جهان
معاصر بیقرار است. چندان بیربط نگفتهایم اگر گفته باشیم در چنین دنیایی، زندگیمان
را زندگی نمیکنیم. آسودگی خاطر و اطمینان دل در دنیای کنونی، تمنایی محال میآید و
آنچنان که انتظار میرود، جلوهای از خود نشان نمیدهد. چنین دنیایی شعر سعدی را تداعی
میکند که:
چنان
قحط سالی شد اندر دمشق که یاران
فراموش کردند عشق
جریان
بیوقفه فنّاوری، سلطه رو به تزاید فضای مجازی، زوال تدریجی روابط انسانها و ظهور
نوع جدیدی از احساس تنهایی، بر حجم این بیقراریها بیش از پیش افزوده است. گویی هر
چه علم توانمندتر و جهان بیشتر به هم متصل میشود، این چهره بیقراری بیشتر نمایان
میشود و تابآوری از آدمیان میستاند. وجود چنین دنیایی اراده آزاد ما را از هر جهت
تهدید و عملکرد آن را مختل کرده است. در نتیجه، این پرسش اساسی قابل طرح است که: برای
بودن و زیستن در چنین جهانی چه باید کرد و چه میتوان کرد؟ به نظر میرسد نقش و جایگاه
فلسفه را در پاسخ به این پرسش بنیادین نباید از نظر دور داشت. نقش و جایگاه فلسفه در
جهان امروز بیش از گذشته احساس میشود.
بدون
تردید ما در دنیایی که زندگی میکنیم، به اطلاعات و دانشی بیش از صرف علم نیاز داریم.
فنّاوری ارتباطی دنیای ما را سرشار از اطلاعات کرده است؛ به هر میزان که بخواهیم و
نسبت به آن احساس نیاز کنیم. به نظر میرسد اطلاعات و دانشی که صرفا از منبع علم تجربی
منشأ گرفته باشد، برای ما کافی نیست. دانشی را نیاز داریم که ما را به تفکر و طرح پرسشهای
بنیادی وادارد، افقی دیگر به رویمان بگشاید، تأملات عقلانی ما را نسبت به واقعیتهای
پیرامونی تحریک کند، به ما بگوید معنای انبوه اطلاعاتی که در اختیار داریم، چیست؟ چگونه
باید اطلاعات دریافتی را به درستی تفسیر کرد و درستی و نادرستی آن را از هم تمیز داد؟
چگونه میتوان صحت و سقم عقیده و ادعایی را فهمید و در برابرش موضعی فعال گرفت و به
یکباره دل در گرو آن نسپرد؟
به
دانشی نیازمندیم که پاسخی روشن برای این دسته از پرسشها باشد: واقعا ما در حال حاضر
در چه دنیایی زندگی میکنیم؟ جریان این دنیا ره به کجا میبرد؟ آیا جهان هستی به جهان
مادی محدود میشود؟ دنیای ما چه معنایی دارد؟ در چنین دنیایی، رفتار ما چگونه باید
باشد؟ و اساسا چگونه میتوان بهترین زندگی ممکن را تجربه کرد؟ پاسخ چنین پرسشهایی
آنگونه که باید ممکن نمیشود مگر در سایه تفکر فلسفی و فلسفهورزی.
شاید
برای نخستین بار باشد که فلسفه چنین احساس نیازی را در ما ایجاد کرده است؛ همان نیازی
که از شوق به دانایی و شناسایی سرچشمه میگیرد و در این راه، خویش و بیگانه و مرز نمیشناسد.
در گذشتهای نه چندان دور تا این اندازه به فلسفه احساس نیاز نمیشد و یا به نوعی سعی
میشد در جاهایی این احساس نیاز نادیده گرفته شود. عقیده آن کسانی که روزگاری در ماه
عسل علم، صراحتا میگفتند «فلسفه سرگرمی بیاهمیت و پیش پا افتادهای است و زمانش
سپری شده و در دنیای پیشرفته کنونی، جایی برای طرح مسائل فلسفی نیست»، رنگ باخته است
و مثل گذشته دیگر طرفداری ندارد. تلقی آن کسان که روزگاری برای فلسفه هیچ نقش ملموس
و عینی در زندگی روزمره قائل نبودند و آن را امری زائد بر نیاز آدمی میانگاشتند، امروزه
فقط یک سوءتفاهم به شمار میآید. باید پذیرفت دیگر تنها افراد متخصص در این رشته از
علوم انسانی نیستند که گرد و غبار از کتابخانهها میگیرند و فاقد نقش و جایگاه در
متن جامعهاند، بلکه این محصولات رشته در متن جامعه نیز جایی برای خود گشوده است.
ویل
دورانت در جایی شکوه کرده بود که: «دیگر کسی فلسفه را دوست ندارد و در پی فلسفه نمیرود؛
زیرا فلسفه روح ماجراجویی را از دست داده و لازم است دوباره روح ماجراجویی خود را بازیابد.»
به گمانم این روزها به گونهای میشود به نقش فلسفه در زندگی خوشبین بود؛ چرا که
قرائن بر بازیابی این روح نظر دارد. انکار نباید کرد فلسفه در عصر کنونی در بسیاری
از موضوعات، از مسائل قدیم گرفته تا مسائل جدید و امور ملموس و عینی، فضایی برای گشودن
خود یافته است و بیش از هر زمان دیگری نقشی برای ایفا کردن در زندگی شخصی و جهانی دارد
و متناسب با شرایط موجود، راهی برای بقا نشان میدهد و درباره بسیاری از مسائل جدید
توان گفتگو دارد.
اکنون
دیگر پرسش بر سر این نیست که: «چرا به فلسفه نیازمندیم و اساسا فلسفه به چه کار میآید؟»
یا «چرا باید از منظر فلسفی نیز به پدیدهها و وقایع پیرامونی خود اندیشید» تا سپس
بکوشیم پاسخی موجه و مقبول بیابیم؛ زیرا اوضاع زمانه تردیدی باقی نگذاشته است که در
هر صورت به فلسفه و فلسفهورزی نیازمندیم. بخواهیم یا نخواهیم، فلسفهورزی نیاز امروز
و بخشی از راه حل ماست در پرداختن به مشکلات فردی و جمعی. مائیم و اندیشیدنی فلسفی؛
مائیم و پژوهشهای خردمندانه و تفکر پرسشگرانه که از مجرای گفتگو انجامپذیر است. انتقادی
اندیشیدن و داشتن روحیه پرسشگری و طرح پرسشهای فلسفی از ضروریات زمانه است. به طوری
که نمیتوان نیاز زمانه را به فلسفه و فلسفهورزی انکار کرد و جایی مستقل برای آن در
زندگی فردی و جمعی نگشود.
تردیدی
نیست که پرداختن به بسیاری از مسائل مرتبط به زندگی و جهان زیست ما در سپهر فلسفه امکانپذیر
خواهد بود. بدون فلسفه و فلسفیدن، زندگی «روزمرّه» میشود و فاقد عمق و ریشه، و مجالی
برای تعالی پیدا نمیکند. با حضور فلسفه است که جهان تفسیر میشود و تغییر مطلوب خود
را مییابد. فلسفه و علم هر یک بدون دیگری فاقد وجاهتاند. هر قدر فلسفه بدون علم ناتوان
است، علم بدون فلسفه نیز مخرب و ویرانگر است. گوشهنشینی فلسفه همانقدر زیانبار است
که یکهتازی علم بدون حضور فلسفه. آری، علم بدون فلسفه، بیبنیان و عاری از چشمانداز
است. بدون فلسفه، زندگی آسوده، معنادار و امن سرابی بیش نیست. در آن صورت باید از آشفتگی
تفکر، جزماندیشی، پوچی و بیمعنایی زندگی گفت.
امروزه
«فلسفه معمای کماهمیت و غوطهور در میان ابرها نیست که ربطی به زندگی بشر یا تأثیری
در آن نداشته باشد»[1] و بیاعتنا به اوضاع جهانی ابراز وجود کند. در چنین دنیای پرمخاطرهای
دیگر سخن از حال زار و نزار فلسفه نیست که بر بستر مرگ دیده شود و کسانی از سر دردمندی
برایش بمویند و گریه و زاری سر دهند؛ و یا برعکس، کسانی هم شادیکنان دست بیفشانند
که بساط فلسفه در حال برچیدن است! فلسفه دیگر چونان گذشته دانشی نیست که گوشه انزوا
اختیار کند و از زندگی خشن این جهان دوری گزیند، بلکه همچون علم تجربی بر بخشبخش زندگی
انسان سایه گسترده است و ما را به سوی خود فرا میخواند. خوشبختانه دیگر این دانش یک
جور کسب و کار خودبزرگبینانه و بیگانه با دغدغههای مردم کوچه و بازار تلقی نمیشود
که فقط به اموری انتزاعی و دهنپرکن بپردازد و خود را گرفتارِ هزارتوی تفسیر متنهایی
پر از ابهام و ایهام سازد، یا در جایی اندیشهای صورت بندد، ولی نقشی از آن بر صحن
اجتماع نیفتد. دستکم مدتی است گوشهای از جذابیتها و اثرگذاریهای خود را در سطح
جامعه به ویژه جامعه کتابخوان، خاصه در جهان غرب نشان داده است.
