الهی
به مستان میخانهات به
عقل آفرینان دیوانهات
به
دُردی کش لجّه کبریا که
آمد به شأنش فرود انِّما
به
درّی که عرش است او را صدف به
ساقی کوثر، به شاه نجف
به
نور دل صبحخیزان عشق ز
شادی به اَنده گریزان عشق
به
رندان سرمست آگاه دل که
هرگز نرفتند جز راه دل
به
اَنده پرستان بی پا و سر به شادی
فروشان بیشور و شر
که
خاکم گل از آب انگور کن سراپای من
آتش طور کن
به
میخانه وحدتم راه ده دل
زنده و جان آگاه ده
که
از کثرت خلق تنگ آمدم به
هر جا شدم، سر به سنگ آمدم
بیا
ساقیا می به گردش درآر که
دلگیرم از گردش روزگار
می
یی ده که چون ریزی اش در سبو برآرد
سبو از دل آواز هو
این
رشحات آتشناک، از جگر سوزناک و روان پاک عاشقی در وادی طلب دوست سوخته و رسم دلدادگی
به بحر فنا آموخته، شعله کشیده است. در آن زمان که بلبلان شاخسار صورت و معنی، اسیر
حسن غریب و معنی بیگانه بودهاند. این نغمهگر عالم معنی،«میرمحمد رضیالدین آرتیمانی»،
آسودهای بوده بر کنار از ورطه زمانه. چه، قصدی به جز بیان شوریدگی عرفانی و دل نمودگیاش
به عالم روحانی به مردم خاکی نداشته است.
بدینروی،
سخنش نمیتوانسته اسیر پیچیدگیهای صوری و ابهامات و تعقیدات دشوار بیرونی و درونی
ـ که از ویژگیهای سبک عصر صفوی است ـ گردد. از دیرباز،این شاهد منظوم عرفان، پیرایه
و زیور بدان اندازه بر خود میبسته که جمال نورانیاش را مکدر نسازد.
باری،
«این سید کریم الطبع و حسن الخلق که باسم تخلص میکرده»[1] در «نیمه دوم قرن دهم هجری»[2]
مرغ روحش از عالم علوی به قصد دانهچینی، از عالم سفلی به دربندی زیبا و دلانگیز
بر دامنه جنوب الوندکوه به نام آرتیمان از توابع تویسرکان فرود میآید و در خاندانی
مقام میکند که مرغانش از دیرباز، نغمهسرای دوری و هجران از دیدار روی جاناناند.
خان احمدخان، پدربزرگ رضیالدین که صاحب ذوق و حال بوده، چنین سروده:
برون
ز کوی تو با خون دیده خواهم رفت هزار
طعنه ز مردم شنیده خواهم رفت
به
پای بوس تو چون آمدم بدانستم که
پشت دست به دندان گزیده خواهم رفت
نیز
عمّ پدرش سیدشاه مرتضی شیخالاسلام که معاصر صادقی افشار بوده، سروده است:
هم
ناله نای و همدم جامم من ناحق
به ریا و زهد بدنامم من
تا
میکده هست رو به مسجد نکنم زندیم
من نه شیخ الاسلامم من[3]
سیدرضی،
کودکی را در آرتیمان به نیوشیدن این نغمات انفسی میپردازد. «تا اوان شباب که از نزد
باب برای تحصیل علوم دینی بلکه برای سیر آفاقی به همدان میرود.»
میدانیم
که ارباب سیر و سلوک، طی طریق در راه پر فراز و نشیب معرفت را بسته به دستگیری خضر
پی خجستهای میدانند که رهرو این کوی را از ظلمات و خطر گمراهی در آن برکنار دارد.
این طالب معرفت نیز ناگزیر در همدان دست به دامان پیری کارآگاه و سالکی با خبر از راه
و رسم منزلها میزند.
و
آن پیر«مرشدخان از آدمیزادگاه قصبه بروجرد من اعمال همدان است [که به] همدان آمد به
صحبت سلطان الفضلاء و العرفاء دوران میرزا ابراهیم حسنی همدانی رسید و در بزم فیاض
آن بزرگِ پرسوز و گداز در همدان و آن حدود [...] فضل و قدرت خود را در سخنوری و نکتهسنجی
بر مستعدان همدان و نهاوند و تویسرکان [از جمله] رشکی و هلاکی، میرعقیل، بزمی و زکی
و جسمی و شکوهی و میر مغیث محوی و موسی رضا و ملکی بیک سرکانی و مدرکی نهاوندی و نصیرای
مهرآبادی و میر رضیالدین آرتیمانی [...] ظاهر ساخت.»[4]
«رضیالدین
که شیفته این مراد گشته بود و مدتها پروانهوار خود را به شعله او میسود، او را چنین
ستود».[5] «رضی سان چه باک ار ندارم خرد...... که من در جنون، مُرشد کاملم.»[6]
«تا
آنگاه که مرشد بروجردی در حوالی سال 1000 عازم شیراز میشود و مرید نیز دل از یار و
دیار برمیکند و از پیاش روان میگردد و عزم اصفهان که آن زمان مجمع ارباب شعر و دانش
و ادب بود، میکند.»[7]
در
این سفر، رضیالدین نزدیک به «سیبهار»[8] را پشت سر گذارده بوده که به دربار کلب آستان
علی (ع)، شاه عباس، راه میبرد و مورد عنایت وی قرار میگیرد؛ تا آنجا که به شهادت
«تذکره صبح گلشن» در عدد میرزایان و منشیان دربار در میآید. از این روی، نصرآبادی
در تذکرهاش و هدایت در ریاض العارفینش و نیز در سفینه خوشگو، لقب میرزا را قبل از
نامش آوردهاند.
«بلندی
مقام عرفانی و خوی انسانی رضی سبب میشود که بیش از پیش مورد توجه خاص واقع شود و به
دامادی خاندان بزرگ صفوی نایل آید. ثمره این وصلت پسر ارشدش ابراهیم ادهم است9 که او
نیز شاعر بوده است و به تصریح میرغلامعلی بلگرامی در تذکره سرو آزاد، از جانب مادر
صفوی [بوده] است.»[10]
مسلم
آن که میررضی پس از گذشت سالها دوری از تویسرکان، میل دیدار دوباره زادگاهش در دلش
خلجان کرده و درونش را به فوران واداشته تا آنکه به روزگار شاهعباس از دارالملک اصفهان
به دار العزه تویسرکان برود و اگرچه التفات به منصب و جاه نداشته و پیوسته همت بر تکمیلات
نفس میگماشته، ولیک پادشاه دین پناه [...] منشور شیخالاسلامی قلمرو را به مقتضای
رتبه و حسب شأن ایشان عنایت و زمام امور دینیه را در کف با کفایت آن شرف دودمان حضرت
خیرالانام علیه و آله افضل التحیه و السلام، موکول فرمودند.»[11]
رضیالدین
که به نهایت شکستگی موصوف و به عرفان و از خودگذشتگی معروف به صاحب کمال وقت خود بوده
است، به وطن مألوف میآید و از پای نمینشیند و بزم افروز ژولیده مویان ژندهپوش و
عشقآموز رندان بادهنوش میشود. و بر تپهای زیبا و دلانگیز مشرف به باغات شهر خانقاهی
برپا میکند.»[12]
«ولیکن
طبع بینیازش نمیپذیرد که از ریاست دینی و مقام عرفانی خود استفاده مادی نماید و برای
امرار معیشت شخصاً به کشت و زرع در مزرعهای که در شمال تویسرکان داشته میپردازد.»[13]
و در همانجا میماند تا باقی عمر به سر آرد و به سال 1037 هجری قمری[14] در آستانه
هفتاد سالگی به بانگ الرحیل لبیک گوید. لبیکی که سالها بر لب و دندانش سنگینی میکرده
است. هدفی عطرآگین این للضیاء انجم شریعت و صفای چمن طریقت و شکوفه گلشن حقیقت[15]
بر همان تپه که روزگاری خانقاه او بوده قرار دارد و آن مزرعه نیز به نام میررضی نامیده
میشود.»[16]
تعداد
و قوالب اشعار رضی
درباره
تعداد اشعاری که از رضی برجای مانده، سخن متفاوت است. رضاقلی خان هدایت، اشعار او را
یک هزار بیت نوشته. آذر نیز در آتشکده به همان مقدار تخمین زده و در تذکره سرو آزاد
آمده که دیوان مختصری از او به نظر آمده است. نیز در پاورقی صفحه 938 تذکره میخانه،
آقای گلچین معانی مجموع اشعارش را تا یک هزار و پانصد بیت نوشته است. اما مجموع ابیات
میررضی در چاپ آقای امامی 1553 بیت است که شامل ساقینامه در 157 بیت، سوگندنامه
92 بیت هر دو به بحر متقارب، 94 غزل، ترجیعبندی 139 بیتی به بحر هزج مسدس اخرب، 5
قصیده، یک مثنوی 12 بیتی به بحر هزج به نام گوهر عشق، 102 رباعی و قطعات و غزلیات ناتمام
و مفردات است.
طرز
و شیوه رضی
در
این باره، از سخن تذکرهنویسان چیزی برنمیآید. زیرا اقوال آنان فقط حاکی از مقامات
بلند عرفانی رضی است و اشارهای به طرز و شیوه او نکردهاند به جز میرغلامعلی آزاد
بلگرامی که در تذکره سرو آزاد ذیل نام میرزا ابراهیم ادهم ـ پسر رضی ـ میگوید: «دیوان
مختصری از او به نظر درآمد طور قدما دارد.»[17]
«هرمان
اته» خاورشناس معروف آلمانی و علاقهمند به فرهنگ ایرانی، در تاریخ ادبیات فارسیاش
چنین مینویسد: «طالع شعر فارسی در هند شبیه طالع شعر در خود ایران بود. در ایران هم
به تدریج ابتکار از بین رفت و فقط صاحبنظرانی بر سبیل ندرت به ظهور رسیدند که در بند
وزن و قافیه متصنع نبودند و راه خود را پیمودند و در سرودههای خود احساسات بیشائبه
خود را جلوهگر ساختند. نظیر حلقه دربار اکبرشاه.
در
همان زمان مجلسی نیز از شاعران به دربار پادشاه صفوی، یعنی شاه عباس بزرگ گردآمدند
که اکثر آنان غزلسرا بودند. متقدمترین این جمع مولانا والی، مقتول به سال 1012 است.
بعد از او میتوان رضی آرتیمانی را ذکر کرد...»فقره44
از
کلام استاد فقید اته، چنین برمیآید که رضیالدین جزو شاعران مکتب وقوع بوده است. مکتبی
که در ربع اول قرن دهم هجری به وجود آمد و غرضش بیان کردن حالات عشقی و عاشقی از روی
واقع و به نظم آوردن آنچه که در میان عاشق و معشوق به وقوع میپیوندد، در قالب غزل
بوده که در قرن نهم تبدیل به صورت خشک و بیروحی شده بود. یعنی شعر ساده بیپیرایه
و خالی از صنایع لفظی و اغراقات شاعرانه.
در
زبان وقوع، دیگر جناس لفظی و معنوی و ارسال المثل و رد العجز علی الصدر و ایهام و ابهام
و مانند اینها وجود نداشت، بلکه صاف و صریح... زبان حال بود و بیان واقع.»[18]
«این
شیوه و طرز که تا ربع اول قرن یازدهم ادامه داشته و بعداً سبک هندی جانشین آن گردیده،
در اشعار قدما نیز سابقه دارد؛ از جمله در سرودههای استادانی چون: سعدی، مولوی و امیرخسرو
دهلوی.»[19]
لیکن
حقیر در ابتدای این مقاله اشارتی کردم به اینکه سخن عرفانی خاصیتش این است که آرایشهای
التزامی و از آن دست که شاعر خود را مکلف بدان کند، نمیپذیرد. از آن روی که مضمون
عرفانی خود به سبب آنکه ترجمان کشف و شهود است، فهمش دشوار است. چه برسد به آنکه صورتش
نیز نامفهوم و پیچیده باشد. پس شعر رضی ویژگی وقوع دارد. چه نزول تجلیات و عوالم عرفانی
بر قلب سالک خود واقعهای است.
اما
نمیتوان گفت: مدیر رضی جزء حرکت آگاهانه و از سر عمد تهاجمی به «صورت نامفهوم غزل
در قرن نهم» بوده است، بلکه اقتضای مضمون او را به صورت ساده و بیپیرایه، و تبعیت
از قدما کشانده است. اگر هم تشبیه و استعارهای است، همان مرسومات خاص اشعار عرفانی
است. و اگر حسن تحلیل یا صنعتی دیگر آورده، عمدی درآوردنش نبوده بلکه خویش آمده و آمدنی
بوده، نه آموختنی.
آقای
عبدالرحمن تویسرکانی در مقالهاش در مجله ارمغان، سال نوزدهم، نوشته است: «پایه شاعری
میررضی از هیچیک از شاعران معاصرش کمتر نبوده و با در نظر گرفتن سبک مبهم و پیچیده
آن هنگام، میررضی را باید بلیغترین شاعر عصر خویش گفت و ساقینامهاش را سادهترین
و بیتکلفترین شعر آن زمان شمرد.»
ولی
نظر استاد دانشمند ذبیحالله صفا در این باره به گونهای دیگر است. او در صفحه
1070 بخش 2 مجلد 5 تاریخ ادبیات در ایران میگوید: «ساقینامه او در مدح شاهعباس،
اگرچه بیش از 175 بیت ندارد و از بسیاری ساقی نامههای عهد صفوی کوتاهتر است، به سبب
رقت عواطف گوینده از دیرباز شهرت یافته است.
اما
این شهرت دلیل آن نیست که رضی را در صف شاعران بزرگ عهدش درآوریم، بلکه او از هر حیث
شاعری متوسط و گاه بد است.»
استاد
در حاشیه، این ابیات را بهعنوان نمونه، شاهد بر مدعای خود آورده است:
تو
بدین چشم شوخ و روی چو ماه ببری
دل ز دست سنگ سیاه
**
عقل
کلی شده فراموشم بس
که مالیده عشق گوش مرا
**
بهار
عشق دل از دیده مبتلا گردید هر
آن وفا که تو بینی بلاست بر سر ما
**
بس
حرف که بر رضی گرفتیم بعضی
سخنان گرفت ما را
**
در
سینه هزار چاکم افزون شد تا
دیدهام آن چاک گریبان را
**
عاجز
گشتی وگرنه از هوئی ریزیم
به خاک، خون خاقان را
کم فرصتی ار نباشد از آهی بر
باد دهیم خاک کیوان را
ضمناً
گفتهاند: «بعضی از آنها [ابیات] چنان سست و آشفته است که باید یا آنها را الحاقی
و یا نتیجه اشتباه ناسخ یا خطای چاپی بدانیم. زیرا بعید است که شاعری چنان سخن گوید.
و بر من دشوار است تا آنها را از رضی بدانم.»(حاشیه صص 1071 و 1070، مجلد 5، بخش 2)
آخرین نظر درباره شیوه و طرز رضی از آن آقای محمدعلی امامی
مصحح دیوان رضی است. او در صفحه 6 دیوان رضی نوشته است: «رضی در سرودن غزل و قصیده
و رباعی مهارت نشان داده، و در به کار بردن مفاهیم عالی و رسانیدن معانی عرفانی توانائی
داشته، سادگی انتخاب و روانی بیان از ویژگیهای شعر اوست، ساقینامهاش استادانه
طرح، شاعرانه دنبال میشود و ماهرانه به پایان میرسد.
سوگندنامه وی، قدرت شاعرانه و سیمای ادبی او را به خوبی
نشان میدهد [...]،
و شاید اگر رضی جز ساقینامه و سوگندنامه شعر دیگری نسروده بود همان مقام ادبی و
عرفانی را داشت که اکنون دارد.»
پس از نقل این آخرین نظر، نکتهای شایان ذکر است: میدانیم
که شاعران پارسیگوی، طی قرنها سخنوری، مضامین بسیاری را به بند کمند شعر خویش کشیدهاند
و بارها و بارها در قوالب مختلفی ریختهاند و با این کار خود، راه را بر آنانی که
دوباره قصد به بند کشیدن مضمونی را داشتهاند، تنگتر کردهاند و فقط برخی بر قله
سخنوری پیرامون مضمونی ایستادهاند. بدینروی، سخنوران بعدی در سرایش آن مضمون، رو
به تنزل نهادهاند.
عرفان نیز از دسته مضامینی است که سخنوران سترگی چون عطار
و سنائی و مولوی بر قلهاش گام نهادهاند. پس نباید انتظار داشت که رضی و شاعرانی
همانند او بدان خوبی و زیبائی در این مضمون نغمهسرائی کنند که آنان کردهاند. لیکن نکته قابل توجهی درباره شاعرانی از
این دست، نزدیک شدن به زبان مردم و بیان سوز درونی خویش از سر خلوص و بیپیرایگی
است و به خاطر همین ویژگیست که اغلب ادب دوستان چند بیتی از ساقینامه او را در یاد
دارند و با خود زمزمه میکنند، بدون آنکه حتی نام شاعرش را بدانند.
مضمون های فرعی در دیوان رضیالدین آرتیمانی:
الف ـ ذمّ تریاک و تنباکو:
«شاه عباس در سال 1029 شراب را منع کرد. در
نتیجه افیون رواج یافت. بهطوری که شاه از
فرمانش پشیمان شد. و آنها که از می پرهیز میکردند، افیون را چون «کیف حلال» به
کار میبردند تا دهان به حرام نیالایند. این خویگری زیانآور،
دامن شعرا را نیز گرفته بود. مثلاً طالب آملی از فرط نشأگی، در نخستین باریابی به
حضور جهانگیر پادشاه، زبانش از گفتار باز میماند؛ یا کلیم کاشانی از ممدوحش کیف
حلال طلب میکند. و صفی اصفهانی که از بنگیان روزگار بوده، چنین میسراید:
در
وقت خمار، چون یزیدیم بنگم
چو رسید، بایزدیم
در
این میان، رضیالدین آرتیمانی که از مجتهدین عصر خویش و از عرفای پاک سرشت آن دوره
به شمار میرفته، در دو رباعی زیر، خویگران به تریاک را به باد نکوهش گرفته است:
تریاکی
اگر سینه کنی صد چاکش از دل
نرود خبائث امساکش
چون غنچه تریاک سرافکنده به پیش سر بر نکند تا نرسد تریاکش[20]
**
ای
آنکه تو را بسی غم تنباکوست خوش
باش که هر خار و خسی تنباکوست
اوقات تمام تیره و تلخ گذشت گویا همه عمرت، نفسی تنباکوست
ب
ـ انتقاد اجتماعی
رضیالدین در ساقی نامهاش که در طلب می معرفت و مستی
روحانی از ساقی ازلی و نکوهش زاهدان ریائی است؛ چند بیتی را به انتقاد اجتماعی
اختصاص داده و چون استادی روانشناس به تحلیل روانی افراد جامعه خویش پرداخته و با
شجاعت خاصی نقاب از چهره بر گرفته است:
نمانده
است در هیچکس مردمی گریزان
شده آدم از آدمی
همه متفق با هم اندر نفاق به
بدخوئی اندر جهان جمله طاق
همه گرگ مانا همه میش پوست همه دشمنی کرده در کار دوست
شب آلودگی، روز درماندگی معاذالهگ
از اینچنین زندگی
برون ها سفید و درون ها سیاه فغان از چنین زندگی آه ـ آه
همه سر برون کرده از جیب هم هنرمند گردیده در عیب هم
خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ همه آشتی های بدتر ز جنگ
فرو رفته اشک و فرا رفته آه که باشد بر دعوی ماگواه
او
در رباعی زیر از افراد جامعه خویش نیز فراتر رفته و به خلق جهان مینگرد:
این
خلق جهان به یکدگر کینه و رند گویا
که ز مرگ خویشتن بیخبرند
همچون دو سگ گرسنه از بهر شکم از روی حسد به یکدگر مینگرند
گل
هایی گزیده از گلستان رضی
الف ـ از مفردات:
زلفش
به خط سپرد رضی عهد دلبری خوبی از
این دو سلسله بیرون نمیشود
**
افتادهام
به بستر مرگ از تغافلت سنگین
دلا بیک نگهم میتوان خرید
ب
ـ از مقطعات و غزلیات ناتمام:
هم
آغوش که شد یارب که امشب خجالت
میتراود از نگاهش
ز بوی مشک من مدهوش گشتم نهادم
سر چو اندر خاک راهش
**
نمیگویم
به گاه جلوه کردن دلم
چشم و لبش یا غمزهاش برد
جهانی غمزه سر در جان من داد نمیدانم کدامین عشوهاش برد
**
زهر
در می روی، مطلب مهیاست عجب
بابی است این باب محبت
ز غرقاب جهان آسوده گردی اگر
افتی به گرداب محبت
**
داند
آن کس که ز دیدار تو برخوردار است که
خرابات و حرم غیر در و دیوار است
**
عمر
اگر خوش گذرد، زندگی خضرکم است ور به
تلخی گذرد، نیم نفس بسیار است
*
این بیت که صورت مثل یافته، بدون نام سراینده، در امثال و حکم استاد فقید علامه
دهخدا اینگونه آمده است:
«عمر
اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است ور
به ناخوش گذرد، نیم نفس بسیار است»
ج
ـ از رباعیات:
رفتم بر آن نگار سیمین غبغب گفتم به سفری میروم ای مه امشب
روئی چو قمر، زلف چو عقرب بنمود یعنی که مرو، هست قمر در عقرب
**
این
وادی عشق، طرفه شورستانی است غافل
منشین که خوش حضورستانی است
هر دل که در او مهر بتی شعله گرفت هر جا میرد چراغ گورستانی است
**
صدشکر
که یادت همه از یادم برد وین
هستی موهوم ز بنیادم برد
گفتم که دمی گریه کنم آهم سوخت رفتم که دمی آه کشم، بادم برد
**
د
ـ از غزلیات:
مگر
شور عشقت ز طغیان نشیند که
بحر سرشکم ز طوفان نشیند
مگر بر کنار است زان روی، زلفش که پیوسته چون من پریشان نشیند
عجب باده خوشگواری است عشقت که در خوان گبر و مسلمان نشیند
نشسته است ذوق لبت در مذاقم چو گنجی که در کنج ویران نشیند
نشسته بر آن روی، زلف سیاهش چو کفری که بالای ایمان نشیند
اجل گشته آنرا که در خوابش آیی سراسیمه خیزد، پریشان نشیند
هر آن کو فکندم، جدا از عزیزان الهی به مرگ عزیزان نشیند
قبای سلامت به آن رند بخشند که از هستی خویش عریان نشیند
رضی شد پریشان آن زلف یارب پریشان
کننده پریشان نشیند
**
کمر
تا کی به خونم آن بت نامهربان بندد که
باشم من؟ که بر خونم چنان سروی میان بندد
شوم قربان دمی صدره کمان ابروانش را هلال ابروی من هرگه که ترکش
برمیان بندد
تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت
زبان بندد
الهی همچو موسی رب ارنی را نمیگویم که مهر خامشی از لن ترانی بر میان
بندد
نه از صدق و صفا رنگی، نه از مهر و وفا بویی کسی چون؟ دل به سرو و لاله این بوستان بندد
وفای دوستان گر با رضی این است میترسم که دل از دوستان برگیرد و بر دشمنان بندد
سرآغاز
این وجیزه، چند بیتی از ساقینامه رضیالدین آمد. سرانجام آن نیز چند بیتی از
سوگندنامهاش میآید. باشد که دوستداران اشعار عرفانی، به صید درّ یتیم از بحر
اشعارش بپردازند.
الهی
به پاکان و رندان مست به
دلگرمی ساقی می پرست
به آهی که بر دل شبیخون زند به اشکی که پهلو به جیحون زند
به صبری که در ناشکیبا بود به شرمی که در روی روی زیبا بود
به عزلت نشینان صحرای درد به
ناخن کبودان شبهای سرد
به چشمی کزو چون بر آید نگاه کند روز بیچارگان را سیاه
به روئی که روشن کند بزم جمع به عشقی که پروانه دارد به شمع
به معشوق از رحم و انصاف دور به دلداده در بلاها صبور
به دزدی که پروا ندارد ز کس نمیترسد از شحنه و از عسس
به ذکر صراحی به وقت فرح به
اولاد جام و دعای قدح
به سرهنگی خشت بالای خم به
افتادن جام در پای خم
به روزی که بیگفتگو در می است به شوری که در کوچه بندنی است
دلم را به یک جرعه می شاد کن مرا از غم دهر آزاد کن
از آن می که خورشید شد ذرهاش بود قل هو الله هر قطرهاش
رضی را بده جامی از لطف عام به جانان رسان جان او والسلام
-----------------------------
پینوشت
1ـ قول آذرست در آتشکده به نقل از مقدمه دیوان
رضیالدین آرتیمانی
2ـ قول آقای امامی مصحح دیوان رضی در صفحه
8
3ـ به نقل از صفحه 14 دیوان رضی
4ـ قول عبدالباقی نهاوندی در ضمن بیان حال
مرشد بروجردی در مآثر رحیمی (نقل از تذکره میخانه تصحیح گلچین معانی در صفحه 10 دیوان
رضی) استاد صفا نیز به قول او استناد کرده است. صفحه 6
5ـ این معنی مستقاد از سطر 1 صفحه 10 دیوان
رضی است.
6ـ نقل از صفحه 10 دیوان رضی
7ـ نقل با تغییر از سطر 4 ـ 2 صفحه 10 دیوان
رضی
8ـ آقای امامی مصحح دیوان رضیالدین در صفحه
10 دیوان او میگوید: «اگر قول اعتمادالسلطنه که مرگ رضی را ذیل وقایع سال (1037 هـ.ق)
مینویسد بپذیریم و سنین عمر او را بین شصت و پنج تا هفتاد فرض مینمائیم، نزدیک سی
سال داشته که به دربار صفوی روی برده و این سال مقارن همان زمانیست که مرشد بروجردی
همدان را به عزم اصفهان و شیراز ترک کرده است.
قول
اعتمادالسلطنه در «منتظم ناصری» است و تنها تاریخ مرگ رضی که استاد دانشمند دکتر صفا
نیز به آن استناد کرده است.
* استاد دکتر ذبیحالله صفا در مجلد 5 بخش
2 صفحه 1069 مرشد بروجردی را از معاشران رضیالدین میداند، وقتی رضیالدین به همدان
رفته بوده است. استاد میگوید: «بعید نیست که در همان اوان خدمت میرزاابراهیم حسنی
همدانی از پیشروان اهل تصوف آن دیار را نیز دریافته و از این راه متمایل به مقالات
اهل تصوف و عرفان شده باشد.» لیکن حقیر با توجه به فتوای کلام عبدالباقی نهاوندی در
مآثر رحیمی و یبست مرثای مرشد سروده رضی نیز سفر او به دنبال مرشد بروجردی، او را پیر
دلیل رضی دانستهام به پیروی از آقای امامی مصحح دیوان رضیالدین. اما ملاقات و استفاده
از محضر میرزا ابراهیم حسنی همدانی را نمیتوان انکار کرد چون شاگردان و مریدان مرشد
بروجردی در حلقه میرزا ابراهیم نیز حضور داشتهاند.
9ـ قول تذکره صبح گلشن میر رضی از سادات آرتیمان
و میرزایان دفتر شاه عباس ماضی والی ایرانست...» به نقل از صفحه 11 دیوان رضی، استاد
صفازنی در 1070 به قول او استناد میکند. عین عبارت از صفحه 11 دیوان رضی اخذ شده است.
10ـ مولانا میرغلامعلی آزاد در تذکره سرو آزاد:
«ادهم از جانب مادر صفوینژاد است...» استاد صفا در مجلد 5 بخش2 صفحه 1070 میگوید:
«همه آنان که سخن از پسر رضی میرزا ابراهیم ادهم گفتهاند، او را از جانب مادر صفوی
دانستهاند. رک ب تذکرههای عصر صفوی.
11ـ نقل از زیرنویس صفحه 9 دیوان رضی، در نسخه
خطی از اشعارش به خط حسن ابن ناصر الحسینی.
12ـ در سفینه خوشگو اینچنین آمده است. از صفحه
12 دیوان رضی.
13ـ عین عبارت مأخوذه از صفحه 13 دیوان میررضی.
14ـ عین عبارت مأخوذه از مقاله مندرج در مجله
ارمغان سال نوزدهم صفحه 639 است.
15ـ قول اعتماد السلطنه در منتظم ناصری ر ک
ب شماره 5 صفحه 3.
16ـ از زیرنویس صفحه 9 دیوان رضی به نقل از
مقدمه دیوان خطی او به خط حسن ابن ناصر الحسینی.
از مقاله مندرج در مجله ارمغان نوشته آقای عبدالرحمن تویسرکانی.
17ـ به نقل از صفحه 11 دیوان رضی
18ـ نقل با تغییر و تلخیص از مقدمه آقای گلچین
معانی بر کتاب مکتب وقوع
19ـ
به نقل از صفحه 11 دیوان رضی
20- اقتباس
از «خویگریهای زیانآور» صفحه 113 به بعد در مجلد 5 بخش 1 تاریخ ادبیات در ایران
دکتر صفا.
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ شنبه 22 آذرماه 1399