نقد عقل محض
نقد به معنی تجزیه و تحلیلی است برای سنجش و تمییز٫ کانت به «عقل محض» حمله
نکرده است مگر در آخر کار برای تعیین حدود آن. کانت امیدوار بود که حدود
امکانات عقل را نشان دهد و آن را از معلومات غیرمحض و غیرخالص که از راه
حواس حاصل شده و تغییر شکل داده است جدا سازد و بالاتر قرار دهد. زیرا «عقل
محض» عبارت است از معلوماتی که از راه حواس حاصل نمیگردد، بلکه از هر حس و
تجربهای مستقل است و مربوط به طبیعت و فطرت و ساختمان ذهن ماست.
در آغاز کار، کانت با لاک و مکتب انگلیسی به مبارزه برمیخیزد: همه
معلومات ما از راه حس نیست. هیوم خیال میکرد که عدم روح را ثابت و مدلل
داشته است و میگفت اذهان ما چیزی جز تتابع و تداعی افکار و صور نیست و
آنچه را ما یقین میپنداریم مظنونات و احتمالاتی است که همواره در خطر و
معرض بطلان است.
کانت میگفت این استنباطات غلط نتیجه مقدمات غلط است: شما تأکید میکنید
که تمام معلومات ما از راه حواس «جدا و منفصل از هم» به دست میآید؛ طبیعی
است که از چنین اموری ضرورت و لزوم درک نمیشود و نتایج لایتغیری که با
یقین ابدی همراه باشد از آن حاصل نمیشود؛ در این صورت طبیعی است که شما
نباید انتظار «رویت» روح خود را داشته باشید حتی با دیده باطن. قبول
میکنیم که اگر تمام معلومات از راه حواس و عالم خارج، که چیزی از نظم و
ترتیب از آن مفهوم نمیشود، حاصل گردد یقین مطلق غیرممکن خواهد بود. ولی
اگر معلوماتی داشته باشیم که از حس و تجربه مستقل و صحت آن پیش از هر تجربه
و آزمایشی قطعی و یقینی باشد (به اصطلاح «معلومات قبلی») چه خواهید گفت؟
در این صورت حقیقت مطلق و علم مطلق ممکن خواهد بود، چنین نیست؟ آیا چنین
معلوماتی وجود دارد؟ مسئلهای که نقد نخستین طرح میکند همین است. «سؤال من
این است: اگر ماده و مساعدت تجربه از میان برود، با عقل چه کاری خواهیم
توانست انجام دهیم.» بنابراین، «نقد» تشریح و آزمایش فکر و کشف مبدا و تحول
مدرکات و تجزیه و تحلیل ترکیب ذهن است. به عقیده کانت تمام فلسفه همین
است. «هدف عمده من در این کتاب این است که به سرحد کمال برسم و به جرأت
میتوانم ادعا کنم که هیچ مسئله فلسفی نیست که در اینجا حل نشده است و یا
لااقل کلید آن به دست داده نشده است.» «بنایی ساختهام که از روی و مفرغ
بادوامتر است.» با چنین تفاخری طبیعت ما را به ابداع تشویق میکند.
«نقد» یک دفعه وارد مطلب میشود. تجربه به هیچ وجه تنها راه درک و علم
نیست. تجربه فقط ما را «به آنچه هست» راهنمایی میکند نه به آنچه «باید
باشد» و «جز آن نمیتواند باشد». بنابراین از تجربه حقایق کلی به دست
نمیآید؛ عقل ما که مخصوصاً تشنه چنین حقایقی است از تجربه تشویق و تحریک
میشود ولی قانع نمیگردد. حقایق کلی که همچنین متصف به ضرورت ذاتی هستند
باید از تجربه مستقل و فینفسه و با لذات قطعی و یقینی و صریح باشند. یعنی
حقایق بدون نظر و توجه به تجربیات بعدی ما واقعیت دارند و حتی این واقعیت
باید پیش از تجربه و «به نحو اولی» هم وجود داشته باشد. «ریاضیات برهان و
نمونه عالی است از این که تا چه اندازه ما میتوانیم معلومات مستقل از
تجربه به دست آوریم.» معلومات ریاضی ضروری و قطعی است و نمیتوانیم قبول
کنیم که تجربیات آینده بطلان آن را ثابت خواهد کرد. میتوانیم معتقد باشیم
که آفتاب ممکن است فردا از مغرب طلوع کند یا روزی آتش هیزم را مانند پنبه
کوهی نسوزاند؛ اما هرگز نمیتوانیم تصور کنیم که حاصل ضرب دو در دو عددی
غیر از چهار باشد. صحت این حقایق جلوتر از تجربه است و اصلاً چه در گذشته و
چه در حال و آینده ربطی به تجربه ندارد. بنابراین ریاضیات حقایق ضروری و
مطلق هستند و به هیچ وجه نمیتوان تصور کرد که روزی این حقایق مبدل به
اوهام شوند. این صفت و خاصیت اطلاق و ضرورت از کجا حاصل میشود؟ مسلم است
که از تجربه حاصل نمیگردد؛ زیرا تجربه چیزی جز محسوسات و حوادث منفصل و
مجزا از هم به دست نمیدهد و ممکن است روزی توالی این حوادث به هم بخورد.
صفت ضرورت در این حقایق مربوط به ساختمان ذاتی ذهن ماست و مربوط به عمل
طبیعی و ناگزیزی است که اذهان ما باید انجام دهند. زیرا ذهن انسانی به
منزله موم ساده نقشپذیری نیست که حوادث و تجربیات و محسوسات به دلخواه و
هوس خود در آن اثر خود را ترسیم کنند (رأی اصلی کانت همین است) و نیز ذهن
نام انتزاعی سلسفه افکار و حالات دِماغی نمیباشد. ذهن عضو و عامل فعالی
است که محسوسات را با هم وفق میدهد و به قالب صور درمیآورد.
جدال متعالی باید به فلسفه الاهی یادآوری کند که جوهر و علیت و وجوب
مقولات نهایی هستند یعنی فقط وجوه و حالات طبقهبندی و تنظیم محسوساتند که
به وسیله ذهن انجام میشود و فقط درباره ظواهر و پدیدههایی که به ذهن ما
وارد میشوند قابل استعمال میباشند؛ این مفاهیم درباره امور فینفسه جهان
(که فقط حدسی و استنباطی هستند) قابل استعمال نیست، این نمیتواند به وسیله
عقل نظری اثبات شود.
نقد نخستین بدینترتیب پایان میپذیرد. میتوانیم تصور کنیم که دیوید
هیوم، که خود مانند کانت مهیب و وحشتناک بود، چگونه به نتایج حاصل از فلسفه
او خواهد خندید. این کتاب سنگین مهیب هشتصد صفحهای با اصطلاحات پیچیده و
مغلق خود میخواهد مسائل فلسفی را حل کند و در ضمن مطلق بودن علم و حقیقت
اساسی مذهب را ثابت نماید. ولی ببینیم در حقیقت چه کار انجام داده است؟
عالم زودباور علم و دانش را زیر و رو ساخته و دامنه فعالیت آن را محدود
کرده است به عالمی که به اقرار خود فقط ظواهر است و در ماورای آن فقط
تناقضات مضحک وجود دارد؛ «نجات» علم بدین ترتیب صورت گرفته است! بیشتر
صفحات پر سر و صدا و جالب کتاب مصروف اثبات این مطلب است که موضوعات دینی
از قبیل بقای روح و وجود خداوند بخشنده مهربان را نمیتوان از راه عقل ثابت
کرد. این است معنی «نجات» مذهب! جای شگفتی نیست که کشیشان آلمانی که از
این نتایج سخت برآشفته بودند برای انتقام به سگان خود نام ایمانوئل کانت
نهاده بودند.
و نیز جای تعجب نیست که هاینه این استاد کوچک دانشگاه کونیگسبرگ را با
روبسپیر مهیب مقایسه میکند؛ روبسپیر فقط یک شاه و چند هزار فرانسوی را
کشت، یک آلمانی میتواند از آن درگذرد؛ ولی کانت به قول هاینه خدا و در ضمن
آن عالیترین استدلالات فلسفه کلام را کشته است. «چه اختلاف و تفاوت بارزی
بین ظاهر آرام این فیلسوف با افکار مخرب جهان برهم زن او وجود دارد! اگر
همشهریان او در کونیگسبرگ معانی افکار و سخنان او را درک میکردند در برابر
این فیلسوف بیشتر حالت رعب و وحشت آمیخته به احترام را میگرفتند، همان
حالتی که در برابر یک دژخیم میگیرند؛ در صورتی که دژخیم فقط انسانها را
میکشد. ولی همشهریان ساده او فقط به او به نظر استاد دانشگاه مینگریستند و
هنگامی که در ساعت معین به گردش میرفت دوستانه و با تعظیم به او سلام
مینمودند و بعد ساعت خود را میزان میکردند. این کاریکاتور است یا وحی و
الهام؟
کانت قدرت و شجاعتی از خود بروز داد که از مرد هفتادسالهای بعید
مینمود. وی کتاب را به شهر ینا پیش یکی از دوستان خود فرستاد و به وسیله
او این کتاب جزو مطبوعات دانشگاه به چاپ رسید. ینا از سلطه پروس خارج بود و
جزو قلمرو دوک ویماز بود که شخص آزادیخواهی بود و به گوته توجه داشت.
نتیجه آن شد که در سال ۱۷۹۴ فرمان با آبو تابی از دربار پادشاه پروس برای
کانت فرستاده شد که در آن چنین نوشته بود: «اعلیحضرت ما از مشاهده اینکه
شما فلسفه خود را در راه تخریب و تضییع اصول مهم و اساسی کتاب مقدس و
مسیحیت به کار میبرید، سخت ناراضی است. از شما میخواهیم که بلافاصله در
این باب توضیح درستی بدهید و انتظار داریم که در آینده موجبات چنین
ناخشنودی را فراهم نیاورید، بلکه چنانکه وظیفهتان اقتضا میکند باید
استعداد و قدرت خود را به کار برید تا مقاصد اجداد ما کاملاً برآورده شود.
اگر با این فرمان مخالفت کردید باید منتظر نتایج ناگوار باشید.» کانت جواب
داد که هر عالمی حق دارد عقاید خود را در باب مذهب آزادانه بیان کند و آراء
خود را در دسترس مردم بگذارد؛ ولی متعهد میشود که در زمان حکومت این
پادشاه سکوت را مراعات کند. بعضی از نویسندگان شرح حال او که به نیابت از
او میخواستند دلیرانهتر رفتار کنند، از این تسلیم وی اظهار ناخشنودی
میکنند؛ ولی باید به خاطر آورد که کانت هفتاد ساله بود و سلامتش همواره در
معرض خطر؛ از این جهت هرگز مزاج او با مبارزه سازگار نبود؛ بعلاوه، وی
پیام خود را به گوش جهانیان رسانده بود.
سیاست و صلحپایدار
حکومت پروس میتوانست از عقاید کانت در فلسفه و الاهیات چشم بپوشد، اگر
عقاید سیاسی او از مشی سیاسی دولت منحرف و دور نمیبود. سه سال پس از جلوس
فردریک ویلهلم دوم، انقلاب فرانسه تخت سلاطین اروپا را به لرزه درآورد.
هنگامی که استادان دانشگاه پروس میخواستند از حقوق شرعی و قانونی پادشاه
خود دفاع کنند کانت شصت و پنج ساله همچون جوانان انقلاب فرانسه را با شور و
شوق استقبال کرد و با چشم اشکبار به دوستان خود چنین گفت: «حال میتوانم
مانند شمعون بگویم،خداوندا اکنون بگذار تا بنده تو بیارامد، زیرا دیدگان من
سلام و رحمت تو را دیدند.»
در سال ۱۷۸۴ شرح مختصری در باب عقاید سیاسی خود به نام «اصل طبیعی نظم
سیاسی و ارتباط آن با تاریخ عمومی عالم» منتشر کرد. کانت تنازع افراد را با
کل مبدأ بحث خود قرار داد؛ برخلاف هابز که از آن وحشت داشت آن را وسیلهای
دانست که طبیعت برای پیشرفت و تکمیل استعداد مخفی حیات به کار میبرد،
تنازع لازمه ذاتی پیشرفت است. اگر خصوصیات فردی به کلی در اجتماع مستهلک
میشد، انسان رو به انحطاط می نهاد، مخلوطی از روح فردی و رقابت لازم است
تا انسانیت به بقا و پیشرفت خود ادامه دهد. «بدون خصایص انفرادی مردم مانند
چوپانان «آرکادیا» در یک زندگی یکنواخت و رضایت محض و محبت متقابل به سر
خواهند برد؛ ولی در چنین حالی استعدادات نهانی آنها به حال نطفه باقی خواهد
ماند و رشد نخواهد کرد.» (بنابراین کانت کورکورانه از روسو پیروی
نمیکند.» «پس باید از این روح انفرادی و رقابت و خیرخواهی و از این میل
غیراجتماعی به تملک و قدرت سپاسگزار بود. … انسان آرزومند اتفاق و یگانگی
است؛ ولی طبیعت بهتر میداند که برای پیشرفت انواع چه لازم است؛ طبیعت
خواهان تنازع است تا انسان مجبور شود نیروهای خود را از نو به کار اندازد و
مواهب و استعدادهای طبیعی خود را جلوتر ببرد.»
پس بنابراین رویهم رفته تنازع برای وجود امر شری نیست. معذلک مردم به
زودی در مییابند که باید این تنازع محدود به حدود معینی باشد و قوانین و
احکام وعادات، آن را به نظم و ترتیب در آورند؛ مبدأ و تکامل اجتماع مدنی از
همین جاست. «ولی همین روح انفرادی که در افراد هست، در هر اجتماعی نیز هست
و آن را وادار میکند که این معنی را در روابط خارجی خود، یعنی در روابط
دولت با دول دیگر، بدون قید و بند به کار برد؛ و در نتیجه هر دولتی باید از
دول دیگر همان رفتار شرآمیز را که افراد پیش از اجتماع با هم داشتند منتظر
باشد، تا آنکه یک اتحاد مدنی آنها را مجبور کند که روابط خود را به موجب
قوانین منظم سازند.» این هنگامی است که اقوام نیز مانند افراد از حال توحش
طبیعی به درآیند و برای حفظ صلح با هم میثاق بندند. معنی کامل و حرکت کامل
تاریخ عبارت است از افزایش تدریجی حدود و قیود تعدی و تجاوز و بسط دایمی
میدان صلح. «اگر تاریخ بشر را مانند یک کل در نظر بیاوریم، عبارت خواهد بود
از اجرای طرح نهانی طبیعت به تشکیل یک حکومت قانونی سیاسی که از درون و
بیرون کامل باشد، تنها حکومتی که مواهب طبیعی بشر بتواند در آن رشد و نمو
کند.» اگر چنین پیشرفتی حاصل نشود، کوشش دایمی تمدنها مانند سعی سیسوفوس
است که سنگ غلطان عظیمی را با رنج تمام بالای تپه می بَرد ولی از آن بالا
به ته دره میغلطد و دوباره کار را از سر میگیرد. در این صورت تاریخ یک
جنون دایمی و سردرگم خواهد بود؛ «در این صورت باید مانند هندوان معتقد شویم
که زمین جایی است برای دادن کفاره گناهان سابق فراموش شده.»
مقاله «صلح پایدار» بسط و شرح عالی این موضوع است. (این مقاله در سال
۱۷۹۵ هنگامی که کانت هفتاد و یک ساله بود منتشر شد.) کانت خود میدانست که
عنوان «صلح پایدار» چقدر خندهدار است و خود زیر این عنوان نوشته بود«صاحب
مهمانخانهای در هلند بر روی تابلوی مهمانخانه خود تصویر قبرستانی کشیده
بود و این عنوان را از روی مسخره زیر آن نوشته بود.»
کانت مانند مردم هر عصر شکایت داشت از اینکه «دولتهای ما برای تعلیمات
عمومی پولی خرج نمیکنند… زیرا تمام عایدات آنها صرف تهیه جنگ دیگری
میگردد.» اقوام و ملل به تمدم حقیقی نمیرسند مگر آنکه از سربازگیری دایمی
چشم بپوشند(اگر به خاطر بیاوریم که پدر فردریک کبیر نخستین کسی بود که
سربازگیری عمومی و دایمی را برقرار کرد، جرئت و جسارت نظریات کانت معلوم
میگردد. ) «داشتن قشون دایمی دول دیگر را وادار میکند که در افزون قوای
نظامی بر هم سبقت جویند و این رقابت انتها ندارد. مخارج این امر سبب میشود
که صلح از جنگ سختتر و دشوارتر گردد و سپاه دایمی مجبور است که برای تخفیف
این بار به هجوم مبادرت ورزد.» زیرا هنگام جنگ سپاهیان مخارج خود را بر
اقوام دیگر تحمیل میکنند و از تحمیل هزینه خود بر دیگران و غارت اموال
آنان زندگی مینمایند؛ البته این غارت بهتر است که در مملکت دیگر صورت گیرد
وگرنه بالضروره در داخله خود مملکت صورت خواهد گرفت تا مخارج همه از کیسه
حکومت نباشد.
این لشکرداری و سپاهگیری، به عقیده کانت، نتیجه حمله اروپائیان به
آمریکا و آفریقا و آسیاست؛ و ناشی از جنگ دزدان برای تقسیم غنایم است. «اگر
دشمنیی را که وحشیان با بیگانگان میکنند با رفتار غیرانسانی دول تجارتی و
متمدن قاره خود بسنجیم، از رفتار ظالمانهای که این اقوام متمدن در نخستین
برخورد با اقوام و ممالک بیگانه میکنند دچار ترس و وحشت خواهیم شد. تنها
قدم نهادن به سرزمین دیگران را، اروپائیان فتح مینامند. به محض اینکه
آمریکا و زنگبار و هند و «کاپ » و «دماغه امید» را کشف کردند، خیال کردند
که این ممالک بیصاحب است؛ زیرا ساکنان اصلی را آدم حساب نکردند… تمام این
اعمال را اقوامی مرتکب شدند که دم از تقوا و درستکاری میزنند. و در حالی
که ظلم و ستم را مانند آب خوردن حلال میدانند خود را برگزیدهترین افراد
دین صحیح میپندارند.» این روباه پیر کونیگسبرگ به این زودی ساکت نمیشود!
کانت این حرص و ولع استعماری را ناشی از وضع حکومتهای اروپایی میداند
که زمام امورشان دست اغنیا و توانگران است. غارت مستعمرات به دست عده
معدودی میرسد و تقسیم میشود و حاصل تقسیم مبلغ بسیار مهمی است، اگر
دموکراسی مستقر میشد و هر کسی در حکومت و قدرت سهمی میداشت، غارت اموال
دیگران بین تمام افراد تقسیم میگردید و در این صورت حاصل تقسیم مبلغ مهمی
نمیشد که موجب وسوسه و تحریک مجدد گردد. از اینجا میتوان گفت که «نخستین
ماده برای استقرار صلح پایدار» چنین است: «در هر مملکتی باید حکومت جمهوری
برقرار شود و این باید برای قاطبة افراد ملت باشد.» اگر کسانی که باید به
جنگ بروند در انتخاب جنگ و صلح مختار بودند، تاریخ مدت زیادی با خون آغشته
نمیشد. «در حکومتی که افراد حق رأی نداشته باشند، یعنی حکومت جمهوری
نباشد، تصمیم به جنگ سادهترین و سهلترین امور است. زیرا در چنین صورتی
رئیس دولت عضوی از افراد مردم نیست بلکه حاکم بر مقدرات آنهاست و خود به
جنگ نخواهد رفت و به لذت طعام و شراب و شکار و جشن و سرور او لطمهای
نخواهد خورد. از این جهت میتواند به دلایل جزئی و بیمعنی به جنگ اقدام
کند، گویی به شکار میرود.
برای درست نشان دادن اقدامات خود و صحیح و عادلانه وانمودن این جنگ و
هجوم، به دیپلماتها که برای نشان دادن خوش خدمتی همواره آمادهاند، دستور
میدهد.» چقدر این سخنان با اوضاع عصر حاضر مطابق است!
پیروزی ظاهری انقلاب بر قوای ارتجاع در ۱۷۹۵ کانت را امیدوار ساخت که
دیگر در اروپا حکومتهای جمهوری مستقر خواهد شد و یک نظم بینالمللی مبنی
بر دموکراسی به وجود خواهد آمد که به استثمار و استعمار خاتمه خواهد داد و
ضامن صلح خواهد گردید. بعلاوه، وظیفه حکومت نگاهداری و پیشرفت افراد است
نه استثمار و سوء استفاده از آن. «هر فردی باید چنان شمرده شود که گویی خود
او مطلقاً غایت و هدف خود است، آلت قرار دادن او برای مقاصد و اغراض دیگر
خیانت به استعداد و لیاقت بشری اوست.» این نیز جزئی از آن امر مطلق
غیرمشروط است که بدون آن مذهب نمایش خشک مضحکی است. بنابراین کانت خواهان
مساوات است، نه مساوات در لیاقت و شایستگی، بلکه مساوات در فرصت و موقعیت
تا هر کسی بتواند لیاقت و استعداد خود را ظاهر ساخته بالا ببرد. او هر گونه
امتیاز خانوادگی و طبقاتی را منکر است و میگوید امتیازات ارثی نتیجة
تجاوزات و تعدیاتی است که اجداد صاحب امتیاز در گذشته از راه تجاوز بهدست
آوردهاند. هنگامی که ارتجاع و طرفداران جهل تودة مردم و سلاطین اروپا همه
با هم دست به دست دادند تا انقلاب فرانسه را درهم شکنند کانت، با آنکه
هفتاد سال داشت، از نظم جدید و استقرار دموکراسی و آزادی در تمام عالم
طرفداری کرد. هیچ سالخوردهای به این دلیری، با صدای جوانی، سخن نگفته بود.
اما دیگر نیروی او به پایان رسیده بود؛ زیرا او دوران خود را به سر
آورده و مبارزة خود را انجام داده بود. آهسته به سوی یک پیری کودکانه قدم
مینهاد و این امر بالاخره منجر به یک جنون بیزحمت و آزار گردید؛ قوا و
حواس او یکی پس از دیگری از میان میرفت تا آنکه در ۱۸۰۴ در هفتاد و نه
سالگی، به آرامی و به طور طبیعی دیده از این جهان فرو بست، همچون برگی که
از درختی میافتد.
انتقاد و اظهار نظر
حالا ببینیم وضع این بنای پر پیچ و خم منطق و فلسفه و روانشناسی و اخلاق
و سیاست در روزگار ما، یعنی صد سال پس از عبور بادها و توفانهای فلسفی از
روی آن چگونه است؟ باید در جواب گفت که خوشبختانه هنوز قسمت اعظم بنا بر
حال خود استوار است و «فلسفة نقد» در تاریخ فکر بشر حادثهای است که اهمیت
جاودانی دارد، ولی بسیاری از فروع و جزئیات و حواشی بنا از میان رفته است.
اولاً باید ببینیم که آیا مکان فقط «یکی از اشکال حس و درک» است و هیچ
حقیقت عینی مستقل از قوة مدرکه ندارد؟ آری و نه. آری، زیرا بدون در نظر
گرفتن اشیاء متصور مکان یک مفهوم بیمعنی تو خالی است. معنی «مکان» فقط
عبارت از این است که چند شیء معین، برای قوة مدرکه، در نسبت با چند شیء
معین متصور دیگر دارای فلان وضع با فلان مسافت و فاصله است؛ و بجز اشیاء
واقع در مکان و فضا، تصور خارجی دیگری از «مکان و فضا» ممکن نیست، پس مکان
به تحقیق «شکل و صورت ضروری احساس خارجی است». نه، برای آنکه بدون شک حقایق
مکانی و فضایی موجود است: از قبیل مدار بیضوی حرکت سالانة زمین به دور
خورشید؛ تحقیق این مدار اگر چه به وسیلة ذهن انجام میگیرد ولی از هر قوه
مدرکهای مستقل است؛ اقیانوس تیرة ژرف پیش از وصف بایرن وجود داشته است و
پس از او نیز وجود خواهد داشت. فضا و مکان یک «جعل» ذهنی حاصل از ترکیب و
تطبیق محسوسات لامکان نیست؛ ما از راه درک متقارن اشیاء گوناگون و نقاط
مختلف، مکان را به نحو مستقیم درک میکنیم ـ مثلاً حشرهای را میبینیم که
از درون سوراخی سردرآورده و به سوی سوراخ دیگر میرود. همین طور زمان به
معنی احساس قبل و بعد و یا اندازة حرکت البته امری درونی و باطنی و تا
اندازه زیادی نسبی است، ولی خواه طول زمان به اندازة بیاید یا نیاید و خواه
قابل درک باشد یا نباشد، یک درخت به نمو و رشد خود ادامه خواهد داد و به
سوی پژمردگی و فرسودگی خواهد رفت. حقیقت آن است که کانت با نگرانی و
دستپاچگی مجبور شده است که ذهنی و درونی بودن مکان را ثابت کند و این برای
فرار از ماتریالیسم و مادّیگری بوده است، زیرا میترسید در صورت عینی و
حقیقی بودن مکان برای خدا مکانی لازم شود و از این رو ذات خدا مکانی و مادی
گردد. او میتوانست خود را با این ایدئالیسم انتقادی خرسند کند که میگوید
هر حقیقتی در ابتدا بر ما مانند محسوسات و تصورات معلوم میگردد. این
روباه پیر بیشتر از حد مضغ و هضم خویش گاز میگرفت و دندان میزد.
