک: اخلاق ناصری، به کوشش مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، خوارزمی 1364، مقدمه. و نیز سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی، محمد مدرسی، امیرکبیر 1363، ص45 به بعد. و نیز احوال و آثار خواجه نصیر طوسی، استاد محمد مدرس رضوی، بنیاد فرهنگ ایران 1354، مقدمه و ص 61 به بعد.

6. زوال اندیشه سیاسی در ایران، سید جواد طباطبایی، انتشارات کویر 1373، ص 209. نکات مشابه در کل فصل 8 از ص 207 تا 230 آمده و نیز شبیه آن در برخی آثار دیگر طباطبایی، از جمله: درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی 1368، صفحات متعدد و ابن‌خلدون و علوم اجتماعی،‌ طرح نو 1374، صفحات مختلف و مواقف و مواضع متعدد در مقاله‌ها و خطابه‌های وی مذکور است. شبیه همین دیدگاه را بعضی فرنگی‌ها هم داشته‌اند. از جمله: تاریخ ادبیات ایران، یان ریپکا ـ اتاکارکلیما و ایرژی بچکا، ترجمه کیخسرو کشاورزی، گوتمبرگ و جاویدان‌خرد 1370، ص370

7. هر چند نویسنده اضافه کرده که: «قصد ما در این مختصر،‌داوری در رفتار سیاسی خواجه نیست، به ویژه در شرایطی که آگاهی و دانسته‌های ما به گزارش‌های مهرآمیز و کینه‌توزانه تاریخ نویسانی محدود می‌شود که در درستی بنیاد نوشته‌هایشان تردید بسیار می‌توان روا داشت.

البته، حتی اگر می‌توانستیم آگاهی دقیق و درستی از آنچه به واقع برخود خواجه گذشته است، به دست آوریم، می‌بایستی از چنین داوری خودداری و خواجه را به حال خود رها می‌کردیم، زیرا زمانه خواجه، زمانه ما نیست و آن دوران با همه ویژگی‌هایش، برای همیشه به سر آمده است». زوال اندیشه سیاسی، همان، ص210.

8ـ سرگذشت و عقاید فلسفی ...، همان، ص 73

9ـ در تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه جواد طباطبایی، ج2، کویر 1370، ص 114. کربن با ردّ اتهاماتی نظیر آنچه از مترجم کتابش نقل شد، به خدمات فراوان خواجه در جلوگیری از خرابی بیشتر شهرها و کشتار دسته‌جمعی مردم به دست هلاکو و حفظ کتب و آثار نفیس و بااهمیت و جلوگیری از تلف شدن جمع زیاد مردم و نجات جان بسیاری از اهل علم و ادب اشاره کرده است.

10ـ مجالس‌المؤمنین، قاضی نورالله شوشتری، کتابفروشی اسلامیه 1375 قمری، ج2، صص204 و 205

11ـ احوال و آثار خواجه نصیر طوسی، همان، ص4

12ـ پیوستگی دین و سیاست در اندیشه خواجه‌نصیر، بهرام منتظری، نشریه فرهنگ، بهار و تابستان 1386، شماره‌های 61 و 62، ص 415

13ـ جامع‌التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، اقبال 1362، جلد دوم، ص 707

14ـ کریمی‌زنجانی نام این کتاب را تاریخ مختصرالدول آورده است. همان، ص166

15ـ امامیه و سیاست، همان، ص164 به بعد.

16ـ مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران سال 1335، شماره 3، ص 17 به بعد. محمد مدرسی نیز در «سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه‌نصیر»، علاوه بر مقدمه، خاتمه سابق را هم آورده که خواجه در تحریر بعدی هر دو را حذف کرده بود. همان، صفحات 127 تا 131.

17ـ در باب منابع، شاکله، اهداف و محتوای اخلاق ناصری، نگارنده در کتاب در دست چاپ خود به نام «سرچشمه‌های فرهنگ اسلامی ایرانیان» توضیحات مفصل‌تری عرضه کرده‌ام.

18ـ اخلاق ناصری، همان، ص89

19ـ همان، ص137

20ـ همان، ص133

21ـ همان، ص107

22ـ زوال اندیشه سیاسی، همان، ص213

23ـ همان، ص215

24ـ همان، ص220

25ـ همان، ص221

26ـ همان، ص223

27ـ برای مقایسه میان کتاب ابن‌مسکویه و ترجمه خواجه از آن رجوع کنید به نشریه فرهنگ، ویژه بزرگداشت خواجه نصیر‌الدین، سال بیستم، شماره‌های 61 و 62، بهار و تابستان 1386، مقاله «اندیشه‌های اخلاقی ابن‌مسکویه در اخلاق ناصری»، نوشته علی‌رضا میرزامحمد. صفحات 595 تا 627

28ـ کامل‌ ابن‌اثیر، ترجمه ابوالقاسم حالت، انتشارات علمی 2535 شاهنشاهی، جلد27، صفحات 27 و 28

29 و30ـ همان، صفحات 31 و 32

31ـ همان، صفحات 124 و 125

32ـ تاریخ حبیب السیر، غیاث‌الدین بن همام‌الدین الحسینی (خواندمیر)، زیر نظر دکتر دبیرسیاقی، انتشارات خیام1380، صص32 و 33

33ـ تاریخ مغول، عباس اقبال آشتیانی، امیرکبیر 1347، صص 98 و 99

34ـ رک به: تاریخ ترک‌های آسیای میانه، ولادیمیر بارتولد، ترجمه غفارحسینی، تهران، توس 1376، و تاریخ مغول در ایران، برتولد اشیولر، ترجمه محمود میرآفتاب، علمی و فرهنگی 1365

35ـ شرح مفیدی در باره روابط عباسیان و مغولا در این کتاب آمده است: تاریخ تشیع در ایران، رسول جعفریان، علم 1388، صفحات 665 به بعد و نیز برای تفصیل ماجرا و شیوه زندگی و تلاش‌های بعدی خلیفه در تحریک مغولان و تضعیف ایران در برابر مغولان نگ به مقاله عباس اقبال آشتیانی با عنوان: زندگانی عجیب یکی از خلفای عباسی، مجموعه مقالات عباس اقبال، به کوشش محمد دبیرسیاقی، خیام 1350

36ـ ابن‌فراه در تاریخ الدول و الملوک، ج9، ص98، تاریخ تشیع در ایران، همان، صص386 و 387.

37- مغول ها، دیوید مورگان، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز1371، صص 183 و 184

 

 

 

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه ۱۷ فروردین‌ماه ۱۴۰۱

 

 

 

 

۱۲۰۸

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید