کتابی نوشته «مارک منسون» متفکر جوان
امریکایی با عنوان «هنر ظریف بی خیالی» منتشر شده که در آن مباحث فلسفی و روانشناسی،
در یک سبد قرار گرفته و به خواننده کتاب تأکید میکند که در زندگی، اگر بتوان با
مشکلات کنار آمد و بهترین راه را برای حل آنها انتخاب کرد، می توان به آینده امیدوار
شد و گام بهتری برای رسیدن به یک زندگی خوب برداشت.
این کتاب پس از انتشار در امریکا و
اروپا، طرفداران بی شماری پیدا کرد چرا که رسیدن به آرامش، نیاز هر فردی است که در
زندگی تلاش می کند تا موفق باشد و چه بهتر که این آرزو به عمل تبدیل شود.
او درباره کتاب «هنر ظریف بی خیالی» می
گوید: بی خیالی به معنای بی تفاوت بودن نیست. به معنای آن است که با متفاوت بودن،
راحت می توان زندگی کرد. برای این که مشکلات برای ما تبدیل به فاجعه نشوند، باید
به چیزهایی مهمتر از سختی مشکلات فکر کرد.
مارک مَنسون که فارغالتحصیل دانشگاه
بوستون است در کتاب خود، ایدههای جذاب و مفیدی را با روشی خاص مطرح کرده که باعث
میشود خواننده بعد از شروع به خواندن این کتاب، نتواند آن را زمین بگذارد. همه
فصلهای کتاب از جذابیت بالایی برخوردارند و نکات آموزنده و کاربردی زیادی در دل
خود دارند. به همین دلیل این کتاب 60 هفته متوالی پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز
در زمینه «پیشرفت درونی» معرفی و در سال 2019 بیش ازسه میلیون نسخه از آن به فروش
رسیده است.
مارک منسون در فصل نخست کتابش با
عنوان «تلاش نکن» با اشاره به زندگی نویسنده بزرگ امریکایی می نویسد:
چارلز بوکوفسکی، مردی دارای صفات بسیار
ناپسند بود و گاهی شعر هم می گفت. او احتمالا آخرین فردی روی زمین است که در صورت
نیاز به مشاوره در زندگی، با او مشورت می کنید و هیچ انتظاری از اینکه نام او را
در کتاب های روانشناسی و مشاوره ببینید یا بشنوید، ندارید؛ بنابراین او برای شروع،
بهترین و مناسب ترین فرد است.
بوکوفسکی، می خواست نویسنده شود اما
پس از چندین دهه کار برای همه مجلات، روزنامه ها و ناشرانی که نوشته هایش را برای
آنان ارسال کرده بود، با جواب رد مواجه شد.
آنها گفتند که کارهایش، وحشتناک ، به
درد نخور، خام و چندشآور، منزجرکننده ، زشت و زنندهاند؛ و چون از خیلی جاها که
رفته بود، جواب رد شنیده بود، این موضوع سبب افسردگی او شد.
بوکوفسکی در اداره پست کار میکرد و
حقوق کمی میگرفت، شعر هم میسرود و غالبا شبها با کابوس از خواب میپرید. سی سال
از عمرش به همین شکل گذشت تا اینکه روزی، یک ناشر به او علاقه پیدا کرد و تصمیم
گرفت فرصتی به او بدهد؛ این اولین شانس واقعی بود که بوکوفسکی تاکنون در زندگی به
دست آورده بود.
او برای ناشر نوشت: «من یکی از دو
انتخاب را دارم؛ در اداره پست بمانم و دیوانه شوم، یا به عنوان نویسنده، گرسنگی را
تحمل کنم. من تصمیم به گرسنگی گرفته ام. »
بوکوفسکی پس از امضای قرارداد با
ناشر، نخستین رمان خود را در سه هفته نوشت. نام این رمان ساده «اداره پست» بود و
در قسمت تقدیمی آن نوشت: «به هیچ کس تقدیم نمی کنم». . . او کارش را ادامه داد و
تا کنون شش رمان و صدها شعر منتشر کرده و بیش از دو میلیون نسخه از کتاب هایش به
فروش رسیده تا به یک نویسنده موفق تبدیل شود.
مارک منسون سپس می نویسد: زندگی
بوکوفسکی، نشان داد که یک مرد برای آنچه میخواهد میجنگد، هرگز تسلیم نمی شود و
سرانجام به رویاهایش می رسد.
***************
مارک منسون در باره هر هدفی در زندگی
هر شخص، مثالهایی آورده تا خواننده با تعمق در آنها به تصحیح شیوههای رفتار در
زندگی خود بپردازد، رفتارهایی فرهنگی و اجتماعی که سبب تحول در ساختارهای زیربنایی
جامعه می شود.
برخی نکات مطرح شده در این کتاب، چنین
است:
من در زندگیام به افراد و موضوعات زیادی
اهمیت میدهم. همچنین افراد و موضوعات زیادی هم هستند که به آنها اهمیت نمیدهم. آن
چیزهایی که به آنها اهمیت نمیدهم به وجود آورنده تفاوتهای من با دیگران در زندگیام
هستند.
تمرکز بر چیزهای مثبت فقط این کارکرد
را دارد که بارها به ما یادآوری میکند که ما چگونه نیستیم، چه کمبودهایی داریم و
چه میبایست می بودیم که نتوانستهایم باشیم.
کلید زندگی خوب، این نیست که به چیزهای
بیشتر و بیشتری اهمیت دهیم؛ بلکه باید به چیزهای کمتری اهمیت بدهیم و فقط چیزهایی
را مدنظر قرار دهیم که حقیقی، فوری و مهم هستند.
شکستهای کسب و کار، منجر به درک بهتری
از امور میشود که برای موفقیت لازم هستند و صادق بودن در مورد ضعفها باعث میشود
که اعتماد به نفس پیدا کنیم.
افراد بیتفاوت، از دنیا و نتایج تصمیمهای
خود میترسند، برای همین است که هیچ تصمیم معناداری نمیگیرند.
یک مثال بزنم. «پابلو پیکاسو» وقتی پیر
شده بود، به کافه ای رفت، نشست تا یک فنجان قهوه بخورد، در همان حال یک دستمال از
جیبش بیرون آورد و خودش را با آن سرگرم کرد. مدت زمانی گذشت، قهوه اش را که تمام
کرد بازی با دستمالش هم تمام شد. دستمال را در جیب گذاشت و بلند شد تا به خانه
برود. زنی که از دور او را میدید جلو رفت و گفت «آیا می توانم دستمال شما را که
روی آن نقاشی کشیدهاید از شما بگیرم؟ من هزینه آن را پرداخت می کنم. » پیکاسو
پاسخ داد «مطمئنا، می شود بیست هزار دلار. »
زن، سرش را مثل اینکه آجری به طرفش
پرتاب شده به عقب برد و گفت «شوخی می کنید، چی؟ دو دقیقه بیشتر طول نکشید که شما این
کار را انجام دهید. »
پیکاسو پاسخ داد «نه؛ خانم، شصت سال
طول کشید تا این کار را بکشم. » او سپس دستمال را در جیب خود گذاشت و از کافه بیرون
رفت. چه متوجه باشید چه نباشید، شما همیشه در حال اهمیت دادن به چیزی هستید. پختگی،
زمانی رخ میدهد که فرد میآموزد فقط به چیزهایی اهمیت دهد که ارزشمند هستند.
خوشبختی یک معادله حل شدنی نیست،
نارضایتی و ناراحتی، در ذات طبیعت انسان است و لوازم رسیدن به خوشبختی همیشگی است.
دردهای روحی، مانند دردهای جسمی نشان
میدهند که تعادل چیزی به هم ریخته یا محدودیتی زیر پا گذاشته شده است.
مثال دیگری را مطرح میکنم: وقتی فردی
نتواند بین مسئولیت و تقصیر، تفاوت قایل شود، این امر در نهایت به فرد اجازه می
دهد، مسئولیت حل مشکلات خود را به دیگران واگذار کند. این توانایی در کاهش مسئولیت،
به انسان از لحاظ روانی، حس شادی یا احساس حقانیت اخلاقی می بخشد.
متاسفانه یکی از اثرات جانبی اینترنت
و رسانههای اجتماعی، این است که افراد، خیلی راحت تر از قبل و آسانتر از همیشه،
بار مسئولیت خودشان را حتی در کوچک ترین تخلفات؛ به دوش گروه یا شخص دیگری می
اندازند و خود، از قبول مسئولیت شانه خالی میکنند.
هنرمندی می گفت: «وقتی شخصی مشکلی
ندارد، ذهن به طور خودکار، راهی برای اختراع یک مشکل جدید پیدا می کند. »
مارک منسون، سپس موارد زیر را برای
آگاهی افراد، ارائه میدهد:
معیار حقیقی برای ارزش فردی، این نیست
که فرد چه احساسی نسبت به تجربههای مثبت خود دارد؛ بلکه این است که او در برابر
تجربههای منفی خود چه احساسی دارد.
***************
به لحاظ آماری، احتمال اینکه کسی در
همه عرصههای زندگی یا حتی در بسیاری از حوزههای آن، استثنائی باشد، وجود ندارد.
کسانی که در کاری به درجات بالا میرسند،
به این علت رشد میکنند که میفهمند هماکنون عالی نیستند، آنها متوسط و معمولی
هستند و میتوانند بسیار بهتر از این باشند.
احساسات منفی، برای سلامت احساسی ما
لازم هستند و انکار این منفی بودن، در واقع بازتولید مشکلات بیشتر است، نه حل مشکل.
تغییر به سادگی انتخاب چیزهای دیگری
برای اهمیت دادن است، واقعاً همینقدر ساده است؛ فقط آسان نیست، این کار ساده اما
واقعاً دشوار است.
بیشتر باورهای ما اشتباه هستند؛ یا
اگر بخواهیم دقیق بگوییم، همه باورهای ما اشتباه هستند (فقط بعضی کمتر از بقیه در
اشتباه هستند) و ذهن انسان تودهای از بیدقتیهاست. زیر سؤال بردن خودمان و تردید
در مورد افکار و باورهایمان، یکی از سختترین مهارتهاست؛ اما امکانپذیر است.
ما فقط وقتی میتوانیم در کاری موفق
شویم که حاضر باشیم که در آن کار شکست بخوریم. اگر حاضر به شکست خوردن نباشیم،
حاضر به موفق شدن هم نیستیم. اگر معیار شما، فقط انجام دادن کاری باشد، حتی شکست نیز
شما را به پیش میراند.
نشانه یک رابطه ناسالم، این است که دو
نفر تلاش میکنند مشکلات نفر دیگر را برطرف کنند تا احساس بهتری نسبت به خود داشته
باشند؛ درحالیکه یک رابطه سالم، زمانی است که دو نفر مشکلات خود را حل میکنند تا
نسبت به هم احساس بهتری داشته باشند.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه 15 امرداد
1399