معلم من، شیخالرئیس
الف) یکی از مهمترین و قابل تأملترین نکات زندگی سراسر ایهام
و ابهام غیاثالدین ابوالفتح، عمر بن ابراهیم خیامی مشهور به خیام نیشابوری (440 ـ
526ق) نسبت او با ابوعلی سینا به عنوان یکی از بزرگترین عقلهای فلسفی در جهان اسلام
و بلکه جهان است. تبیین این رابطه بر بنیاد مستدلترین دلایل عقلی و تاریخی تا حدود
زیادی میتواند در زدودن ابهامات از حیات و اندیشههای خیام بهویژه در باب ارزیابی
برخی اشعار منسوب به وی مؤثر باشد.
تاریخ در باب نسبت خیام با ابنسینا دلایلی میآورد که مهمترین
آنها شاید این قول صریح خیام در «رساله فی الکون و التکلیف» باشد که در پاسخ به یکی
از کسانی که در متون، با عنوان «تلمیذ ابنسینا» از او نام برده شده و در شرح و بیان
ماهیت کون و تکلیف است، از ابنسینا با عنوان «معلم من» یاد میکند: «شاید من و معلم
من، افضلالمتأخرین، شیخالرئیس ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینای بخاری اعلی الله درجته
که در این خصوص نظر کردیم...» (خیامی، 1377: 338).
و البته این معلمیِ شیخالرئیس بر خیام، معلمیِ مستقیم نیست؛
زیرا سال وفات شیخالرئیس 428ق و زمان تولد عمر خیام 440ق است؛ بنابراین امکان بهره
بردن مستقیم خیام از محضر شیخ ممکن نبوده، اما بهره بردن از مکتب و تعالیم شیخالرئیس
چرا. تأمل در رسالههای فلسفی خیام از جمله همین رساله الکون و التکلیف یا رسالههایی
همچون «الضیاء العقلی فی موضوع العلم الکلی» و «رساله ضروره التضاد فی العالم و الجبر
و البقاء» و «رساله فی الوجود» و نیز «ترجمه خطبهالغرای ابنسینا» توسط خیام، رد پای
عمیق اندیشههای پور سینا بر حکیم بلندمرتبه نیشابور را نشان میدهد و اثبات میکند.
برخی دیگر از ادله عبارتند از:
ابوالحسن بیهقی (متوفی 565ق یعنی دو سه دهه بعد از وفات خیام)
در «تتمه صوانالحکمه» سخن خود در باب خیام را چنین آغاز میکند: «الفیلسوف، حجهالحق
عمر بن ابراهیم الخیام» و علاوه بر آنکه در معرفی اولیه خیام از دو عنوان بسیار مرتبط
با ابنسینا یعنی «فیلسوف» و «حجهالحق» استفاده نموده (و میدانیم یکی از القاب ابنسینا
دقیقا همین حجهالحق بوده است)، در ادامه در بیان عظمت علمی خیام، او را تالی ابنسینا
دانسته است: «در تعمق در اجزای علوم حقیقی و سعَت آن، تِلوِ شیخ ابوعلی بود، لیکن در
خلق ضیقی داشت...» («الفیلسوف عمر بن ابراهیم الخیام، حجهالحق کان نیسابوری المیلاد
و الآباء و الأجداد، و کان تلو أبیعلی فی أجزاء علوم الحکمه، الا أنه کان سئ الخلق،
ضیق العطن». بیهقی، 1388: 79 و متن عربی ج1، ص23) بیهقی در ادامه کلام خود از شدت علم
و فرزانگی خیام، روایت لطیفی میآورد:
«گفتهاند که روزی به حضرت شهابالاسلام، الوزیر، عبدالرزّاق
بن الفقیه الأجل، ابی القاسم عبدالله بن علی درآمد و امامالقرّاء، ابوالحسین الغزّال
حاضر بود و در اختلاف [ائمه]القراء در آیتی بحثی میرفت. چون امام حاضر شد، شهابالاسلام
گفت: «عَلی الخبیر سقطنا.» پس وجهی مختار از وجوه مختلفٌفیها از وی پرسیدند، از وجوه
اختلاف قرّاء بیان کرد. هر وجهی علّت آن بگفت و ذکر آن شوارد علی کثرتها بکرد. بعد
از آن اختیار وجهی نمود و بر صحّت آن دلیل گفت. پس امام ابوالفخر الحسین [غزال] گفت:
«کثّر الله فی العلماء مثلک» حق تعالی جهان را از وجود مبارک امام خالی مداراد! چه
گمان نداشتم که کسی از قراء در جهان این وجوه و علل بر ذکر تواند بود، تا به حکیمی
فیلسوف چه رسد! و او با توفّر اقسام علوم در حکمت و ریاضیات و اقسام آن [و] در طبّ
دستی عظیم داشتی و ابن بجدۀ آن بودی و صرف عمر در مطالعه آن کردی.»
روایت دیگری نیز در تاریخ به نقل از محمد بغدادی ـ داماد خیام
ـ ثبت و ضبط است مبنی بر این که خیام پس از مطالعه بخش الهیات کتاب «شفا» و گزاردن
نماز و گفتن ذکر، جان به جانآفرین تسلیم نمود. ابوالحسن بیهقی در تتمه صوانالحکمه
از این معنا چنین یاد کرده: «امام محمد بغدادی میگوید: مطالعة الهی از کتاب الشفاء
میکرد. چون به فصل واحد و کثیر رسید، چیزی در میان اوراق موضع مطالعه نهاد و گفت مرا،
که: "جماعت را بخوان تا وصیت کنم." چون اصحاب جمع شدند و به شرایط وصیت قیام
نمودند، به نماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد تا نماز خفتن بگزارد و پیشانی بر خاک
نهاد و گفت: «اللهم انّی عرّفتُکَ عَلی مبلغ امکانی فاغفرلی فانّ معرفتی ایاک، وسیلتی
الیک» و جان تسلیم کرد. (همان:80). شهروزی نیز در نزههالارواح این روایت را ذکر کرده
و سپس ابیاتی از خیام آورده که مؤید کلام فوق به هنگام مرگ اوست:
از واقعهای تو را خبر خواهم کرد وآن را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک فرو خواهم شد با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد (شهرزوری،
1365: 397)
اهمیت روایت بیهقی از آن روست که از جمله نخستین راویان شرح
حال خیام محسوب میشود، آنهم دقیقا در سده مرگ خیام (قرن ششم)؛ از این روی بنا به
قرابت زمانی، میتواند راوی صادق و متقنی از حکیم بزرگ باشد. روایاتی که دال بر مقام
بلند فلسفه و حکمت اوست.
دلیل دیگری که در همین سده بیانگر این حکمت و فلسفه خیام است،
نامهای است که حکیم سنایی غزنوی ـ شاعر بزرگ ـ برای خیام در نیشابور نگاشته و او را
پیشوای حکیمان خوانده است: «و من متعجبم از سکون صلابت تو که چندین محیلان در شهر و
ذوالفقار زبان تو در نیام، چندین فساد در جوار تو و درّة صلابت تو بر طاق! توقع این
عاشق صادق آن است که چون نوشته بدان پبشوای حکیمان رسد، به ذوالفقار زبان حیدروار سرشان
بردارد و به دِرۀ صلابت عمَری بُنیت نیت ایشان ذره ذره کند...» (نظامی عروضی،1381:
300).
نظامی عروضی نیز در چهارمقاله (تألیف شده در سالهای 551 یا
552ق) خیام را «حجهالحق» خوانده و بینظیر در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون دانسته
است (همان: 101). جالب اینکه عبدالرحمن خازنی دانشمند مشهور همعصر خیام نیز در میزانالحکمه
(نگاشته شده در سال 515ق) خیام را امام خوانده و بعد از این در این دولت قاهره، امام
ابوحفص عمر الخیامی در آن نظر کرد و بر درستی آن برهان آورد (خازنی، 1346: 19).
این بزرگ
ب) اما همچنانکه ذکر کردیم دو اثر، نسبت مستقیم خیام با ابنسینا
را برای ما مدلل میدارند: اول ترجمه خطبه الغرا یا خطبه توحیدیه ابنسینا و دوم رساله
کون و تکلیف. در باب رساله اول این نسبت بر بنیاد مقدمه کوتاهی که بیانگر آن است جمعی
از برادران اصفهان ترجمه خطبه ابنسینا را از او خواسته و خیام دعوت آنها را اجابت
کرده و آن را ترجمه نموده، مشخص میشود؛ بهویژه اینکه خیام در این ترجمه (که گاه با
شرح برخی معانی همراه است) در مواردی با لفظ «این بزرگ» از ابنسینا یاد کرده است:
«ولکن این سخن خطا نیست که این بزرگ میگوید» (حبیبی، 1390: 94).
اما رساله دوم یعنی «الکوْن و التکلیف» را شمسالدین محمد شهرزوری
در نزههالارواح از آن خیام دانسته است: «عمر الخیامی النیسابوری.... و او را مختصری
هست در طبیعیات و رساله در وجود و رساله در کون و تکلیف» (شهرزوری، 1365: 395). خیام
در این رساله، ابنسینا را «معلم من» خوانده است؛ بنابراین تأمل در این رساله ضروری
است؛ زیرا علاوه بر تصریح نسبت میان خیام با شیخالرئیس، در عین حال بیانگر مقام رفیع
و بلند خیام در فلسفه و حکمت نیز هست و دلیلی بسیار روشن در بیان این قول بیهقی در
تتمه صوانالحکمه که خیام را تالی ابنسینا دانسته بود.
ذکر دیباچه رساله الکون و التکلیف در بیان این مقصود ما بسی
رساست: «کتب ابو نصر محمد بن عبدالرحیم النسوی و هو الامام القاضی بنواحی فارس سنه
ثلاث و سبعین و اربعمائه الی السید الاجل، حجهالحق، فیلسوف العالم، نصرهالدین، سیدالحکماء
المشرق و المغرب، ابیالفتح، عمر بن ابراهیم الخیامی ـ قدّس الله نفسه ـ رساله منطویه
عَلی المباحثه عن حکمه الله تبارک و تعالی فی خلق العالم و خصوصا الانسان و تکلیف بالعبادات...»
(خیامی، 1377: 322).نویسنده نامه و در اصل پرسشگر معانی کوْن و تکلیف، پس از بیان فوق،
خطاب به خیام ابیات زیبایی میسراید که بیان از جایگاه علمی و فلسفی بینظیر خیام در
همان زمان حیات او دارد. این ابیات چنین است:
ان کنتَ ترعین یا ریح الصبا ذممی فاقری
السّلام على العلامه الخیّمی
بوسی لدیه تراب الأرض خاضعه خضوع من یجتدى جدوى الحکم
فهو الحکیم الذی تسقى سحائبه ماء الحیاه رفات الأعظم الرمم
عن حکمه الکون و التکلیف یأت بها تغنى براهینه عن أن یقال لمی
ترجمه:
ای باد صبا، اگر رعایتم کنی، به هنگام وزیدن/ سلام مرا به علّامه
خیّامی برسان
و خاضعانه خاک درش را ببوس/ با خضوعی که سزاوار چنان حکیمی است
آن حکیمی که ابر [لطفش] استخوان پوسیده را از آب زندگی سیراب
میکند.
[از وی] از حکمت کوْن و تکلیف و براهینش [بپرس] و برایم بخوان.
(همان: 323).
اگر دقیقترین روایت تولد خیام، 440ق باشد و سال پرسش نسوی از
خیام (بنا به تصریح آن در دیباچه فوق) سال 473 بوده باشد، بنابراین خیام در سی و سه
سالگی چنان در حکمت و فلسفه زبانزد بوده که قاضی مناطق فارس با لطایف ظریفه فوق، او
را خطاب قرار داده و سؤالات فلسفی خود را از او پرسیده است. جالب اینکه خود خیام هم
در ابتدای «رساله ضروره التضادّ فی العالم و الجبر و البقاء» که به نظر میرسد همان
پاسخ به سؤالات دیگر نسوی است، تعجب کرده که سائل او را در چه مقامی دیده که چنین پرسشهای
مهمی از او نموده است: «و بعد سؤال چنین مسألهای همچون ضرورت تضاد و درخواست مباحثه
در آن، باعث بلندی نام و عظمت کار من گردید و از آن سبب از صمیم قلب خدای را شکر گفته،
چه به خاطر من خطور نمیکرد این قبیل سؤالات آنهم با این طرز و اسلوب با یک شبهه قوی،
از من بشود!» (همان: 344).
آنچه گفته آمد، روایت مشهوری از ارتباط نسوی با حکیم عمر خیام
است؛ اما برخی متفکران، دیباچه این رساله را در اصل دیباچه رساله ضروره التضادّ فی
العالم و الجبر و البقاء میدانند که اینگونه آغاز میشود: «جواب السید الأجل، حجّهالحق،
فیلسوف العالم، نصرهالدین، سیّد حکماء المشرق و المغرب، أبی الفتح، عمر بن ابراهیم
الخیّام عن ثلاث مسائل سُئل عنها» و این سؤالات در اصل همان پرسشهایی بوده که قاضی
فارس با خیام داشته است. به عبارتی ابهام در شخصیت تاریخی نسوی و نیز صراحت کلمه قاضی
فارس در رساله ضروره التضاد، سبب نقد متفکران مذکور در ارتباط میان دو رساله الکون
و التکلیف و رساله ضروره التضاد شده است. در حالی که این دو رساله میتوانست در اصل
یک رساله و حاوی سؤالات نسوی باشد، کما اینکه سیدسلیمان ندوی ـ از متفکران خیامشناس
ـ در ضمن مجموعه خیام که جمعآوری نموده، رساله ضروره التضاد را ادامه همان الکون و
التکلیف انگاشته و به محییالدین صبری کردی ایراد گرفته: چرا رساله تضاد را جدای از
رساله الکون و التکلیف دانسته است؟ ضمن اینکه چه رساله تضاد ادامه کون و تکلیف باشد،
چه نباشد و چه این قاضی فارس نسوی یا به روایتهای دیگر قاضی ابوطاهر فرازی باشد، در
اصل ماجرا که یکی از تلامیذ مکتب ابنسینا سؤالاتی از خیام در باب مهمترین و بنیادیترین
مسائل فلسفی پرسیده و خیام را به نامداری در حکمت و فلسفه ستوده، تفاوتی ایجاد نمیکند.
در کوی پردهفروشان
ج) حکایت نظامی عروضی از موت و مدفن این حکیم بلندمرتبه مشرقی
زیباست: «در سنه ست و خسمائه (۵۰۶) به شهر بلخ در کوی پردهفروشان در سرای ابوسعد جره،
خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته
بودم؛ در میان مجلس عشرت، از حجتالحق عمر شنیدم که او گفت: «گور من در موضعی باشد
که هر بهار شمال بر من گلافشان میکند.» مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنویی
گزاف نگوید. چون در سنه ثلاثین [ثلاثین و خسمانه] ۵۳۰ ـ به نیشابور رسیدم، چند سال
بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر
من حق استادی بود. آدینهای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من
نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد و بر دست چپ گشتم. در پایین دیوار باغی، خاک
او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه
بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود و مرا یاد آمد آن حکایت که
به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد، که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون
او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کند، بمنّه و کرمه.»
منابع:
ـ شهرزوری، شمسالدین محمد بن محمود (1365) نزههالارواح و روضهالافراح،
ترجمه مقصودعلی تبریزی، تهران نشر انتشارات علمی و فرهنگی
ـ خیامی، عمر بن ابراهیم (1377) دانشنامه خیامی، به اهتمام رحیم
رضازاده ملک، تهران، صدای معاصر
ـ خازنی، ابوالفتح عبدالرحمن (1346) میزان الحکمه، ترجمه مدرس
رضوی، تهران انتشارات بنیاد فرهنگ ایران
ـ بیهقی، ابوالحسن علی بن زید (1388) تتمه صوان الحکمه؛ ترجمه
فارسی با عنوان: درهالاخبار و لمعهالانوار، ترجمه منشی سزدی، تهران، انتشارات حکمت
ـ نظامی عروضی، احمد بن عمر(1381) چهارمقاله، به کوشش محمد معین،
چاپ دوم، تهران، انتشارات زوار
ـ حبیبی، نجفقلی (1390) ترجمه رساله توحیدیه، نشریه جاویدان
خرد، ش18.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ سهشنبه 28 بهمن ماه 1399