شاخصههای عرفان شیعی در اوصافالاشراف
الف) در بحث نسبت میان مباحث عرفانی و خواجه نصیرالدین طوسی
از جمله ادله مشهور، نامهنگاریهای وی با صدرالدین قونوی، برجستهترین شاگرد و شارح
آرای ابنعربی است. در این نامهنگاریها القابی که خواجه نصیر خطاب به قونوی به کار
برده، نشان از آگاهی او به جایگاه عرفانی قونوی دارد: «...خطاب عالی مولانا، امام معظم،
هادیالامم، و کاشفالظلم، صدر المله و الدین، مجدالاسلام والمسلمین، لسان الحقیقه،
برهان الطریقه، قدوه السالکین الواجدین و مقتدی الواصلین المحققین، ملک الحکماء و العلماء
فی الارضیین، ترجمان الرحمن، افضل و أکمل جهان ـ أدام الله ظله و حرس وبلهُ و طله ـ
، به خادم دعاء و ناشر ثناء مرید صادق و مستفید عاشق، محمد الطوسی رسید، بوسید و بر
سر و چشم نهاد و گفت (رباعی):
از نامه تو مُلک جهان یافت دلم در لفظ تو عمر جاودان یافت دلم
دل مرده بُدم، چو نامه برخوانده شد از هر حرفی، هزار جان یافت دلم
هرچند که در ماتقدم صیت فضایل و آوازه مناقب آن ذات بیهمال
استماع کرده بود و به مشاهده خیال مبارک و مطالعه شمائل آن وجود بینظیر مشتاق شده،
و به وصول به خدمت او نیازمند گشته و روزگار در نیل آن مأمول مساعدت مبذول نمیکرد،
همت بر آن میگماشت که به کتابت راه استفادت گشاده گرداند، و به مراسلت به آن حضرت
بزرگوار توسل جوید. ناگاه بخت خفته بیدار گشت، و مطلوب حقیقی روی نمود، به ایراد خطاب
جانافزا و مفاوضه دلگشا این بیچاره را مشرف گردانید...»
به تعبیر برخی محققان، تأیید تلویحی وحدت وجود از سوی خواجه
در یکی از این مکتوبات که با عنوان «الوحده المطلقه» از آن نام میبرد، دیده میشود:
«فإن الراضی یدعی أن له وجوداً مقابلا لوجود المرضی عنه، و له مجال تصرف ترکه باختیاره؛
و ذلک دعوی الشرکه فی الوجود و التصرف، تعالی الله عن أن یکون له شریک أو معه متصرف.
فإن ارتقی من هذه الدرجات و وصل إلی مقام الفناء المحض و محو الأثر الذی هو منزل أهل
الوحده المطلقه... لا یلتفت إلی الرضا و التسلیم، بل مم هو أن یکون له ثبوت حتی یمکن
اتصافه بالکمال أو یکون له ذات حتی یصیر منعوتا بنعوت الجلال. و هناک ینقطع السلوک
و السالک و ینعدم الوصول و الواصل، فإن الی الله المنتهی و الیه الرجعی» (المراسلات
بین صدرالدین القونوی و نصیرالدین طوسی،ص96) و میدانیم که بحث وحدت وجود از بنیادیترین
مباحث عرفانی عارفان است.
ب) اما علاوه بر دلیل فوق که البته تصریحی از گرایش عرفانی خواجه
ندارد و بیشتر اظهار ادب فوقالعاده خواجه نسبت به یکی از بزرگان عرفان است و بحث وحدت
وجود نیز بیانی نو از آرای ابنسینا بهویژه در اشارات است، دلیل دیگری در نسبت میان
مباحث عرفانی با خواجه بیان شده است: کتاب اوصافالاشراف.
نام اصلی این کتاب «اوصافالاشراف فی السیر و السلوک» است و
به فارسی نگاشته شده. بنا به مقدمه خواجه، وی این کتاب را بعد از «اخلاق ناصری» و به
اشاره محمد بن بهاءالدین محمد الجوینی، در شش باب تألیف نموده است. هر باب دارای فصولی
است:
باب اول با عنوان «در مبدأ حرکت»، شش فصل با عناوینی چون ایمان،
ثبات، نیت، صدق، انابت و اخلاص دارد.
باب دوم «در شناخت موانع» است و با شش فصل به شرح مفاهیمی چون
توبه، زهد، فقر، ریاضت، محاسبت، مراقبت و تقوا میپردازد.
