میرزا علیاکبر خان نفیسی مشهور و معروف به ناظمالاطباء کرمانی
(درگذشتۀ 1303ش) یکی از برجستهترین رجال معاصر ایران است، نه از آن رو که به عنوان
طبیب مخصوص مظفرالدینشاه، مؤثر در امضای مشروطیت به دست این شاه قاجار بود و نه اینکه
صاحب یکی از شاخصترین فرهنگنامههای فارسی در جهان معاصر است و نیز نه اینکه تألیفات
پزشکی متعددی دارد و مؤسس چند بیمارستان یا مرکز حفظالصحه در تهران و مشهد، بلکه از
این رو که یکی از برجستهترین مؤلفان و جمعکنندگان میان طبابت و ادبیات، و نیز نقطه
تألیف فرهنگ غنی اسلامی ایرانی و علم با دانش پزشکی است که البته ریشه تاریخی آن به
خاندانش باز میگردد؛ خاندانی که پزشکی را در دوره تیموری با شخص برهانالدین نفیس
بن عوض بن حکیم کرمانی (۸۱۲ق کرمان ـ ۸۹۰ق)، پزشک بزرگ ایرانی قرن نهم هجری و معروف
به «طبیب نفیس» یا «حکیم نفیس» (نفیس کرمانی) و گاه «برهان نفیس» که یکی نامدارترین
مؤلفان کتابهای پزشکی در تاریخ پزشکی ایران محسوب میشود، آغاز میکند.
بر بنیاد آنچه مختصر در باب مرحوم ناظمالاطباء و خصایلش گفته
آمد، سؤال این است: چه دلایل و عواملی پردازندة شخصیتهایی چون اوست که طب و ادب را
به هم میپیوندند و ادیان را به ابدان، به تعبیر رسول گرامی اسلام(ص): «العلم علمان:
علم الادیان و علم الابدان».
شاید ریشه این ماجرا در تعلق شخصی میرزاعلیاکبر باشد که چون
از کرمان به تهران اعزام شد تا در دارالفنون طب بخواند، در حالی که جانش متمایل به
تعلیم حکمت و فلسفه بود، او را به خواندن طب الزام کردند و او طبیب شد. آن تعلق شاید
در تمامی حیات پزشکی این حکیم شریف بر جان و جهانش سایه افکنده و او را بدان سو کشانده
که هم مترجم کتابی در علم تشریح از زبان فرانسه باشد و مؤلف آثاری چون «رساله در جراحی»،
«رساله در پاتولوژی و کلینیک جراحی»، «رساله در سوءهضم» و کتاب بزرگی چون «پزشکینامه»
باشد و هم در عین حال صاحب کتاب بسیار مهم «فرهنگ ناظمالاطباء» و «تعلیمات ابتدایی»
و «نامه زبانآموز» در قواعد زبان فارسی برای نوتعلیمان این زبان باشد.
به نظر میرسد جانمایۀ بنیادین چنین تألیف و تعلقی (یعنی تألیف
میان طب و ادب)، تاریخ عظیم حکمت در فرهنگ ایرانی اسلامی باشد که مطلقاً متأثر از مفهوم
و شمولیت معنای حکیم و حکمت است. از یک سو این واژه قرآنی اشاره کامل به توأمانی نظر
و عمل دارد و از دیگر سوء متأثر از فرهنگی است که معتقد به تمیز و تفکیک میان فیزیک
و متافیزیک، ماده و معنا، جسم و روح یا به تعبیر شریف پیامبر گرامی اسلام، علم ابدان
و ادیان نیست. محال است کسی در متن چنین فرهنگ و حکمتی رشد کند و ببالد و جان و جهانش،
سراسر طلب و میل دست یافتن به هر دو ساحت نکند.
شاید برخی طبیبی و ادیبی امثال مرحوم ناظمالاطباء را به فرهنگ
فلسفی ما نسبت دهند که حکیمی حاذق چون شیخالرئیس ابنسینا را در متن خود پروراند،
صاحب کتاب عظیم «القانون فی الطب» و در عین حال کتاب عظیمتر «شفاء» و از او تا قطبالدین
شیرازی که در چهارده سالگی طبیب مارستان مظفری شیراز میشود و در عین حال درهالتاج
او، خود «شفا»یی است به زبان فارسی.
البته معنای فوق الذکر قابل تأمل است؛ اما به نظر میرسد این
نکته ریشه در جان و ذات این فرهنگ داشته باشد، بنمایهای که سعی در حذف تمایز میان
علوم انسانی با علوم طبی و فنی دارد. همان معنای بنیادین و مستتر و جاری در متن این
فرهنگ که حتی در فلسفهاش، حرکت را از عرض به جوهر میبرد و مرز میان ماده و معنا را
با این جمله که نفس در سیر استکمالی خود به عالیترین مرحله روحانیت و کمال می رسد
(ملاصدرا) برمیدارد و شاید همه این معانی ریشه در مبانی دین و مکتبی دارد که دنیا
را نه احقر از آخرت و نه اکبر از آن میداند بل به توأمانی هر دو در نیل به سعادت بشر
تأکید میکند: «و منهُم من یقولُ ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه وقنا عذاب
النار» (بقره، 201)، گرچه بر اولی بودن آخرت در غایت تاکید دارد: «و للآخره خیرٌ لک
من الأُولى» (ضحی،4).
منبع: روزنامه اطلاعات؛ دوشنبه 6 بهمنماه 1399