اشاره:
در روزهای اخیر با موضوع تبدیل ایاصوفیه از موزه به مسجد
بودیم؛ کاری که برای بخشی از مسلمانان خوشایند و غرورآمیز بود و برای بخشی از مسیحیان،
تأسفبار. استاد مسجدجامعی به بررسی این موضوع و پیامدهایش در دو جهان اسلامی و مسیحی
پرداخته است.
اخیرا
تغییر کاربری عمارت ایاصوفیه از موزه به مسجد به دست دولت ترکیه، خبرساز شد و
واکنشهایی را در سراسر دنیا برانگیخت. اهمیت این بنا در چیست و چرا این تغییر
کاربری بدین اندازه جلب توجه کرده است؟
به
طور خیلی گذرا، مسیحیت در سال 313م، با امضای «فرمان میلان»[1] توسط کُنستانتین در
همه گستره امپراتوری روم به رسمیت شناخته شد. یکی از اقدامات عجیب کنستانتین این
بود که در سال 324، پایتخت امپراتوری را از رُم به شهر باستانی بیزانتیوم یا همان
بیزانس انتقال داد که بعداً کنستانتینوپول (شهر کنستانتین) نامیده شد که معرّبش
قسطنطنیه است. همین شهر بود که بعدها اسلامبول و سرانجام استانبول نام گرفت. این
انتقال باعث شد که شهر رم اهمیت خود را از دست بدهد. پس از فراز و نشیبهای
گوناگون، از اواخر قرن چهارم، ما شاهد دو امپراتوری هستیم: امپراتوری روم غربی (با
مرکزیت رم) و امپراتوری روم شرقی (با مرکزیت قسطنطنیه). این یک تقسیمبندی صرفا
سیاسی نبود و این دو به لحاظ تمدنی و فرهنگی نیز متفاوت بودند. مهمترین ویژگی
امپراتوری روم غربی، زبان رسمی لاتین و «رومی» بودن فرهنگ و تمدن آن بود. در
مقابل، زبان رسمی امپراتوری روم شرقی، یونانی بود و از نظر فرهنگی و تمدنی نیز
«یونانی» به حساب میآمد.
مسیحیت
موجود در آن دو قلمرو نیز دو گونه بود: «مسیحیت رومی» و «مسیحیت بیزانسی». اگرچه
هنوز انشقاق بزرگ بین کاتولیسیسم و ارتدوکسی روی نداده بود، اما اینها دو نوع
مسیحیت بودند و در دو موقعیت متفاوت تاریخی و تمدنی و فرهنگی و زبانی و ادبی قرار
داشتند. این حالت ادامه یافت تا اینکه روم غربی با هجوم بربرهای ژرمن از شمال،
سقوط کرد و در قرن پنجم، دیگر چیزی به نام امپراتوری روم غربی وجود خارجی نداشت.
ضمنا در همین خلأ قدرت بود که کلیسای روم غربی به عنوان تنها نهاد مدنی و سیاسی
موجود در آن قلمرو، به رهبری پاپ قدرت گرفت.
بهخصوص
پس از آنکه امپراتوری روم غربی از میان رفت، روم شرقی خیلی قدرت گرفت و قلمرو خود
را گسترش داد. از شمال افریقا و بهویژه مصر گرفته تا نزدیک تونس و مغرب، و از کل
سرزمین شام گرفته تا قفقاز، همه زیر سلطه امپراتوری بیزانس بود. میدانید که در
دوره اشکانیان، جنگهای ما با کل «امپراتوری روم» بود؛ اما در زمان ساسانیان، عملا
با «امپراتوری روم شرقی» میجنگیدیم.
و
اما ایاصوفیه. کلیسای ایاصوفیه در سه مقطع تاریخی ساخته شد. کلیساهای اول و دوم که
در بحث ما اهمیت خاصی ندارند، در شورشها آتش گرفتند و ویران شدند. مهم، مقطع سوم
در قرن ششم میلادی است و بنای موجود (کلیسای سوم) نیز به همین مقطع زمانی بازمیگردد.
کلیسای سوم در سال 532م به دستور تئودورا ـ همسر ژوستینیان یکم، امپراتور بیزانس ـ
ساخته شد. با توجه به سقوط روم غربی، قسطنطنیه به مرکز مسیحیت تبدیل شده بود و
ایاصوفیه نیز عملا کلیسای جامع کل مسیحیت به شمار میآمد. در آن زمان هنوز سه شاخه
ارتدوکس و کاتولیک و پروتستان به وجود نیامده بود. جدایی ارتدوکس و کاتولیک در سال
1054م و جدایی پروتستانها در قرن 16 اتفاق افتاد؛ بنابراین ایاصوفیه تا قرنها
عملا مهمترین کلیسای «کل مسیحیت» بود. بعد از انشقاق بزرگ سال 1054م، چون ایاصوفیه
در قلمرو ارتدوکسی قرار داشت، مهمترین کلیسای کل جهان ارتدوکس به شمار میآمد.
و
اما سرانجام سلطان محمد فاتح قسطنطنیه را گرفت و دستور داد که ایاصوفیه را مسجد
کنند. البته خود عثمانیها میگویند که سلطان محمد این بنا را با مال شخصیاش
«خرید» که چندان باورپذیر نیست؛ حتی اگر چنانکه میگویند، آن را از جمله اموال
امپراتور بدانیم که به طور طبیعی به فرمانده برندة جنگ منتقل میشود؛ چرا که کلیسا
اصولا نمیتواند مایملک پادشاهان محسوب شود. منارههای کنونی آن را نیز بعدها دولت
عثمانی به آن افزود. ضمنا باید اذعان کرد که مسلمانها رفتار متمدنانهای با این
کلیسا داشتند و نمادها و نقشهای مسیحی آن را تخریب نکردند، بلکه آنها را فقط
پوشاندند و از نظر پنهان کردند. و در سال ۱۹۳4 که به دستور آتاتورک، ایاصوفیه به موزه
تبدیل شد، آن پوششها نیز برداشته شد.
به
هر حال ایاصوفیه یک مکان عادی نیست و یکی از رموز و بلکه از مهمترین رموز جهان
مسیحیت است و حساسیت بسیار زیادی نسبت بدان وجود دارد. بدین لحاظ و با توجه به
اوضاع جهانی و جغرافیای دینی موجود که در ادامه توضیح خواهم داد، سؤال این است که:
واقعا اردوغان به چه انگیزهای این اقدام تنشآفرین را انجام داده است؟ مضافاً که
در استانبول مساجد فراوان و بعضا بسیار بزرگی وجود دارد، مانند «مسجد سلطان احمد»،
«مسجد سلیمانیه» و «مسجد چاملیجا».
پس
بپردازیم به «جغرافیای دینی موجود» و مختصات آن و ارتباطش با ایاصوفیه.
جغرافیای
دینی دنیا در حال حاضر تحولاتی پیدا کرده و عمیقا راستگرا و متعصب شده است؛ مسئلهای
که متأسفانه علاوه بر بازتابهای دینی، دارای بازتابهای بزرگ سیاسی و اجتماعی و
حتی رسانهای نیز هست. راستگرایان دینی جدید اولا بالذات و به طور کامل در تعارض
با اسلام و مسلمانان قرار دارند. در کتاب جدید جان بولتون، تحت عنوان «اتاقی که در
آن اتفاق افتاد»، آمده است که ظاهراً در اولین ملاقات ترامپ با رئیسجمهور چین،
ترامپ به سبب سرکوب مسلمانان سینکیانگ، رئیسجمهور چین را میستاید و از موضع
خصمانهای که دولت چین در برابر آنها دارد، اظهار خوشوقتی میکند! ترامپ از چینی
که همیشه دشمن یا حداقل رقیب او بوده است، به علت این قضیه ستایش میکند! در مورد
هندوها نیز داستان به همین کیفیت است.
در
حال حاضر، یکی از ویژگیهای مهم راستِ دینی، ضدیت با اسلام و مسلمانان است. در ضمن
نسبت جغرافیای دینی دنیای امروز با منافع و مصالح ما، هم به عنوان ایران و هم به
عنوان شیعه و هم به عنوان یک نظام سیاسی، موضوعی مهم و کاملا قابل بررسی است که
البته بیانش جلسه مستقلی را میطلبد.
نکته
دیگر این است که در درون هر دینی، طیفهای گوناگونی وجود دارد؛ مثلا کلیسای کاتولیک
اخیراً گرایشی عمیقا راستگرا پیدا کرده است، گرایشی که هرگز در این کلیسا به این
تندی وجود نداشته است. و متأسفانه اوج آن در میان کاتولیکهای امریکاست. نامه
سرگشاده اخیر اسقف ویگانو به ترامپ عملا نمودی از این واقعیت جدید در کلیسای
کاتولیک است. این جریان در اروپا نیز وجود دارد، اما بدین اندازه پرخاشگر و در
صحنه نیست، گرچه ماهیت آن اصولا متفاوت با کاتولیسیسم راستگرای امریکایی است.
البته اینها در اکثریت نیستند؛ اما با توجه به اینکه قدرت پاپ ریشه دینی دارد، میتوانند
خیلی مؤثر واقع شوند و طیفهای دیگر را نیز تحت تأثیر قرار دهند. برای نمونه در
همین کلیسای کاتولیک، پاپ به عنوان رهبر این مجموعه، مجبور است که میانگین مواضع
جناحها و گروههای مختلف موجود در مجموعه خود را لحاظ و مراعات کند. و اصولا این
نوع راستگرایی در همه ادیان و مذاهبی که به صورت متمرکز اداره میشوند، محدودیتهایی
را به وجود میآورد.
پاپ
کنونی تمایلات جهانسومی و اصطلاحاً ترقیخواهانه دارد؛ یعنی در همه موضوعاتی که
به جهان سوم و جهان مسلمان و نیز به مسائل فقر و مهاجرت و محیطزیست و مانند آن
مربوط میشود، مایل به همکاری است. فرانسیس همیشه از «برادری» سخن میگوید و معتقد
است که ما پیروان ادیان ابراهیمی چارهای نداریم جز اینکه با یکدیگر گفتگو کنیم و
به اصطلاح، همدیگر را داشته باشیم. حتی عنوان کتاب «ما برادران»[2] مأخوذ از همین
نوع نگرش اوست. در همین زمینه در فوریه 2019 در ابوظبی، او و شیخالازهر، احمد
الطیب، «سند برادری انسانی برای صلح جهانی و همزیستی»[3] را امضا کردند که اتفاقا
خود پاپ پیوسته به آن ارجاع میدهد.
اما
از این سو، طیف راست مورد اشاره، در بسیاری از این موارد و حتی در مسئله محیطزیست،
هیچ تمایلی به همکاری ندارد و عملا مخالفت میورزد؛ برای نمونه در حالی که همه
شواهد علمی حاکی از گرم شدن زمین است، مایک پامپئو ـ وزیر خارجه امریکا ـ که مسیحی
انجیلی راستگرا و متعصبی است، برای اینکه مجبور نشود انتشار گازهای گلخانهای را
کاهش دهد، گفت: «بعضی دانشمندان فکر میکنند که ما داریم گرم میشویم و بعضی دیگر
فکر میکنند که داریم سرد میشویم!» واقعا تنها یک فرد لجباز میتواند اینگونه
حرف بزند. به علاوه، یکی از مواردی که هواداران ترامپ او را به خاطرش ستایش میکنند،
همین است که او به اصطلاح خودشان «انوایرونمنتالیست»[4] (طرفدار محیطزیست) نیست.
اینها مخصوصا در آنجا که به مسلمانان مربوط میشود نیز کاملا ضدیت دارند و مثلا
با سند امضاشده در ابوظبی و به طور کلی با این نوع تفکرات کاملا مخالفند.
آیا
این طیف راست مسیحی، در بخش کاتولیک خود، با امثال پاپ مستعفی، جوزف راتسینگر
(بندیکت شانزدهم) یا مثلا با مارسل لفور[5] و لفورینها[6] و کاتولیکهای قدیمی
(مخالفان مصوبات شورای دوم واتیکان) که از نظر اعتقادی و تئولوژیکی، محافظهکار و
کمانعطاف یا انعطافناپذیر میباشند، نسبت یا قرابتی دارند؟
نه،
هیچ ربطی به آنها ندارند؛ اما برای مشروع جلوه دادن خود، این نوع مسائل را بهانه
میکنند و به اصطلاح، زیر چتر آن سینه میزنند. به واقع «راست کاتولیک» به معنایی
که اکنون وجود دارد، پدیده جدیدی است و بیش از آنکه الهیاتی و تئولوژیکی باشد، جنبه
سیاسی دارد. البته آنها با کاتولیکهای محافظهکار و قدیمی برخی مشترکات اعتقادی
هم دارند و به لحاظ الهیاتی، بنیادگرا (فاندامنتالیست) به شمار میآیند، اما روی
هم رفته انسانهای خیلی معتقدی نیستند و از این مسائل بیشتر به عنوان دستاویز
استفاده میکنند؛ مثلا تا جایی که اطلاع دارم، همین ویگانو و برادرش آدمهای فاسدی
هستند و اتهامات مالی و پرونده قضایی دارند.
