بحران محیط زیست
گفتگو با دکتر سیدحسین نصر - منوچهر دینپرست
۱۴۰۰/۰۹/۲۳
گفتگو با دکتر سیدحسین نصر - منوچهر دینپرست
«عارفی در غربت غربیه» کتاب جدیدی است که اخیراً انتشارات مؤسسه
اطلاعات در دسترس علاقهمندان قرار داده است. در این کتاب میخوانیم اشتباه بنیادین
انسان عصر مدرن این است که مبنای نظام فکری خویش را صرفا واقعیت جهان محسوس قرار داده
است. واقعی ندانستن معنویت و پوچگرایی و نسبیتگرایی که از ویژگیهای جهان تجددگر
است، از نتایج آن اشتباه است. انسان عصر مدرن از دو منبع معرفتی وحی و تعقل بریده
و از تجربه معنوی درونی که تحقق عینی مراتب بالاتر وجود را میسر میسازد، محروم
است؛ از این رو خود را محصور به چنین جنبه محدودی از واقعیت ساخته که ناگزیر
خداوند را به فراموشی سپرده است. برای نیل به این
معرفت لازم است عقل و وحی را بپذیریم تا به حکمتی که عقلانیت به بار میآورد و در
قلب انسان نیز نهفته است، برسیم. انسان متجدد فهم رسایی از خداوند به معنی مطلق آن
ندارد و به همین علت، از فهم کافی از نسبیت بهمثابه حجاب نیز بیبهره است.
کتاب کمحجم حاضر مجموع گفتگوهای همکارمان آقای منوچهر دینپرست
با استاد دکتر سیدحسین نصر است که افزون بر مقدمه و گفتاری با عنوان «سنجش سخن نصر
در معرفت قدسی»، در نه بخش زیر تنظیم شده است: گفتگوی اول: معنویت مبتنی بر دوستی
با خداست؛ گفتگوی دوم: جهان سنتی ما اخلاقی است؛ گفتگوی سوم: انسان سنتی، انسان
مدرن و بحران محیط زیست؛ گفتگوی چهارم: جنگ با خدا به صلح در جهان انسانی نمیانجامد؛
گفتگوی پنجم: الهیات غربی در وضع فعلی توانایی ادامه حیات ندارد؛ گفتگوی ششم:
قانون بینالمللی احترام به ادیان و انبیا باید تدوین شود؛ گفتگوی هفتم: شرقشناسی
در تعارض با سنتگرایی؛ گفتگوی هشتم: تهران شهر هزارحکیم؛ و گفتگوی نهم: دین خدا نیاز
به اصلاح ندارد. آنچه در اینجا میآید،
برگرفته از فصل سوم کتاب است.
***
معنای
طبیعت از نظر شما چیست؟
همه آنچه نه به دست بشر ساخته شده و نه فعالیتهای
بشری در ساخت آن تأثیری داشته است؛ از ستیغ کوهها گرفته تا قعر اقیانوسها، از
حشرات تا فیلها، آنچه نتیجه صنع الهی و نه ساخته بشر است، طبیعت را تشکیل میدهد.
البته بدن انسان نیز خود از این طبیعت است و از همان قوانین فیزیکی و طبیعی پیروی میکند
که باقی جهان طبیعت. اما از آنجا که انسان دارای اراده آزاد است و حتی میتواند
مخالفت و یا شورش کند و همچنین در بیحرمتی به طبیعت و گسترش فساد بر روی زمین،
چنانکه در سوره بقره آمده، آزاد گذاشته شده است، به لحاظ فلسفی میتوان گفت که با
سایر موجودات طبیعی یکسان نیست.
در اینجا لازم است تذکر داده شود که در جوامع سنتی معمولا
فعالیتهای بشری با طبیعت تا حد زیادی سازگاری و هماهنگی داشته، اما در جوامع صنعتی
چنین سازگاری با طبیعت دیده نمیشود. لازم به بیان نیست که البته در جهان امروز طبیعت
و محیطهای ساخته بشری به گونههای مختلفی تفسیر میشود و نظرهای حتی متجدد یکسان
نیست.
