روحالقدس آن روان قدّوسـی
با توست که خاصه مسیحا نیست
(الهی قمشهای)
جهت مقدمه باید عرض کنم که مطالب این بحث براى آشنایى با تفکرات
کلاسیک در باب عقل است نه براى قبول کردن آنها به عنوان حقیقت. مطالبى که براى دوستان
عزیزم مىنویسم، تنها یک مدلسازی است که مطلقاً نه درست است و نه غلط، و بنده نیز
با این نظر این مباحث را طرح مىکنم. اصولا ارزش مدلسازى علمى یا فلسفى، در جنبه کاربردى
آنهاست. اگر به این مدلها اعتقاد پیدا کنیم، از هدف مدل دور مىافتیم و متعصب مىشویم.
سخن اول
در عرفان و الهیات اسلامى «روحالقدس» (که همان جبرئیل است)،
نماد «عقل مجرد» یا «جوهر عقل» است. عقل از آنجا که جوهر است و عرَض نیست، کمى و زیادى
و مراتب ندارد و همه ارباب عقول از جوهر عقل برخوردارند و این جوهر در همه یکسان است.
دکارت در رساله معروف «گفتار در روش» (discours de
la méthode) بر همین مطلب تأکید مىکند
که جوهر عقل در همگان یکسان است و مىگوید: خداوند ثروت و سلامت و زیبایى را یکسان
قسمت نکرده، ولى عقل را به تساوى تقسیم کرده، بىجهت نیست که همه مردم از سهم عقل خود
راضیاند! البته توانایىهاى فکرى و هوشى مانند حافظه و بهرة هوشى و غیره متفاوتند،
ولى این تفاوتها در جوهر عقل نیست، بلکه در آن چیزهایى است که بر عقل عارض مىشوند.
خداوند نیز بر اساس اینکه همگان از جوهر عقل به طور یکسان برخوردارند، همه مردم را
دعوت به تعقل مىکند: «افلا تعقلون؟»، «افلا تدبرون؟»، «لعلکم تعقلون» و...
و اما ارتباط انسان با عقل مجرد مراتب مختلف دارد. ما در کودکى
ارتباط کامل با عقل مجرد خود نداریم؛ بنابراین عقل کودکان، عقل هیولانى (بالقوه) است
و چون نفس کودک ارتباط بیشتری با عقل برقرار کند، عقلش «عقل ملکه» خواهد شد. دو مرحله
دیگر هست که به آنها «عقل بالفعل» و «عقل مستفاد» مىگویند. البته این چهار مرتبه مربوط
به خود عقل نیست، بلکه مربوط به ارتباط نفس با عقل است. کمال پختگى انسان زمانی است
که نفس ارتباطش با عقل کامل مىشود. این ازدواج معنوى زمانى حاصل مىکردد که انسان
از طریق تزکیه و تربیت نفس و تحصیل دانش، نقدى براى کابین این ازدواج حاصل کند. حکیم
نظامى در مخزنالاسرار گفت:
عقل که با نفس به دلّالگیست منتظر نقد چهل سالگیست
منظور از چهل سالگى، پختگى است.
سخن دوم
و اما «عقل بالملکه»، عقل انسان بالغ است که فرد با آن، قیاسات
منطقى مىکند و از مقدمات، به نتایج مىرسد. «عقل بالفعل» آن است که صاحب عقل از عقل
خود و علوم حاصله از آن استفاده مىکند تا به رستگارى برسد و «عقل مستفاد» (transcendental logic) استفادة نفس انسان است از عقل خود تا جایى که از حدود تعینات
فردى بگذرد و با عقل مجرد کلّى ارتباط تام بر قرار کند. این عقل همان «روحالقدس» است
که در همه ما انسانها دمیده شده است.
البته همانطور که ذکر شد، عقل مراتب ندارد و این چهار مرتبه
در واقع مراحل ارتباط «نفس» انسان است با جوهر عقل. در مرتبه نهایى، نفس انسان از طریق
اتحاد کامل با عقل، به صلح و آرامش مىرسد؛ یعنى نفس و عقلش کاملا همسو میگردند و
در واقع بهشت انسان همین است. در این مرحله، نفس انسان نیز به واسطه عقل، با کل عالم
هستى ارتباط برقرار مىکند. مولانا این عقل مجرد را «پدر انسان» و «اصل کل عالم» مىخواند؛
زیرا عقل، صادر اول است و نفس (یا جان) صادر دوم:
این جهان یک صورت از عقل کل است کوست باباى
هر آن کو عاقل است
من که صلحم دائماً با این پدر، این جهان چون جنتستم در نظر
در عرفان گاه عقل مستفاد را «عقل نبى و ولىّ» مىدانند. در ادبیات
بودایى به آن «عقل کیهانى» و در فلسفه اولى اسلامى عقل را «صادر اول» مىگویند و مرتبه
عقل مستفاد، در واقع مرتبه عالى نفس انسان است که از عوارض عقل گذشته و به جوهر عقل
رسیده است و در قوس صعودى با پدر ملحق شده است. به تعبیر شیخ محمود شبستری:
از آن گفتهست عیسى وقت أسرا که: آهنگ پدر دارم به بالا
تو هم جان پدر، نزد پدر شو بهدر
رفتند همراهان، بهدر شو
بزرگان الهیات مسیحیت نیز «پدر» و «پسر» را (که دو بار در انجیل
مرقس به آن اشاره میشود) کم و بیش به همین شکل تعبیر میکنند. به این ترتیب پیوستن
حضرت مسیح(ع) در سیر آسمانی او به پدر، به تعبیری همان اتحاد کامل نفس با عقل است که
خاص عیسی نیست و بلکه بیانی از سیر تکاملی روح انسان در قوس صعودی است به سوی پروردگار.
در این تعبیر شیخ محمود، دمیدن روحالقدس در حضرت مریم(س) در «سیر نزولی» است و به
آسمان رفتن مسیح، در «سیر صعودی».
کانت نیز سه مرحله از عقل را شرح مىدهد که به آنها «عقل محض»
یا خرد ناب (pure reason)، «عقل عملى» (practical reason) و «ایدهآلیسم متعالى» (transcendental idealism) مىگوید که بىشباهت به سه مرتبه آخر در مراتب ذکر شده مدل فلسفه
اسلامی نیست. توجه داشته باشیم که لغت «عقل» در این بحث فلسفى، معادل «خرَد» فارسى
و Reason انگلیسى است و گاه نیز معادل «منطق» (logic) به معنى
وسیع کلمه است. در عرفان نیز گاه از آن به «سخن» یاد مىکنند؛ چنانکه حکیم نظامى در
مخزنالاسرار گفت:
جنبش اول چو قلم برگرفت، حرف
نخستین به سخن درگرفت
سخن در ابتدای انجیل یوحنا، به «کلمه» تعبیر شده است در آنجا
که میگوید: «در ابتدا کلمه بود.»
در خاتمه بد نیست یادآوری کنیم که لغت عقل در اخلاق به معانى
دیگر استفاده شده، از جمله «پایبند» و «ابزار کنترل» که در اینجا مورد نظر ما نیست.
در فرصتهاى دیگر اگر از طرف دوستان شوقى باشد و خداوند توفیقی عطا فرماید، انشاءالله
به بحث مفصلترى در زمینه «عقل و کلمه» مىپردازیم.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ ذوشنبه 15 دیماه 1399