مقالات

صدرا و سیاست مُدُن

دکتر غلامرضا اعوانی  ۱۴۰۰/۰۸/۱۶
صدرا و سیاست مُدُن
دکتر غلامرضا اعوانی

 

 

سیاست گاهی از دیدگاه فلسفه سیاسی بررسی می‌شود و گاهی هم باید آن را از دید الهی مثلا «حکمت متعالیه» که نمونه‌ای عالی از آن است، مورد بررسی قرار داد. ببینیم از این دیدگاه، سیاست مُدُن چه معنایی دارد. اساسا برای فلاسفه همیشه سیاست مدن، بحث بسیار مهمی بوده و این را باید افتخاری برای فلسفه دانست. بزرگترین فلاسفه به بحث در این موضوع پرداخته‌اند و بلکه بحثها‌ی اساسی خود را به این مقوله اختصاص داده‌اند. فلاسفه و حکمای الهی پا به پای انبیا، این بحث توجه داشته‌اند. البته انبیا به صورت نظری و عملی، و فلاسفه به صورت نظری به این بحث توجه کرده‌اند. این مطلب بسیار بسیار مهمی است.

 

در میان فلاسفه یونان، افلاطون و ارسطو بسیاری از آثار خود را به این موضوع اختصاص داده‌اند. فیلسوفان پیش از سقراط نیز به آن بسیار توجه داشتند با اینکه کلمات بسیار کمی از آنها مانده است؛ ولی یکی از وظایف فلاسفه پیش از سقراط در یونان، این بود که به شهرها می‌رفتند و از آنها دعوت می‌شد و وضع نوامیس می‌کردند؛ مثلا هراکلیتوس را برای وضع نوامیس و سیاست‌گذاری برای مدینه‌ای دعوت کردند؛ اما او نپذیرفت و گفت: «شما آنهایی هستید که فلان حکیم در میانتان بود و او را بیرون راندید، حالا من بیایم برای شما وضع نوامیس بکنم؟!» همیشه یکی از کارهای حکما، وضع نوامیس بوده است.

 

در ادیان الهی همواره جنبه‌های نظری و عملی سیاست مورد توجه بوده است؛ مثلا اگر به آیین‌های «تائو» نگاه کنید، می‌بینید لائوتسه تمام هستی را با نظریه تائو تفسیر می‌کند. تائو به معنای حق است که در تمام عالم هستی سرَیان دارد. وی کتابی دارد در حدود ۷۰ صفحه که بخش مهمی از آن را به موضوع سیاست اختصاص داده است. این که حاکم چه کسی است و آن که بخواهد بر مقتضای تائوی الهی و طریق الهی حکومت بکند، کیست.

 

در فلسفه اسلامی مشهور این است که فیلسوف سیاست، فارابی است؛ یعنی در واقع این لقب را به فارابی داده‌اند. البته ابن‌سینا هم بخشی از رساله‌اش را به سیاست مدن اختصاص داده است. در افواه شایع شده و همین‌طور نقل می‌شود که فلاسفه دیگر دارای فلسفه سیاسی نیستند، در حالی که درست نیست. در اینجا می‌خواهم مخصوصا در مورد ملاصدرا قول دیگری را بیان بکنم و آن اینکه وی مؤسس یک حکمت سیاسی به معنای الهی مطابق با حکمت متعالیه است که باید به آن دقت کرد.

 

حکمت خسروانی

اگر به سهروردی که پیش از ملاصدراست توجه کنیم، می‌بینیم که ظاهراً فلسفه سیاسی ندارد؛ ولی بحثی درباره «حکمت خسروانی» دارد که فلسفه سیاسی است و اگر درست دنبال بشود، یک نظریه کامل سیاسی است. در شرق هم کنفوسیوس عقیده‌ای را درباره فلسفه سیاست احیا کرده که شبیه به حکمت خسروانی سهروردی است. پس نمی‌توان گفت که سهروردی دارای فلسفه سیاسی نیست.

 

اما آنچه درباره ملاصدرا گفته شده، این است که: چون کتابی درباره سیاست ندارد، بنابراین فلسفه سیاست و حکومت ندارد و از این مبحث غفلت ورزیده است و حتی او را مورد ملامت هم قرار داده‌اند! حال باید دید این مطلب درست است یا نه؟ بنده اعتقادم این است که او یک فلسفه سیاسی بر مبنای «حکمت نبوی» و حکمت متعالیه تأسیس کرده که بخش مهمی از آثارش را تشکیل می‌دهد. البته او به فلسفه سیاسی فارابی هم توجه دارد، آثار فارابی را خوانده، نقل کرده و حتی آنجا که می‌خواهد صفات رئیس اول را بگوید، عین آن صفاتی را بیان می‌کند که فارابی گفته و معلوم است که به آثار فارابی و افلاطون در این زمینه بسیار توجه داشته است. از افلاطون و ارسطو و دیگران نقل قول می کند اما اینها همه در برابر آن بحثی که درباره حکمت نبوی و سیاست الهی می‌کند، بسیار بسیار ناچیز است.

 

فلسفه سیاست

امروزه سیاست و فلسفه سیاست، یکی از مباحث بسیار مهم در غرب است. ما فیلسوفان کمی نداشتیم که در این باره بحث کرده‌اند؛ اما تفاوت دیدگاه بسیار عمیقی میان دیدهای جدید درباره فلسفه سیاست و دید امثال فارابی، سهروردی، ملاصدرا و حکمای شرقی وجود دارد و آن این است که تلقی هر شخص از «انسان»، ماهیت فلسفه سیاسی او را تعیین می‌کند. مهم این است که ما چه دیدی درباره انسان داریم. تلقی فلاسفه جدید از «انسان»، سکولار و غیر الهی است که اصلا با دید الهی، قابل جمع نیست، در حالی که در حکمت و فلسفه ما تمام «وجود» از جمله سیاست، در قالب نگرش الهی مطرح می‌شود نه خارج از آن؛ مثلا همه رساله‌های سیاسی فارابی، همیشه با بحث مراتب وجود و وجودشناسی آغاز می‌شود. با اینکه می‌خواهد بحث سیاست بکند، مراتب وجود را که از خداوند آغاز می‌شود و تا انسان ادامه می‌یابد، بیان می‌کند. اما این دید متافیزیکی را در فلاسفه غرب نمی‌بینیم.

 

در فلسفه غرب دیدهای دیگری هست: اصالت حس، فلسفه استعلایی و… از دید حکمت اسلامی، مبادی آنها را نمی‌توان مبادی الهی یا حتی مبادی متافیزیکی نامید. هگل هم با اینکه فیلسوفی است که به مابعدالطبیعه پرداخته، فلسفه و مابعدالطبیعه‌اش به گونه‌ای نیست که در قالب دید الهی اصلا جایی داشته باشد. وجود برای او، مفهومی و انتزاعی است و حقیقت به اصطلاح «تز» است، «آنتی‌تز» عدم، و «سنتز» و کمال، صیرورت تاریخی است. وجود مطلق لابه شرطی که عین موجودات است و وجودی که خارج از موجودات عالم و تاریخ، در کار نیست، مطلقی که با روح، یعنی وجود انسان با دازاین، به آگاهی می‌رسد، یک فکر حلولی است. هگل متفکر حلولی است. مطلقا در هگل جنبه تنزیه خدا را جستجو نکنید، ما جستیم نیافتیم! این مبادی نشان می‌دهد که نیست.

به هر تقدیر بحث درباره سیاست مدن، با وجودشناسی و بیان سلسله‌مراتب هستی آغاز می‌شود. ممکن است انسان تعجب بکند که اصلا چه ارتباطی میان علم سیاست و مراتب هستی وجود دارد! ولی ارتباط زیادی هست. انسان در ارتباط با خدا و مراتب وجود، معنی دارد. سیاست در ارتباط با حقیقت انسان و حقیقت وجود، معنا پیدا می‌کند. اگر اینها را برداریم، مثل بحثهایی می‌شود که امروزه مطرح است و از دید مکتب الهی فایده‌ای ندارد.

