به
نظر متفکران اسلامی کلیه واجبات و محرمات در شریعت، علاوه بر پیکر ظاهری، چهرهای
باطنی دارد که با روح انسانی در تماس است و موجب رقای نفسانی بشر به سوی خدا میگردد.[1]
در ادبیات اسلامی توسط بسیاری از متفکران اسلامی در خصوص «اسرار شریعت» به طور کلی
و گاه در خصوص نماز، طهارت و نجاست، روزه و حج تألیف شده است. در میان اهل سنت،
محییالدین بن عربی در کتاب «الفتوحات المکیه» و محمد غزالی در کتاب «احیاء
العلوم» و در میان اهل تشیع سید حیدر آملی در کتاب «اسرار الشریعه و اطوار الطریقه
و الحقیقه» و ملامحسن فیض کاشانی در مهجه البیضاء و نیز شهید ثانی رسالهای مستقل
تحت عنوان «التنبیهات العلیه علی وظائف الصلاه القلبیه» و ملا احمد نراقی در معراج
السعاده و در قرن حاضر میرزا جواد ملکی تبریزی در رسالههای (المراقبات فی اعمال
السنه، لقاءالله، اسرار الصلوه) و امامخمینی(ره) رسالهای تحت عنوان «اسرار
الصلاه» و پس از ایشان افرادی دیگر در این زمینه تألیف کردهاند.
«اسرار» در عربی جمع «سرّ» است و منظور از کلمه «سرّ»، ممکن است به معنای حکمت و
فلسفه تفسیر شود ولی به نظر میرسد مراد از «سر» در اینجا مفهومی مقابل آشکار است،
همچنان که غیب مقابل شهود میباشد.
حکیم ملاصدرای شیرازی در کتاب «الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه»[2] با الهام
گرفتن از پیشینیان خود، ابن عربی و سیدحیدر آملی، در دو بخش به بحث پیرامون اسرار
شریعت پرداخته است. بخش اول تحت عنوان «فی الاشاره الی اسرار الشریعه و فائده
الطاعات» میباشد. در این بخش به نحو کلی بحث کرده. بخش دوم تحت عنوان «فی الاشاره
الی منافع بعض العبادات علی الخصوص و معظمها الارکان الخمسه فی العملیات» میباشد.
در این بخش ملاصدرا در اسرار عبادات نماز، روزه، حج، زکات وجهاد بحث میکند. ایشان
در بحث اسرار نماز به اسرار طهارت نیز اشاره کرده است. در بخش اول ملاصدرا به ذکر
مقدمهای مشتمل بر سه امر به شرح زیر پرداخته است:
1ـ «ان حقیقه الانسان حقیقه جمعیه، و لها وحده تألفیه کوحده العالم ذات مراتب
متفاوته فی التجرد و التجسم و الصفاء و التکدر و لهذا یقال له العالم الصغیر»:[3]
انسان دارای حقیقت جمعی است و دارای وحدت «تأَلّفی» است. وقتی به موجودات جهان
خلقت توجه میکنیم، میبینیم معادن و نباتات تنها وجود طبیعی دارند؛ اما حیواناتی
که به حد تخیل رسیده باشند هم وجود طبیعی و هم مثالی دارند، پس وجود این دسته
حیوانات نسبت به معادن و نباتات جامعتر میشود، چون واجد هر دو عالم است. اگر
ملائکه جسمانی باشند، فقط وجود مثالی دارند و اگر غیر جسمانی باشند، فقط وجود عقلی
دارند. پس موجودات همه فقط یک وجود دارند جز برخی حیوانات که دارای دو وجودند؛ اما
انسان م هم وجود طبیعی دارد، هم مثالی و هم عقلی. پس جامعترین موجودات و مخلوقات،
انسان است که هر سه مرتبهای را که در عالم حاصل است، واجد است: طبع، مثال و عقل.
از این جهت انسان دارای حقیقت جمعی میباشد، یعنی حقیقیتی دارد، واجد هر سه حقیقت.
از طرف دیگر دارای وحدت «تألفی» میباشد؛ یعنی سه حقیت موجود در انسان به صورت
جداگانه نیستند، دارای سه صورت و سه نفس طبیعی، مثالی و عقلی مستقل، بالفعل
وجداگانه نمیباشد، بلکه هر سه حقیقت وحدت جمعی دارند. به دیگر سخن هر کدام از این
سه حقیقت مرتبهای از انسان میباشند. درست مثل مراتب موجود درجهان که هر سه مرتبه
طبیعت، مثال و عقل همه سه مرتبه وجود دارند و هر چیزی را در عالم بنگرید، در یکی
از مراتب سهگانه جای میگیرند. و لذا انسان را «عالم صغیر» نامیدهاند، همانطور
که جهان را «انسان کبیر» نامیدهاند. (البته هر یک از این مراتب دارای طبقات بسیار
زیادی میباشند، ولی همه طبقات را میتوان در این سه مرتبه دستهبندی کرد).
مرحوم علامه طباطبائی کتابی دارند تحت عنوان «الانسان» که مشتمل بر سه رساله کوچک
میباشد: 1ـ الانسان قبل الدنیا، 2ـ الانسان فی الدنیا، 3ـ الانسان بعد الدنیا. ایشان
در آغاز رساله مینویسند: «انسان با جمیع خصوصیات ذات و صفات و افعالش در عالم
مثال موجود است، بدون آنکه اوصاف رذیله و افعال سیئه و لوازم نقصی و جهات عدمی با
وی همراه باشند. به این ترتیب انسان در عالم مثال در زمره پاکیزکان و ملائکه پاک،
زندگی نیک و مسرتبخش دارد و به مشاهده نور پروردگار و نورانیت ذات خویش مبتهج است
و از مرافقت نیکان و مسامرت پاکان در التذاذ. در آنجا نه رنجی است و نه دردی: از
کدورات نقائص و عیوب، منزه و از وصول به مرادات و مشتهیأت بهرهمند.»[4]
2ـ با توجه به جمع سه مرتبه در انسان، به این موجود این امکان داده شده که در
مرتبه طبیعت توقف نکند و از آن عبور کند تا به مرتبه عقل وارد شود. انسان در آغاز
هرچند فقط واجد مرتبه طبعیت است؛ ولی دارای این توانایی است که از مرتبه طبیعت به
عالم مثال و سپس به مرتبه عقل تعالی یابد. وقتی به مرتبه عقل وارد شود، یکی از
سکان «عالم قدس» و «حضرت الهیه» میگردد. راه این تکامل را هم به انسان آموخته شده.
البته رسیدن به مرتبه دوم چندان دشوار نیست، ولی رسیدن به مرتبه سوم نیازمند تلاش
بسیار زیادی است.
به انسان گفته شده که او میتواند از دو راه به مرتبه سوم برسد: یکی اینکه باطنش
را با علم، نورانی کند؛ و دوم اینکه با اعمال نیک از دنیا، تجرد حاصل کند و رابطهاش
را با دنیا ضعیف و بالاخره قطع کند. در این صورت او وارد عقل میشود و یکی از سکان
«حضرت الهیه» میگردد؛ ولی وقتی در مرتبه عقل وارد شد، مراتب مادون را از دست نمیدهد.
مقتضای حرکت جوهری اینچنین است که وقتی به مراتب بالا رسید، مراتب پایین را از
دست نمیدهد. حرکت جوهری نوعی حرکت اشتدادی است و حرکت اشتدادی این چنین است که هر
مرتبه واجد مرتبه مادون است.
3ـ این سه مرتبه که گفته شد، از یکدیگر جدا نیستند، میان آنها رابطه برقرار است و
همه با هم میباشند. به صورتی که گوئی یک زنجیری را با هم تشکیل میدهند، اگر یک
طرف زنجیر را حرکت دهند، بخشهای دیگر هم حرکت میکنند. پس رابطهای که میان این
مراتب در انسان برقرار است، به گونهای است که اگر در یکی از این مراتب امری وارد
گردد، در مراتب دیگر هم آن امر اثرگذار خواهد بود. در جهان نیز همینطور است. به
خاطر آنکه این سه مرتبه در طول هم واقع شدهاند. به طوری که آنچه در مرتبه بالا
وارد میگردد، میتواند تنزل کند و به مرتبه پایین برسد. همانطور که مرتبه پایین
میتواند تصاعد کند و به مرتبه بالا برسد.
در عالم هم چنین است که عالم عقل مؤثر در عالم طبع است و عالم طبع میتواند تصاعد
کند و به عالم عقل برسد. در انسان نیز همینطور است که عالم عقل انسان در عالم
مثال و عالم طبع مؤثر است و عالم طبع میتواند تصاعد نماید. برای روشن شدن این
مسأله به این مثال توجه کنید. یک صورت حسی وقتی توسط حواس احساس شد، وارد مرتبه
خیال که عالم مثال است، میشود و بعد وارد مرتبه عقل میشود. پس این صورت حسیّه که
مربوط به عالم طبیعت بود، تصاعد یافت و خود را به عالم عقل رسانید. همچنین گاهی
چیزی که در مرتبه عقل است، تنزل میکند و به مرتبه طبیعت ما وارد میگردد؛ مثلا
وقتی یک هیأت نفسانی مثل خجالت و یا ترس بر ما وارد شده، این هیأت از مرتبه نفسانی
ما به مرتبه خیالی تنزل میکند و در بدن به صورت سرخی و یا زردی چهره ظاهر میشود.
و نیز اگر خلق بد و یا نیکوئی در نفس ما جای داشته باشد، در عمل خارجی ما تأثیر میگذارد.
پس این گونه هیأتهای نفسانی از جنبه عقلانی ما تنزل کردهاند و به چهره ما اثر
گذاشته و یا بدن ما را به عمل نیک و یا بد واداشته است. پس هم تصاعد و هم تنزل
میان مراتب انسانی وجود دارد.
نتیجه اینکه:
1ـ انسان همچون جهان دارای سه مرتبۀ طبع و مثال و عقل است. لذا انسان را «عالم
صغیر» و جهان را «انسان کبیر» خواندهاند.
2ـ اولین مرتبه در انسان، طبع است؛ ولی میتواند تصاعد کند و به عقل برسد.
3ـ این سه مرتبه میانشان ارتباط است، درست مثل روابط این سه مرتبه در عالم.
4ـ از متن صدرا و نیز تعابیر علامه طباطبائی در سطوری که گذشت، چنین مستفاد است که
این مراتب همیشه برای انسان به نحو طولی موجود و محقق است و انسان میتواند با
صعود به مرتبه بالاتر دست یابد، همانطور که میتواند در مرتبه پایین متوقف شود و
هرگز بالاتر نرود. این است معنای وحدت «جمعیۀ تألفیه».
چرا عبادات واجب شده است؟
عبادات اگرچه بر بدن انسان وضع شده و با مرتبه
طبیعت انسان مرتبط هستند، ولی این اعمال بدنی میتوانند تصاعد کنند و به مرحله
مثال و سپس عقل برسند و موجب کمال انسان گردد. هدف از وضع نوامیس و ایجاب طاعات،
عبارت است از استخدام غیب برای شهادت و در خدمت قرارگرفتن شهوات برای عقول و ارجاع
جزء به کل و سوق دنیا به سوی آخرت و معقول ساختن محسوس و انگیختن انسان بر این
امور و منع او از عکس آن امور.
عبادات شهوت انسان را در خدمت عقل او قرار میدهد و عقل او را حاکم بر شهوتش میسازد.
این نتیجه مهمی است که از عبادت حاصل میگردد که نه تنها شهوت، بلکه همه قوای
حیوانی در خدمت عقل قرار گیرند. به دیگر سخن حکمت عبادت آن است که نفس انسانی مطیع
عقل گردد. ملاصدرا در اینجا یک اصل کلی به شرح زیر بیان میکند: «فطلب الآخره اصل
کل سعاده و حب الدنیا رأس کل خطیئه،[5] ولیکن هذا عندک اصلا جامعا فی حکمه کل
مأمور به أو منهیٌ عنه فی الشریعه الالهیه علی لسان التراجمه علیهم السلام»:[6]
طلب آخرت اصل همه سعادتهاست و دوست داشتن دنیا سرمنشأ تمام خطاها و زشتیهاست. این
مطلب باید به عنوان یک اصل جامع محسوب گردد و حکمت تمام اوامر نواهی در شریعت الهی
قرار گیرد که بر زبان مترجمان وحی الهی(ع) بیان میشود.
منافع ارکان پنجگانه در عملیات
ملاصدرا سپس به ذکر منافع برخی عبادات میپردازد و میگوید معظم عبادات عبارت است
از: ارکان پنجگانه در «عملیات». کلمه عملیات در اینجا مقابل «اعتقادیات» است که
اصول بنیادین آن عبارت است از: توحید، نبوت، معاد و نیز عدل و امامت که اصول مذهباند؛
ولی به تعبیر صدرا ارکان در عملیات یعنی فروع عملی عبارت است از پنج عمل: نماز،
روزه، حج، زکات و جهاد.
آنگاه صدرا به بیان اسرار عبادتهای پنجگانه میپردازد. از تطهیر بدن و لباس و ذکر
لسانی و تحمید و تمجید خداوند آغاز میکند و توضیح میدهد که چگونه انسان با نماز
خواندن و قرائت جملات وحی شده بر بنده مقرب او هنگام عروجش به عالم نور و تدبر در
معانی و تأمل در «حقایق مباینه» آن، نردبانی برای عروج خود به سوی وجهه ربوبی میسازد
که در حدیث «الصلوه معراج المؤمن» وارد گردیده است.
در اینجا لازم میدانم چند نکته را تذکر دهم: یکی اینکه در ترکیب «حقایق مباینه»
یک اضافه بیانیه وجود دارد و منظور آن است که حقایق در الفاظ تنزل مییابند. منظور
از حقایق، واقعیتهائی هستند که در تعبیر قرآن در لوح محفوظ وجوددارند: فی لوح
محفوظ لایمسّه الا المطهرون (واقعه). این حقایق فقط توسط روح مطهر رسولالله (ص)
با عروج به عالم حقایق قابل دستیابی است. نزول وجوبی حقایق به صورت الفاظ ظاهر میگردد.