گویا
ویگانو با پاپ موجود هم خیلی زاویه دارد!
بله،
در آگوست 2018 ویگانو نامه سرگشادهای نوشت و گفت که پاپ باید استعفا کند. قضیه به
تئودور مککاریک ـ کاردینال واشنگتن ـ و اتهام کودکآزاری او مربوط میشد. ویگانو
مدعی شد در زمانی که سفیر واتیکان در امریکا بوده، در جلسهای، مشکلدار بودن مککاریک
را پیش از برملا شدن قضیه، با فرانسیس در میان گذاشته، اما پاپ اهتمام لازم را به
خرج نداده و اقدامی نکرده است. ویگانو بلوایی به پا کرد و جنجالی به راه انداخت!
البته همه کسانی که در آن جلسه خاص حاضر بودند، بعداً اظهار کردند که در آن زمان،
ویگانو اصلا چنان مطالبی را درباره مککاریک نگفته است. در ضمن، ظاهراً ویگانو از
قبل با مککاریک مشکل داشته است. یک بار دیگر ویگانو بر سر اینکه مردان و زنان
طلاقگرفته نباید اجازه داشته باشند در مراسم عشای ربانی نان مقدس را دریافت کنند،
سروصدایی به راه انداخت. نمیخواهم خیلی درباره ویگانو صحبت کنم؛ اما او ایتالیایی
است و مدتی (از 2011 تا 2016) به عنوان سفیر واتیکان در امریکا بود و هنوز در آنجا
زندگی میکند و یک «اسقف عنوانی»[7] است. تا جایی که میدانم، ظاهراً بخشی از
انگیزهاش در این کارها و رفتارها، این است که میخواهد شهروندی و گذرنامه
امریکایی بگیرد؛ چون اکنون در امریکا راستها قدرت را در دست دارند و این نوع
کارها را میپسندند.
ضمنا
جالب است بدانید یکی از دوستانم که از استادان بزرگ تاریخ کلیسای کاتولیک در قرن
بیستم است و با پاپ کنونی بسیار نزدیک است، میگفت که استیو بنون[8] ـ استراتژیست
ارشد اسبق ترامپ ـ که او هم پروتستان راستگراست، به شهر رم آمده و صریحا میگوید
از جمله اهدافش این است که اولا اتحادیه اروپا را از هم فروبپاشاند و ثانیا نهاد
دوهزارساله کلیسای کاتولیک را از میان بردارد!
نکته
دیگر اینکه اگرچه در اینجا فقط درباره راست «مسیحی» سخن گفتم، اما مطمئنا تمایلات
راست ضد اسلام در ادیان دیگری مانند هندوئیسم و حتی بودیسم نیز وجود دارد و به
بخشهای غیرراست درونی این ادیان که به تعبیر امروزی، گرایشهای ترقیخواهانه
دارند، فشار وارد میآورد. گرایشهای ترقیخواهانه طیفهایی هستند که به جهان مشترک
و سرنوشت مشترک ادیان و مسائل مشترک جامعه بشری، مانند معضل فقر و مسائل محیطزیست
و توسعه، میاندیشند. مشکل این است که در گذشته مثلا در امریکای دهه 1930،
بنیادگرایی گروههای فاندامنتالیست تنها در موضوعات و مسائل اعتقادی و مخصوصا در
زمینه داروینیسم و تکامل انواع و خطاناپذیری کتاب مقدس و از این دست مسائل بود و
آنها تقریبا هیچ فشار خاص اجتماعی یا سیاسی بر روی مخالفان خود که از روششناسیهای
جدید تفسیر متن و از هرمنوتیک مدرن استفاده میکردند، وارد نمیآوردند؛ اما امروزه
اوضاع دگرگون شده است و اینها میتوانند فشارهای اجتماعی و سیاسی مؤثری وارد کنند
و عملا گروههای رقیب خود را به سکوت بکشانند و یا به اتخاذ مواضعی شبیه به مواضع
خود وادار کنند. امروزه راستگرایان دینی میتوانند غیرراستگرایان درون دین خود را،
منفعل و عملا ظرفیتهای آنها را محدود کنند.
این
فشارها را عملاً و مصداقاً چگونه وارد میکنند؟
مثلا
با همین نوع سر و صداهای امثال آقای ویگانو! همانطور که گفتم، پاپ مجبور است که
معدل مواضع طیفهای گوناگون مجموعه خود را رعایت کند و مثلا در بهانههایی که برای
تندروهای مجموعهاش به وجود میآید، یعنی در بهانههایی مانند همین قضیه مسجد
ایاصوفیه، ناچار است موضعی تندتر و تیزتر از آنچه خود واقعا بدان مایل است، اتخاذ
کند تا در نزد همکیشان و هممذهبان خود متهم نشود. مخصوصا در ارتباط با مسلمانها،
کاملا مجبور است که از «موضع تهمت» فاصله بگیرد. در حال حاضر در همه جای دنیا و در
میان پیروان همه ادیان، طیف راست عملا به نماد ناسیونالیسم و نماد وفاداری به اصول
ملی و دینی و اخلاقی تبدیل شده است و سایر طیفها ناچارند که این واقعیت را کاملا
لحاظ کنند.
یادم
میآید که پیشتر گفته بودید جهان به سوی قدرتیابی هویتهای قومی و ملی در حرکت
است.
بله،
این در همان چارچوب میگنجد. هماکنون دین و قومیت و ملیت با هم پیوند یافتهاند و
به طور متقابل یکدیگر را تقویت میکنند و طیف راست، خود را سخنگو و نماینده و
وفادار نسبت به همه مسائل قومی و ملی و دینی میداند. این پیوند در مورد
راستگرایان دینی قویتر است. در مقایسه با کشورهای دیگر، این حالت در ایران خیلی
ضعیف است. به هر حال، این یک جریان جدید جهانی است و پیوسته هم دارد به جلو میرود
و تقویت میشود و هماکنون اوجش را میتوانیم در ترکیه ببینیم. البته در خصوص کشور
خودمان، باید مراقب باشیم که این گرایش آنقدر تند نشود که با اصول و مبانی و
معیارهای مذهبی ما ناسازگار شود و یا مشکلات داخلی ایجاد کند. به هر حال، اکنون
مسجد شدن دوباره ایاصوفیه عملا بهانهای به دست همه راستگراهای دینی غیرمسلمان
داده است. تا پیش از این، طیفهای غیرراست دینی نوعی همدلی با مسلمانان داشتند و
تلاش میکردند که با آنها گفتگو و مراوده داشته باشند و آنها را به چیزهایی که
راست سیاسی متهم میکند، متهم نکنند؛ برای نمونه از جمله حرفهای کاردینال توران9 ـ
وزیر خارجه اسبق واتیکان ـ این بود که مسلمانان بخشی از جهان هستند و ما حتی اگر
مایل نباشیم، ناچاریم که با آنها مرتبط باشیم، چون شرایط موجود دنیا این را الزام
میکند. این حرفها نشانه نوعی همدلی بود. به طور کلی، رهبران تمامی ادیان و مذاهبی
که مایل بودند رابطه مناسبتری با مسلمانها داشته باشند، پس از این اقدام،
دیدگاهشان تغییر کرده است و یا در موضعی قرار گرفتهاند که دیگر نمیتوانند مانند
گذشته به صورت همدلانه درباره مسلمانها سخن بگویند.
واکنش
کلیسای روسیه را در قبال تغییر کارکرد ایاصوفیا چگونه پیشبینی میکنید؟
کلیسای
ارتدوکس روسیه با این اقدام ترکیه، در بنبست بزرگی قرار گرفته است. میدانید که
کلیسای قسطنطنیه یا همان استانبول، به پاتریارکی آقای بارتولمئوس اول، برادر بزرگ
همه کلیساهای ارتدوکس به حساب میآید؛ اما بهرغم این واقعیت، همه این کلیساها، چه
آنها که در خاورمیانه هستند و چه آنها که در شرق اروپا، روی هم، نه وزن و اعتبار و
موقعیت کلیسای ارتدوکس روسیه را دارند و نه ثروت و مکنت آن را. کلیسای روسیه تا
کنون سه دوره مهم را پشت سر گذاشته است: دوره تزاری، دوره کمونیستی و دوره بعد از
کمونیستی؛ حتی خود این دوره سوم را نیز میتوان به دو دوره قبل و بعد از پوتین تقسیم
کرد. روسیه کنونی در دوره بعد از پوتین به سر میبرد و کلیسای ارتدوکس روس کموبیش
همانند دوران تزارها به هسته مرکزی نیرومند ناسیونالیسم روس تبدیل شده است. در میان
همه عناصری که ناسیونالیسم روس را تشکیل میدهند، اگر نگوییم قویترین، باید بگوییم
که یکی از مهمترین و قویترین عناصر، همین کلیساست.
حال،
مسئله مهم این است که روسیه در درون خود یک اقلیت بزرگ مسلمان دارد که در مناطق
مختلف این کشور پراکندهاند، از تاتارستان گرفته تا قسمتهای قفقاز و حتی در خود
مسکو. هماکنون بیش از یک میلیون مسلمان آذری در مسکو وجود دارد که عمومشان شهروند
روسیهاند. مسئله مهمتر این است که رشد جمعیتی مسلمانان روسیه بهمراتب از خود
روسها بیشتر است و اگر روند افزایش جمعیت آنها با همین نسبت به جلو برود، در طی
دهههای آینده جمعیت مسلمانان و غیرمسلمانان روسیه برابر خواهد شد. قاعدتا و به
لحاظ راهبردی، جامعه و رژیم روسیه و ناسیونالیسم روس نمیتواند نسبت به این واقعیت
مهم بیتوجه باشد و ناچار است که مسلمانان روسیه را یا در قدرت دخالت دهد یا اینکه
لحاظ کند. کلیسای روسیه نیز به دو دلیل نمیتواند نسبت به مسلمانان بیاعتنا باشد:
یکی اینکه اسلام دینی است که در کنار این کلیسا زندگی میکند و قابل نادیده گرفتن
نیست؛ دوم اینکه این کلیسا پشتوانه و مادر یا به تعبیری، برادر بزرگ ناسیونالیسم
روسی است و چون مسلمانها سهم معتنابهی در تعیین راهبرد داخلی و خارجی روسیه
دارند، این کلیسا نیز میباید نسبت به وضعیت و موقعیت آنها حساس باشد.
موضوع
این است که کلیسای ارتدوکس روسیه با مثلا کلیسای کاتولیک پرتغال خیلی فرق دارد. کلیسای
کاتولیک پرتغال عملا فقط یک مذهب است، یعنی نه خودش دغدغه سیاسی و راهبردی دارد و
نه به او اجازه میدهند که داشته باشد؛ اما کلیسای روسیه، هم خودش چنین دغدغهای
دارد و هم از او میخواهند که داشته باشد؛ بنابراین چگونگی تنظیم رابطه با
مسلمانان داخل روسیه، کاملا برای این کلیسا موضوعیت دارد. از طرف دیگر زبان عموم
مسلمانان داخل روسیه ترکی یا به بیان دقیقتر، «آلتایی» است؛ بنابراین اینکه تغییر
کاربری ایاصوفیه را ترکیه انجام داده است، به طور طبیعی نوعی ناآرامی نهفته به
وجود میآورد. و این ناآرامی نهفته را کلیسای ارتدوکس کاملا میفهمد و در نتیجه،
دچار مشکل میشود و به احتمال خیلی زیاد، تمایلش به اینکه مسلمانها را بخشی از
جامعه طبیعی روسیه تلقی کند، کاهش مییابد.
برنتون
تارانت، تروریست نژادپرست نیوزلندی که در مارس 2019 به دو مسجد در نیوزیلند حمله
کرد و 49 مسلمان را کشت، در بیانیه خود تحت عنوان «جایگزینی بزرگ»، خطاب به مردم
ترکیه نوشته بود آنها میتوانند در خاک خود در شرق با آرامش زندگی کنند؛ اما در
غرب (یعنی در استانبول)، آنها کشته خواهند شد. به علاوه نوشته بود که ما به
کُنستانتینوپول خواهیم آمد و همه مساجد را ویران خواهیم کرد. در آن روزها مردم ترکیه
در واکنش به آن نوشته از اردوغان خواسته بودند که ایاصوفیه را به حالت مسجد
برگرداند؛ اما او گفته بود که در استانبول مساجد بزرگتر از ایاصوفیه هم وجود دارد
و چنین اقدامی تبعات منفی سیاسی خواهد داشت و به مصلحت نیست.
مطالب
فراوانی وجود دارد که نمیتوان و شاید به مصلحت نباشد که به همه آنها اشاره شود.
واقعیت این است که اقدام اخیر اردوغان چیزی جز یک سیاست عوامپسندانه (پوپولیستی)
نیست؛ تحریک تنشبرانگیزی است که هیچ نوع مصلحت مسلمانی یا کلی ندارد و جز به نفع
جایگاه داخلی خود اردوغان و حزبش نیست. اصولا سیاستهای عوامپسندانه در هر شرایطی
و برای هر رژیمی پیامدهای منفی زیادی دارد، چون مردم را نسبت به موضوعی تحریک میکند
که به آن شدت و حدتی که میگویند، واقعیت ندارد. البته به لحاظ داخلی و در کوتاهمدت،
این اقدام عامل مهمی در تحریک مردم ترکیه برای جلو رفتن هرچه بیشتر است. نکته مهمی
که در این میان وجود دارد، این است که میزان واکنشی که تا کنون در قبال این جریان
صورت گرفته، نشاندهنده عمق واقعی واکنشهای درونی جوامع غیرمسلمان و مسیحی و نیز
حجم واقعی تحریک تعصبات دینی نیست و به نظر میرسد که در مجموع، این اتفاق به
اندازهای تأثیرگذار است که رابطه آینده اسلام و ادیان دیگر را بهکلی دگرگون
خواهد کرد و کیفیت این رابطه به دو دوره ماقبل و مابعد این رویداد تقسیم خواهد شد.
ضمنا این اقدام به طور طبیعی میتواند تارانتها و بریویکهای بیشتری را به وجود بیاورد؛
منظورم همان قاتل نروژی، آندرس بریویک، است که در سال 2011 در اسلو با بمبگذاری و
رگبار گلوله، 77 نفر را به کام مرگ فرستاد.
روزنامهنگار
مشهور ترکیه، خانم شیرین پاییزان، در صفحه توییتری خود نوشته است: «مسئله ایاصوفیه
مسیر را برای کشورهای اروپایی هموار کرد و از این پس هر مسجدی که در این کشورها به
کلیسا تبدیل شود و یا هر میراث عثمانی موجود در این کشورها که نابود شود، دیگر حق
اعتراض نخواهیم داشت.»
اولا
عثمانیها در اروپا اثر مهمی که با ایاصوفیه قابل مقایسه باشد، ندارند. و همچنین اینکه
اروپاییها بخواهند مسجدی را به کلیسا تبدیل کنند، چندان قابل تصور نیست. به هر
حال، مسلما آنها در واکنش به این موضوع، کار خودشان را انجام خواهند داد؛ اما قطعا
ظواهر را حفظ خواهند کرد. ناگفته نماند که اروپای موجود حداقل در طی دهههای اخیر،
به طور کلی اهتمام فوقالعاده زیادی نسبت به حفظ میراث تاریخی داشته است، خواه میراث
مسیحی، خواه غیرمسیحی و خواه غیردینی و تاریخی. البته قابل انکار نیست که در جنگ
بالکان، صربها و کرواتها بسیاری از مساجد تاریخی مسلمانان را منفجر کردند، از
جمله مسجد قدیمی خیلی زیبای بلگراد را که از نزدیک دیده بودمش و مربوط به دوران
عثمانی بود. اما این حوادث در زمان تنش شدید و در حالت تشنج روی داد، نه در شرایط
عادی؛ بنابراین چنین نیست که مثلا دولت کرواسی یا حتی صربستان کنونی بیاید و یک
نماد یا مسجدی را از بین ببرد یا تغییر دهد. البته اشتباه نشود، همانطور که گفتم،
این قضیه میتواند امثال برنتون تارانت را کاملا تحریک کند و این بحث مفصلی است.
با
اینهمه، کمی برای من جای سؤال است که واقعا چه مشکلی دارد که شما بنایی را که تا
قبل از آتاتورک مسجد بوده، به همان حالت پیشین دربیاورید و هویت از دست رفته آن را
به آن برگردانید! خوب، طبیعی است که دیگران در ابتدا این را نپذیرند؛ اما به مرور
مجبور خواهند شد که با واقعیت جدید کنار بیایند و با آن زندگی کنند. رژیم صهیونیستی
چند دهه است که دارد دقیقا همین کار را میکند!
این
شیوه همیشه موفق نیست و به شرایط بستگی دارد؛ هنگامی که شما دست برتر را ندارید،
بر هم زدن تعادل عملا به زیانتان تمام میشود. اسرائیل خواه در سطح داخلی فلسطین
و خواه در سطح جهانی، همیشه از موضع قدرت این کار را میکند؛ تحریکی میکند و تشنجی
میآفریند و پیش میرود؛ اما تحریک کردن به هنگام ضعف نه تنها شما را جلو نمیبرد،
بلکه به عقب میراند.
اما
ترکیه که از موضع ضعف این اقدام را نکرده است!
بله،
ترکیه در حال حاضر در موضع ضعف نیست، نه از نظر داخلی و نه از نظر بینالمللی. از
نظر داخلی، خود اردوغان در ترکیه موقعیت خیلی خوبی دارد و هماکنون کشورش دارای
وحدت و انسجام است و نوعی هیجان ملی برای توسعه بیشتر در آن وجود دارد، هیجانی که
پیوسته ترکیه را جلوتر میبرد؛ بنابراین از نظر داخلی، این قضیه به نفع ترکیه تمام
شد. از نظر خارجی نیز اکنون ترکیه به موقعیتی رسیده است که حتی خیلی از کشورها میترسند
که در برابرش موضع بگیرند. با اینهمه، توجه داشته باشید که ترکیه عملا این اقدام
را به نیابت از «همه مسلمانان» انجام داده است و امروزه در مجموع، مسلمانان در
موضع قدرت نیستند؛ مثلا آن مهاجر مسلمان بینوایی که اکنون در اروپاست، در موقعیتی
نیست که از چنین اقدامات حساسیتبرانگیزی آسیب نبیند. و اصولا وضعیت کلی مسلمانان
در بخشهای مختلف، مطلوب نیست و این اقدام به معنی عام کلمه به زیان آنها تمام میشود.
به هر حال در مجموع، به نظر میرسد که ترکیه با این اقدام، فقط به فکر منافع خود
بوده و ملاحظه بقیه مسلمانها را نکرده است. این جریان نوعی بیاعتمادی عمیق را در
میان تمام غیرمسلمانانی که خواهان همکاری با آنها هستند، موجب میشود.
آیا
توضیحات بیشتری را لازم میدانید؟
هماکنون
در ترکیه حزب اسلامگرا حاکم است، با آن سابقه امپراتوری عثمانی که همیشه و بهویژه
در سالهای اخیر، در ذهن آنها وجود داشته است، نه تنها در ذهن نخبگان آنها، بلکه در
ذهن همه ملت ترکیه. لذا این کشور سیاست منطقهای فعالی را در پیش گرفته است و تقریبا
در همه جا دخالت میکند و پای آن میایستد. ترکیه تا پیش از این، به قول نخستوزیر
سابقش احمد داووداُوغلو، خواهان «اختلاف صفر» با همسایگان خود بود و مایل بود
«بهترین رابطه» و «رابطهای مثبت و برادرانه» با آنها داشته باشد. اردوغان و اسد
تا پیش از «بهار عربی»، به قدری به هم نزدیک بودند که حتی رفت و آمد خانوادگی
داشتند. آنها اسنادی را امضا کرده بودند که عملا سوریه را به یک بازار بزرگ و طبیعی
برای ترکیه تبدیل میکرد؛ اما بعد از بهار عربی، رابطه ترکیه با کشورهایی که مشمول
آن شدند و از جمله با خود سوریه و حتی با کشور بزرگی مانند مصر، بهکلی تغییر کرد
و آن رابطه قبلی فراموش شد. دیدید که ترکیه واقعا در سوریه به طور کامل دخالت کرد.
اوج تمایل آنها به خروج و تأثیرگذاری در کشورهای منطقه، حضور نیروهای نظامیشان در
قطر بعد از تحریم این شیخنشین توسط عربستان و متحدانش و درخواست کمک قطر بود و هماکنون
حدود پنجهزار نیروی نظامی ترکیه در قطر مستقر است.
هماکنون
دخالت آنها در لیبی نیز واقعاً اوضاع لیبی را که بین خلیفه حفتر و فائز السرّاج
تقسیم شده بود، به صورت خیلی چشمگیری به نفع سرّاج تغییر داده است. درست است که این
دخالت به درخواست سرّاج انجام شد، اما خود ترکیه بیش از او مایل به اعزام نیرو
بود. از نظر غربیها ترکیه در این منطقه، کشور سنگین و پروزنی است و رابط مهمی بین
آنها و مجموع تحولات منطقه به حساب میآید و عملا واسطه بین شرق و غرب است. و در این
میان، یکی از مسائل مهم مسئله مهاجران است، مثلا مهاجران آواره سوری. شاید هیچ
کشوری در دنیا به اندازه ترکیه از برگ مهاجران استفاده نمیکند؛ مدام تهدید میکند
که اگر با خواستهام موافقت نکنید، مهاجران را روانه کشورهایتان میکنم. هماکنون
در لیبی نیز ترکیه قدرت اول است و همه معادلات را به هم ریخته است و در آنجا نیز
در برابر اروپا از برگ مهاجران مدیترانه بهره میبرد. نخستوزیر کنونی لیبی ـ فائز
السرّاج ـ نیز مهره ترکیه است و با پشتگرمی اوست که حرف میزند و اقدام میکند.
سازمان ملل هم که دولت سرّاج را به عنوان دولت قانونی لیبی به رسمیت میشناسد.
نکته
دیگر این است که جمعیت ترکهای مقیم آلمان حدود چهارمیلیون نفر است و این برای
آلمان به یک مسئله واقعی تبدیل شده است. نمونه جالبی را بگویم: مسعود اوزیل که عضو
تیم ملی فوتبال آلمان و متولد آنجاست، چندی پیش به این دلیل که برای اردوغان پیام
تبریکی فرستاد، مورد انتقاد برخی افراد و رسانهها در آلمان قرار گرفت و به همین
علت از عضویت تیم ملی آلمان استعفا کرد. این خیلی مهم است که کسی با اینکه متولد
آلمان است، از آنجایی که احساس میکند به کشور اصلیاش توهین شده است، از تیم ملی
کشوری مانند آلمان استعفا بکند. این ساده نیست! اینها تا بدین اندازه انسجام
دارند. حتی شاید بتوان گفت که ترکهای مهاجر در اروپا و جاهای دیگر، به اعتباری
سربازان اردوغان هستند، مخصوصا که اکنون با این اقدام او در مورد ایاصوفیه، تهییج
هم شدهاند. آنها تاکنون تا بدین اندازه هیجانزده نشده بودند. همه آنها واقعا در
اوج هیجان به سر میبرند و فرقی هم نمیکند که به کدام گروه و دسته متعلق باشند،
از احزاب قومی و ملی گرفته تا احزاب چپ و راست و از احزاب کاملا اسلامگرا گرفته
تا احزاب غیراسلامی و سکولار.
ترکیه
در مجموع، ویژگیهایی پیدا کرده است که دیگران با احترام با او برخورد میکنند و
حتی اگر انتقادی هم داشته باشند، با احتیاط تمام حرف میزنند. حتی مخالفان منطقهای
ترکیه که امارات و عربستان در رأسشان هستند، جرأت نمیکنند به طور مستقیم در
برابرش ناسزا بگویند. غرقاش ـ مشاور امور خارجی امارات ـ که با توییتهایش نسبت به
کشورهای دیگر توهینها میکند، هیچ حرف نامناسبی درباره ترکیه نمیزند و هیچ موضع
تندی نمیگیرد. آن دیگری که خلفان نام دارد نیز همینطور! او به بدترین شکل ممکن
به کشور ما توهین میکنند و متأسفانه با واکنشی هم مواجه نمیشود!
مگر
ترکیه چه کار میکند که ما نمیکنیم؟
وزارت
خارجه و رسانهها و مجموع نظام واقعاً باید نسبت به کمترین توهین حساس باشند و بیدرنگ
موضع بگیرند و سفیر طرف را احضار کنند و سخت مؤاخذه کنند. ترکیه دقیقا همین کار را
میکند. اصولا در همه جای دنیا همین کار را میکنند و به کسی اجازه توهین نمیدهند.