 

تفاوت فلسفه سیاسی ملاصدرا با فارابی

دیدگاه ملاصدرا در فلسفه سیاسی با دیدگاه فارابی تفاوت دارد. سیاست فارابی برگرفته از سیاست مُدن یونانیان است. نظام فلسفه او برگرفته از ارسطوست. مباحث وجود‌شناسی، مسئله جوهر و مقولاتش نیز برگرفته از ارسطوست و فلسفه سیاست او بیشتر برگرفته از افلاطون است. اما در ملاصدرا چنین نیست. تفکر ملاصدرا در سیاست مدن، وَلوی، علوی و نبوی است. اولا همان مباحث وجودشناسی فارابی که بسیار مختصر است، در ملاصدرا به صورت بسیار کاملتر هست و وجودشناسی او از دید الهی، تقریبا در میان تمام فلاسفه دنیا مثال‌زدنی است.

 

تفاوت دیگر اینکه مشائیان با اینکه به جوهر عقل و نفس و جسم قائلند، اما چنان‌که سهروردی اشاره کرده، قائل به سه عالم «ناسوت»، «ملکوت» و «جبروت» نیستند، در حالی که ملاصدرا قائل به وجود این سه عالم است. این در آخرت‌شناسی‌ها بسیار با معناست. آنها قائل به عقول فردی فلکی‌اند.

 

فارابی درباره ارتباط میان فلسفه و نبوت می‌گوید: اینها یک حقیقت را بیان می کنند، منتهی یکی حقایق را به طور معقول بیان می‌کند و دیگری با صور خیالی. همین نظریه در غرب به نظریه «حقیقت دوگانه» منتهی شده است؛ یعنی ما دو راه داریم: یکـی راه نبـوت که از طـریق صور خیالـی است و دیگری راه عـقـل که راه فیلسوفان است. همین نظریه حقیقت مضاعف موجب فروپاشی دین در غرب شد. در ملاصدرا اصلا نیست. ملاصدرا حکمت را اصلا حکمت بحثی نمی‌داند. او بحثی درباره مشی دارد و مشی مشاییان را با مشی قرآنی مقایسه می‌کند.

 

ملاصدرا حکمت را اصلا حکمت بحثی نمی‌داند. او بحثی درباره مشی دارد و مشی مشّاییان را با مشی قرآنی مقایسه می‌کند. در قرآن کلماتی درباره مشی آمده است، مثلا می‌فرماید: «و عباد الرحمن الذین یمشون عَلی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما». صدرا می‌گوید منظور از «ارض» در این آیه، «ارض حقایق» است و منظور آیه، «الذین یمشون علی الارض الحقائق هونا»ست: کسانی که فروتنانه بر زمین حقایق گام برمی‌دارند. وی در کنار «مشی عَلی الارض» (رفتن بر زمین) که روش مشّائیون است، «مشی عَلی الماء» را به طور تمثیلی مطرح می‌کند که روش فیلسوفان نخستین، همچون سقراط، افلاطون و ارسطوست. او در آثارش بطور کنایه همچنین از «مشی علی الهواء» سخن می‌گوید که متعلق به انبیاست؛ بنابراین مشی را نباید فقط استدلال و حکمت بحثی و استدلالی بدانیم. این پایین‌ترین درجه مشی یعنی مشی علی الارض است. انبیا در مقام بالاتری قرار دارند و آنها حکمای الهی‌اند.

 

ملاصدرا همچنین بحث تفسیری درباره احوال برزخ و عالم قیامت و مانند اینها دارد که واقعا مثال‌زدنی است. تصویری که از انسان به دست می‌دهد، غیر از تصویر فارابی و تمام فیلسوفان است. به طور خلاصه عرض می‌کنم این قوس دایره که به «قوس نزول و صعود» تعبیر می‌شود، در ملاصدرا تمام است. اگر کتاب‌های او را در وجودشناسی بررسی کنیم، می‌بینیم که نصف آن مربوط به قوس نزول (یعنی مراتب وجود) است؛ مثلا نصف کتاب «مشاعر» درباره مراتب وجود است و نصف دیگرش درباره انسان است؛ زیرا قوس صعود از «انسان» شروع می‌شود و به «نبی» ختم می‌شود و کمال این قوس هم انبیا هستند.

 

در همه کتاب‌های ملاصدرا از جمله مشاعر، «اسفار» و «شواهد الربوبیه»، نیمی از بحث به قوس نزول و نیمی به قوس صعود، یعنی به دازاین، به وجود انسان اختصاص یافته است. منتها نه دازاین هایدگری و نه دازاین سارتری، بلکه یک دازاین الهی مطابق با حکمت نبوی. وی در آنجا، سیاست مدن را نیز بیان کرده است. این نکته بسیار بسیار مهم این است که صدرا «مبادی سیاست الهی» را در قالب «حکمت نبوی» و «حکمت الهی» و در قالب قوس نزول و صعود و بالاخره در قالب روش او یعنی «اسفار عقلیه اربعه» ارائه کرده است. از نظر او کسی که می‌خواهد سیاست مدن را تنظیم بکند، باید سِفْر چهارم یعنی سفر «فی الخلق بالحق» را طی کرده باشد. این شرط در آثار فارابی و امثال فارابی مطرح نیست. این مسئله که شخص باید اسفار اربعه را طی کرده باشد، اختصاص به انبیا و کمّلین از اولیا دارد.

 

یگانه‌کردن حکمت

دیگر اینکه در حکمت متعالیه آن «حقیقت مضاعف» مطرح نیست؛ یعنی امکان حقیقت مضاعف که یکی «دین» باشد و یکی «فلسفه»، از بین رفته است. حکمت متعالیه از حکمت‌های جزئی می‌گذرد، تعالی پیدا می‌کند و می‌رسد به حکمت مطلق یعنی حکمت نبوی. البته خود دین هم حکمت است. باطن دین و ولایت عین حکمت است. قرآن می‌فرماید: «یُعلمهم الکتاب و الحکمه». این حکمت چیست؟ دین و کتاب عین حکمت است. مفسر این حکمت باید حکیم باشد و به مقام حکمت رسیده باشد نه به اصطلاح با دیده ظاهر به دین نگاه کند. بنابراین نزدیک کردن دو حکمت الهی و حکمت بحثی و یگانه‌ کردن حکمت اساسا در بطن معنای حکمت متعالیه است؛ یعنی از همه حکمت‌های جزئیه، تعالی پیدا می‌کند و به حکمت مطلق که شامل حکمت دینی حکمت رسمی است، نزدیک می شود.

 

اگر کسی بخواهد حکمت دین و فلسفه دین را بخواند، بهترینش همین حکمت متعالیه است که توانسته دین را بر مبنای حکمی تبیین بکند و از این حیث راه را برای سیاست مُدن هموار کرده است. ملاصدرا با این دیدگاه وجود انسان مقام او، بحث نبوت و ولایت را همیشه جزء بحث فلسفی قرار داده است؛ زیرا بحث نبوت کمال قوس است؛ یعنی یکی از کتاب‌های مهم او نیست که در آن بحث «نبوت و ولایت» را به عنوان بحث آخر نیاورده باشد. این بسیار مهم است؛ زیرا اگر نه هر انسانی، بلکه آن کمّلین از اولیا و انبیا، نمونه عالی انسان کامل هستند، مثل رسول اعظم(ص) که کمال وجود انسان است. اگر ما دین و رسالت را به معنای حکمی بفهمیم، سیاست است.

 

ملاصدرا نباید مثل فارابی چیزی بر مبنای یونانیان تأسیس بکند و این کار را نکرد، بلکه اساسا به این کار نپرداخت و بحثهایی که از فارابی گرفته، در جنب بحثهای دیگری که کرده، بسیار کم است. معلوم است که کتاب‌های فارابی را خوانده، ولی متأثر نشده است و سعی کرده بر مبنای حکمت متعالیه و بر مبنای نبوت و ولایت، یک جهان‌بینی یعنی فلسفه و حکمت سیاست مدن را تأسیس کند که صرفا جبنه نظری نداشته باشد.