نکته دیگر اینکه به نظر این جانب در آثار ملاصدرا مطالب زیادی دیده میشود که با
آنچه در آثار مولوی آمده، بسیار نزدیک است. هرچند ایشان اشعار مولانارا بسیار اندک
نقل میکند. مولانا در دیوان شمس همین مطلب یعنی پیروی از تجربه نبوی و معراج آدمی
را مطرح کرده و از کلمه نردبان استفاده کرده که ملاصدرا عیناً واژه «مرقاه» را
آورده است. مولوی میگوید:
اگرچه
شرط نهادیم و امتحان کردیم/ ز شرطها بگذشتیم و رایگان کردیم
اگرچه یک طرف از آسمان زمینی شد/ نه پاره پاره زمین را هم آسمان کردیم
اگرچه بام بلندست آسمان مگریز/ چه غم خوری ز بلندی؟ چو «نردبان» کردیم
پرَت دهیم که چون تیر بر فلک بپری/ اگر ز غم، تن بیچاره را کمان کردیم
اگرچه جان مدد جسم شد، کثیفی یافت/ لطافتش بنمودیم و باز جان کردیم
اگر تو دیوی، ما دیو را فرشته کنیم/ و گر تو گرگی، ما گرگ را شبان کردیم
تو ماهیی که به بحر عسل بخواهی تاخت/ هزار بارت از آن شهد، در دهان کردیم
اگرچه مرغ ضعیفی، بجوی شاخ بلند/ بر این درخت سعادت که آشیان کردیم[7]
نکته
دیگر اینکه در تعبیر ملاصدرا آمده: «کما ورد الصلوه معراج المؤمن و ظهور در آن
دارد که ایشان این جمله را به عنوان یک حدیث مأثور پذیرفته است. البته میبدی[8] و
نیز سیدحیدر حلی[9] به عنوان حدیث ذکر کردهاند؛ ولی بزرگانی همچون مرحوم مجلسی
اول آن را کلام حکیمانه دانستهاند.[10] محقق خراسانی در مبحث صحیح و اعم نیز
معراج مؤمن بودن را به عنوان یکی از وجوه تصویر جامع واحد برای موضوع له صحیح لفظ
صلوه دانسته، بدون آنکه به حدیث بودن و یا نبودن آن اشارهای کند.[11]
اسرار و منافع اجزای عبادات
ملاصدرا سپس به تحلیل اسرار اجزاء عبادتهای پنچگانه میپردازد. ایشان در خصوص
رکوع در نماز چنین میگوید: «و اما الرکوع فهو کتمکین الرجل من نفسه من حاول ضرب
عنقه، فانه لایجد له نَصبه امکن من الرکوع هکذا ذکر فی نوامیس افلاطون موافقاً لما
روی عن علی علیه السلام»:[12] رکوع گوئی انسان به کسی که میخواهد گردنش را بزند،
تسلیم میشود و امکان کامل برای او فراهم میسازد. هیچ حالتی مانند رکوع حالت ثابتتری
که تسلیم محض باشد، نیست.[13] اینگونه در کتاب نوامیس افلاطون گفته شده و همانند
است با آنچه از علی بن ابیطالب(ع) روایت شده است.
ملاصدرا در تفسیر قرآنش نیز همین جمله را به شرح زیر آورده است: «فأمّا الرکوع فکتمکین
الرجل من نفسه من حاول ضرب عنقه، فإنّک لا تجد له حاله أمکن من الرکوع»:[14] رکوع
همانند تمکین کردن انسان است در مقابل کسی که سعی دارد گردنش را بزند، در این حالت
وضعیتی بهتر از رکوع وجود ندارد.
در مواجهه با عبارت فوق، نگارنده با چند مشکل روبروست و از خوانندگان ارجمند
استدعا دارد که او را مساعدت و ارشاد فرمایند: اول آنکه «النوامیس افلاطون» که
ملاصدرا از آن نقل میکند، کدام کتاب است؟ آیا همان است که ابنالندیم میگوید آن
را حنین بن اسحاق و یحیی بن عدی به عربی ترجمه کردهاند؟ آیا این متن در نزد
ملاصدرا بوده و از آن نقل کرده است؟ اگر چنین است، پس چرا چنین متنی پس از چهار
قرن هنوز در دسترس ما قرار نگرفته است؟
کتاب مزبور را فارابی تلخیص کرده که به «تلخیص النوامیس» مشهور است و نخستین بار
گابریلی سال 1952 تحقیق و در لندن منتشرش کرد. بار دیگر عبدالرحمن بدوی سال 1974
(1353ش) تحقیق کرد و در مجموعه «الافلاطون فی الاسلام» ضمن سلسله انتشارات دانش
ایرانی در تهران مؤسسه مطالعات اسلامی مکگیل زیر نظر دکتر مهدی محقق و ایزوتسو
منتشر شد. نسخه خطی اثر فارابی در کتابخانه لیدن و یک نسخه عکسی آن در کتابخانه
دانشگاه تهران موجود است.