باب سوم «در سیر و سلوک و احوال سالک» است و در آن مفاهیمی چون
خلوت، تفکر، خوف، حزن، رجاء، صبر و شکر مورد بحث قرار گرفتهاند.
باب چهارم «در بیان احوال مقارن سلوک» است و ارادت، شوق، محبت،
معرفت، یقین و سکون مورد توجه و شرحاند.
باب پنجم «در حالات وصول واصلان» است و مباحث آن توکل، رضا،
تسلیم، توحید، اتحاد و وحدت است. و نهایت باب ششم «شرح کامل فنا»ست.
چنانچه می بینیم، بیان و موضوعات اوصاف شباهت آشکاری با متون
مهم تصوف همچون کشفالمحجوب یا رساله قشیریه دارد و خود دلیلی آشکار برای توجه خواجه
به متون و مباحث عرفانی است، بهویژه که فصل ششم در باب فناست و فنا از عالیترین و
غاییترین مباحث عرفانی است.
اما آیا اوصافالاشراف میتواند سند گرایش عرفانی خواجه نصیر
باشد؟ البته خواجه که سخت سینوی است، باید هم متأثر از فصول پایانی «اشارات» که شیخالرئیس
عالیترین مباحث در باب عرفان و عارفان را بیان نموده، مباحث عرفانی را مورد توجه خود
قرار داده باشد. ضمن آنکه شیعی بودن خواجه نیز میبایست در جان او تعلقات عرفانیه را
برانگیخته باشد و البته همه اینها در حالی است که خواجه در قرن هفتم میزید، یعنی زمان
حضور ابنعربی (متوفای 638) و مولوی بلخی(م 672ق، همان سال فوت خواجه).
اما اگر از مکاتبات خواجه با قونوی به دلیل روشنی در تبیین گرایشهای
عرفانی او نرسیم، در اوصافالاشراف میتوانیم رگههایی از گرایش عرفانیاش را مشاهده
نماییم، لکن با رویکردی متفاوت از رویکرد غالب اهل تصوف و عرفان. به عبارتی رویکردی
کاملا شیعی به عرفان که حاوی مشخصههایی است چون عاری بودن از هر گونه شطحیات صوفیانه،
کاملا مستند به قرآن، و نیز حضور پر رنگ عقل.
خواجه در مقدمه کتاب، نگارش آن را به اشاره نافذ جوینی میداند
و در آن شرح حقایق و ذکر دقایق سیر اولیا و سالکان طریقت و طالبان حقیقت بر پایه قوانین
عقل و سمع را هدف قرار داده: «مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه و سیاسات مرضیه، بر طریقه
حکما، اندیشهمند بود که مختصرى در بیان سیر اولیا و روش اهل بینش بر قاعده سالکان
طریقت، و طالبان حقیقت، مبنى بر قوانین عقلى و سمعى»(اوصافالاشراف، ص4). بنابراین
خواجه با تأکید بر سمع و عقل نشان میدهد وقعی به شهود و مکاشفت نمینهد و مطالب را
به پایه عقل و نقل ایراد میکند. اقتدا کردن به آیات در هر فصل، رویکرد قرآنی او را
کاملا نشان میدهد: «چند باب مشتمل بر شرح آن حقایق و ذکر آن دقایق در این مختصر وضع
کرد، و در هر باب آیتى از تنزیل مجید که لا یأتیه الباطلُ من بین یدیه و لا من خلفه
که به استشهاد وارد بود، ایراد کرد»(همان). تأمل در نحوه بیان و نوع پرداخت مطالب
نشان میدهد خواجه به هیچ وجه قصد ندارد از حوزه قرآن و عقل خارج شود و در قلمرو شطحیات
و مشاهدات متصوفه بلغزد؛ برای مثال به دیدگاه او در باب وحدت وجود که در مطالب بالا
بیان شد بنگرید. خواجه تقابل وجود با حضرت حق را مطلقا رد میکند و سالک را به شرط
آنکه به مقام محو اثر و فنای محض رسد، منتهی به حضرت حق و بازگشت به او میداند، چنانکه
در قرآن بدان اشارت رفته است: انّا لله و انّا الیه راجعون.
نکته بسیار مهم دیگر، رویکرد اخلاقی خواجه است. به غیر از مباحثی
همچون فنا و وحدت که از مختصات اصلی مباحث اهل تصوف است، بقیه موارد مذکور در اوصافالاشراف،
مباحثی کاملا وارد در حوزه اخلاق است، فلذا شرح و بیان آنها نه توجه و تعلق به مباحث
عرفانی، بلکه نوعی شرح و بیان مسائل اخلاقی است. گستردگی و عمق مباحث اخلاقی بهویژه
در قلمرو اندیشه شیعی و با استناد به منابعی چون نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه و روایات
معصومین(ع) ممکن بود مرز پررنگ میان مباحث عرفانی و اخلاقی را تا حدود زیادی کمرنگ
سازد. مگر در ادعیهای چون دعای کمیل لطیفترین دقایق عرفانی مورد بیان و توجه قرار
نگرفته: «الهی و سیدی و مولای و ربی، صبرتُ على عذابک، فکیف أصبرُ على فراقک؟»
ظریفهای دقیق در همان ابتدا رویکرد خواجه را در بیان دقایق
عرفانی مبتنی بر قرآن و عقل نشان میدهد. خواجه در شرح عبارت «حسناتُ الابرار سیئات
المقربین»، معتقد است هر کس در حرکت رو به تعالی، نسبت به منزل قبل در حال کمال است
و نسبت به منزل بعد در حال نقصان و این راز بنشسته در بطن «حسنات الابرار سیئات المقربین»
است؛ بنابراین اگر از این کلام شگفت که اعمال نیک نیکان، گناهان مقربان محسوب میشود،
عرفا تأویلات شطحآمیز دارند. خواجه این قسم تأویلات را ندارد، بلکه آن را بر بنیاد
مدارج و مراتب کمال تفسیر میکند که نکتهای ظریف و عقلی است.
خواجه در شش فصل باب اول عناوین بنیادی ایمان ، ثبات ، نیت،
صدق، انابت و اخلاص را مطلقا با محوریت قرآن مورد شرح و بحث قرار میدهد:
آیه شریفه «الذین آمنوا و لم یلبسُوا ایمانهُم بظُلم اولئک لهُمُ
الأمنُ و هُم مُهتدون» در شرح ایمان و سپس بیان مراتب ایمان دقیقا بر بنیاد آیات دیگر
قرآن.
آیه شریفه «یثبتُ اللهُ الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیاه
الدنیا و فی الآخره» در بیان مسئله ثبات.
آیه شریفه: «قُل إنّ صلاتی و نُسُکی و محیای و مماتی لله رب
العالمین» در شرح نیت.
آیه شریفه «یا أیها الذین آمنُوا اتقُوا الله و کُونُوا مع الصادقین»
در معنی صدق.
آیه شریفه «و أنیبُوا الى ربکُم و أسلمُوا له» در بیان انابت.
و آیه شریفه «و ما أُمرُوا الا لیعبُدوا الله مُخلصین لهُ الدین»
در بیان اخلاص. و بقیه ابواب و فصول نیز دقیقا به همین صورت.
به علاوه خواجه آنگاه که بخواهد در باب شرح و تبیین دقیقتر
هر کدام از موضوعات به مثلی استناد کند، به روایات شیعی تکیه میکند؛ برای مثال در
شرح صبر که آن را به صبر عوام، صبر زهاد و صبر عارفان تقسیم میکند (ابونصر سراج در
اللمع از سه نوع صبر سخن میگوید: متصبر، صابر و صبور) میآورد: «در آثار آوردهاند
که جابر بن عبدالله انصارى که یکى از اکابر صحابه بود، در آخر عمر به ضعف پیرى و عجز
مبتلا شده بود. محمد بن على بن الحسین المعروف بالباقر(ع) به عیادت او رفت و از حال
او سؤال نمود. گفت: در حالتىام که پیرى از جوانى، و بیمارى از تندرستى، و مرگ از زندگانى
دوستتر دارم! محمد گفت: من بارى چنانم که اگر مرا پیر دارد، پیرى دوستتر دارم و اگر
جوان دارد، جوانى دوستتر دارم و اگر بیمار دارد، بیمارى، و اگر تندرست دارد تندرستى،
و اگر مرگ دهد مرگ، و اگر زندگانى، زندگانى را دوستتر دارم. جابر چون این سخن شنید،
بر روى محمد(ع) بوسه داد و گفت: صَدَق رسولالله که مرا گفت: تو یکى از فرزندان مرا
ببینى همنام من و هو یبقر العلم بقراً کما یبقر الثور الارض. و به این سبب او را باقرعلوم
الاولین و الآخرین گفتند. و از معرفت این مراتب معلوم شود که جابر در مرتبه اهل صبر
بوده است، و محمد(ع) در مرتبه رضا.» (همان، ص60).
خواجه در ادامه بحث و بهویژه در باب پنجم آنگاه که سخن از اتحاد
و وحدت میرود، مستقیم به مباحث اهل تصوف وارد میشود. وی در بحث اتحاد، با بیان آیه
شریفه «لا تدعُ مع الله الها آخر لا اله الا هُو»، توحید را یکىکردن و اتحاد را یکىشدن
میخواند و در شرحشان میآورد: «آنجا و لا تجعل مع الله إلها آخر و اینجا فلا تدعُ
مع الله إلها آخر. چه در توحید شایبه تکلفى هست که در اتحاد نیست. پس هر گاه که یگانگى
مطلق شود و در ضمیر راسخ شود تا به وجهى به دوئى التفا ننماید، به اتحاد رسیده باشد.
و اتحاد نه آن است که جماعتى قاصرنظران توهم کنند که مراد از اتحاد، یکىشدن بنده با
خداى تعالى باشد...، بل آن است که همه او را ببینند بىتکلف آنکه گوید هر چه جز اوست،
از اوست، پس همه یکى است، بل چنانکه به نور تجلى او بینا شود، غیر او را نبیند، بیننده
و دیده و بینش نباشد و همه یکى شود.»
این بحث، مقدمه ورود خواجه به بحث در باب برخی اقوال جنجالی
و شطحآمیز عرفاست: «انا الحق» حلاج و «سبحانى ما أعظم شأنى» بایزید. خواجه البته به
جای رد و نفی این اقوال، سعی در تفسیر آنها دارد: «دعاى حلاج که گفته است: بینى و بینک
ان ینازعنى/ فارفع بفضلک انیی من البین، مستجاب شد و انّیت او از میان برخاست، تا
توانست گفت: «أنا من أهوى و من أهوى أنا» و در این مقام، معلوم شود که آنکس که گفت:
«انا الحق» و آنکس که گفت: «سبحانى ما أعظم شأنى»، نه دعوى الاهیت کردهاند، بل دعوى
نفى انیت خود و اثبات انیت غیرخود کردهاند، و هو المطلوب.»(همان). خواجه با ظرافتی
خاص این اقوال را نه دعوی الوهیت که نفی منیت این عارفان می داند.
انتظار میرود خواجه در باب آخر که عنوان فنا را دارد، به صورت
تفصیلی وارد بحث شود؛ اما اختصار بیش از حد در بیان فنا نشان میدهد او تمایلی به ورود
بدین بحث ندارد؛ پس مختصر اشارهای میکند: «قال الله تعالى: کُل شئ هالکٌ الا وجهه.
در وحدت، سالک و سلوک، و سیر و مقصد و طلب و طالب و مطلوب نباشد، کل شئ هالک الا وجهه،
و اثبات این سخن و بیان هم نباشد و نفى این سخن و بیان هم نباشد، و اثبات و نفى متقابلانند
و دوئى مبدأ کثرت است آنجا نفى و اثبات نباشد، و نفى نفى و اثبات اثبات هم نباشد، و
نفى اثبات و اثبات نفى هم نباشد. و این را «فنا» خوانند، که معاد خلق با فنا باشد همچنانکه
مبدأ ایشان از عدم بود: کما بدأکُم تعُودُون و معنى فنا را حدى با کثرت است: کُل من
علیها فان و یبقى وجهُ ربک ذوالجلال و الاکرام. فنا به این معنى هم نباشد، هر چه در
نطق آید و هر چه در وهم آید و هر چه عقل بدان رسد جمله منتفى گردد. الیه یرجعُ الأمرُ
کُله» (همان، 102).
خلاصه اینکه خواجه نصیرالدین طوسی به عنوان حکیم و متکلمی بزرگ
که نگره و اعتقادی کاملا شیعی دارد، تصوف و عرفان را در قلمرو اعتقاد خود مورد بحث
و نقد و شرح قرار میدهد. اوصافالاشراف نشان میدهد نگره شیخ به عرفان، کاملا بر بنیاد
قرآن و عقل است و در اصل ارتقای لطیف اخلاق و مفاهیم اخلاقی که در سطح چون ظرایف عرفانی
ظاهر میشوند.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ سهشنبه 5 اسفندماه 1399