 

انبیا نظریه‌پرداز صرف نبودند و نظرشان نظری بوده که در عمل با متن واقع مرتبط بوده است. آنها یک مدینه الهی را تشکیل دادند و حکیم باید مبادی آن را از لحاظ حکمی بیان کند. صدرا این کار را کرده است و بحثهایی درباره شریعت دارد که بسیار مهم هست.

 

مطلب آخر اینکه از نظر او سیاست با شریعت ارتباط دارد؛ اما نه با ظاهر شریعت، بلکه با روح شریعت؛ یعنی شریعت به اضافه روح شریعت که عبارت است از حکمت الهی. خود او بارها به این نکته توجه کرده است و می‌گوید اگر شریعت را فقط به ظاهر لفظ بگیریم، مثل انسان مرده است که فاقد روح است. این مثال از خود ملاصدراست؛ اما اگر حکمت را بدون شریعت بگیریم، مانند انسان برهنه و عریان است. خیلی زشت است. این دو لازم و ملزوم یکدیگرند، یعنی حکمتی که با روح شریعت که همان حکمت الهی و ولایت الهی است، وحدت پیدا کرده باشد و به ظاهر شریعت محدود نشود؛ یعنی حکمت آمیخته با شریعت آن طوری که حضرت رسول(ص) و ائمه اطهار(ع) آن را اقامه می‌کردند، و به تعبیر خود او «اقامه شریعت دین» را برای خدا کردن و شریعت را برای خدا به پا داشتن.

 

جزء این شریعت، تخلق به اخلاق الهی است. اصل حکمت، تخلق به اخلاق الهی و رسیدن به معرفت الهی و حقیقت توحید است. در شریعت اصول بسیار مهم است و برای آنکه شریعت استوار شود، نخست باید اصول دین استوار بشود؛ معنای حقیقی و معرفتی و انتولوژیک، اپیستمیک و غیره پیدا بکند؛ یعنی توحید یک اصل اصیل است تا اصول دین اقامه نشود، شریعت و حکومت شاید معنا پیدا نکند؛ بنابراین ابتدا باید به سراغ اصول رفت و ملاصدرا در حکمت متعالیه این کار را به خوبی انجام داده است. بحث توحید، بحث صفات، بحث ذات، بحث افعال خداوند، بحث درباره توحید صفاتی، افعالی، ذاتی و غیره. مسئله عدل و نبوت، همه اینها را تبیین کرده است. مسئله نبوت باید تبیین بشود، زیرا تا نبوت تبیین نشده باشد، امکان ضعیف است. همچنین معاد، عدل و اصول دیگر دین باید تبیین بشوند.

 

در تفسیر حکومت دینی، باید حکمت متعالیه ملاصدرا را خیلی مدنظر قرار بدهیم. این که می گویند «ملاصدرا درباره سیاست مدن بحث نکرده است»، اگر منظور معنای یونانی و ارسطویی سیاست مدن است، درست است؛ اما اگر منظور سیاست مبتنی بر شریعت است، درست نیست.

 

ملاصدرا حکمت را اصلا حکمت بحثی نمی‌داند. او بحثی درباره مشی دارد و مشی مشّاییان را با مشی قرآنی مقایسه می‌کند. در قرآن کلماتی درباره مشی آمده است، مثلا می‌فرماید: «و عباد الرحمن الذین یمشون عَلی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما». صدرا می‌گوید منظور از «ارض» در این آیه، «ارض حقایق» است و منظور آیه، «الذین یمشون علی الارض الحقائق هونا»ست: کسانی که فروتنانه بر زمین حقایق گام برمی‌دارند. وی در کنار «مشی عَلی الارض» (رفتن بر زمین) که روش مشّائیون است، «مشی عَلی الماء» را به طور تمثیلی مطرح می‌کند که روش فیلسوفان نخستین، همچون سقراط، افلاطون و ارسطوست. او در آثارش بطور کنایه همچنین از «مشی علی الهواء» سخن می‌گوید که متعلق به انبیاست؛ بنابراین مشی را نباید فقط استدلال و حکمت بحثی و استدلالی بدانیم. این پایین‌ترین درجه مشی یعنی مشی علی الارض است. انبیا در مقام بالاتری قرار دارند و آنها حکمای الهی‌اند.