موقعیت کنونی محیط زیست و ارتباط انسان با آن را چگونه
توصیف میکنید؟
انسان مدرن و پسامدرن، بخش عمده طبیعت را، از
جنگلهای انبوه گرفته تا مرجانهای دریایی، نابود کرده و آنچه را که باقی مانده
است، تهدید میکند؛ لذا این وضعیت اکنون مورد انتقاد شدید مدافعان محیطزیست و طبیعت
قرار گرفته است و نهضتهای متعدد برای حفظ طبیعت از فعالیتهای انسان به وجود آمده
است. با توسعه جهانبینیها و پارادایمهای مدرن در سراسر گیتی، جهانبینیهایی که
یکی از مؤلفههای اصلی آن تحت تسلط درآوردن طبیعت است، برای ارضای آنچه نیازهای
روزافزون بشری نامیده میشود، وضعیت تخریب طبیعت در حال وخیمتر شدن است، هرچند که
در دهههای اخیر در غرب نسبت به وضعیت جهان طبیعی و الزام آموزش برخورد صحیح با طبیعت
در جهت حفظ آنچه از آن باقی مانده، تلاشهایی شده و میشود. لازم به یادآوری است که
هر اندازه طبیعت به دست انسان نابود شود، باز این طبیعت است که حرف آخر را خواهد
زد.
در یکی از کتابهایتان بین بحران محیطزیست کنونی و بحران
معنوی انسان مدرن ارتباطی دیدهاید. این موضوع را توضیح میدهید؟
بحران «ارتباط انسان و طبیعت» در غرب بر اساس دو اشتباه به
وجود آمد: یکی عدم درک درست و عمیقتر انسان، و دیگری بیتوجهی به واقعیت قدسی طبیعت.
این بحران یکی از عواقب بحران معنوی بود که در طول رنسانس و قرن هفدهم در غرب به
وجود آمد و طبق آن، انسان مدرن خود را یک موجود زمینی دید که هیچ مسئولیتی در قبال
خدا و مخلوقاتش ندارد. همچنین بر اثر این بحران فکری و معنوی، امر قدسی طبیعت به کناری
نهاده شد و فقط جنبه کمّی طبیعت مدنظر علوم طبیعی و کاربردهای آن قرار گرفت. طبیعت
حضوری مکانیکی و حسابگرانه از لحاظ اقتصادی برای انسان پیدا کرد. این بحران معنوی
از زمان انقلاب صنعتی به اینسو، جدیتر شد و در قرن اخیر به سایر نقاط عالم گسترش
یافت.
در «جنبش حمایت از محیط زیست» گفته میشود که انسانها
بزرگترین دشمنان کره زمین هستند و وجودشان برای این کره ضروری نیست، زیرا حضوری
مخرب دارند!
این ارزیابی در مورد همه انسانها صدق نمیکند، بلکه تنها
انسان مدرن است که بزرگترین دشمن طبیعت محسوب میشود. بومیان استرالیا حدود چهلهزار
سال نسل به نسل به شکلی سنتی با هماهنگی کامل طبیعت زندگی کردهاند و مهاجران سفیدپوست
نمیتوانستند هیچگونه تغییری در زندگی آنها ایجاد کنند. اگر به بومیان استرالیا این
امکان داده میشد، میتوانستند همچنان چهلهزار سال دیگر و حتی بیشتر در دامن طبیعت
ناب و زیبای استرالیا زندگی کنند، بدون اینکه نظام طبیعت را مختل سازند؛ اما این
در مورد ساکنان مناطق شهری همچون سیدنی یا ملبورن و همچنین سایر شهرهای مدرن ـ از
سئول گرفته تا نیویورک ـ صدق نمیکند. چون این شهرها مبتنی بر عدم هماهنگی با طبیعت
است.
این که به وجود انسان مدرن در طبیعت نیازی نیست و شیوه
مدرن زندگی نمیتواند چندان دوامی داشته باشد، صحیح است؛ ولی وجود انسان چنانکه خداوند
او را خلق کرده، برای طبیعت ضروری است. انسان در حقیقت جاودانش که همان وجود یک
انسان سنتی است، همانگونه که تا به حال توانسته است، میتواند به هدف خلقت طبیعت
تحقق بخشد و دریچهای باشد که از آن نور عالم معنا به طبیعت بتابد. دلایل متافیزیکی
و کیهانی و اسرارآمیز بیشماری وجود دارد که طبیعت بدون انسان نمیتواند پابرجا
باشد. اکنون من نمیتوانم در این باره صحبت کنم. شما میتوانید درباره آن در کتابهایم
خصوصا در «انسان و طبیعت»، «دین و نظام طبیعت» و «معرفت و معنویت» که همگی به فارسی
موجود است، مطالب لازم را بخوانید.