ملاصدرا از کتاب اصلی «النوامیس» نقل میکند و نه از تلخیص آن توسط فارابی و چون
سخن گفتن فارابی از رکوع نماز آنهم جملهای موافق با گفته حضرت مولا علی(ع) بسیار
جالب به نظر میرسید، نگارنده برای تألیف این مقاله موفق شد از اصل کتاب النوامیس
یک نسخه عکسی از طریق ریاست محترم کتابخانه دانشگاه تهران تهیه کند؛ ولی هر چه در
این اوراق جستجو شد، مطلبی را که ملاصدرا نقل میکند تاکنون به دست نیامد. کتاب
النوامیس را آقایان محمدحسن لطفی و رضا کاویانی از آلمانی به فارسی ترجمه و تحت
عنوان کتاب قوانین[15] در تهران منتشر کردهاند. نگارنده در این ترجمه هم مطلبی را
که ملاصدرا نقل کرده، نیافت.
دیگر اینکه «موافقا لما روی عن علی علیه السلام» ظاهر در این است که همین تعبیر در
گفتههای مولی(ع) آمده است. این جمله و یا مشابه آن را هم در منابع حدیثی نیافتم.[16]
ملاحسین کاشفی در کتاب لب لباب مثنوی آورده است: «در بیان نماز که عبارت است از
توجه به حق و او را مراتب است به حسب مصلی. نماز عوام قالبی باشد بیجان؛ چه، جان
نماز حضور دل است که: لا صلوه الا بحضور القلب. و آن بیارتکاب ریاضات و مجاهدات،
از قبیل محالات است. و نماز خواص به حضور جوارح ظاهره و باطنه است و این نماز چهار
علامت دارد: شروع با علم و قیام با حیا و ادای با تعظیم و خروج با خوف. و نماز اخص
الخواص، اعراض است بهکلی از ماسوی الله و در بحر شهود مستغرق شدن. و اینجا لطیفه
قره عینی فی الصلوه روی نماید و حقیقت صلات نیست الا مناجات به حق که: المصلی
یناجی ربه[17] و در همین معنی حضرت مولوی (قدس سره) میفرماید:
مرا
غرض ز نماز، آن بوَد که یک ساعت/ غم فراق تو را با تو باز بگذارم
وگرنه این چه نمازی بوَد که من بی تو/ نشسته روی به محراب و دل به بازارم؟!
و
یقین باید دانست که بیمرافقت انیس نیاز بر بساط نماز، محرم راز نتوان شد؛ چنانچه
مولوی میفرماید:
در کوی خرابات کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است»
اسرار و منافع روزه
ملاصدرا برای روزه سه اثر معنوی به شرح زیر میشمرد:
الف) یکسر به قوّه الشهوه الغالبه. شهوت برای بشر لازم است، ولی بایست معتدل باشد
و نباید غالب گردد. روزه از علیه قوه شهویه جلوگیری میکند.
ب) یُضعّف به صوره اعداء الله: صور شیطانی در نفس آدمی را که دشمنان خدایند، ضعیف
میسازد.
ج) یسدّ مجاری جنود ابلیس و هو جنه من النار. به نظر ملاصدرا حدیث شریف نبوی
«الصوم جُنّه من النار»[18] (روزه سپر آتش است) به معنای آن است که روزه راههای
جریان و ورود عوامل شیطان را در نفس انسانی میبندد.
اسرار و منافع حج
در موضوع حج ملا صدرا بیان بسیار مهمی دارد مبتنی بر دو مقدمه و یک نتیجه به شرح
زیر:
الف) هر علتی با معلولش و هر مستفیضی با مفیضش مناسبت و مسانخت تمام دارد؛
بنابراین تقویت و تأکید آن مناسبت موجب تشدید رابطه افاضه و استفاضه میگردد.
ب) برای هر حقیقت عقلی، در این عالم [مادی] مثالی جسمانی وجود دارد.
ج) بنابراین هر کس چشمانش از مشاهده حقایق عقلیه قاصر و ناتوان است، بایست بر مثالهای
آنها به طور مداوم دل ببندد تا بهکلی از بهرههای الهی محروم نگردد.