 

ملاصدرا همچنین بحث تفسیری درباره احوال برزخ و عالم قیامت و مانند اینها دارد که واقعا مثال‌زدنی است. تصویری که از انسان به دست می‌دهد، غیر از تصویر فارابی و تمام فیلسوفان است. به طور خلاصه عرض می‌کنم این قوس دایره که به «قوس نزول و صعود» تعبیر می‌شود، در ملاصدرا تمام است. اگر کتاب‌های او را در وجودشناسی بررسی کنیم، می‌بینیم که نصف آن مربوط به قوس نزول (یعنی مراتب وجود) است؛ مثلا نصف کتاب «مشاعر» درباره مراتب وجود است و نصف دیگرش درباره انسان است؛ زیرا قوس صعود از «انسان» شروع می‌شود و به «نبی» ختم می‌شود و کمال این قوس هم انبیا هستند.

 

در همه کتاب‌های ملاصدرا از جمله مشاعر، «اسفار» و «شواهد الربوبیه»، نیمی از بحث به قوس نزول و نیمی به قوس صعود، یعنی به دازاین، به وجود انسان اختصاص یافته است. منتها نه دازاین هایدگری و نه دازاین سارتری، بلکه یک دازاین الهی مطابق با حکمت نبوی. وی در آنجا، سیاست مدن را نیز بیان کرده است. این نکته بسیار بسیار مهم این است که صدرا «مبادی سیاست الهی» را در قالب «حکمت نبوی» و «حکمت الهی» و در قالب قوس نزول و صعود و بالاخره در قالب روش او یعنی «اسفار عقلیه اربعه» ارائه کرده است. از نظر او کسی که می‌خواهد سیاست مدن را تنظیم بکند، باید سِفْر چهارم یعنی سفر «فی الخلق بالحق» را طی کرده باشد. این شرط در آثار فارابی و امثال فارابی مطرح نیست. این مسئله که شخص باید اسفار اربعه را طی کرده باشد، اختصاص به انبیا و کمّلین از اولیا دارد.

یگانه‌کردن حکمت

دیگر اینکه در حکمت متعالیه آن «حقیقت مضاعف» مطرح نیست؛ یعنی امکان حقیقت مضاعف که یکی «دین» باشد و یکی «فلسفه»، از بین رفته است. حکمت متعالیه از حکمت‌های جزئی می‌گذرد، تعالی پیدا می‌کند و می‌رسد به حکمت مطلق یعنی حکمت نبوی. البته خود دین هم حکمت است. باطن دین و ولایت عین حکمت است. قرآن می‌فرماید: «یُعلمهم الکتاب و الحکمه». این حکمت چیست؟ دین و کتاب عین حکمت است. مفسر این حکمت باید حکیم باشد و به مقام حکمت رسیده باشد نه به اصطلاح با دیده ظاهر به دین نگاه کند. بنابراین نزدیک کردن دو حکمت الهی و حکمت بحثی و یگانه‌ کردن حکمت اساسا در بطن معنای حکمت متعالیه است؛ یعنی از همه حکمت‌های جزئیه، تعالی پیدا می‌کند و به حکمت مطلق که شامل حکمت دینی حکمت رسمی است، نزدیک می شود.

 

اگر کسی بخواهد حکمت دین و فلسفه دین را بخواند، بهترینش همین حکمت متعالیه است که توانسته دین را بر مبنای حکمی تبیین بکند و از این حیث راه را برای سیاست مُدن هموار کرده است. ملاصدرا با این دیدگاه وجود انسان مقام او، بحث نبوت و ولایت را همیشه جزء بحث فلسفی قرار داده است؛ زیرا بحث نبوت کمال قوس است؛ یعنی یکی از کتاب‌های مهم او نیست که در آن بحث «نبوت و ولایت» را به عنوان بحث آخر نیاورده باشد. این بسیار مهم است؛ زیرا اگر نه هر انسانی، بلکه آن کمّلین از اولیا و انبیا، نمونه عالی انسان کامل هستند، مثل رسول اعظم(ص) که کمال وجود انسان است. اگر ما دین و رسالت را به معنای حکمی بفهمیم، سیاست است.