همگانی
شدن فلسفه
چندی
است مسائل فلسفی و پرداختن به آن، بیش از گذشته جنبه عمومی به خود گرفته است. امروزه
جمع کتابخوانان تصویر سایهروشنی از فلسفه و مسائل فلسفی دارند و این رشته برخلاف گذشته،
جایی در مطالعات آنها گشوده است. به همین روی، موقعیت کنونی برای فلسفه و اهل فلسفه
کمی استثنایی است. اینگونه نیست که این دانش همچون گذشته به جماعت خاص و تخصص ویژهای
مربوط شود و بدون راه داشتن آدمهای عادی به قلمرو آن، در انحصار گروهی از استادان و
نخبگان قرار گیرد و صرفا به کار دانشگاهی آنها بیاید. شمار معتنابهی از افراد کتابخوان،
امروزه به نحوی نسبت به آن احساس نیاز و نسبت میکنند و آن را شفابخش میدانند. بیآنکه
دانش کافی و عمیقی از فلسفه داشته باشند، پرسشهای فلسفی مطرح میکنند و در دریافت
پاسخ اصرار میورزند. بر این باورند که هر جایی که باشیم، از اتاق خواب گرفته تا اتاق
کار، جایی برای فلسفه و فلسفهورزیدن هست؛ دانشی برای خودآگاهی، اندیشیدنی مستقل، ژرفاندیشی
و سنجشهای خردمندانه و انتقادی و برملا کردن تفکرات آشفته و درهم.
ما
در این زمانه پیوسته با مسائلی روبرو میشویم که نهایتا سر از دنیای فلسفه در میآورند
و در ذیل تتبعات و پژوهشهای فلسفی قرار میگیرند. دیگر مسائل فلسفی صرفا به پارهای
مسائل کلی و انتزاعی همچون: چیستی معرفت و حقیقت و عدالت و فضیلت، و نیز وجود و ماهیت
و جوهر و عرَض و هیولی و ماده و صورت و... محدود نمیشود. علاوه بر مسائل کلی و انتزاعی،
مسائل انضمامی و پیرامونی نیز در فهرست بلند موضوعات فلسفی قرار میگیرد؛ بسیاری از
مسائلی که امروزه سخت ما را به خود مشغول داشته است. مسائلی که یا در گذشته نبوده یا
بوده، اما هیچگاه موضوعیتی در زندگی فردی و جمعی نداشته است. از اموری همچون: مهندسی
ژنتیک، هوش مصنوعی، محیط زیست و آب و هوا گرفته تا مقولاتی مانند: تکنولوژی، اینترنت،
فضای مجازی و انواع و اقسام دغدغهها که بشر امروز با آن مواجه است. همچنین از چیستی
و معنای زندگی، هویت شخصی، مسئولیت اجتماعی، آزادی اراده، ذهن زیبا تا بازی جذابی چون
فوتبال. نیز از عوارض و آسیبهای اجتماعی همچون: فروپاشی نظام خانواده، تنهایی، بیکاری،
پدیده مهاجرت، تجمل، خرافه، خشونت، افسردگی، و قشریگرایی دینی تا عرض اندام ویروسی
عالمگیر چون کرونا، همه و همه امروزه به نحوی فلسفه و فیلسوفان را درگیر خود کرده است.
امروزه فلسفه بیش از گذشته آمادگی طرح مباحث اینچنینی را در بستر خود فراهم میبیند.
میکوشد برای رفع بسیاری از مشکلات ناشی از آنها چارهاندیشی کند.