شما در کتابهایتان میگویید علم کنونی و طریق زندگی را که
این علم ارائه میدهد، انسان دنیوی خلق کرده است. «دنیوی» در اینجا به چه معناست؟
مقصود من از «انسان دنیوی»، انسانی است که از معنویت بریده
شده و خود را یک موجود کاملا زمینی و یا این دنیایی میداند و روز به روز معنویت
درونی خود را بیشتر از دست میدهد؛ بنابراین هم تواناییهای فکری که با آنها میاندیشد،
و هم موضوع علم او که طبیعت است، رفتهرفته از هرگونه معنویت تهی میشود. من چنین
انسانی را انسان دنیوی مینامم.
شما میگویید کیهان همچون کتابی است که معناهای متعددی
دارد. چرا؟
کتاب چیست؟ تعدادی کاغذ یا طومار که بر روی آن به شکل مشخص
با یک نوع جوهر، مطالبی نوشته شده که در ورای این شکل ظاهری، معنایی نیز دارد. اگر
کسی بخواهد معنای آن را درک کند، باید زبان نوشتاری آن را بداند. از این جهت میتوان
گفت که کیهان همانند این کتاب است که در ورای اشکال صوری و چگونگی پدیدههای موجود
در آن، معنایی وجود دارد. اگر انسان زبان این کتاب را نداند، میتواند وزن و طول
عالم طبیعت را دریابد، ولی معنای آن را درک نمیکند. علوم کمّی طبیعت دقیقا مانند
این امر است. تعداد صفحات و اشکال نوشتههای این کتاب بررسی میشود، و معنای این
نوشتهها در جنبههای کمّی پدیدههای طبیعی مورد مطالعه قرار میگیرد؛ اما معنی
زبانی که کتاب طبیعت و کتاب کیهانی به آن نوشته شده، مورد غفلت قرار میگیرد. به
همین جهت است که پیام درونی کتاب کیهانی دیگر قابل فهم نیست و اصولا وجود این پیام
در علوم جدید نفی میشود.
آیا درک نشانههای طبیعت و فهم معنای آنها امکانپذیر است؟
بله، درک زبان کتاب کیهانی همانگونه که پیشینیان انجام دادند،
امر ممکنی است؛ اما اگر بخواهیم این کار را به طور کامل انجام دهیم، ابتدا نیاز
است به قدر کفایت با متافیزیک و کیهانشناسی سنتی آشنا باشیم و بتوانیم دوباره جهان
معنوی و فکری سنتی را که این زبان از آن برخاسته، تجربه کنیم.
به نظر شما کدام یک از علوم کنونی به دانش انسان و طبیعت
نزدیکترند؟
از آنجا که علوم مدرن بر پایه طرد درجات بالاتر هستی و
واقعیات معنوی بنا شده است، هیچکدام از آنها به درک معنوی رابطه بین انسان و طبیعت
نزدیک نیست. اما از آنجا که شما این سؤال را پرسیدید، با نگاهی تطبیقی میتوانم بگویم
که فهم هماهنگی موجود در طبیعت و ارتباط ما با آن، میتواند به این دانش نزدیکتر
باشد و بیان این هماهنگی و ارتباط بین همه جوانب طبیعت با یکدیگر و با انسان، هدف
برخی از شاخههای علم بومشناسی است که برخی از دانشمندان مدافعش هستند. در این
راستا به باور من نگاهی متافیزیکی به مکانیک کوانتومی اهمیت بسیاری دارد و از این
راه میتوان از زندان «ثنویتِ» دکارتی رهایی یافت.