 

ملاصدرا نباید مثل فارابی چیزی بر مبنای یونانیان تأسیس بکند و این کار را نکرد، بلکه اساسا به این کار نپرداخت و بحثهایی که از فارابی گرفته، در جنب بحثهای دیگری که کرده، بسیار کم است. معلوم است که کتاب‌های فارابی را خوانده، ولی متأثر نشده است و سعی کرده بر مبنای حکمت متعالیه و بر مبنای نبوت و ولایت، یک جهان‌بینی یعنی فلسفه و حکمت سیاست مدن را تأسیس کند که صرفا جبنه نظری نداشته باشد.

 

انبیا نظریه‌پرداز صرف نبودند و نظرشان نظری بوده که در عمل با متن واقع مرتبط بوده است. آنها یک مدینه الهی را تشکیل دادند و حکیم باید مبادی آن را از لحاظ حکمی بیان کند. صدرا این کار را کرده است و بحثهایی درباره شریعت دارد که بسیار مهم هست.

 

مطلب آخر اینکه از نظر او سیاست با شریعت ارتباط دارد؛ اما نه با ظاهر شریعت، بلکه با روح شریعت؛ یعنی شریعت به اضافه روح شریعت که عبارت است از حکمت الهی. خود او بارها به این نکته توجه کرده است و می‌گوید اگر شریعت را فقط به ظاهر لفظ بگیریم، مثل انسان مرده است که فاقد روح است. این مثال از خود ملاصدراست؛ اما اگر حکمت را بدون شریعت بگیریم، مانند انسان برهنه و عریان است. خیلی زشت است. این دو لازم و ملزوم یکدیگرند، یعنی حکمتی که با روح شریعت که همان حکمت الهی و ولایت الهی است، وحدت پیدا کرده باشد و به ظاهر شریعت محدود نشود؛ یعنی حکمت آمیخته با شریعت آن طوری که حضرت رسول(ص) و ائمه اطهار(ع) آن را اقامه می‌کردند، و به تعبیر خود او «اقامه شریعت دین» را برای خدا کردن و شریعت را برای خدا به پا داشتن.

 

جزء این شریعت، تخلق به اخلاق الهی است. اصل حکمت، تخلق به اخلاق الهی و رسیدن به معرفت الهی و حقیقت توحید است. در شریعت اصول بسیار مهم است و برای آنکه شریعت استوار شود، نخست باید اصول دین استوار بشود؛ معنای حقیقی و معرفتی و انتولوژیک، اپیستمیک و غیره پیدا بکند؛ یعنی توحید یک اصل اصیل است تا اصول دین اقامه نشود، شریعت و حکومت شاید معنا پیدا نکند؛ بنابراین ابتدا باید به سراغ اصول رفت و ملاصدرا در حکمت متعالیه این کار را به خوبی انجام داده است. بحث توحید، بحث صفات، بحث ذات، بحث افعال خداوند، بحث درباره توحید صفاتی، افعالی، ذاتی و غیره. مسئله عدل و نبوت، همه اینها را تبیین کرده است. مسئله نبوت باید تبیین بشود، زیرا تا نبوت تبیین نشده باشد، امکان ضعیف است. همچنین معاد، عدل و اصول دیگر دین باید تبیین بشوند.

 

در تفسیر حکومت دینی، باید حکمت متعالیه ملاصدرا را خیلی مدنظر قرار بدهیم. این که می گویند «ملاصدرا درباره سیاست مدن بحث نکرده است»، اگر منظور معنای یونانی و ارسطویی سیاست مدن است، درست است؛ اما اگر منظور سیاست مبتنی بر شریعت است، درست نیست.

 

 

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ یکشنبه 16 آبان‌ماه 1400

 

 

 

 

۱۳۷۸

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید