بر بنیاد رویکرد ریشهشناسی لغات[1]
یا علم مطالعه تاریخی واژهها و نیز بررسی تحول شکل و مفهوم واژهها، این مقاله
قصد درک مفهوم زیبایی در متن اوستا (شامل یسنهها، یَشتها، وندیداد، ویسپرَد و
خردهاوستا و بهویژه گاثاها که بخشی از یسنهها محسوب میشود) و نیز پهلوی (بهویژه
در دینکردها و بُندهش) را دارد. علاوه بر آن هدف مقاله، پژوهش در باب واژههایی
است که مترادف مفهوم زیبایی و در بر دارنده آن، در متون زرتشتی بودهاند. فرض بر این
است نسبتی ذاتی میان مفهوم هنر و زیبایی در متون پهلوی و اوستایی با مفهوم و معنای
آنها در فرهنگ اسلامی ـ ایرانی وجود دارد، بهویژه اگر محور این نسبت، مفاهیمی چون
هندسه و نظم به عنوان مفاهیم بطنی زیبایی در فرهنگ فلسفی این سرزمین باشد.
مفهومشناسی
اصطلاحات «زیبا» و «زیبایی»
در
متون اوستایی و پهلوی از چه کلماتی برای بیان زیبا و زیبایی استفاده شده است؟ این
کلمات کدامند و چه تعریف و تبیینی از مفهوم زیبایی بیان میکنند؟ همچنین مصداق یا
مصادیقی که در این متون از زیبایی ارائه میشود، کدامند؟ طبیعی است محور و مرجع
کامل این تحقیق نیز باید متون اوستایی و پهلوی باشد. و البته از میان اوستا، بخش بسیار معتبر و مورد قبول مطلق
جامعه زرتشتی یعنی گاثاها یا «گاهان» که 17 هات (فصل) از 72 هات یسنههاست، مورد
توجه کامل خواهد بود. در تحقیق دیگری که در باب ریشهشناسی کلمه «هنر» انجام دادهام،
دو بند از بندهای گاثاها، حاوی این واژه بودند و این یعنی معتبرترین متن زرتشتی،
منبع اصلی مفهومشناسی بنیادین هنر است. این روش منطقا در باب زیبایی نیز باید
محور قرار گیرد. متون پهلوی نیز که در تداوم فرهنگ زبانی ایرانیان پدید آمد، در
سطح دوم این پژوهش قرار دارد؛ اما صرف مواجهه عریان با متون اوستایی و پهلوی،
مطلقا وافی به مقصود نیست و ما را به درک ژرف و دقیق مفهوم زیبایی رهنمون نخواهد
بود مگر اینکه بر بنیاد تحقیقات ارجمند زبانشناسان و اوستاپژوهان برجسته، به مدخل
زیباشناسی اوستایی ورود کنیم.
زیبایی در
گاهان
ابتدا بر بنیاد
تحقیقات بسیار دقیق ابراهیم پورداوود، بهویژه در متن گاثاها به واژههای «زوشَ»[2]
و «زوشتَ»[3] که ایشان به نغز، خوش، دلربا، زیبا، خوشایند و نازنین ترجمه کردهاند،
مواجه میشویم. پورداوود با تحلیل کلمه «هَزَئوشَ»[4] در بند 8 هات 28 یسنا که نخستین هات از گاثاها
محسوب میشود، بحث در باب زوش را آغاز میکند. به تعبیر ایشان این کلمه در بند 7
هات 29 و در بند 20 از هات 51 نیز آمده است و به معنای همکام[5] است.
بند 8 هات 28
گاهان چنین است: «بهتری خواستارم از تو، ای بهتر، تو ای اهورای با بهتر راستی
همکام [هَزئوشَ]. خواهانم از برای فرشوشتر دلیر و از برایم و از برای کسی که تو آن
را به بخشایی منش نیک، هماره جاودان»
(پورداوود،1354:
66).
دوستخواه در
ترجمه سادهتری مفهوم بند فوق را چنین آورده است: «ای اهوره با بهترین اَشَه همکام
(هَزَئوشَ)، ای بهتر از همه، آرزومندانه خواستارم که فَرَشوشتره دلیر و دیگر
یارانم را و آنان را که بیگمان بدیشان منش نیک جاودانه خواهی بخشید، زندگی بهتر
ارزانی داری» (دوستخواه،1370: 9).
در بند 7 هات
29 گاثاها نیز مجدد این واژه تکرار شده: «سخن افزونی مزدا اهوره با راستی همکام...
(پورداوود،1354: 74) و نیز در بند 20 هات 51 (که این نیز از گاثاهاست): «این
بخشایش را به ما ارزانی دارید شما ای کسانی که همه با یکدیگر همکام هستید با
راستی، با منش نیک با آن پارسایی که چون در نماز ستوده شوید، مزدا از روی دستور
(خویش) یاری بخشد» (همان: 208).
استناد
پورداوود به یکی از ابیات شاهنامه، ظاهراً توجیه ایشان از ترجمه «هزئوش» به
«همکام» است:
دلارام او بود همکام اوی همیشه به لب داشتی
نام اوی (فردوسی، 1383: 1574)
اما کلمه
هَزئوش یک کلمه مرکب است ابتدای آن (ﻫ) َهمان «هَهَ، هَن» یا «هام» است که معنای «هم» را در فارسی
دارد (پورداوود، 1356: 19)؛ بنابراین بخش نخست هزئوشَ به معنای هم است. پس بخش دوم
را باید در متون اوستایی مورد بحث و بررسی قرار داد. یعنی «زئوش»،[6] کلمهای که
بارها در متون اوستایی تکرار شده و به معنای «خواست، آرزو، کام و میل» است، همچون
کام مطرح در بند 2
هات33 گاثاها:
«کسی
که به دروغپرست بد کند، چه با گفتار، چه با پندار، چه با دستها یا اینکه به پیروش
نیکی آموزاند [اینچنین] کسان، کام مزدااهوره و خواست وی به جای آورند» (پورداوود،
1354: 110). بیتردید در اینجا کام به معنای رضایت و خوشایندی اهوراست. در بند 5
هات 47 گاثاها نیز خواست الهی معنای دیگر هزئوش است: «و تو از این سپندمینو، ای
مزدااهوره، به راستیپرست هر آنچه بهتر است، پیمان دادی. آیا بی خواست تو، دروغپرست
از آن بهرهمند خواهد شد؟» (همان: 172).
پورداوود معادل
زئوش اوستایی در فارسی باستان را «دئوش»[7] دانسته و آن را «دوستداشتن، پسندیدن و خوشداشتن» معنا نموده است. از همین
خانواده، به اصطلاح «دوشارم» اشاره میکند که در متون پهلوی به معنای «آسایشبخش، خوشیدهنده
یا لذتبخش و موافق طبع و سلیقه» است.
این توافق با
طبع و سلیقه، فصل مشترک مفهوم اصطلاح دوشارم با «لذت» است. در فلسفه و بهویژه
فلسفه حکمای مسلمان، لذت در بر دارنده مفهوم فوق است. از دیدگاه حکمای مسلمان هر
چیزی که موافق طبع باشد، لذتبرانگیز است و هر چه مغایر و متنافر با طبع، نفرتانگیز.
و اصولا لذت چیزی جز تطابق با طبع، و الم چیزی جز تنافر با طبع نیست. از آن سو
نسبتی میان لذت و زیبایی به عنوان دو مفهوم بسیار مرتبط برقرار است. از دیدگاه
فارابی تمامی صناعات انسانی به قصد لذت، منفعت یا زیبایی انجام میشوند؛ بنابراین
غایت اعمال انسان یا کسب لذت است یا رسیدن به منفعت و یا کسب و درک زیبایی: «المقصود
الانسانی ثلاثه: اللذیذ و النافع و الجمیل. و النافع اما فی اللذیذ و اما فی الجمیل»
(فارابی، بی تا:332). این در حالی است که گاه منفعت در کسب لذت است، گاه در کسب
زیبایی. بر این اساس فارابی متذکر میشود: «صناعاتی که بهوسیله آنها در شهرها
تصرف میشود، سودبخش و نافعند و صناعاتی که بهوسیله آنها سیرتها تمییز داده شده
یا به انجام خیری ترغیب میشوند، زیبایند.» مقصود صناعاتی که بهوسیلۀ آن سیرتها
تمیز داده میشوند و با آن نیرویی بر کاری که خیر دانسته شده است بهدست میآید.
این زیبایی است به آن دلیل که علم و یقین به حق این صناعات را حاصل میکند و
معرفت حق و یقین به او لامحاله زیباست.» (همان).
بر بنیاد چنین
تحلیل و تفصیلی، صناعات از منظر فارابی یا نافعند یا زیبا: «الصنایع کلها اما جمیل و اما نافع».
به عبارت روشنتر فارابی معتقد است:
«مقصود در تمام
صناعات، یا زیبایی است یا منفعت»؛ بنابراین صناعات دو دستهاند: یک دسته آنهایی که
مقصود در آنها تحصیل زیبایی است و دسته دیگر صناعاتی که مقصود در آنها تحصیل منفعت
است. آن صناعتی که مقصودش تنها تحصیل زیبایی است، فلسفه نامیده میشود «و به
طور کلی «حکمت» خوانده میشود و در میان صناعاتی که مقصود در آنها، رسیدن به
منفعتی است، چیزی نیست که به طور کلی بتوان آن را حکمت خواند؛ ولی ای بسا بعضی
از انواع آن را بر اساس مشابهت با فلسفه، به این نام بخوانند و ازآنرو که زیبا،
خود بر دو دسته بود، یک دسته تنها علم و دسته دیگر علم و عمل، صناعت فلسفه نیز به
دو دسته تقسیم میشود» (همان :332). لاجرم از مسیر «دوشارم» یا لذت میتوان راهی به
جان و جهان زیبایی در متون ایرانی یافت، دقیقا از این رو که در تمامی فرهنگها
نسبتی میان لذت و زیبایی وجود دارد.
*
در هات 29 بند 8، از اصطلاح «هودِمَ»[8]
سخن رفته که به معنای دلپذیر، شیرین و نغز آمده است (پورداوود 1356: 149).
همچنین
پورداوود اصطلاح «هو»[9] را در شرح بند 22 هات 31 گاهان، «خوب، نیک، نغز و زیبا»
ترجمه کرده است (همان: 140). در مقاله جداگانهای در باب هو که بخش نخستین هونر
(هنر) را تشکیل میدهد به تفصیل این معنا مورد بحث قرار گرفته است.[10]
واژههای دیگر
زیبایی در اوستا
1ـ بدون تردید
مهمترین و نزدیکترین واژه به مفهوم زیبایی، آنگونه که امروزه از زیبایی درکی
داریم، کلمه «سرَ»[11] است. به نظر میرسد این واژه بنیاد زیباشناسی در اوستاست؛
زیرا کلماتی همچون «سرئشتَ»[12] و نیز «سرءُ»[13] به معنای زیبا و همچنین کلمه
«سرَئگن»[14] به معنای زن زیبا و «سَرئُتَنو»[15] به معنای خوشاندام از ریشه
«سرَ»[16] هستند (بهرامی، 1369: 1482-1483).
2ـ در همین حوزه
دو اصطلاح[17] داریم که به معنای زیبا، خوب، نرم، دلپسند، خوشگل و نیکو در بسیاری
از بندهای اوستا بهکار رفته است (همان: 1491-1492)؛ برای مثال در کرده هشتم یسنای
57، این کلمه درباره ایزد سروش چنین بهکار رفته است: «شهریار زیبای زرینچشم»
(دوستخواه،1370: 225) و در بند 9 کرده پنجم یشت هشتم «سریرا» صفت ایزد «تشتِر»
است: «پس آنگاه تشتِر زیبا و آشتیبخش به سوی کشورها روی آورد تا آنها را از سالی
خوش بهرهمند کند؛ اینچنین سرزمینهای ایرانی از سالی خوش برخوردار شوند» (همان:
331).
در بند 30
فرگرد 19 وندیداد: «پس آنگاه دوشیزهای خوشاندام، نیرومند، بلندبالا، بازشناسنده،
آراسته و برازنده، کارآمد و چیرهدست و بسیار زیرک با سگانی در دو سوی او فرا میرسد.
او روان نیکوکار را از فراز البرز کوه و از چنودپل میگذراند و در برابر ایزدان
مینوی جای میدهد بهمن از سریر زرین خوش برمیخیزد و بانگ برمیآورد: چگونه از آن
جهان پرآسیب، بدین جهان جاودانه درآمدهای و به سوی ما میآیی؟» (همان: 870) و در
بند چهارم کرده دوازدهم ویسپرَد: «اینچنین همه آنها فرخندهتر شوند فرخنده
برشماریم، فرخنده دانیم، فرخنده اندیشیم، آفریدگانی را ـ زیباترین و بهترین
آفریدگان را ـ که اهورهمزدای اشون بیافرید» (همان: 549).
در بند 5 یشت
اول (هرمزدیشت): «زرتشت گفت: ای اهورهمزدای اشوَن، مرا از نام خویش که بزرگتر و
بهتر و زیباتر از هر چیز و به روز پسین کارآمدتر و پیروزمندتر و چارهبخشتر است و
بهتر بر دشمنی دیوان و مردمان چیره شود، بیاگاهان» (همان:272).
در هات پنجم
یسنهها: «ایدون اردیبهشت را میستاییم، آن زیباترین امشاسپند، آن روشنی، آن سراسر
نیکی را (همان:120) و بند اول هات اول یسنهها: «ستایش بهجا میآورم دادار اهورهمزدای
رایومند فرهمند، بزرگترین و زیباترین و استوارترین و خردمندترین و بُرزمندترین و
سپندترین را» (همان: 95).
در بند 10 هات
68 یسنهها: «ای آبهای نیک اهورایی! کسی که شما را با بهترین زَور، با زیباترین
زور، با زوری که اشونی آن را پالوده باشد، بستاید...»
(همان:
254).
چنانکه گفتیم،
این کلمه به معنای «دلپذیر و لذتبخش» نیز آمده است، از جمله در بند 17 یشت هفدهم
(اشییَشت): «ای آن که آوازت از همه آنان که مرا میخوانند، به گوش من دلپذیرتر میآید؛
تو کیستی که مرا میخوانی؟» (همان: 471).
3ـ واژه زیباتر
در اوستا، «سریَنکه»[18] است که در بند 9 یشت 22 (هادخت نسک) که تمثیل واره بسیار زیبایی در باب جهان پس از مرگ و سیر روانهای
پاک و ناپاک است، در توصیف تجسم اعمال نیکمردانِ خوبرفتار به کار رفته: «در وزش این
باد، دین وی به پیکره دوشیزهای بر او نمایان میشود: دوشیزهای زیبا، درخشان،
سپیدبازو، نیرومند، خوشچهره، بُرزمند، نیکوتن، آزاده و نژاده که پانزدهساله مینماید
و پیکرش همچون همه زیباترین آفریدگان، زیباست. آنگاه روان اَشونمرد [= انسان پرهیزگار]
روی بدو کند و از وی بپرسد: «کیستی ای دوشیزه جوان، ای خوش اندامترین دوشیزهای
که من دیدهام؟» پس آنگاه دین وی بدو پاسخ دهد: «ای جوانمرد نیکاندیش، نیکگفتار،
نیککردار و نیکدین، من دین توام.» (همان: 511).
کلمات دیگری
نیز از این ریشه همچون «سروَتَ»[19] و نیز «سرَیَن»[20] به معنای زیبایی و خوشگلی
است (بهرامی، 1369: 1487)؛ بنابراین واژه «سریرا»[21] مهمترین و پرکاربردترین کلمه
اوستایی در بیان زیبایی است. باز کلمات دیگری وجود دارند، همچون:
4ـ «آئیوی
خشُوئیثنَ»[22] که به معنای زیبا و خوشگل آمده است. در فرگرد سوم بند 24، کلمه فوق
چنین به کار رفته است: «زمینی که دیرزمانی کشتنشده بماند و بذری بر آن نیفشانند،
ناشادکام است و برزیگری را آرزو کند، همچون دوشیزهای خوشاندام که دیرزمانی بیفرزند
مانده باشد و شوهری خوب آرزو کند.» (دوستخواه،1370: 681).
5ـ «خوَئینی»[23]
به معنای زیبا، درخشان و باشکوه در بند 14 فرگرد چهاردهم وندیداد آمده است. این
اصطلاح به معنای بسترهایی نیکو به کار رفته: «او باید اَشونانه و پرهیزگارانه خانهای
با آغلی به درازای نه ماسه با نه نمث را چون تاوانی به ردای سگ آبی برای اَشوی
مردان بسازد... او باید اَشونانه و پرهیزگارانه بسترهایی نیکو با زیرانداز و
روانداز و بالش را چون تاوانی به ردای سگ آبی به اشوه مردان بدهد» (همان: 822).
6ـ «خوَئینی
سَختَ»[24] در بند 4 فرگرد چهاردهم وندیداد به معنای خوب و آماده به کار رفته است
(همان: 818).
7ـ «خوَائوئی»[25]
به معنای زیبا و باشکوه، برای مثال در بند 102 یشت پنجم: «در هر یک از این خانهها، بستری زیبا
با بالشهایی خوشبو بر تختی گسترده شده است» (همان: 316).
8ـ «زوشت»[26]
که در ابتدای این نوشتار گفتیم پورداوود زیبا، نازنین و خوش معنی کرده است.
9ـ
«فِرادِرِسرَ»[27] به معنای زیبنده و زیباست. در اولین بند فرگرد 22 وندیداد این
واژه چنین بهکار رفته است: «من اهورهمزدا دادار آفرینش نیک، بدان هنگام که این
سرای را ساختم، چنان کردم که چشماندازی زیبا و درخشان داشته باشد.» (همان: 885).
این واژه در بند 2 یشت 13 چنین آمده: «ای زرتشت، از فرّ و فروغ آنان (فرَوشیهای
اَشونان: روان پرهیزگاران) است که من آسمان را در بالا نگاه میدارم تا از فراز،
فروغ بیفشاند... آسمانی استوار و دورکرانه که در جهان مینوی برافراشته و برپا
داشته شده است و چنین مینماید که فلزی گداخته بر فراز سومین لایۀ زمین بدرخشد»
(همان: 406).
در بند 81 همین
یشت، باز این واژه چنین به کار رفته «که روان سپید و روشن درخشانش منثره است و
پیکرهایی که او میپذیرد، زیباترین و بزرگترین پیکرهای امشاسپندان است» (همان:
422). همچنین در بند 68 یشت دهم در شرح گردونه مهر چنین آمده: «گردونهاش را اَشی
نیک بلندپایگاه میگرداند، دین مزدا راه او را آماده میکند تا آن فروغ سپید مینوی
درخشان، آن پاک هوشیار بیسایه، بتواند آن راه را بهخوبی بپماید» (همان: 369).
10 تا 16ـ پیشوند
«هو» در اوستا بیانگر زیبا و زیبایی است، برای مثال در اصطلاح «هونر» (هنر). از
همین خانواده، اصطلاح «هوَرئُذَ»[28] را داریم به معنای بلندبالا، خوشساخت، خوشپیکر
و زیبا و نیز کلمه «هورَئذنکه»[29] را که به معنای زنان خوشپیکر و زیباست
(بهرامی، 1369: 1601). در بند 7 کرده دوم ویسپرد میخوانیم: «با این زَور و
برَسَم، خواستار ستایشم اهوَنَودگاه اَشون رد اشَونی را؛ خواستار ستایشم زنان
نیکبخت نژاده بُرزمند را»
(دوستخواه:
524).
باز از خانواده
هو، کلمه «هوَنتَ»[30] است به معنای «چیز زیبای دارای کناره»،
مانند پارچه ملیلهدوزی شده یا نازبالش ملیلهدار و کنارهدار زیبا. برای مثال در
یشت هفدهم بندهای 9 و 10 آمده است: «ای اشی نیک! تختهای آنان که تو یاورشان باشی،
خوشساخت، خوب، گسترده و خوشبو، با بالشهای آراسته و پایههای زرین برپاست...
زنان گرامی مردانی که تو یاورشان باشی، بر تختهای زیبای زرینپایه، بر بالشهای
آراسته، آرمیده و خود را با دستبند، گوشواره چهارگوشه به نمایش آویزان و طوق
زرنشان آراستهاند» (دوستخواه: 469).
همچنین
«هوکِرت»،[31] «هوکرپت»،[32] «هوکِهرَپ»[33] و «هوتَشتَ»[34] همگی به معنای «خوشریخت،
خوشپیکر، خوشساخت و خوشگونه» هستند؛ برای مثال در توصیف اَشَی (خواهر
امشاسپندان) در بند 22 یشت هفدهم میخوانیم: «پس [اَشَی] با دست چپ و دست راست، با
دست راست و دست چپ، او را بپسود و اینچنین گفت: ای سِپیتمان، تو نغز و نیکو
آفریدهای! ای سپیتمان خوشپای و بلندبازوان، ای به تن فرهمند و به روان جاودانه
بهروز» (همان: 472) و بندی دیگر (101) در یشت پنجم که دقیقا زیباییشناسی معماری
است: «در کرانۀ هر یک از این دریاچهها، خانهای خوشساخت با یکصد پنجره درخشان و
یکهزار ستون خوشتراش برپاست: خانهای کلانپیکر که بر هزار پایه جای دارد. در هر
یک از این خانهها، بستری زیبا با بالشهایی خوشبو بر تختی گسترده است» (همان: 316).
به معنی «زینت
و زیور» نیز هست، چنانکه در بیان گردونه مهر در بندهای 124 و 125 یشت دهم مورد استفاده قرار گرفته است: «آن که گرداننده گردونهای است سراسر
زیبا و برازنده و زرین و آراسته به گونهگون زیورها. این گردونه را چهار تکاور
مینوی سپید درخشان جاودانه ـ که خوراکشان از آبشخور مینوی است ـ میکشند. سُمهای
پیشین آنان از زر و سمهای پسین آنان از سیم پوشیده است و همه را لگام و مالبند و
یوغی پیوسته به چنگکی شکافدار و خوشساخت از فلزی گرانبها بسته است تا در کنار هم
بایستند» (همان: 383).
17ـ «آبوشتی»[35]
اصطلاح دیگری در اوستاست که به معنای «زیبایی، نرمی و دلچسبی، پیراستگی و آراستگی»
آمده است.
18ـ «گئون» در
اصل به معنای «گونه، سود و دارایی» است؛ اما همین اصطلاح در بند 50 یشت چهاردهم به
معنای «زیباترین رنگ» آمده است: «مردان سرزمینهای ایرانی باید او را گوسفندی یکرنگ
سپید یا سیاه یا رنگی دیگر بریان کنند»
(دوستخواه:
441). این صفت لباس ببریگون آناهیتاست که به آن خواهیم پرداخت.
مهمترین مصداق
زیبایی در اوستا
یکی از مهمترین
مصادیق زیبایی یا دستکم ارائه چهرهای تجسمی از زیبایی، آناهیتا یا ناهید و به
تعبیر دقیقتر اَردَویسور اناهیتا[36] است؛ ایزدبانویی که در یشت پنجم (آبانیشت)
توصیف شده. وی که از مشهورترین ایزدبانوان است، در نگرش زرتشتی، هدایت و نگهبانی
تمام آبهای جهان را بر عهده دارد و هموست که فرّه زرتشت به او سپرده میشود تا از
آن محافظت کند.
اصطلاح اَردَویسور
اناهیتا از چند بخش مجزا تشکیل شده است: اردوی[37] نام رودی است که در اوستا ذکر
شده. سور[38] جزء دوم نام اوست به معنی «زورمند، توانا و قادر». فرشته موکل آب با
گردونه خود که از چهار اسب باران، ابر، تگرگ و باد تشکیل شده، به نبرد با دشمنانمیرود
و آنها را شکست میدهد؛ اما در لغت اَناهیتا به معنای «معصومه و طاهره» است؛ زیرا
جزء اول آن که نوعی پیشوند محسوب میشود (یعنی حرف «اَ») از ادات نفی است و کلمه
«آهیته» به معنای «چرکین و پلید و ناپاک». «اَ» نفی بنا به قاعده دستور زبان
اوستایی، چون به کلمه آهیته پیوسته، مابین آنها نون وقایه فاصله شده است مانند انیران
(ان + ایران: غیر ایرانی، بیگانه)؛ بنابراین اَناهیته یعنی پاک و بیآلایش»
(دهخدا، ذیل کلمه آناهیتا). در فرهنگ واژههای اوستایی، اَناهیتا «بیآلایش، ناآلوده، پاک، ناپلید، و
ناب» معنا شده است (بهرامی، 1369: 76).
بر
بنیاد آبانیَشت، آناهیتا زیباترین ایزدبانوست و هموست که ایزدی آبها (و دقیقا از
همین رو ماه آبان به نام اوست) و همه گیاهان مزداآفریده را برعهده دارد. به روایت
یشت پنجم، او گستردهدامن، درمانبخش، دیوستیز، اهوراییکیش، فزاینده گله و رمه و
دارایی و کشور، پاککننده تخمه مردان و زهدان زنان برای زایش، آسانکننده زایمان و
افزاینده شیر زنان است. آبانیشت صرفا بیان وظایف و کارکردهای آناهیتا نیست، بلکه
توصیفی از پیکره او نیز ارائه میدهد که مهمترین و عالیترین بیان زیبایی در متون
اوستایی است؛ همچون: بازوان زیبا و سپیدش (که به زیورهای باشکوه، دیدنی آراسته
است)، به ستبری کتف اسبی است (کرده یکم بند 7). اوست آن زورمند درخشانِ بلندبالای
بُرزمند (کرده چهارم بند 15). همچنین در بند 64 مجموعه صفاتی برایش ذکر میشود که
در درک زیباییشناسی زرتشتی اهمیت بسیار دارد. در این بند، آناهیتا در قالب پیکره
دوشیزهای تجسد مییابد که ساختاری چنین دارد: «بر پیکر دوشیزهای زیبا، برومند،
بُرزمند، کمر بر میان بسته، راستبالا، آزادهنژاد، بزرگوار با موزههایی درخشان
تا مچ پا پوشیده و به استواری بندهای زرین بر خود بسته». همین القاب در بند 78 کرده
نوزدهم تکرار میشود با اضافه شدن به زیورهای بسیار آراسته. در کرده سیام (بندهای
126 تا 128)، علاوه بر صفات بالا، در بر دارنده جامه زرین گرانبهای پرچین، گوشوارههای
زرین چهارگوشه همراه با گردنبندی آویخته بر گردن خود، تاجی بر سر گذاشته که
آراسته به صد ستاره است، تاج زرین هشتگوشهای که به سان چرخی ساخته شده و با
نوارهایی زینت و زیور یافته.
در
بند 129 کرده فوق، ناهید جامهای از سیصد پوست ببر ماده پوشیده و علت این پوشش،
زیبایی فوقالعاده ببر ماده است بهویژه «اگر پوشش بهنگام آماده شود، همچون سیم و
زر بسیار درخشان به چشم میآید» (دوستخواه ،1370: 321).
اصطلاحات
زیبا و زیبایی در زبان پهلوی
دومین
زبان فرهنگ و دین زرتشتی، پهلوی است که زبان عمده متون تفسیری اوستاست. این عنوان
(پهلوی) در اصل نام زبان رایج در استان «پارت» (خراسان بزرگ) بوده و از قرن سوم
هجری به بعد برای زبان به کار رفته. در متنهای زردشتی که در واقع بازمانده زبان
رایج در روزگار ساسانیان (پارسیگ) بود، به کار میرفته است. به نظر محققان این
واژه همان «پهلویگِ» روزگار ساسانی است که به زبان پارتی اطلاق میشد و در دوره
اسلامی به صورت پهلوی (یا «فهلوی») برای زبان ساسانیان به کار رفت. در زبان پهلوی
واژههای مختلفی برای زیبا و زیبایی وجود دارد که به آنها اشاره میشود. بخش مهمی
از این واژهها امروزه با اندکی تفاوتی برای بیان زیبا و زیبایی به کار میرود.
1ـ
نخستین واژه در این قلمرو، واژه «افرنک»[39] است به معنای «زیبا، تزیینشده و
آرایششده». بهکار گیری آن در شعر شاعران بزرگ زبان فارسی، بیان تداوم این مفهوم
تا دستکم قرون هفتم و هشتم هجری در ایران است:
ای
از رخ تو تافته زیبایی و افرنگ افروخته
از طلعت تو مسند و اورنگ (به نقل از فرهوشی،1352: 5)
در
برهان قاطع ذیل افرنگ چنین آمده است: «بر وزن و معنی اورنگ است که تخت پادشاهان
باشد و به معنی فرّ و نیکویی و زیبایی و حشمت آمده است» (تبریزی، 1343: ج اول، 147).
2ـ
5. «آراستک»[40] به معنای «زینتشده و آراسته،» واژهای که امروزه نیز با تلفظ
«آراسته» به کار میرود. از مشتقات دیگر آن، «آراستکیه»[41] به معنای «آراستگی و
تزیین»، «آراستن»[42] به معنای «آراستن، زینت کردن» و «آراستار»[43] نیز به معنای
«آراستهکننده، آراینده» است (فرهوشی، 1352: 40).
6ـ
واژه آراستن در صورت «آراییستن»[44] به معنای «نظم و ترتیب و تدبیر» هم آمده است و
از همین زاویه نسبتی مییابد با هندسه.
7ـ
9. واژه «هندسه» معرّب «انداچک»[45] است به معنای «پیمانۀ هر چیز» (همان :22). در
برهان قاطع کلمات «انداز» (به معنای «مقیاس و مقدار هر چیزی») و «اندازه» یا
«انداچک»،[46] «پیمانۀ هر چیز و قیاسکردن و اندازهگرفتن را نیز گفتهاند و
تعریبش به هندسه کردهاند» و از همین ریشه کلمه «اندام» (در پهلوی «هندام) به
معنای «هر کاری است که آراسته، بانظام و با اصول بوَد و به معنی زیبا و زیبایی هم
آمده است» (تبریزی، 1343: 169)؛ بنابراین کلمه آراستن نسبت تام و تمام زیبایی با
هندسه یا نظم (که مهمترین اصل در زیباییشناسی اسلامی ـ ایرانی است) را آشکار میسازد.
در کتاب دینکرد هفتم اصطلاحاتی چون «ویناریسن»[47] (به معنای آراستگی و نظم) و
اصطلاح «وینارد»[48] (به معنای آراسته) نیز در باب آراستگی ذکر شده است (دینکرد
هفتم: 555).
10ـ
11. در زبان پهلوی کلمه «اروس»[49] (یا شکل تغییریافتهاش در زبان فارسی امروزی
«عروس»)، به معنای «سفید، زیبا و درخشان» آمده است. از همین ریشه است کلمۀ «اروست»[50]
به معنای «خوبرُسته و خوبروییده» (همان: 44).
12ـ
13. «برازیشک»[51] همان «برازنده» امروزی است. این واژه به معنای «مزین، زیبا و
درخشان» آمده است و در برهان به «زیبندگی» معنا شده: «براز به معنی براندازندگی و
زیبایی و نیکویی و آراستگی باشد. برازیدن به معنای خوب و زیبا نمودن» (همان: 69)
«برازیشکیه» نیز از همین ماده است به معنای «تزیین، زیبایی و درخشندگی».
14ـ
«براه»[52] به معنای «درخشندگی، روشنایی و افتخار» است: «براه به معنای خوب و خوبی
و نیکو و نیکویی و آراسته و آراستگی باشد برازش و برازیدن هم گویند» (همان: 80).
15ـ
از همین خانواده کلمه «برازیاک»[53] است به معنای «زیبا و درخشان»، به تعبیر رودکی:
به
حق آن زلف به سان منقار باز به
حق آن روی خوب کز او گرفتی براز (به نقل از فرهوشی:80)
16ـ «برازیهیتن» به معنای درخشیدن و تابیدن
و «بره»[54] به معنای شکوه و درخشندگی و فروغ، دقیقا از همان ریشه[55] هستند. به
تعبیر عنصری:
کار
زرگر برز شود به براه زر
برزگر سپا رو کار بخواه (همان)
17ـ
نکته بسیار جالب اینکه از ریشه[56] واژههایی چون «برهنیتار»[57] را داریم که به
معنای «خالق و آفریننده» است. یا اصطلاح «برینکه»[58] که دقیقا به معنای «آفریدگار
و مقدرکننده» است. آیا نسبت میان «بره»[59] (به معنای «درخشندگی و تابناکی و زیبایی»)
با «برهینتار» (به معنای «آفریننده») بیانگر این معنا نیست که خالق در خلق خود
زیبا و تابناک عمل میکند؟ میخواهم به یکی از بنیادیترین اصول حاکم به زیباییشناسی
اسلامی برسم که خلق و زیبایی را مترادف گرفته است: «الذی احسَنَ کلَ شَئ خَلَقَه:
همان کسى که هر چیزى را که آفریده، نیکو و زیبا آفریده است.»[60]
18ـ
«برز»[61] به معنای «شکوه، بلندی، بزرگی و احترام» است؛ اما در برهان به معنای
«بلندبالایی و زیبایی و شکوه قد و قامت انسان» نیز مورد توجه قرار گرفته است.
مفهوم بنیادی کلماتی که با بُرز ساخته میشود، رفعت، بالابلندی، شکوه و ترفیع و
بزرگی است؛ همچون «بورزوک» که به معنای بزرگ، باعظمت، جلیل، عالی و باشکوه است
(فرهوشی: 1352، 85).
19ـ
20. «فره»[62] و «فرخو»[63] نیز که امروز به صورت «فرّخ» در زبان فارسی به کار میرود،
به معنای «درخشان، زیبا، خجسته و میمون» آمده است. «فرّ» به عنوان ریشه اصلی، به
معنای «شکوه، افتخار و درخشندگی» است و برهان قاطع آن را «شوکت، شکوه و عظمت» معنا
کرده است «و به معنی نور هم گفتهاند؛ چه، مردم نورانی را «فرمند» و «فرهومند»[64]
گویند، و به معنی برازش و برازندگی و زیبا و زیبایی و زیبندگی نیز آمده است»
(تبریزی، 1343: 1443).
21ـ23.
واژه دیگر «هوچیهر»[65] است. در باره پیشوند «هو» قبلا گفتیم، «چیهر» نیز به معنای
چهر و صورت است؛ بنابراین هوچیهر به معنای «زیبا، خوشقیافه، خوش قد و قامت و داری
نژاد خوب» است. اصطلاح «هوچیهرک»[66] نیز به معنای «خوشچهره، خوشبالا و زیبا»
آمده است. «هوچهیره»[67] به معنای «زیبایی، خوبروی جمال، خوشچهری و خوشچهرگی» از
دیگر کلمات زیبایی در زبان پهلوی است.
24ـ
25. «هوکرپ»[68] نیز به معنای «خوشاندام، زیبا، خوشبدن، خوشترکیب و خوش قد و
بالا» آمده و از همین خانواده، «هوکرت»[69] به معنای «خوشساخت یا زیباساخت» اشاره
به مصنوعاتی دارد که زیبا و خوشایند ساخته میشوند (فرهوشی: 226).
26ـ
28. «هوروییشن»[70] به معنای «خوبرسته، بلندبالا، خوشاندام و زیبا»ست. از همین
ریشه کلمات «هوروست» و «هوروستک» نیز دقیقا به معنای زیبا و خوش قد و قامت است
(همان :232).
29ـ30.
«هوتاشیت»[71] به معنای «زیبا، خوشساخت، خوشبرش، خوشتراش» است. از همین
خانواده، واژه «هوتوخش»[72] به معنای «صنعتگر و هنرمند» است (همان: 234).
31ـ
«نخشک»[73] به معنای «خوبرو و زیبا»ست. اصطلاح «نغز» که امروزه به کار میبریم،
دقیقا برآمده از همین واژه است. برهان گفته: «نغزک مصغر نغز است به معنای خوبک و
نیکک» (تبریزی، 1343: 2151).
32ـ34.
«پراستک»[74] به معنای «پیراسته و مرتب»، «پرایک» به معنای «زینت» و نیز «پراییشن»:[75]
به معنای «پیرایش و زینتدادن» از دیگر واژههایند.
35
ـ 39. از واژه «پروک»[76] به معنای «درخشان»، اصطلاحاتی
ساخته شد چون «پسین»،[77] یعنی «آرایش و زینت» و نیز «پسیت» به معنای «زینتشده و
آرایششده، با گوهر آراسته شده». «پسیتک»[78] نیز به همین معناست و نیز «پسیتن»[79]
به معنای «زیبا گرداندن، منقش کردن و گوهر آگین کردن» (فرهوشی،1352: 369).
40
ـ 47. «راذناک»[80] به معنای «منظم و آراسته» از دیگر واژههای
مرتبط با زیبایی در زبان پهلوی است. واژههای مختلفی چون «راذناکیه»، «راذنشین»،
«راذنیتن» و «راذنتیار» که همه به معنای «نظم دادن و همزمان آراستن و زیبا کردن» است
(همان: 378)، نسبت کاملا دقیقی میان زیبایی و نظم (یا هندسه) که شاهبیت حکمت
یونانی و اسلامی در موضوع زیبایی است، برقرار میسازد. همچنین اگر معادل کلمه
«معماری» را «رز» یا «رژ» بدانیم و «مهراز» را «معمار»، آنگاه باید ریشهاش را در
جزء «رَذ» در ابتدای واژه «راذناک» جستجو کنیم که دقیقا به معنای نظم دادن است و
معماری دقیقا هنر «سامان بخشیدن و نظم دادن به فضا»ست. گرچه کلمه «راز»[81] در
زبان پهلوی به معنای «معمار» به کار رفته (همان: 385)، اما «راینیهتین» که به
معنای «نظم و ترتیب دادن» است، در بخش دیگر از فرهنگ پهلوی ریشه اصلی راز است؛
یعنی میتوان نسبتی میان راز با «راد»[82] یافت (همان: 385).
48ـ
واژه دیگر، «تنبهر»[83] است. «تن» دقیقا به معنای «اندام» است؛ اما در کنار «بهر»
که به معنای «زیبایی» است، روی هم رفته معنای «خوشاندام» یا «اندام زیبا» را بیان
میکند (همان: 426).
49ـ
کلمه دیگر «وهپتمان»[84] است به معنای «بهپیمان، دارای اندازه و تناسب خوب و
متناسب» (همان: 463).
50
ـ 51. کلمه «ویراستک»[85] به معنای «پیراستن، منظمکردن و
آمادهکردن» از دیگر واژههای زیبایی در زبان پهلوی است. «ویراستن»[86] به معنای
«زیبانمودن، پیراستن، مرتبکردن، منظمکردن، کاملگرداندن، ساختن، مرمتکردن و
اصلاحکردن» است. «ویراییش»[87] به معنای «زیبا گرداندن» از همین ریشه است (همان:
473). پیراستن صورت دیگر آراستن است که برهان آن را چنین معنا نموده: «پیراستن، کمکردن
چیزی باشد به واسطه زیبایی و خوشآیندگی همچو بریدن شاخهای زیادتی از درخت و موی
زیادتی از بدن» (تبریزی،1343: 437).
52
ـ «خوپسار»[88] به معنای «زیبا و متناسب» است. بخش اول آن
یعنی «خوب»[89] دقیقا به معنای «زیبا، صحیح، خوب ساختهشده و درست» است (فرهوشی،1352:
488).
53
ـ «خوشیه»[90] به معنای «خوشی، شادی و زیبایی» است و بنیاد
آن «خرش»[91] به معنای «خوش، شاد، مطبوع، لطیف و زیبا» آمده است (همان: 495).
هـ)
زیبا و زیبایی در متون پهلوی
از
جمله متون پهلوی که مفهوم زیبایی را به کار برده، «بُنْدَهش» است که بیانگر مراحل
آفرینش هستی است. در این کتاب آنگاه که از آفرینش آسمان سخن میرود، از کلمه
«خوبسار» به عنوان صفتی برای آن استفاده میشود؛ یعنی آسمانی که زیبا، موزون و
متناسب است: «نخست آسمان را آفرید روشن، آشکارا، بسیار دور و خایهدیسه و از خماهن
که الماس نر است. سر او به روشنی بیکران پیوست. او آفریدگان را همه در درون آسمان
بیافرید، دژگونه بارویی که آن را هر افزاری که برای نبرد بایسته است، در میان
نهاده شده باشد، یا به مانند خانهای که هر چیز در آن بماند. بنپایۀ آسمان را
آنچند پهناست که آن را درازاست؛ او را آنچند درازاست که او را بالاست؛ او را آنچند
بالاست که او را ژرفاست، برابر، اندازه، متناسب» (بندهش:40 و 164). کلمه به کار
رفته در متن اصلی در اینجا، «خوبسار» است که مهرداد بهار آن را بهاندازه و متناسب
ترجمه کرده است.
و
بسیار جالب است بدانیم خداوند در قرآن کریم در باب آفرینش هفتآسمان، به استواری و
زینت و زیبایی آن اشاره میکند: «ثُمّ استوى الى السّماء و هی دُخانٌ فقال لها و
للأرض ائتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طائعین. فقضاهُنّ سبع سماوات فی یومین و
أوحى فی کُلّ سماء أمرها و زینّا السّماء الدُّنیا بمصابیح و حفظا ذلک تقدیرُ العزیز
العلیم: سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن بخارى بود؛ پس به آن و به زمین فرمود:
خواه یا ناخواه بیایید! آن دو گفتند: فرمانپذیر آمدیم. پس آنها را [به صورت] هفت
آسمان در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانى، کار [مربوط به] آن را وحى فرمود و
آسمان [این] دنیا را به چراغها آذین کردیم و [آن را نیک] نگاه داشتیم. این است
اندازهگیرى آن نیرومند دانا».[92]
شاهد
مثال دیگر از متون پهلوی، کتاب دینکرد است. در بند 132 کتاب «دینکرد سوم»، فضایل
اخلاقی شهریار با عنوان هنرهای اخلاقی مورد توجه قرار میگیرد. در این بند، «کرفه»
یا کار نیک، درخشیده از هنرها یا فضایل اخلاقی است؛ اما جالب اینکه این کار نیک
درخشیده، ترادف معنوی با زیبایی دارد و این همان شاهبیت اندیشه حکمای مسلمان در
باب مساوقت زیبایی و خیر است: «کارآیندی و زیبایی هنرهای نهادی [فضایل اخلاقی]
شهریار بهمانند چشمگان آب برآمده از کوهسارهاست که بر گوارایی بر دشتهای زرگون
فرومیریزد [اصصلاح زیبایی در اینجا «رسد»[93] (به زیبایی) است] چونان آتشی است که
به رقص از دوردستها میدرخشد، چونان درخشش فروغ ایزدی» (دینکرد سوم: 71).
همچنین
در بندهای 46 و 47 بخش سوم «دینکرد هفتم» زیبایی با اصطلاح «هوچیهر»، صفت زرتشت است:
«یکی دیگر این پیداست که پیش از آمدنش به همپرسگی، پیدا شد بر او اندیشهای فراختر
از همۀ جهان، برتر از هر چیز گیتی و نیروی هوش که با آن همه چیز تشخیص داده میشد
و نیروی حافظه دریابنده همه چیز و خرد توانا برگزیدن هر چیز، و نیز آن کیانفرّه
بسیار پرهیز و آن هیربدفرّۀ خواستار پرهیزگاری و با کوششی در حد توان. و نیز با آن
برتری نیرومندی و چابکی داشت و نیز تن او زیبایی و نیرو داشت. و در سرشت او این
چهار پیشه کامل بود که است: آسرونی (= موبدی) و ارتشتاری (سپاهیگری) و واستریوشی
(کشاورزی) و هوتخشی (پیشهوری) و برترین دوستی را با ایزدان و نیکان و سختتر
دشمنی را با دیوان و بدان داشت» (دینکرد هفتم: 226 ـ 227).
نیز
در کتاب دینکرد هفتم و در بند 20 باب پیش از باب نخست، اورمزد به هنگام آفرینش
جهان آن را فراخ میکند، میبالاید، رشد میدهد و میآراید به نیروی تعادل و تناسب:
«و به وسیلۀ آن فراخ کرد، ببالایند و رشد داد جهان را و بیاراست به نیروی پیمان
(تعادل) آفرینش را بیمرگ، بیپیری، بیتباهی، و بدون فرسودگی و فراخ و پر از
درخشندگی» (همان: 201). در این عبارت، نسبت میان آراستن، تعادل و درخشندگی که هر
سه مفاهیم بنیادی زیبایی در فرهنگ اسلامی ایرانی هستند، بسیار قابل تأمل است.
نتیجه:
نتیجه
نهایی اینکه واژگان به کار رفته در معنا و مفهوم زیبایی، در زبان و بیان متون
اوستایی و پهلوی (یا فارسی میانه) کلماتی متعدد با گستره معنایی وسیعاند، اما:
نخست)
همچنانکه کلمه «هنر» بیان مطلق جمع فضائل در فرهنگ ایران باستان است و این معنا
به واسطه «هو» (در ابتدای هونر) حاصل شده است، اصطلاحات مرتبط با زیبایی (از جمله
هوچیهر) نیز نسبتی تام با «خیر و نیکی» دارند؛ بنابراین زیبایی مساوقتی تمام با
خیر و خوبی در فرهنگ ایرانی دارد. این معنا در حکمت اسلامی بسیار ظهور دارد، بهویژه
در آرای فارابی.
دوم)
در حوزه زبان پارسی ساسانی یا همان پهلوی، دامنه اصطلاحات زیبا و زیبایی گسترش مییابد
و اصطلاحات جدیدتری وضع میشود.
سوم)
همچون حکمت یونانی و فرهنگ اسلامی، نسبتی میان زیبایی و هندسه در فرهنگ اوستایی و
پهلوی وجود دارد. در برخی از بخشهای اوستایی و نیز بُندهش و دینکرد دیدیم اهورهمزدا
ساختار متناسب، منظم و متعادل عالم را «زیبا» خوانده است.
چهارم)
کلمه «زیبا» به همین شکل و فرم در متون اوستایی و پهلوی وجود ندارد، بلکه از سدههای
سوم و چهارم ظاهر شده و ریشهاش «زیب» است، همان «زیور و زینت». برهان قاطع ریشه
زیبا را زیب دانسته و زیب را زینت و نیکویی و آرایش معنا نموده و زیبا («زیب » +
«ا» (فاعلی و صفت مشبهه) را به معنی «نیکو و خوب که نقیض زشت و بد است»، بیان کرده
است. محمد معین نیز برای اثبات این کلام تبریزی، در پاورقی ذیل زیب چنین بیتی از
عماره مروزی (شاعر درگذشته 395 هجری) آورده است:
ندارد
بر آن زلف، مشکْ بوی ندارد
بر آن روی، لالهْ زیب[95]
در
شاهنامه نیز کلمه زیبا به معنای امروزی آن بسیار به کار رفته است. به معنی «درخور
و زیبنده» استفاده شده:
پسر
خود گرامی بوَد شاه را بهویژه
که زیبا بوَد گاه را[96]
پنجم)
برای درک معنای زیبا و زیبایی در فرهنگ ایرانی، لحاظ کردن گستره وسیع واژگانی که
در این نوشتار مورد احصا قرار گرفت، ضرورت دارد. این دایره واژگانی وسیع گرچه امر
تحقیق و پژوهش را دشوار میکند، اما متضلع بودن مفهوم زیبایی در فرهنگ ایرانی و
اهمیت گسترده آن، ضرورت این معنا را ایجاب میکند.
------------------------
پینوشتها:
1 Etymology.
2 Zush.
3 Zusta.
4 ha-zaosha.
5. لازم به ذکر است کلمه کام به معنای
آرزو و خواهش که در پهلوی کامک تلفظ میشود و در فارسی امروز کام یا کامه خوانده
میشود، در بند 10 هات 28 مورد استفاده قرار گرفته است. رک. یادداشتهای گاثاها،
پورداوود، ص24.
6 Zaosha.
5 Daush.
8 Hudema.
9 Hu.
10. رک. مقاله مفهومشناسی هنر در
متون اوستایی و پهلوی، در کتاب فلسفه هنر اسلامی، نشر انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ
دوم، 1391.
11
Sra.
12 Sresta.
13 Srao.
14 Sraogena.
15
Sraotanu.
16 Sra.
17 Srira . Sir.
18 Srayanh.
19 Srayata.
20 Srayan.
21 Srira.
22 aiwi-xsoiqna.
23 Xvaini.
24 Xvainisaxta.
25 Xvaeui.
26 Zusta.
27 Fraderesra.
28 Huraoa.
29 Horaoanh.
30 Hvanta.
31 hu-kereta.
32 Hukerepta.
33 Hukehrap.
34 Hutasta.
35 Abusti.
36 ardwisarā Anāhitā.
37
Ardvī.
38
AFrank.
39
Sūrā.
40
Arastak.
41 Arastakih.
42
Arastan.
43 Arastar.
44 Arayistn.
45
Andacak.
46 Handacak.
47 Winarisn.
48
Winard.
49 Arus.
50 Arust.
51
Barazisk.
52 Brah.
53 Braziyak.
54
Breh.
55 Borah.
56 breh . Brah.
57
Brehenitar.
58 Brinkar.
59 Brah.
60
. سجده: 7.
61
Burz.
62 Farrah.
63 Farraxv.
64
Farrahomand.
65 Hucihr.
66 Hucihrak.
67
Hucihrih.
68 Hukarp.
69 Hukart.
70
Huroyisn.
71 Hutasit.
72 Hutoxs.
73
Naxsak.
74 Perastak.
75 Perayisn.
76
Perok.
77 Pesisn.
78 Pesitak.
79
Pesitan.
80 Radhenak.
81 Raz.
82
Rad.
83 Tanbahr.
84 Vehpatman.
85
Virastak.
86 Virastan.
87 Virayish.
88
Xupsar.
89 Xup.
90 Xrasih.
91
Xras.
92. فصلت: 11ـ12
93
Rased.
روزنامه اطلاعات، سهشنبه 18 آذرماه
1399