در همین خصوص آیا علوم شرقی به فهم علوم غربی از طبیعت کمک
نمیکنند؟
علوم سنتی شرقی درباره طبیعت، فارغ از اینکه چینی، هندی یا
اسلامی باشد، بر پایه کیهانشناسی سنتی قرار گرفته است و با متافیزیک ارتباطی نزدیک
دارد. این علوم در سایه
اصول فکری و معنوی، طبیعت را به عنوان واقعیتی که نمود عالم فوق طبیعت است و جهانی
است که هم عالم معنی را پنهان میسازد و هم پیدا، مطالعه میکند و خود بر اساس حقیقت
ارتباط عمیق بین انسان و طبیعت، شکل گرفته است. حال اگر این علوم عمیقا در غرب
مطالعه شود، به عنوان مراحل مقدماتی در تاریخ علوم مدرن غرب، میتواند به صورت
مستقیم و عمیق جنبههای بنیادین طبیعت و ارتباط انسان با آن را آشکار سازد؛ جنبههایی
که از نگاه محدود علم مدرن پنهان مانده است. علوم سنتی میتواند توجه جدی در غرب
به عنوان علم هرمنوتیکی طبیعت، نسبت به خود ایجاد کند.
«دین» چه نقشی در مباحث زیستمحیطی ایفا میکند؟
ادیان میتوانند در بحران زیستمحیطی و مباحث مربوط به آن
در مراحل مختلف، وظایف بنیادی انجام دهند، خصوصا در میان آن گروه از افراد در جهان
که برخلاف اکثر اروپاییان غربی، همچنان دیندار باقی ماندهاند. در وهله نخست این دین
بود که به معنای گستردهاش نگاه معنوی نسبت به طبیعت را در میان تمدنهای سنتی بهوجود
آورد. اگر از طبیعت در غرب معنویتزدایی نمیشد، علومِ صرفا کمّی و عاری از ساحت
معنوی و دینی، نمیتوانست پیشرفت کند و به همین صورت تکنولوژی که باعث چنین ویرانی
در محیطزیست شده، نمیتوانست به این صورت که میبینیم، درآید.
در وهله دوم، ادیان اصیل در جهان، خصوصاً ادیانی که آن را
«ابتدایی» مینامند، دارای
دستورات اخلاقی دینی هستند که توجه خاصی به جهان طبیعت و رابطه انسان با آن دارد.
این موضوع حتی در مورد مسیحیت سنتی هم تا حد زیادی صدق میکند، هرچند که در دوره
مدرن، این جنبه از مسیحیت تا حد زیادی در غرب به فراموشی سپرده شد؛ اما در دهههای
اخیر بسیاری از فلاسفه و اخلاقشناسان مسیحی به این امر روی آوردهاند. کلیسای
کاتولیک فرانسوا اسیزی را به عنوان قدیس حامی طبیعت معرفی کرده است. به طور مشخص
امروزه نیاز به «ایجاد فضای سبز» در دین و احیای جنبههایی از آموزههای دین که مرتبط
به محیطزیست طبیعی و مسئولیت انسان در قبال مخلوقات الهی است، احساس میشود. میتوانید
تصور کنید که اگر مبلغان مسلمان، مسیحی، هندو و بودایی در بین متدینان در گفتارهای
هر روزهشان و خطبههای دینشان از نگهداری طبیعت صحبت میکردند و این را یک وظیفه
دینی در قبال خداوند معرفی میکردند، چقدر اوضاع متفاوت میبود؟
نظرتان در مورد فهم سطوح دانش در مورد حیوانات چیست؟
دستاورد جانورشناسانی که رفتارهای حیوانات را آزمایش و بدنشان را تشریح میکنند،
در مقایسه با آنچه شمنها با بهرهگیری از روشهای سیر در جهان ماورایی بهدست میآوردند،
چگونه است؟
آگاهی از ذات و ماهیت یک حیوان، نوع بالاتری از آگاهی است
نسبت به آنچه کالبدشناسی، وزن و زاد و ولد آنها به دست میدهد. رفتارهای طبیعی یک
حیوان در خصوص ذات این حیوان که هدف دانشهای سنتی از حیوانات است، اهمیت کمتری در
نسبت با دانش درباره ظاهر آن موجود ندارد و دانش برتری است. دانش درباره ذات حیوان،
بدون شک دانشی عمیقتر است از آنچه ما از بررسی عوارض جسمانی آن به دست میآوریم.
نقطه مشترک، موضوع علم این دو گروه است که همان موجودات زنده است؛ ولی برداشت آن
دو کاملا متفاوت است. آنچه مربوط به مسئله پایان جهان و معاد است، در علوم سنتی
مطرح است، اما اصلا از قلمرو علم جدید بیرون است، مگر مسئله از بین رفتن طبیعی
انواع بر اثر فعل و انفعالات صرفا جسمانی و فیزیکی.
نقطه مشترک دانشمندان کنونی و افراد مذهبی چیست و پایان
جهان و معاد را از این دو دیدگاه چگونه میتوان سنجید؟
همانگونه که در منابع اسلامی، مسیحی و هندو میبینیم،
افراد مذهبی از پایان تاریخ و واقعه معاد یاد میکنند. آنها همچنین از «نشانههای آخرالزمان»
صحبت میکنند، نشانههایی که از پایان تاریخ خبر میدهد. باید تذکر داد امری که
دانشمندان زیر عنوان بلایای قریبالوقوع زیستمحیطی از آن یاد میکنند، مشابه با
«نشانههای آخرالزمان» در متون سنتی است؛ ولی علوم جدید از این دیدگاه به آن نمینگرند.
اگر با اعتقادات معادشناسانه دست به ویرانی طبیعت بزنیم، به این بهانه که در هر
حال دنیا از بین خواهد رفت، گناه بزرگی مرتکب شدهایم. چنین نظری بزرگترین توهین
به خدا و آموزههایی است که از او داریم. اگر ما پیروان سرسخت مذهب باشیم، آیا صحیح
است که برخلاف آموزههایی که پایهگذاران ادیان مثلا مسیحیت و اسلام برای ما بهجا
گذاشتهاند، عمل کنیم؟ برای مثال به فقرا کمک نکنیم به این دلیل که جهان در حال
نابود شدن است و روزهای پایانی خود را میگذراند! هیچکس جز خداوند نمیداند کی
آخرالزمان فرا میرسد. پیامبر اسلام(ص) فرمودهاند: اگر مطمئنی که امروز روز آخر
جهان است، درختی بکار!
آیا هیچ امیدی برای آشتی انسان و طبیعت هست؟ آیا انسان میتواند
جایگاه مناسبتری در ارتباط با طبیعت داشته باشد؟
البته همیشه امید هست. امید مبنایی الهی دارد و شخص مؤمن
باید همیشه امیدوار باشد و چنانکه قرآنکریم میفرماید، هیچگاه امیدش از رحمت
الهی قطع نشود؛ اما اکنون بعد از حدود نیم قرن که از آگاهی عمومی به بحران زیستمحیطی
میگذرد، من به این نتیجه رسیدهام که فاجعهای بزرگ در بحران رابطه انسان و طبیعت
در پیش است، مگر اینکه لطف الهی شامل حال همگان شود. از
دیدگاه بشری باید گفت فقط در فاجعهای که نتایج بسیار سنگینی برای انسان دارد، تغییر
در نگرشی که بر تفکر و عمل انسان مدرن حاکم است، ایجاد خواهد شد، وگرنه این راهی
است که عاقبتش نابودی کورکورانه خواهد بود!
تا زمانی که نظر انسان مدرن برای تغییر رفتارش در قبال طبیعت
عوض نشده، شاید بهتر باشد فاجعهای برای همه اتفاق بیفتد تا نتیجه نابودی طبیعت
برای بشریت را تجربه کنیم تا مگر جهانبینی و روشهای عملی حاکم بر جهان بشری را تغییر
دهیم قبل از اینکه همه چیز، از جمله خودمان را نابود کنیم! امیدوارم در این مورد
اشتباه فکر کرده باشم.
در هر صورت بهتر است امیدوار بود که روزی بیدار شویم و
جلوی فجایع در عالم طبیعت را که خودمان مشمول آن هستیم، بگیریم. مطمئن باشید ما هر
رفتاری با طبیعت داشته باشیم و در آن رفتار دچار غرور نابجا هم باشیم، این طبیعت
است که حرف آخر را خواهد زد. در نهایت همه چیز به دستان خداست. ما هر کار که بتوانیم،
باید انجام دهیم و مابقی را به او میسپاریم و خداوند بهتر از همه میداند.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ سهشنبه 23 آذرماه 1400
۹۸۰