یکی از اماراتیها ـ به گمانم، وزیر خارجهشان بود ـ یک بار درباره حاکم عثمانی در
مدینه حرفی زد و نسبت سرقت به او داد. اردوغان موضع خیلی تندی گرفت و عملا توی
دهان او زد. آنها حتی نام خیابانی را که سفارت امارات در آن قرار داشت، تغییر
دادند و اسم همان حاکم عثمانی را روی آن گذاشتند که به نظرم فخرالدین است. در موردی
دیگر، حتی فرانسه با همه غرور و تکبری که دارد، در برابر ترکیه کم آورد. وقتی
فرانسویها یک کشتی ترکیهای را برای پیدا کردن اسلحه بازرسی کردند، آنچنان برخورد
محکمی با آنها شد که کموبیش مجبور به عذرخواهی شدند. آنها به ناتو شکایت بردند و
تنها هشت کشور به نفع او موضع گرفتند که اتفاقا امریکاییها از آنها نبودند.
اما
آیا واقعا پاسخهای امنیتی ما از واکنشهای لفظی آنها مؤثرتر نیست؟
اینها
دو مقوله متفاوتند و هر یک جایگاه خاص خود را دارد و هیچ کدام نمیتواند جای آن دیگری
را پر کند. در زمینهای که شما میگویید، واقعا ما بسیار با شجاعت و جسارت عمل میکنیم
و قدرت بازدارندگیمان مثالزدنی است؛ اما توانمند شدن باید همهجانبه باشد و
متناسب با تقویت بُعد امنیتی و نظامی، بُعد تجاری و اقتصادی و رسانهای و سیاسی نیز
باید قوی شود. اینها نیز از مقوّمات قدرت هستند و توسعه باید همهجانبه باشد. نکته
مثبت دیگری که در ترکیه وجود دارد، این است که سفارتهای آنها در کشورهای دیگر
نسبت به منافع شهروندان و شرکتهای ترکیهای کاملا حساسند و از آنها دفاع میکنند
و هرگز بیاعتنا نیستند؛ یعنی امکان ندارد که در یک کشوری کسی بخواهد حق یک شرکت
وابسته به ترکیه را نادیده بگیرد و سفارت ترکیه رسیدگی نکند. و اگر قرار باشد کسی
بیتوجهی بکند، فوراً از او توضیح میخواهند. البته این برای خود ما درسآموز است.
برگردیم
به ایاصوفیه. عدهای گفتهاند که انگیزه اردوغان برای این اقدام، منحرف کردن افکار
عمومی ترکیه از وضعیت سخت اقتصادی کشورش بوده است.
نه،
این درست نیست. اتفاقا اردوغان نه تنها در مقایسه با کشورهای منطقه، بلکه حتی در قیاس
با بسیاری از کشورهای اروپایی، هم در مقابله با بیماری کرونا و گسترش آن و هم در
مهار پیامدهای اقتصادی و اجتماعیاش، یکی از موفقترین رژیمها بوده است.
پس
چرا این مقطع را انتخاب کرد؟
در
این مقطع، حداقل دو موضوع وجود دارد: اول اینکه اردوغان وقتی تغییر ایاصوفیه از
موزه به مسجد را به مردم اعلام کرد، سخنانی گفت که فحوایش این بود که دوران سستی و
فتور ترکیه دیگر تمام شده و این کشور به قدرتی قابلتوجه تبدیل شده است. او تاریخ
مسجد کردن ایاصوفیه را دقیقا 24 جولای تعیین کرد که مصادف است با سالروز «قرارداد
لوزان»[؟؟] که در 24 جولای سال 1923، وضعیت مرزهای ترکیه را با بلغارستان و یونان
و سوریه و عراق، مشخص و تثبیت کرد. جمهوری ترکیه در مرزهای کنونیاش به واسطه همین
قرارداد بود که شکل گرفت و پیش از آن، امپراتوری پهناور عثمانی وجود داشت که کل
خاورمیانه عربی و شمال افریقا زیر سلطهاش بود. آن قرارداد با شرکت چند کشور اروپایی
و مخصوصا انگلیس و فرانسه امضا شد که در آن زمان در عراق و سوریه و منطقه شام قدرت
داشتند. منظور اردوغان از «دوران سستی»، دوران همین قرارداد لوزان و همچنین
توافقنامه سرّی «سایکس ـ پیکو» میان انگلیس و فرانسه در سال 1916 بود که توافق کردند
قلمرو عربی عثمانی را بین خود تقسیم کنند. خلاصه حرف اردوغان این است که دورانی که
ما در موضع ضعف بودیم و کسانی میتوانستند چنین اموری را بر ما تحمیل کنند، دیگر
گذشت و ما اکنون دوباره برای خود قدرتی شدهایم و میتوانیم قدرتنمایی کنیم.
نکته
دوم این است که اکنون برای ترکیه زمان بسیار خوبی است که رقبایش را در منطقه و بهویژه
در لیبی در انزوا قرار دهد. اردوغان با این اقدام، توانست گروههای اسلامی موافق
خود از اخوانالمسلمین گرفته تا بقیه را تحریک کند و عملا رژیمهای رقیب خود را که
عربستان، امارات و مصر در رأسشان هستند، در انفعال کامل قرار داد.
چه
ربطی بین مسجد شدن ایاصوفیه و انفعال آنها وجود دارد؟
اگرچه
خود این رژیمها مخالف اردوغان هستند، اما افکار عمومی داخلی آنها این قابلیت را
دارد که به نفع ترکیه تحریک شود و با این اقدام ترکیه، عملا این اتفاق افتاد و اکنون
افکار داخلی اسلامی آنها در موافقت با اردوغان به هیجان آمده است؛ لذا این قضیه
ضربه سنگینی به رژیمهای عربی رقیب ترکیه بود و اردوغان توانست نه فقط در این
منطقه، بلکه در مجموع جهان مسلمان، نیروهای اسلامی را به سوی خود بکشد. او در حال
حاضر نه تنها قهرمان تاریخی ترکیه، بلکه قهرمان بسیاری از مسلمانان با گرایش دینی
ـ سیاسی است.