نیز او میتوانست خود را با نسبیت حقایق علمی قانع کند بدون آنکه درپی
سراب اطلاق بدود. مطالعات جدیدی که پیرسن در انگلستان و ماخ در آلمان و
هانری پوانکاره در فرانسه به عمل آوردهاند بیشتر با اقوال هیوم مطابق است
نه کانت: هر علمی، حتی ریاضیات متقن و محکم، دارای حقایق نسبی هستند. خود
علم نیز از این موضوع وحشت ندارد و یک درجة قوی احتمال او را خرسند
میسازد. شاید، بالاخره «علم ضروری» ضروری نباشد.
عمل بزرگ کانت آن بود که برای همیشه ثابت کرد که ما عالم خارج را فقط از
راه حواس درک میکنیم و ذهن فقط یک لوح سادة ناتوان منفعل در برابر
محسوسات نیست بلکه عامل مثبتی است که تجارب و آزمایشها را برمیگزیند و از
نو میسازد. ما میتوانیم شکافی در این بنا ایجاد کنیم بدون آنکه به عظمت
اساسی آن صدمه وارد آوریم. ما میتوانیم مانند شوپنهاور به این قالبگیری
مقولات دوازده گانه و دستهبندی آن به قسمتهای ثلاثی و بسط و قبض ناشیانة
آن که به خاطر مطابقت و احاطة بر اشیاء صورت گرفته است، بخندیم. ما
میتوانیم بپرسیم که چگونه این مقولات یا صورتعبیری فکر، فطری هستند و پیش
از حواس و آزمایش وجود داشتهاند. شاید مانند اسپنسر بتوان گفت که این
مقولات در افراد فطری است، اگر چه برای نژاد و نسل انسان اکتسابی است و باز
شاید برای افراد هم کسبی باشد ممکن است مقولات نخست در فکر راهی برای خود
باز کرده و بعد به منزلة عاداتی برای درک و فهم گشتهاند؛ این عادات بتدریج
از راه آنکه محسوسات و مدرکات در ابتدا به خودی خود منظم شدهاند، به وجود
آمدهاند. ـ این امر نخست بهطور نامنظم انجام گرفته و بعد با انتخاب
طبیعی صورتنظیم، به راههای مرتب و روشن و قابل عبور مبدل شده است. حافظه
است که محسوسات را به مدرکات و مدرکات را به مفاهیم طبقه بندی میکند؛ ولی
حافظه کسبی و حصولی است. آن وحدت ذهن که به عقیده کانت فطری و مادرزاد
(وحدت متعالی درک) است حصولی و کسبی میباشد ولی نه برای همه، و همچنانکه
بهدست آمده است ممکن است با مرض نسیان یا اضطراب شخصیت یا جنون از میان
برود. مفاهیم نتایج و محصولاتند نه مواهب و نظریات.
قرن نوزدهم چندان به علم الاخلاق کانت، یعنی نظریة حس اخلاقی مطلق فطری
پیشین، نپرداخت. فلسفة تطور بهشدت تمام این مطلب را تلقین کرد که حس تکلیف
عبارت است از رسوب و ذخیرة اجتماع در فرد؛ رضایت وجدان امری کسبی است؛ اگر
چه استعداد و پذیرایی مبهم به پیروی از اجتماع فطری میباشد. نفس اخلاقی و
شخص اجتماعی «مخلوقی خاص» که به نحو اسرارامیز ساختة دست خدا باشد نیست!
بلکه محصول و نتیجة مؤخر یک تطور بطئی است. اخلاق و آداب مطلق نیستند؛ بلکه
قوانین رفتار و کردار هستند که کم و بیش به تصادف برای بقای اجتماع
بهوجود آمدهاند و بر طبق طبیعت و احوال اجتماع در تغییر میباشند.
مثلاً قومی که از هر سو در میان دشمنان است آن روح انفرادی پرهیجان و
ناراحت را مخالف اخلاق میداند، در صورتی که ملت جوانی که در امنیت و ثروت و
عزلت میزید این روح را برای استخراج منابع طبیعی و تشکیل خصوصیات قومی
خود لازم و ضروری میداند. برخلاف گفتة کانت، هیچ امری بنفسه خوب نیست.
جوانی او که در فرقة پیتیست سپری شده و زندگی سخت پرتکلیف و وظیفه و
بدون لذت او، وی را سخت شیفته و دلبستة اخلاق گردانیده است؛ تا آنکه
بالاخره تکلیف به خاطر تکلیف را شعار خود ساخته و ندانسته در مطلق پرستی
پروسی افتاده است. اینجا کالوینیسم اسکاتلندی که تکلیف را در برابر سعادت
گذاشته است، سخت جلوهگر است. کانت پیرو لوتر و اصلاح رواقی است، در صورتی
که ولتر پیرو مونتنی و نهضت اپیکوری میباشد. وی عکسالعمل سختی در مقابل
خودخواهی و لذتپرستی نشان داد؛ هلوسیوس و اولباک زندگانی بیقید و بند عصر
خود را در خودخواهی و لذت خلاصه کرده بودند. عکس العمل لوتر در برابر
هوسبازی و بیقیدی ایتالیای مدیترانه شدیدتر بود. ولی پس از یک قرن اظهار
عکسالعمل در برابر اخلاق اطلاق پرست کانت، ما خود را در مقابل یک زندگی
شهری پرهرج و مرج و لذت پرست و دور از اخلاق میبینیم، یک زندگی فردی خشن
که نه با وجدان دموکراسی آبیاری شده است و نه با فخر و شرف اشرافی، و شاید
روزی برسد که تمدن از هم پاشیده به ندای تکلیف کانت لبیک اجابت گوید.
آنچه در فلسفة کانت مایة شگفتی است این است که وی در نقد نخستین اصول
مذهبی اعتقاد به خدا و اختیار و بقای روح را ظاهراً منکر شده ولی در نقد
دومین دوباره به شدت این اصول را زنده کرده و پذیرفته است. «پاول ره» دوست
نقاد نیچه میگوید: «اگر آثار کانت را بخوانید خیال میکنید که در بازار
مکارهای هستید، هرچه بخواهید میتوانید بهدست بیاورید: هم جبر و هم
اختیار، هم ایدئالیسم و هم نفی آن، هم انکار خدا و هم اعتقاد به خدا. کانت
مانند تردستان در برابر حیرت تماشا چیان، از کلاه تکلیف، مفاهیم خدا و
اختیار و بقای روح را برون میآورد.» شوپنهاور نیز بر اینکه کانت از ضرورت
پاداش و عقاب، بقای روح را استنباط کرده ضربت سختی میزند. «فضیلتی که کانت
پیشنهاد میکند نخست دلیرانه در برابر نظریه سعادت قیام میکند؛ ولی بعد
به تدریج نیروی خود را از دست میدهد تا آنکه دست به گدایی دراز نماید.»
این بدبین بزرگ معتقد است که کانت در حقیقت شکاک بود. پس از آنکه ایمان خود
را از دست داد در تخریب ایمان مردم مردد شد زیرا ترسید که نتایج ناگواری
در اخلاق عمومی بار بیاورد. «کانت الاهیات نظری را از بیخ و بن برمیاندازد
ولی به دین عوام دست نمیزند بلکه آن را بر پایه شریفترین مثل احساس
اخلاقی بنا مینهد. مدعیان فلسفی بعدها این امر را به صورت درک عقلانی و
وجدانی خدا و غیره درآوردند…؛ در صورتی که کانت پس از تخریب اشتباهات کهن و
مورد احترام مردم خود خطر آن را حس کرد و خواست که موقتاً تکیه گاه ضعیفی
برای آن درست کند تا این دیوار بر روی خود او خراب نشود، بلکه پس از آنکه
خود او فرار کرد دیوار بیفتد.» همین طور هاینه، که بدون تردید میخواست
کاریکاتوری درست کند، کانت را نشان میدهد که پس از تخریب بنیان دین و
مذهب، با خادم خود لامپه به گردش میرود و ناگهان میبیند که دیدگان این
مرد پیر پر آب شد. «بعد کانت به رقت درمیآید و میخواهد ثابت کند که نه
تنها فیلسوف است بلکه مرد نیکی هم هست؛ و با لحن نیمه مسخره و نیمه
ترحیمآمیز با خود میگوید؛ به عقیدة من عقل عملی میتواند وجود خدا را
ضمانت کند. اگر این تعبیرات و تفسیرات درست میبودند، ما میبایستی «نقد
عقل عملی» را «داروی مخدر متعالی» مینامیدیم.
ولی اینگونه تجدید نظرهای گستاخانه در افکار باطنی کانت را نباید جدی
تلقی کرد. حرارتی که در مقالة «مذهب در حدود عمل محض» موجود است، صفا و
صدقی را نشان میدهد که شایستة تردید نیست و کوشش در تغییر پایههای دین از
الاهیات به اخلاق و از عقاید به رفتار فقط از یک ذهن مذهبی عمیق میتواند
تراوش کند. وی در سال ۱۷۶۶ به موزس مندلسون چنین مینویسد: «من به چیزهایی
میاندیشم که بدان اعتقاد راسخ دارم ولی جرئت اظهار آن را ندارم؛ ولی آنچه
را که عقیده ندارم هرگز نخواهم گفت.» طبیعتاً کتاب مفصل مغلقی مانند «نقد»
بزرگ دچار تأویلات متضاد خواهد گردید. چند سال پس از انتشار کتاب، راینهولت
اظهار نظری دربارة آن کرد که ما میتوانیم امروز عیناً همان نظر را اظهار
کنیم: «جزمیّون کتاب «نقد عقل محض» را اقدام شخص شکاکی میدانند که
میخواهد قطعیت و یقینی بودن معلومات را از میان ببرد؛ شکاکان آن را اقدام
مغرورانه و خودخواهانهای میدانند که میخواهد بر پایة اصول کهن بنای
فلسفه جزمی را به پا کند؛ طرفداران مابعدالطبیعه آنرا حلیهای میدانند
برای تغییر دادن مبانی تاریخی ادیان و تأسیس مسلک طبیعی بدون مشاجره؛
طبیعیون آن را تکیه گاه نوی برای فلسفة متزلزل دین میپندارند؛ مادیون
آنرا نقض ایدئالیستی حقیقت ماده میخوانند؛ روحیون میگویند این فلسفة
میخواهد تمام حقایق را به عالم ماده و جسم محدود کند و آنرا در زیر نقاب
«قلمرو تجربه» مستور ساخته است.» عظمت کتاب در حقیقت در این است که تمام
این نظرهای مختلف را منظور داشته است و با هوشی که مخصوص کانت است میخواهد
وانمود کند که در حقیقت همة این نظرها را با هم آشتی داده و به این ترکیب
چنان وحدتی داده است که تاریخ فلسفه تا آن وقت چنین امری به یاد نداشته
بود. دربارة تأثیر کانت باید گفت که تمام افکار فلسفی قرن نوزدهم بهدور
محور نظریات او میچرخیده است. پس از کانت تمام آلمان شروع به بحث دربارة
فلسفة مابعد طبیعی کرد؛ شیلر و گوته به مطالعة آن پرداختند؛ بتهوون سخنان
معروف او را دربارة دو امر شگفتآور زندگی با تحسین تمام نقل میکرد؛
«آسمان پر ستاره در بالا و قانون اخلاقی در درون»؛ فیخته و شلینگ و هگل و
شوپنهاور پشت سرهم به سرعت دستگاههای فلسفی بر روی ایدئالیسم حکیم کهن
کونیگسبرگ بنا کردند. در این روزهای معطر فلسفة آلمان بود که پاول ریشتر
نوشت: «خداوند زمین را به فرانسویان، دریا را به انگلیسیها، و آسمان را به
آلمانیها عطا فرموده است.»
نقد عقل کانت و مدح او از احساس راه را برای مسلک اصالت ارادة شوپنهاور و
نیچه هموار ساخت؛ مسلک اشراق و شهود برگسون واصالت عمل ویلیام جمیز نیز
دنبالة افکار اوست؛ از وحدت قوانین فکر و قوانین حقیقت که کانت میگفت، هگل
یک دستگاه فلسفی کامل بهوجود آورد؛ «شیء مجهول فینفسه» او در اسپنسر بیش
از آن تأثیر کرد که خود اسپنسر آگاه بود. کانت و گوته بهطور مبهم عقیده
داشتند که تمام ادیان و فلسفهها لباسهای مختلف یک حقیقت واحد هستند.
کارلایل میخواست این عقیده را با استعاره و تمثیل بیان کند و علت بیشتر
ابهام افکار او را در همین امر میتوان دانست. «کِرد» و گرین و والیس و
واتسن و بردلی و بسیاری از متفکرین دیگر انگلیسی از کتاب «نقد نخستین»
الهام گرفتهاند؛ و حتی نیچه، که سخت بدعت خواه بود، بحث معرفت خود را از
«مرد چینی بزرگ کونیگسبرگ» گرفته است؛ با آنکه علم اخلاق متعادل او را
بهشدت رد میکند.
به نظر میرسد که پس از یک قرن مبارزه میان ایدئالیسم کم و بیش اصلاح
شده کانت و مادیّگری کم و بیش اصلاح شده عصر روشنگری فرانسه، پیروزی با
کانت باشد. حتی هلوسیوس مادی برخلاف عقیدة عصر خود مینویسد: «اگر بتوانم
جرئت داشته باشم میگویم که انسان آفرینندة ماده است.» فلسفه دیگر مانند
روزهای نخستین خویش سهل و ساده نخواهد بود و رفته رفته از سادگی آن کاسته و
به تنوعش خواهد افزود و عمیقتر خواهد گردید، زیرا کانت به دنیا آمده است.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ 17 آذرماه 1394