داشتن
نگاه فلسفی به این امور یک امکان است که اگر به هر دلیلی از آن صرف نظر کنیم، خود را
از امکان بزرگتری محروم داشتهایم و از خردمندی در زندگی روزمره دوری گزیدهایم؛ آنهم
در شرایطی که بیقراری و انواع بحرانها روان آدمی را آماج حملات خود قرار داده است
و چیزی نمانده که بشر را با بنبست مواجه سازد. در حال حاضر فیلسوفانی را در جهان غرب
میتوان سراغ گرفت که در آثارشان متکفل بررسی این موضوعات هستند. آثار نوشتاری و گفتاری
در اطراف این موضوعات کم نیست.
فلسفه
به زبان ساده
برخی
از نویسندگان آثار فلسفی در جهان غرب بهجد میکوشند در جذب مخاطب عام چیزی برای عرضه
داشته باشند و فلسفه را در آثار خود بهمثابه دروازهای برای ورود به هزارتوی اندیشه
به همگان معرفی کنند. کم نیستند فیلسوفان غربی که مسائل نسبتا پیچیده فلسفی را به زبان
نسبتا ساده، روان و خوشخوان، در قالب رمان، نمایشنامه، مقاله، داستان و خاطره در اختیار
خیل علاقهمندان قرار میدهند و دغدغهها و مسائل مبتلابه بشر گرفتار کنونی را به
صحن گفتگوهای جذاب فلسفی میکشانند. البته نه از آن نوع آثاری که مثل گذشته، پژوهش
محض و یا توسل به مراجعی مانند کتابهای درسی، پر از اسامی فلاسفه و اندیشههای آنان
و یا استدلالهای گزارش شده در منابع دست دوم باشد و صرفا به کار عدهای خاص بیاید،
و نه از آن آثار کلیشهای رایج که تصویر عبوس و تاری از فلسفه ترسیم میکنند، بلکه
تصویری جذاب و خیرهکننده که مخاطب عام را به سوی خود بکشاند. از عناوین جذاب کتابهای
فلسفی یا شبهفلسفی که این روزها فراوان و در حجم کم به چاپ میرسد، به خوبی پیداست.[2]
این دسته از نویسندگان، اغلب در آثار فلسفی خود پیشینه فکری و توانایی مطالعه مخاطبان
عام را مد نظر قرار میدهند. از خوانندگان خود انتظار ندارند که مثل همکارانشان فیلسوف
یا کارشناس فلسفه باشند و همچون آنها اصطلاحات، مفاهیم و قواعد کلی فلسفی را فرا گرفته
باشند؛ چراکه به قول کالین مکگین: «فلسفه تماما تفکر ژرفی نیست که به ابروانی گرهکرده
بینجامد، فلسفه جنبه سرگرمکننده و مفرّح و جنبه کاملا انسانی و خاکی هم دارد.»[3]
اخیراً
اثر یکی از فیلسوفان غربی را میخواندم که ابتکار جدیدی به کار برده بود. از تجربه
فلسفیاش در انجام کارهای یدی حرف میزد و با نگاهی تیزبین و انتقادی پدیدههای ساده
و روزمره را با محوریت موضوع کار فلسفهورزی میکرد؛ مثل ترکیببندی یک پوستر تبلیغاتی،
تیتر یک روزنامه، یک فروشگاه اسباببازی فروشی، خط تولید، دستگاهها، موتور و ماشینآلات
دست دوم، هنر، صنایع و کارهای دستی، و... آنچه برای این نگارنده تازگی داشت، نحوه مواجهه
او در نقش یک فیلسوف با پدیدههای روزمره اینچنینی بود.[4]
در
آثار فلسفی که این روزها به چاپ میرسد، برای نخستین بار سخن از عناوینی چون: «درمانگاه
فلسفه»، «کمکهای فلسفه»، «فلسفه در اتاق خواب»، «فلسفه در عمل»، «فیلسوفی در تعمیرگاه»،
«فوتبال و فلسفه»، «کوهنوردی و فلسفه»، «فلسفه تنهایی»، «فلسفه برای زندگی و دیگر موقعیتهای
حساس»، «گشودن فضای فلسفه» و... میرود. از آن عناوین قدیمی و تکراری و نثرهای خستهکننده
و مضامین بسیار پیچیده در این آثار کمتر دیده میشود. گویی عناوین هم آمدهاند تا نمودهای
جدیدی از دنیای فلسفه را در معرض دید عموم قرار دهند و بدینسان هر چه بیشتر بر جذابیت
فلسفه بیفزایند. این اتفاق مبارکی است و آثار فلسفی رفته رفته وارد متن جامعه میشود.
البته با همه این حرفها، ممکن است بهرغم سعی نویسندگان، شماری از کتابهای فلسفی
که این روزها به چاپ میرسند، جذاب نباشند و حتی مطلب دندانگیری به خواننده ندهد؛
اما میتوان دست به کار شد و کتاب دیگری را امتحان کرد. شاید آن جذابیت لازم و کشش
مورد انتظار را برای خوانندگان داشته باشد. زمانی کتابهایی چون «لذات فلسفه» اثر ویل
دورانت و «دنیای سوفی» به قلم پوستین گردر از معدود آثاری بود که در بین علاقهمندان
دست به دست میشد؛ اما امروزه از این نوع کتابها در غرب کم نیست.
امروزه
نویسندگان آثار فلسفی برخلاف سنت گذشته میکوشند تا آنجا که ممکن است، مسائل مبهم و
پیچیده فلسفی را به زبان ساده و نسبتا جذاب در اختیار مخاطبان قرار دهند. پرهیز دارند
که کتابشان فقط یادآور کتابهای قرائت مدرسه باشد. به خوانندگان خود میآموزند که فلسفه
چگونه میتواند به زندگی و فهمشان از دنیای پیرامون پیوند بخورد. مخاطبان خود را با
پرسشهایی مواجه میسازند که هیچگاه در ذهنشان خطور نمیکرد: پرسش از چرایی امور در
جهان هستی؛ البته بدون هیچگونه پیشنیاز و دانش پیشین فلسفی. در اصل نوعی آموزش فلسفهورزی
و نه صرفا فلسفهدانی. از چیزهایی بحث میکنند که به لحاظ امور اساسی هستی ما دارای
اهمیت حیاتی است. در پی آنند که نشان دهند مسائل فلسفی مستقیما از ربط و نسبت آدمی
با جهان هستی پدید میآیند و نه صرفا از سخنان و تفکرات پیچیده فیلسوفان بزرگ که به
دور از مسائل پیرامونی شکل گرفته و میگیرند. این نویسندگان به خوانندگان عادی خود
میآموزند که چگونه بدون هیچگونه واهمهای در زندگی و کارشان دیدگاه انتقادی و فلسفی
داشته باشند و فلسفه را در جای جای زندگی خود به کار گیرند. میآموزند که چگونه و به
چه چیز بیندیشند. ضمن اینکه در بیان مطالب خود میکوشند تا آنجا که ممکن است، از اصطلاحات
فنی و تخصصی اجتناب ورزند و در حد توان از سنگینی مباحث بکاهند. این آثار هر یک راهی
است گشوده برای زندگی کردن و نه صرفا بازگویی آموزههای ساخته و پرداخته فیلسوفان.
بدیهی است فلسفه وقتی اینچنین در عرصه زندگی وارد شود، جذابیت پیدا میکند و جنبه
همگانی به خود میگیرد.
دعوت
به فلسفه
صدای
دعوت به فلسفه را کمابیش میتوان در اینجا و آنجا شنید؛ دعوتی عقلانی برای بررسیدن
زندگی و تأمل در جهان کنونی و پیش روی ما که بیش از گذشته حوادث اندوهبار و بحرانزا
در جای جای آن خانه گزیده است؛ دعوتی برای اندیشیدن و صورتهایی ظریف از استدلالآوری.
ندای سقراط در این زمانه حادثهخیز و بحرانآفرین بیشتر از هر زمانه دیگری شنیده میشود
که: «زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد» و متاسفانه چه بسیارند این قبیل زندگیها!
گویی بیشتر از هر زمان دیگری زینهارهای اخلاقی این فیلسوف بزرگ اخلاق امروزه به گوش
جهانیان میرسد که: «آسودگی خاطر، ارزشمندترین دارایی است» و «کسی که میخواهد دنیا
را تکان دهد، ابتدا بهتر است خود را بجنباند» و بالاخره این که: «ای انسان خود را بشناس»؛
شناختی که یقینا نه علمی است و نه پزشکی، بلکه شناختی است از نوع فلسفی. ظاهراً آن
توصیه معروف فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت در جهان امروز بیشتر خریدار دارد که از زبان
عقل میگفت: «جرأت اندیشیدن داشته باش.» فلسفه متضمن این جرات است.
