رندی
آموز و کرم کُن که نه چندان هنر است حَیوانی
که ننوشد می و انسان نشود[1]
انساندوستی
و مهرورزی نسبت به همه آدمیان، فارغ از هرگونه وابستگی ملی، قومی، نژادی، دینی و...،
از ویژگیهای بارز اندیشههای خواجه شیراز است. در این مقاله، بر آنیم تا ذیل عنوانهایی
جداگانه، جلوههایی از گرایشهای بشردوستانه حافظ شیرینسخن را به محضر خوانندگان ارجمند
عرضه کنیم.
1.
غمخواری برای همنوع: سراسر دیوان حافظ، آکنده از دغدغههای دلسوزانه و غمخوارانه درباره
نیازمندان و درماندگان است. آنچه در پی میآید، فقط اندکی از بسیار است:
به
ملازمانِ سلطان که رساند این دعا را که:
«به شکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را»؟
*
درویش
نمیپرسی و ترسم که نباشد اندیشه
آمرزش و پروای ثوابت
در
جایی دیگر، صاحبان ثروت و مکنت را از خوار شمردنِ ناتوانان و بینوایان بر حذر میدارد
و دعای خیر بیبضاعتان و درماندگان را بلاگردان جان و مال متنعمان و متمکنان میداند:
به
خواری منگر ای منعم، ضعیفان و نحیفان را که صدر
مجلس عزت فقیر رهنشین دارد
بلاگردانِ
جان و دل، دعای مستمدان است که
بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشهچین دارد؟
*
از
عدالت نبوَد دور اگر پرسد حال پادشاهی
که به همسایه گدایی دارد
*
حافظ!
بنای زمان را غم مسکینان نیست زین
میان گر بتوان، بهْ که کناری گیرند
*
شکر
آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به
اسیران قفس مژده گلزار بیار
در
بیتی دیگر، بین ملاحظه حال بینوایان و حشمت و عزت منعمان تعارضی نمیبیند:
نگه
کردن به درویشان، منافی بزرگی نیست سلیمان
با چنان حشمت، نظرها بود با مورش
و
در جایی دیگر خداوند را یار و مددکار همه از پا افتادگان میداند و غمخواری آنان را
وظیفه همگان میشمارد:
آن
کس که اوفتاد، خدایش گرفت دست گو
بر تو باد تا غم افتادگان خوری
و
در بیتی به توانایان هشدار میدهد که به امکان زوال قدرت خود در آینده بیندیشند و از
یاری ناتوانان دریغ نکنند.
دائم
گل این بستان شاداب نمیماند دریاب
ضعیفان را در وقت توانایی
همچنین
ضمن قطعهای، مهتری زمامداران را نه در عیش و عشرت و شکمبارگی که در رهانیدن ساکنانِ
قلمرو حاکمیتشان از بدرفتاری و غم و اندوه و رعایت حقوق آنان میداند:
نبود
مهتری چو دست دهد روز
و شب را شراب نوشیدن
یا
طعام لذیذ بس خوردن یا
به الوان، لباس پوشیدن
یا
بر آنها که زیردست تواند هر
زمان بیگنه خروشیدن
من
بگویم که مهتری چه بوَد گر
تو خواهی ز من نیوشیدن:
مملکت
را ز غم رهانیدن به
مراعات خلق کوشیدن (امثال و حکم دهخدا، ص1799)
2.
نیکخواهی و نیکوکاری: از دیدگاه حافظ، عمر کوتاه آدمی فرصتی است مغتنم برای یاری و
نیکوکاری در حق دیگران.
ده
روز دور گردون، افسانه است و افسون نیکی
به جای یاران، فرصت شمار یارا
و
در بیتی دیگر، از عدم احساس مسئولیت نازپروردگانی شکوه میکند که بر بستری از پوست
سنجاب خفته و نسبت به کسانی که جز خار و خساره بستر و بالینی ندارند، بیاعتنا و غافلند:
خفته
بر سنجاب شاهی، نازنینی را چه غم؟ گز
ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
و
در جایی دیگر، به دعای خیر در حق نیکونهادان میپردازد و خویشتن را نیز از جمله آنها
میشمارد.
حافظ!
نهاد نیک تو کامت برآورَد جانها
فدای مردم نیکونهاد باد!
و
ضمن غزلی بر ناپایداری ثروت و نافرجامی بیدادگری و ستمکاری از یک سو و ماندگاری نیکوکاری
از سوی دیگر، تأکید میورزد.
توانگرا!
دل درویش خود به دست آور که مخزن دُر و گنج درم
نخواهد ماند
بر
این رواق زبرجد نوشتهاند به زر که
جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز
مهربانی جانان طمع مبر حافظ که
نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
بیتهای
زیر جملگی در وصف و منقبت نیکی و نیکیپیشگان سروده شده است:
شبان
وادی اَیمن گهی رسد به مراد که چند سال به جان
خدمت شعیب کند
*
گفتم:
هوای میکده غم میبرَد ز دل گفتا:
خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
*
مرا
به کشتی باده درافکن ای ساقی که گفتهاند:
نکویی کُن و در آب انداز
سودِ
بازار جهان بیرون ز ذکر خیر نیست صرفه
این است ای خداوندان دینار و درم (نقل از کتاب آب طربناک)
در
چمن، هر ورقی دفتر حالی دگر است حیف باشد
که ز حال همه غافل باشی
*
مبین
ز خلق که این یار و آن ز اغیار است[2] به
کشت عارف و عامی، چو ابر نیسان باش (نقل از کتاب آب طربناک)
3.
نیکویی در برابر جفاکاری : از دید حافظ، نیکوکاری واقعی در مهرورزی در قبال بدکاری
و وفاداری در برابر جفاپیشگی مصداق تام مییابد:
آن
کیست کز روی کَرَم با من وفاداری کند؟ بر
جای[3] بدکاری چون من، یک دم نکوکاری کند؟
*
آن
که پامال جفا کرد چو خاکِ راهم خاک
میبوسم و عذر قدمش میخواهم
*
آن
که بیجرم برنجید و به تیغم زد و رفت بازش
آرید خدا را که صفائی بکنیم
حافظ
در یکی از قطعات دیوانش، با توسل به سه تمثیل کوتاه، بر این معنی تأکید کرده است:
بر
تو خوانم ز دفتر اخلاق آیتی
در وفا و در بخشش:
هر
که بخراشدت جگر به جفا همچو
کان کریم، زر بخشش
کم
مباش از درخت سایهفکن هر
که سنگت زند، ثمر بخشش
از
صدف یاد گیر نکته حلم هر
که برّد سرت، گهر بخشش
4.
گرهگشایی: حافظ در جای جای دیوانش، از فضیلت مشکلگشایی و رفع گرفتاریهای مردم یاد
کرده از آن جمله است بیت معروف زیر:
چو
غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان تو
همچو باد بهاری، گرهگشای باش
5.
عدالتگرایی و ظلمستیزی: از مظاهر بارز انساندوستی، دادگرایی و ستمستیزی است. خوشبختانه
در این زمینه نیز شواهد کافی در دیوان خواجه شیراز مشاهده میشود:
شاه
را بهْ بوَد از طاعت صدساله و زهد قدر
یک ساعت عمری که در او داد کند
*
دور
فلکی یکسره بر منهج[4] عدل است خوش
باش که ظالم نبرد راه به منزل
*
گوی
زمین ربوده چوگان عدل اوست وین
بر کشیده گنبد نیلیحصار هم
عزم
سبکعنان تو در جنبش آورد این
پایدار مرکز عالیمدار، هم
در
یکی از رباعیات حافظ هم، بر نکوهش ستمگری اشارت رفته است:
نی
دولت دنیا به ستم میارزد نی
لذت مستیاش اَلَم میارزد
نی
هفتهزار ساله شادی جهان این
محنت هفتروزه غم میارزد (نسخه علامه قزوینی و دکتر غنی)
6.
دوری گزینی از مردمآزاری: حافظ، مردمآزاری را به منزله بزرگترین معصیتها و زشتترین
رذیلتها تلقی میکند و اجتناب از آن را موجب بخشوده شدن همه گناهان دیگر فرد و تبرئه
وی از آنها میداند و به تعبیری دیگر جز آن، گناهی نمیشناسد.
مباش
در پی آزار و هر چه خواهی کن که در
شریعت ما غیر از این گناهی نیست
و
در جایی دیگر «کمآزاری» را منشأ فلاح ابدی برای آدمیان به شمار میآورد:
دلش
به ناله میازار و ختم کن حافظ که
رستگاری جاوید در کمآزاری است
به
نظر میرسد که در اینجا خواجه شیراز، اصطلاحاً «به حداقل مایقنع» رضایت داده و بیآزاری
مطلق را کمال مطلوب و آرمانی دانسته است. مزید فایده را به ذکر شاهد مثالهای دیگری
میپردازیم:
فرض
ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم و آنچه گویند
روا نیست نگوییم رواست
*
چنان
بزی که اگر خاک ره شوی، کس را غبار خاطری
از رهگذار ما نرسد
*
جفا
نه شیوه درویشی است و راهروی بیار باده
که این سالکان نه مرد رهند
غلام
همت دُردیکشان یکرنگم نه
آن گرده که ازرقلباس و دل سیهند5
*
من
از بازوی خود دارم بسی شکر که
زور مردمآزاری ندارم
*
زنهار!
تا توانی، اهل نظر میازار دنیا وفا ندارد ای یار برگزیده
7.
مودت و مهرورزی: از دیدگاه حافظ، اختیار طریق دوستی موجب کامروایی انسانها و انتخاب
راه دشمنی و ستیزهگری منشاء آلام و مصائب بسیار برای آدمیان است. در تایید این معنی،
شواهد پرشماری در دیوان حافظ وجود دارد که از اهم آنها یاد میشود:
نبود
رنگ دو عالم که نقش الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
*
درخت
دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی بر کن که رنج بیشمار آرد
*
یار
مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن
که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
*
هر
کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید در
رهگذار باد، نگهبان لاله بود
*
اوقات
خوش آن بود که با دوست به سر رفت باقی
همه بیحاصلی و بیخبری بود
*
کمتر
از ذره نهای، پست مشو، مهر بورز تا
به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
*
مقام
امن و می بیغش و رفیق شفیق گرت
مدام میسر شود، زهی توفیق
دریغ
و درد که تا این زمان ندانستم که
کیمیای سعادت رفیق بود، رفیق
*
چنان
پر شد فضای سینه از دوست که
فکر خویش گم شد از ضمیرم
*
دامن
دوست به دست آر و ز دشمن بگسل مرد یزدان شو و ایمن گذر از اهرمنان
اهمیت
و منزلت «دوستی» در نظر حافظ به درجهای است که دستکم پنج غزل از دیوان او بدین موضوع
اختصاص یافته که از آن میان، سه غزل، مردف به ردیف «دوست» است که مطلعهای آنها در
زیر ذکر میشود:
صبا،
اگر گذری اُفتدت به کشور دوست بیار
نفحهای از گیسوی معنبر «دوست»
*
این
پیک نامور که رسید از دیار «دوست» واورد
حرز جان ز خط مشکبار «دوست»
*
مرحبا!
ای پیک مشتاقان، بده پیغام دوست تا
کنم جان از سر رغبت فدای نام «دوست»
بهرغم
ارجمندی وافر دوستی در نظر خواجه شیراز و تحسینها و تمجیدهای مکررش از آن، در غزلی
معروف، با افسردگی و تلخکامی، از اینکه راه و رسم دوستی و یاوری، در دوران او به دست
فراموشی سپرده شده، اظهار تاسف کرده است که به ذکر مطلع غزل مزبور اکتفا میشود.
یاری
اندر کس نمیبینم، یاران را چه شد؟ دوستی
کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
---------------------------
یادداشتها:
1.
تمام شواهدی که در این مقاله بدانها استناد شده از دیوان حافظ به تصحیح روانشاد دکتر
پرویز خانلری در دو مجلد نقل شده است، مگر اینکه مأخذ دیگری ذکر شده باشد.
2.
به نظر میرسد که در دوران حافظ، هم اندیشه غیرانسانی تفکیک آحاد جامعه به «خودی» و
«غیرخودی» مطرح بوده است.
3.
در حق
4.
طریق، راه و روش.
5.
ملبس به جامه کبود، لباس صوفیان
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ دوشنبه 21 مهرماه 1399