پس از این استنتاج میگوید: همانطور که روح انسانی بایست تلاش کند که به حضور قدس
حقیقی متمسک گردد، بر کالبد، جسم و قوای او نیز لازم است که روح را به نحو تمثیلی
و حکایتی مشایعت و پیروی کند. مگر نه این است که شخصی که در حال تفکر در امر قدسی
است، بدنش نیز خالی از حرکات و هیئات مناسب با تفکر ذهنی او نمیباشد و این به
خاطر ارتباط ظاهر به باطن است؟
در اینجا ملاصدرا حرکت از منزل و اقامتگاه رابه سوی بیت الله الحرام تمثیلی و
نمادی میداند که به شرح زیر بیان میکند: روی کردن از خانهای که در آن زیست میکنیم،
به سوی بیتالله الحرام و احرام بستن در راه او و محروم ساختن خود از تمام لذائذ و
خواستههای حیوانی از قبیل زن و عطر و امثال آنها همراه نیت خالص، روح و روان آدمی
را از خانه نفس متوجه کعبه مقصود و وجهه کبرای ربوبی میسازد، وصول به این کعبه از
رهگذر اعمال زیر ممکن میگردد:
الف) تجرد و جدا شدن از قوای بدنی و وابستگیهای دنیوی،
ب) طواف کعبه،
ج) انجام مناسک نزد کعبه
طواف کعبه و چرخ زدن دور آن، نوعی تشبه و همانندی است به «اشخاص عالیه» (عقول
فلکیه) و اجرام فلکیه که با حرکات شوقیهای که از اشراق مبادی فائضه نشأت میگیرد،
دور میزنند. حرکت دوری آنان از عشقشان به مبدأ کل، یعنی خداوند ناشی میشود؛ زیرا
عشق مبدأ حرکت و منتهای آن است.
ملاصدرا پس از این، تحلیل اقتباسی از یک آیه قرآن مجید میکند که نشاندهنده نوع
تفسیر و برداشت وی است. آیه این است: «و لکل وجهه هو مولّیها»[19] ایشان واو را به
فا تبدیل کرده و مضمون آن را به عنوان نتیجه تحلیل خود ارائه داده است؛ یعنی شوقی
که در افلاک به سوی وجهه ربوبی وجود دارد، ایجاد کرده که برای رسیدن به او بگردند
و در انتها میگوید: «فللّه درّ طائفه بالکعبه طائفه تقربا الی الله: خوشا به حال
گروهی که به گرد خانه خدا برای تقرب به او دور میزنند.» موضوع گشتن افلاک و نشأت
گرفتن حرکت آنها از عشق الهی در اشعار عطار (618ق) و نظامی آمده است:
بگویم
با تو از احوال گردون/ که تا بینی به معنی سرّ بیچون
چنین میدان که این چرخ مدور/ که گردان شد به امر پاک داور
بگردد روز و شب این چرخ دوّار/ همه مقصود او دیدار آن یار
همه سرگشته گردان بهر یار است/ ز بهر دیدن او بیقرار است
نظامی
گنجوی (537 ـ 608ق) نیز در خسرو و شیرین چنین میگوید:
خبر
داری که سیاحان افلاک/ چرا گردند گرد مرکز خاک؟
در این محرابگه معبودشان کیست؟/ وزین آمد شدن مقصودشان چیست؟
چه میخواهند ازین محمل کشیدن؟/ چه میجویند ازین منزل بریدن؟
همه هستند سرگردان چو پرگار/ پدیدآرندۀ خود را طلبکار
توجیه حرکت شوقی و عشقی افلاک همانطور که میبینید، در کلمات پیشینیان بوده است. اصولا
این نظریه که جهان را بر اساس «عشق» تبیین میکردند، مکتب اشراق از همان دورههای
اولیه فلسفه مطرح کرده بود. آنان میگفتند نه تنها حرکت افلاک، بلکه همه موجودات
جهان به نوعی عاشق مبدأ خود هستند؛ ولی انسان که اکمل موجودات است، عاشقترین
موجود است. حافظ میگوید:
زان
آتش نهفته که در سینه من است خورشید شعلهای است که در آسمان گرفت
یا در غزلی دیگر:
طفیل
هستی عشقاند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری
هرچند که در مشائیان نسبت به این نظریه نوعی استنکار دیده میشود، آنان میگفتند
ما نمیتوانیم بر این نظر استدلال و برهان عقلی اقامه کنیم. سهروردی که از مکتب
افلاطون پیروی میکرد نیز بر این نظریه پای فشرد. به نظر او عشق و محبّت در مجموع
هستی سرَیان دارد و هر موجودی ـ چه نوری و چه غیر نوری ـ از آن بهرهمند است و
لازمه این عشق و محبت، حصول و وجود نظام أتم و أحسن میباشد. تا آنکه ملاصدرا در
حکمت متعالیه با عنوان کردن «فی سریان الحب فی جمیع الموجودات»، وجود حب و عشق را
در سراسر موجودات را برهانی کرد و گفت: در تمام موجودات مادی شوق به تبدیلنمودن
استعدادها به فعلیتها وجود دارد. حرکتی که یک سیب از جهت کیفی انجام میدهد
تا از طعم نامطبوع و کال به شیرینی نایلشود، ناشی از اشتیاق او به دریافت
کمالات و جبران فقدانات خود است. حرکتی که در افلاک، سیارات و ستارگان
مشاهده میشود نیز ناشی از همان است.
به نظر صدرا عشق مجرد از شوق، مخصوص مفارقات عقلیه است که از تمام جهات بالفعل
هستند و موجودات دیگر که خالی از فقدان نبوده و دارای قوه و استعداد
هستند، بنا بر درجه وجودی خود، دارای عشق و شوق ارادی یا طبیعی میباشند. این
عشق و شوق باعث انواع حرکت در موجودات میشود که یا نفسانی است یا جسمانی.
حرکت جسمانی هم یا کیفی یا کمّی یا وصفی و یا اینی است و هر کدام از
موجودات عالم طبیعت برخوردار از قسمتی از اینحرکات هستند
ملاصدرا با اینمبنا و مقدمات، سریان عشق را در همه موجودات نتیجه میگیرد:
«أما الاشتیاق و المیل فانّما یحصلان للشئ حال فقدان الکمال، و لذلک کان العشق
ساریاً فی جمیع الموجودات و الشوق غیر سار فی الجمیع بل یختص بما یتصور فی
حقّه الفقد»:[21] اشتیاق و میل، برای هر چیز در حالت فقدان کمال حاصل میشود و
از این جهت است که عشق در جمیع موجودات سریان دارد، ولی شوق در همه اشیا ساری نیست
و فقط به چیزهائی اختصاص دارد که فقدان در حق او متصور است.
نکته جالب در اینجا، تحلیل و تفسیر ملاصدرا از اعمال حج و نمادین ساختن آن و در
نهایت طواف دور خانه را شوقی و تبلور و تجلی عشق به مبدأ و تقرب شوقی و نه خوفی
بلکه حیرانی تعرفه نمودن، بیانی است که ایشان پس از محییالدین بن عربی (560 ـ
638ق) و سیدحیدر آملی (719 ـ 787ق) ارائه دادهاند.
اسرار و منافع زکات
به نظر ملاصدرا زکات دادن موجب «تنزه عن غیر الله» میگردد. در توضیح این جمله میتوان
گفت که زهد در نزد افراد عادی و غیر عارفان، تنزه از دنیاست؛ ولی نزد عرفا، زهد
تنزه از ماسوی الله است. سپس ملاصدرا به یک سؤال مقدر پاسخ میگوید و آن این است
که: اگر عارف باید از ماسوی الله دوری جوید، پس چرا دستور به ترک مال بالکلیه داده
نشده است؟ جواب میدهد که: «این امر به خاطر مصالح زندگی جمعی همراه با تعهد و
مسئولیتهای اجتماعی است.» ملاصدرا در بیان حکمت وجوب زکات، مطلب بسیار جالبی بیان
میکند حاوی سه مقدمه به شرح زیر:
الف) منافع دنیا مشترک و محصور است.
ب) اختصاص دادن منافع دنیا به بعضی از مردم، عقلاً قبیح است.
ج) آنچه بیشتر مورد احتیاج مردم است و برای زندگی آنان ضروری است، باید میانشان
توزیع گردد.
نتیجه این است که در اقوات (مواد غذائی مورد نیاز)، پرداخت یکدهم واجب است و در
نقود (طلا و نقره)، یکچهلم واجب است.
اسرار و منافع جهاد
جهاد علاوه بر آنکه موجب دفع اعدای خداوند و
جنگیدن با قاطعین طریق حق و نجات خلق از مهالک آخرت میگردد، همچنین باعث ترک توجه
انسانها به این نشأه زائلشدنی دنیا و آماده ساختن نفوس بر بذل جان، مال، اهل و
فرزندان در راه خدا میباشد. کسی که رفتنش از این دنیا بدینگونه باشد، بهترین
سرانجام را خواهد داشت؛ زیرا در حالی وارد بر پرودگارش میگردد که متصف به وصف
فرشتگان مقدس الهی است و هیچ حسرتی برایش نیست، زیرا همه امور دنیا زوالپذیر و در
وجود آنها آفات کثیر میباشد و غرض و هدف دنیا چیزی جز تحصیل زاد و توشه آخرت و
همراه شدن با اهل آن نمیباشد که با شهادت حاصل میگردد.
نتیجهگیری
ملاصدرا در انتها میگوید آنچه گفته شد، چیزی بود که ما به اندازه توان خودمان از
اسرار شریعت درک کردهایم؛ زیرا ما از رسیدن به تمام اسرار شریعت عاجزیم، ولی
خداوند متعال در سایه حکمت الهی، به ما این حقیقت را رسانده که غرض و هدف واضع
احکام شریعت، اصلاح جزء شریف ما بوده و قصد و توجه او نسبت به تهذیب گوهر باقی ما
در قیامت، بسیار بیشتر و مؤکدتر از جزء پستتر و جوهر فاسدشدنی ما میباشد.
ما همواره گفتهایم که انسان مرکب است از یک گوهر صوری حیّ ناطق و یک جوهر مادی
میت صامت. و به خاطر ترکب انسان از این دو جوهر، موجودی است حساس، متحرک و دارای
شهوت و غضب. چنانچه انسان به متابعت این دو قوه و امضای دواعی و تلاش برای تأمین
خواستههای آنها روی آورد، از درگاه حی باقی دور خواهد شد. آنان که در تمهید اسباب
این دو قوه حیوانی پای میفشارند، خردمندان آنان را در زمره بهائم و درندگان میشمارند؛
بنابراین خداوند سبحان از روی لطف الهی برای درمان این مرض و شکستن دشواریها و
حملات این دو درنده؛ شریعت نبوی را وضع فرمود که با شکست آنها، جنود ابلیس شکست
خواهند خورد و خدعهها و فریبهای شیطان دفع میگردد. روح انسانی همچون غریبی میماند
که در شهر دشمنان گرفتار شده و هر یک او را به سوی غرض و خواسته خود میکشد و او
را به خدمت میگیرد و چنانچه تسلیم آنان گردد، او را به استخدام خود درمیآورند و
برده همیشگی خود خواهند ساخت. امکان نجات از چنگ اینان جز با تأیید الهی و تعلیمات
نبوی وجود ندارد. خداوند پیامبر(ص) را برای هدایت فرستاده است؛ هر کس او را تصدیق
کند و به کتابش گوش دهد، هدایت خواهد شد و از بردگی نفس و هواهای او خلاصی مییابد
و کسی که گوش ندهد و کتابالله را پشت سر بیندازد، در هاویه جهنم فروخواهد افتاد.
خلاص
حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند
-------------------------------
پینوشتها:
1. منتشر شده در مجله خردنامه صدرا، دوره 25،
تابستان 1399
2.
الشواهد الربوبیه، با تصحیح و تحقیق و تقدیم سیدمصطفی محقق داماد، انتشارات بنیاد
صدرا، ص426
3.
همان، ص427
4.
انسان از آغاز تا انجام، ترجمه و شرح صادق لاریجانی از رساله علامه طباطبائی، چاپ
انتشارات الزهراء 1369ش، ص9
5.
کلینی، کافی، ج2، ص315، حدیث 1 (رأس کل خطیئه حب الدنیا)
6.
ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ص428
7.مولوی،
دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۲۹
8.کشف
الاسرار، ج2، ص676
9.التفسیر
المحیط، ج6، ص250.
10.
روضه المتقین، ج2، ص6.
11.
کفایه الاصول، ج1، ص55، چاپ جامعه مدرسین قم.1429ق.
12.
شواهد، ص429
13.
سعدی گوید: چون دلارام میزند شمشیر/ سر ببازیم و رخ نگردانیم.
14.
ملاصدرا، تفسیرالقران آلکریم، ج1، ص276، تصحیح بیدار، قم چاپ دوم، 1366ش.
15.
نوامیس جمع ناموس است. «نُمس کلمهای یونانی است به معنای قانون دنیائی و عرفی در
مقابل لوگس که به معنای قانون الهی است.
16.
سرانجام این سؤال برای نگارنده باقی ماند که: شرح و تعریف افلاطون از رکوع به چه
معناست؟ مگر افلاطون حکیم قبل از میلاد مسیح از نماز سخنی گفته است؟ با بسیاری از
پیشکسوتان تدریس فلسفه مطرح کردم، آنان هم توضیحی به نظرشان نرسید!
17.عوالی
اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابیجمهور الأحسائی، ج4، ص39.
18.
کلینی، کافی، ج2، ص18؛ طوسی، تهذیب، ج4، ص151؛ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج2، ص74؛
مجلسی، بحار، ج65، ص332؛ هندی، کنزالعمال، ج8، ص454.
19.
بقره/ 148
20.ر.ک.
اسفار, ج7، ص148ـ 150.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۱