انبوه
آثاری که امروزه در کشورهای پیشرفته پیرامون فلسفه و مسائل فلسفی نوشته و در شمارگان
وسیع چاپ و نشر مییابد، بهخوبی گویای این حقیقت است که فلسفه جریان دارد و با فضای
زمانه بیگانه نیست؛ حرفی برای گفتن دارد. بخش معتنابهی از این آثار، خوشامدگویی به
کسانی است که تازه وارد جهان فلسفه میشوند و هیچ شناختی از مسائل پیچیده آن ندارند؛
حتی برای کسانی که تردید یا واهمه دارند به این جهان پا بگذارند تا از ثمرات آن چیزی
برگیرند. این حجم از آثار قطعا با استقبال شمار کثیری از مخاطبان همراه است و اصلا
با گذشتهها قابل مقایسه نیست. اگر غیر از این بود، تا این میزان جامه نشر به خود نمیگرفت
و قفسههای کتابفروشیها را رونق نمیبخشید. با اینکه فقط شمار محدودی از آنها به زبان
فارسی ترجمه میشود و در اختیار هموطنان ما قرار میگیرد و بخش عمده آنها را باید به
زبان اصلی جستجو کرد. در دورة مهجوریت کتاب و حاشیهنشینی قلم، این میزان استقبال از
کتابهای فلسفی دلگرمکننده و امیدبخش است و باید بدان خوشبین بود. امید میرود مترجمان
فلسفی ما بیش از پیش در این زمینه اهتمام ورزند و ترجمه آثار فلسفی را متناسب با سطح
نیاز کشور ارتقا بخشند. ضمن اینکه متفکران نیز باید دست به کار شوند و با زبانی ساده،
روان و قابل فهم آثار فلسفی را در ذیل پرسشهای جهان معاصر بنویسند و منتشر کنند؛ چه،
در این زمینه تا رسیدن به سطح جهانی جای کار بسیار دارد.
آثاری
که این روزها در جهان غرب عرضه میشود، دعوت یا مقدمهای بر فلسفه برای هر شخص عادی
است که به چنین دعوتی در خود احساس نیاز میکنند؛ بهخصوص کسانی که مشتاقند درباره
این سنت فکری چیزی بدانند و از دانشی که مشهور است از یونان باستان شکل گرفته و تا
به امروز جریان دارد، آموزهای برگیرند وا با مجموعهای از اصول، فنون و روشها، تمرین
فکری کنند و غنای بیشتری به زندگی خود ببخشند و با ذهنی باز و سنجشگر، پیرامون خود
را بکاوند و نسبت خویش را با آن بسنجند. خوشبختانه جهتگیری اصلی آثار منتشر شده، آموختن
اندیشیدن است و نه اندیشهها. در میان آثار فلسفی که این روزها به چاپ میرسد، کم نیستند
آنهایی که میخواهند نحوه اندیشیدن را به خوانندگان بیاموزند. این جد و جهد کم چیزی
نیست. اما اینکه تا چه اندازه در این مسیر موفق بودهاند و توانستهاند گامی در جهت
آگاهیبخشی مخاطبان برداشته باشند، امری است جداگانه که باید در مجال و مقال دیگری
بدان پرداخت. از هر نظر چنین رویدادی را باید به فال نیک گرفت. تلاشهایی که در این
زمینه انجام میگیرد، درخور توجه و امیدبخش است. این تازه غیر از مواردی است که در
قالب کلاسها، درسنامهها، سخنرانیها، نشستها، گردهماییها، مناظرات و مصاحبهها
به صورت مجازی و حقیقی انجام میگیرد و خوشبختانه با شمار چشمگیری از مشتاقان مواجه
است. این امر مبارک را قدر بدانیم و بر ترویج بیش از پیش آن همت گماریم و مشوق مروجانش
باشیم.
----------------------
پینوشتها:
1.
ویل دورانت، «دعوت به فلسفه»، ترجمه شهابالدین عباسی، ص17
2.
رجوع شود به مقاله «قفسههای فلسفه!» به قلم این نگارنده در روزنامه اطلاعات، یکشنبه
12 تیر 1400
3.
کالین مک کین، «چگونه فیلسوف شدم؟ (سفر من به جهان قرن بیستم)»، ترجمه عرفان ثابتی،
ص12
4.
اشاره است به کتاب «فیلسوفی در تعمیرگاه»، به قلم متیو بی. کرافورد، ترجمه کمیل سوهانی.
نشر ترجمان.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه 24 آذرماه 1400