آیا
دولتهای مسلمان منطقه در واکنش به این اقدام ترکیه، موضعی گرفتهاند؟
آنها
در موقعیتی نیستند که بتوانند موضع مخالف بگیرند؛ مثلا امارات که هم در لیبی و هم
در مناطق دیگر، ترکیه رقیب مهم اوست، فقط وزیر فرهنگ و توسعه دانش او ـ خانم نوره
الکعبی ـ توییتی زده و از این حرکت انتقاد کرده است. در عربستان نیز تا جایی که
خبر دارم، رژیم سعودی موضع خاصی نگرفته است. البته مطبوعات عربستانی، هم آنهایی که
در خود عربستان منتشر میشود و هم امثال شرقالأوسط که خارج از عربستان هستند، در
مخالفت با این اقدام مطالبی نوشتهاند، هرچند به صورت محتاطانه و خجولانه. این
حالت در مصر و حتی در دانشگاه ازهر نیز دیده میشود و مراکز دینی مصر نمیتوانند
مخالفت خود را به طور صریح ابراز کنند، زیرا افکار عمومی و مشخصا گروههای اسلامی
این کشور کاملا با این اقدام موافقند.
کموبیش
شرایطی مانند زمان اشغال کویت توسط صدام، به وجود آمده است. در آن زمان نیز با اینکه
صدام اشغالگر بود، اما اکثر قریب به اتفاق احزاب اسلامی و قومی و چپ در کل جهان
مسلمان و بهویژه در بین اعراب، به نفع صدام موضع گرفتند. به طور کلی پتانسیل طبیعی
در جهان مسلمان سنّی، قدرتمدار و طرفدار قدرت است. گذشته از دلایل تئولوژیک، اینها
به علت ضعف تاریخیشان، به قدری مورد بیاحترامی و تحقیر و توهین قرار گرفتهاند
که در حال حاضر خواهان شکوه و قدرت و اعتبار هستند؛ بنابراین هماکنون اوضاعی کموبیش
همانند اوضاع اشغال ششماهه کویت به دست صدام به وجود آمده است. در آن زمان نیز رژیمهای
محافظهکاری مانند مصر و مراکش، تنها میتوانستند به صورت خیلی خجولانهای صدام را
محکوم کنند و چون افکار عمومیشان موافق صدام بود، نمیتوانستند بیش از اندازه معینی
حرف بزنند.
آن
رقیب یا دشمنی که این افکار عمومی گمان میکنند اردوغان در برابرش ایستاده و
افتخار آفریده، کیست؟
از
نظر آنها او در برابر همه کسانی ایستاده است که دشمن مسلمانان هستند و آنها را تحقیر
میکنند. کموبیش پیروان هیچ دینی همچون مسلمانان از کسی که از دیدگاه آنان زایلکنندة
توهین و تحقیر غربیان نسبت به مسلمانان باشد، استقبال نمیکنند. از نظر آنان او در
برابر صلیبیها و صهیونیستها ایستاده است که البته کلمه «صلیبی» به فارسی قابل
ترجمه نیست، چرا که ما تجربیات جنگهای صلیبی را آنگونه که آنها داشتهاند، نداشتهایم.
واقعا
جای سؤال است ترکیهای که تا بدین اندازه به مسلمان بودن خود افتخار میکند و به
وضوح مایل است به عنوان رهبر جامعه مسلمان مطرح باشد، چرا در برابر اسرائیل غاصب
نمیایستد؟
علتش
این است که منطق سیاسی آنها اعتقادی نیست. با توجه به قواعد بازی، بازی میکنند.
اکثر قریب به اتفاق کشورهای دنیا همینطورند؛ حتی کره شمالی نیز همینطور است. شرایط
عمومی دنیای بعد از جنگ دوم اینگونه است و چندان ارتباطی هم به تصمیم و اراده خود
کشورها ندارد. البته ناگفته نماند که امریکای اونجلیکال و ترامپی چنین نیست و سیاستش
کاملا اعتقادی و دینی است. این را در مقالهها و مصاحبههای دیگر به تفصیل توضیح
دادهام.
در
پایان و در یک جمعبندی کلی، به نظر شما مهمترین نکتهای که در این جریان وجود
دارد، چیست؟
چنانکه
گفتم عموم مسلمانان از این جریان هیجانزده و بسیار خوشحال شدند. حتی شخصیتهای
مذهبی کشورهای محافظهکاری چون مراکش و عمان هم آن را اظهار کردند و تبریک گفتند.
در این مورد سخنی نیست، نکته این است که این مسئله چه پیامدهایی خواهد داشت؟
داستان همچون انقلابهای عربی است که در ابتدا همه را خوشحال کرد، اما در نهایت به
بدتر شدن اوضاع انجامید. همه کشورهایی که مشمول این انقلاب بودند ـ تا حدودی به جز
تونس ـ در وضعیت بهمراتب بدتری قرار دارند، هم به لحاظ اقتصادی و هم سیاسی و
اجتماعی و فرهنگی و حتی دینی. این مشکل در مجموع اوضاع را در تمامی کشورهای عربی
دشوارتر کرد و عملا آنها را به سوی غرب و اسرائیل سوق داد؛ از امارات و عربستان و
عمان گرفته تا سودان پس از عمر البشیر. متأسفانه این جریان به تشدید گرایشهای
راستگرایانه دینی کمک کرده و میکند و مهم این است که راستگرایان همدینان خود را
در جهت مقابله با اسلام و مسلمانان تحت تأثیر قرار خواهند داد. از کلیسای کاتولیک
گرفته تا راستگرایان هندو. مضافا که این مسئله به شکلگیری هستههای راستگرای قومی
و ملی در اروپا که تمایلات تروریستی ضداسلامی خواهند داشت، کمک خواهد کرد و مهمتر
آنکه هستههای نهفته موجود را که بر اساس گزارشها هماکنون در روسیه دوره نظامی میبینند،
تقویت خواهد کرد. واقعیت این است که دولتهای کنونی اروپایی در حال حاضر این هستهها
را مهار میکنند و ممکن است به هر دلیلی این کنترل کاهش یابد و یا حتی از بین
برود.
----------------------------
پینوشتها:
1.
Edict
of Milan
2.
کتاب Noi Fratelli (ما
برادران) مجموعهای است مشتمل بر چهل مقاله و مصاحبه به زبان ایتالیایی درباره
روابط اسلام و مسیحیت و همراه با تقریظی از پاپ فرانسیس.
3.
به عربی: «وثیقه الأخوه الانسانیه من أجل السلام العالمی و العیش المشترک» و به
انگلیسی:
Document
on Human Fraternity for World Peace and Living Together
4.
environmentalist
5.
Marcel
Lefebvre
6.
Lefebvrian
7.
Titular
Archbishop of Ulpiana
8.
Stephen
Kevin Bannon
9.
Jean-Louis
Tauran
10. Treaty of Lausanne
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه 8 امرداد 1399