مقالات

علیکم بالحواشی!

احمد راسخی لنگرودی  ۱۳۹۹/۰۵/۱۲
علیکم بالحواشی!
احمد راسخی لنگرودی


 

سیری کنجکاوانه در کتاب‌های قدیمی

کتاب‌ها نیز مثل آدمیان، هر یک برای خود سرگذشتی دارند؛ می‌آیند و پس از چند صباحی زندگی در این دنیای وانفسا و تحمل حوادث تلخ و شیرین روزگار، رخت برمی‌بندند و می‌روند. نگون‌بخت کتاب‌هایی که فروش نرفته و خوانده نشده، جوانمرگ می‌شوند و راهی دیگ خمیر می‌گردند تا در کالبد کارتن و مقوایی درآیند. چنین کتاب‌هایی حتی نام و عنوانی هم در تاریخ نشر از خود باقی نمی‌گذارند. ظاهراً این موجودات بی‌اقبال سهمشان از لطیفه حیات، همین بوده که هیأتی گاه شکیل و خوش‌ترکیب پیدا کنند و چندی زینت‌بخش قفسه‌های کتابفروشی و کتابخانه‌ای شوند.

 

آنها مادام که در قفسه‌های کتابخانه‌ای خاک می‌خورند، سرد و بی‌جنبش، تشنه یک نگاهند تا مگر دستی به سویشان دراز شود و اوراق بسته‌شان را باز کند. دریغا که همچنان باید به انتظار بمانند و جان بفرسایند. این کتاب‌ها به کرم درون پیله می‌مانند که هیچ‌گاه پروانه نمی‌شوند تا در آسمان اندیشه‌ای به پرواز درآیند. سالها هم که در قفسه‌های کتاب چشم‌نوازی کنند و در انتظار مخاطبی لحظه‌شماری نمایند، دستی آنها را نمی‌ساید حتی در حد تورق، خواندنشان پیشکش! ناگزیر پس از یک عمر تحمل درد کشنده بی‌ثمری، از گردونه خارج می‌گردند. این نوع کتاب‌ها نگون‌بختانی‌اند که ناکام بر دار می‌شوند! گویی موجودیت‌شان از آغاز اشتباه بوده و نمی‌بایست شناسنامه‌دار می‌شدند و وقت و هزینه‌ای صرف تولیدشان می‌شد!

 

گذشته از این کتاب‌ها، از کتاب‌های بخت‌یار و خوش‌اقبالی می‌توان سخن گفت که علاوه بر زینت‌بخشی ویترین کتابفروشی‌ها و قفسه‌های کتابخانه‌ها، خوانده می‌شوند و خوب هم خوانده می‌شوند؛ گاه اقبال چنان به آنها رو می‌کند که محل رجوع و استناد نویسنده‌ای و یا مورد استفاده مدرس و سخنرانی قرار می‌گیرد و نام و یادشان در قلم و بیانی می‌رود. بدین‌سان مستقیم یا غیرمستقیم محل مراجعات کثیری از مخاطبان قرار می‌گیرند. این کتاب‌ها درختان تناوری را می‌مانند که پیوسته شاخ و برگ می‌یابند و سر در متن و پاورقی و فهرست منابع کتاب‌ها و مقالات و پایان‌نامه‌ها باز می‌کنند. تا می‌آیند پیر شوند و رخت عزیمت بربندند، به واسطه خیل یادکردها روحی جدید در آنها دمیده می‌شود و کماکان استوار و سرزنده باقی می‌مانند. اینها را باید در زمره خوش‌طالع‌ترین کتاب‌های تاریخ نشر به شمار آورد؛ غروب و افولی در کارشان نیست و جاویدان اثرند. همیشه مشتری دارند. به وفور خریده و خوانده می‌شوند و دست به دست می‌گردند. چونان پروانه‌ای رنگارنگ همیشه در آسمان اندیشه‌ها در پروازند و گرد دانش بر سر و روی خوانندگان می‌افشانند. کسی از خریدن و خواندن چنین کتاب‌هایی پشیمان نمی‌شود.

 

لابلای کتاب‌های کهن

اما برخی کتاب‌ها سر از کجاها که باز نمی‌کنند و در بازار پرفروغ معاملات کتاب‌های دست دوم قدیمی چه چیز‌ها که از سر نمی‌گذرانند؛ مدام بین کتابفروشی‌ها و کتابخانه‌های شخصی درگردش‌اند؛ می‌آیند و می‌روند؛ پی در پی دست به دست می‌شوند؛ گاه برای خرید و فروش و گاه برای خواندن و برگرفتن.

 

گاه که سر و کارم با کتابفروشی‌های قدیمی حوالی میدان انقلاب می‌افتد و بر حسب نیاز کتاب‌های دست چاپهای قدیم، دهه‌های ده و بیست و حتی قدیمی‌تر را می‌خرم، در برخی صفحاتشان مواردی مشاهده می‌کنم که سر در خاطراتی نهفته دارد؛ یادگار صاحبان قبلی که هنگام فروش فراموش کرده‌اند از کتاب خارج کنند. راستی که گاه ارزش رفتن به موزه را دارند! این موارد بسیار متنوعند و می‌توان پاره‌ای از آنها را این‌چنین فهرست کرد: نشانی و شماره تلفن‌های قدیمی ثبت شده بر روی یک تکه کاغذ، دستمال کاغذی، کاغذ تبلیغاتی، کاغذ شکلات، کاغذ یادداشت، کاغذ و فهرست خرید، کاغذ آگهی، یک تکه از صفحه روزنامه، صفحات تاخورده، برگه خرید کتاب، قبض آب و برق، تمبر، بلیت سینما، عکس‌ شخصی و خانوادگی، بلیت ‌قدیمی اتوبوس شرکت واحد، گل ‌و برگ خشک شده، حشرات خشک شده، نسخه پزشک، کارت‌ شناسایی و ویزیت، کارت‌پستال، اسکناس‌های قدیمی (نوعا اهدایی به مناسبت عید غدیر)، و بالاخره نامه‌های شخصی یا اداری.

 

دریغم می‌آید در اینجا از دو نامه شخصی یاد نکنم که در لابلای اوراق دو کتاب قدیمی دیده‌ام. یکی از این نامه‌ها از آنِ رزمنده‌ای است که در دوران جنگ تحمیلی خطاب به همسرش نوشته و خبر سلامتش را ‌داده است، بی‌نام و نشان و بدون تاریخ و بسیار تلگرافی و کوتاه: «همسر عزیزم سلام. امیدوارم حالتان خوب باشد. تا این لحظه من سالمم. فعلا قصد آمدن ندارم، تا خدا چه خواهد. اگر دیگر مرا ندیدی، حلالم کن. در نبود من مراقب بچه‌ها باش. خدا نگهدار.»

 

نامه‌ای دیگر، دستخط یکی از کارکنان شرکت نفت است، شاغل در مناطق عملیاتی جنوب؛ مربوط به پنجاه سال پیش که خطاب به مدیر عامل شرکت ملی نفت دکتر منوچهر اقبال نوشته و ویرایش نشده است. مضمون نامه نالیدن از تنگنای اقتصادی است و درخواست وام. اینها از جمله چیزهایی است که نگارنده به دفعات لای برخی از کتاب‌های دست دوم قدیمی دیده است.

 

حاشیه‌نویسی‌ها

مهمتر از همه اینها، یادداشت‌هایی است که در حاشیه برخی صفحات کتاب‌ها دیده می‌شود وگاه آنها بیش از متن کتاب توجهم را به خود جلب می‌کند، به طوری که پیش از مطالعه کتاب، آن یادداشت‌ها دقایقی به خود مشغولم می‌دارد. یادداشت‌ کسانی که گمگشته‌اند و غالبا نامی از آنها در کتاب دیده نمی‌شود. چه بسا مانند صاحب اثر از دنیا رفته‌اند و تنها اثر باقی‌مانده از آنها همین یادداشت‌های جسته و گریخته‌ای است که غریبانه خاک می‌خورد. شاید برخی از آنها حتی از دید خانواده‌هایشان نیز پنهان بوده باشد. کسی چه می‌داند.

 

وقتی با این یادداشت‌ها مواجه می‌شوم، به این می‌اندیشم که این کتاب چه مخاطبان علاقمندی را دیده است و با مضامین خود چه اندیشه‌هایی را به غلیان آورده است؛ چندان که خواننده خوش ذوق را به حاشیه‌نویسی واداشته است. همین حاشیه‌‌هاست که به نوعی خبر از تفکر نقادانه خواننده می‌دهد. و عجیب اینکه در این مواقع عبارت معروف: «علیکم بالمتون لابالحواشی»، برایم رنگ می‌بازد و به خود می‌گویم: «علیک بالحواشی»! در آغاز دقایقی را مصروف خواندن آن حاشیه‌نویسی‌ها می‌کنم و به دقت آنها را می‌کاوم. آنگاه با انگیزه بیشتر و علاقه‌ای دوچندان به سراغ متن کتاب می‌روم. این حاشیه‌‌ها کتاب را برای خوانندگانی مثل این نگارنده جذاب‌تر و دلکش‌تر می‌کند و چنین القاء می‌کند که به راحتی از محتوای این کتاب نمی‌توان گذشت. باید خواند و خوب هم خواند. در آن حاشیه‌ها نکات مختلف و ارزنده‌ای را می‌توان شاهد بود که نشان از مواضع فکری و گرایش و سطح نویسنده‌اش را دارد. از تک واژه‌هایی که بوی مخالفت با عبارت کتاب می‌دهد، همچون: «مزخرف»، «اباطیل»، «دروغ»، «تحریف»، «غیرواقعی»، «غیرمستند»، «بی‌محتوا»، و تک‌واژه‌هایی که دلالت بر نظر موافق او می‌کند مثل: «عالی»، «کاملا درست»، «منطقی»، «موافقم»، «حقیقت»، «مطابق واقع»، «قابل تامل»، «دقیق» و...

 

گاه در حواشی پاره‌ای صفحات، عباراتی یک سطری یا چند سطری نیز نقش بسته است. قابل‌توجه‌ترین بخش حاشیه‌نویسی‌ها را همین عبارات چندکلمه‌ای تشکیل می‌دهد. عباراتی که گاه می‌شود از آنها در نقد و بررسی بخش یا بخشهایی از کتاب استفاده کرد. دریغا که حاشیه‌نویس شاید به علت تسلط نداشتن بر فن نگارش و یا نداشتن فرصت لازم، به همین مقدار بسنده کرده و نظرش را تنها در یادداشتی شخصی در حاشیه صفحه کتاب بازتابانده است. یادداشت‌هایی که هیچ‌‌گاه ویترین نمی‌شود و امکان نشر نمی‌یابد.

 

گاه در لابلای این یادداشت‌ها، پرسشی هم متناسب با نوشته طرح شده است که درخور توجه است. پرسشی که بعضا افقی روشن به روی سایر خوانندگان کتاب می‌گشاید و در جای خود پاسخی درخور می‌طلبد. وقتی غرقه در این حاشیه‌نویسی‌ها می‌شوم یاد شخصیتی چون منوچهر بزرگمهر ـ از پیشروان نهضت ترجمه متون فلسفی و پرچمدار فلسفه تحلیلی در ایران ـ می‌افتم که هر وقت پاره‌ای از کتاب‌ها را می‌خواند و با عقیده‌ و مواضع فکری‌اش مخالف بود، در حاشیه کتاب می‌نوشت: «مرد حسابی از کجا می‌دانی که این طور باید باشد و جز این نمی‌تواند بود؟!»

 

حال بگذریم از علائم و خطوط کشیده شده در زیر برخی سطرها و عبارت‌ها که آن‌هم در جای خود خبر از گفته‌ها و ناگفته‌هایی می‌دهد و اهمیت مطلب را از نظر خواننده اثر معلوم می‌دارد. مواردی که شاید در نظر خواننده شاه‌بیت اثر را تشکیل می‌دهد و شایستگی آن را دارد که به خاطر سپرده شود.

 

شاید کارشناسان کتاب، این حاشیه‌نویسی‌ها را بدسلیقگی خواننده تعبیر کنند و کاهنده ارزش اقتصادی کتاب؛ اما به‌زعم نگارنده، این قبیل کتاب‌ها حائز ارزش تاریخی‌اند؛ چراکه اثر گذشتگان را در اختیارمان قرار می‌دهند. علاوه بر آن، گفتگوی میان متن و حاشیه، نویسنده و خواننده را به نمایش می‌گذارند و این امرِ مبارکی است. من خود راقم چنین یادداشت‌هایی را تحسین می‌کنم که به سادگی از مطالب کتاب عبور نکرده و آن را درخور تأمل و تفکر انتقادی دانسته و متعهدانه حاصل آن را در قالب یادداشت برای خوانندگان بعدی بازتابانده است. می‌شود گفت چنین خواننده‌ یادداشت‌نویسی برخلاف بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی و فضاهای مجازی، نهادی شکاک و ذهنی دیرباور دارد. به سادگی نوشته‌ای را باور نمی‌کند و بی‌درنگ بر پیشانی آن مهر تأیید نمی‌نشاند.

 

پیش خود می‌گویم کاش می‌شد چنین یادداشت‌هایی، صرف نظر از عیار و سطح و عمقشان، به گونه‌ای به نویسنده کتاب نیز انعکاس می‌یافت و صاحب اثر، نظرات خوانندگان را جویا می‌شد؛ بدین‌سان پلی میان صاحب اثر و مخاطب برقرار می‌گردید. کاش صاحب اثر در قید حیات بود و مثل من‌بنده گذرش به کتابفروشی‌های دست دوم قدیمی می‌افتاد و برحسب اتفاق کتاب حاشیه‌نویسی شده خود را می‌خرید و در جریان یادداشت‌های آن قرار می‌گرفت. در آن صورت چقدر از دیدنش شگفت‌زده می‌شد. علاوه بر وقوع یک اتفاق تاریخی، شاید نتایج سازنده و مبارکی هم در پی می‌داشت. دریغا که چنین توفیقی کمتر صاحبان اثر را دست می‌دهد.

 

از این منظر که بنگریم، بی‌جهت نبود که سقراط گفتگو را بر نوشتن ترجیح می‌داد. چراکه به گفته او در نوشتن نسبتی یکجانبه، آنهم بی‌جان از سوی خواننده با مکتوب برقرار می‌شود. خواننده به علت عدم حضور نویسنده، پاسخ تمامی پرسش‌های خود را از نوشتار دریافت نمی‌کند. اگر کسی از متن پرسشی کند، متن ناتوان از پاسخ دادن است. نه می‌تواند با موافقانش همراه شود و نه می‌تواند در برابر مخالفانش از خود دفاع کند.

 

 

منبع:‌روزنامه اطلاعات؛ یکشنبه 12 مرداد 1399

 

 

 

۱۴۰۸

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید