حکمت
نوری
الف)
حکمت ایران باستان را حکمت نوری مینامند و این عنوان، رایجترین و در عین حال مقبولترین
صفت حکمت ایرانیان باستان است. این معنا نه صرفا از تعابیر وسیع مورد استفاده شیخ
اشراق، که با تأمل در متون به جا مانده از ایران باستان، بهویژه در اوستا و ملحقات
آن حاصل میشود. تا بهحال یکی از اصلیترین جریانهای حوزه تحقیقات در قلمرو حکمت
نوریه ایران باستان، یا متعلق به دادوستد آن با جهان یونانی بوده یا متعلق به حکمت
اسلامی، به عبارتی از یک سو تأثیر این حکمت بر اندیشه یونانی بهویژه از طریق نحله
فیثاغوری و سپس افلاطون مورد تحقیق و تأمل جدی بوده و شواهد کافی نیز در این باب ارائه
گردیده و از سوی دیگر تأثیرگذاری آن بر حکمهالاشراق اسلامی با توجه به نص صریح شیخ
اشراق در احیای حکمت فرزانگان پارسی در حکمهالاشراق؛ اما تا به حال تحقیق جامعی که
بیانگر تأثیر و تأثر متقابل یا دستکم مشابهت و اشتراک حکمت
نوری ایران باستان با حکَم شرقی ازجمله حکمت هندویی باشد صورت نگرفته است. مگر کارهای
برخی سنّتگرایان و نیز مرحوم داریوش شایگان. به این متن از اوپانیشادها (اوپانیشاد
مندک) توجه کنید:
«برهمن
در پوشش زرین است، ناب، یکپارچه، شکوهمند، او نورالانوار است، نورالانوار نور آسمان
است. با هیچ چیز افروخته نشده است؛ زیرا نوری است که همه انوار دیگر را پدید میآورد»
در مقایسه با این متن: «واجب است که انوار قائمه بالذات و انوار عارضه و هیأت آنها
همه به نوری منتهی شود که ورای وی نور دیگر بدانسان نبود و آن نورالانوار و نور محیط
و نور قیوم و نور مقدس و نور اعظم و اعلی بود و نوری قهار و غنی مطلق بود ورای آن چیزی
دیگر نبود... پس در عالم هست، چیزی اشَدُّ نورا از آن [نورالانوار] نبود که در حقیقت
ذاتش نور بود آنکه خود متجلّی و فیاض لذاته بود بر هر قابلی» (حکمهالاشراق صص۲۱۰ و ۲۳۲).
مفهوم
مشترک دیگر، «ارباب انواع» است که در حکمت خسروانی از جمله اصول نوریه محسوب میشود.
در بخش سوم اوپانیشاد چاندوگیه، برهما نور و آفتاب، هستی است و باز به تعبیر همین اوپانیشاد،
عقل را باید به عنوان برهما ستود (در مقایسه با این جمله شیخ اشراق که «حکمای اقدم
معتقد بودهاند مبدع کل و عالم عقل، نور است. گفتار صریح افلاطون و اصحاب اوست که نور
محض عبارت از عالم عقل بود») و کلیه ارباب انواع که هریک اجزای مختلف طبیعت را به کار
میدارند، همه از برهما هستند در مقایسه با این کلام شیخ شهابالدین: «حکماء فرس همه
بر این امر متفقاند تا آنجا که برای آب به نزد آنان صاحب صنمی از عالم ملکوت بود که
آن را «خرداد» نامیدهاند و همچنین برای اشجار که «مرداد» نامیدهاند و برای نار که
اردیبهشت نامیدهاند.»(همان، ص۲۶۲).
در
اینجا به بررسی مشترکات بحث نور و نورالانوار در متن اوپانیشادها و حکمت اشراقی ملهم
از حکمت خسروانی میپردازیم. بهویژه با تأمل بر این معنا که در موارد اندکی شیخ اشراق
به حکمای هند نیز اشاره کرده است: «و همه حکمای فرس و هند بر همین عقیدهاند»(همان،
ص۲۶۱).
ب)
حکمت ایرانی در هند و خاور دور
همه
میدانیم چه داد و ستد عظیمی میان اندیشه ایرانی و هندی بهویژه در جهان باستان وجود
داشته است. هر کس از منظر جهان مشرقی اوپانیشادها و بهگودگیتا به اندیشه ایرانی بنگرد،
چنان شباهتهای عظیم و بینظیری میبیند و مییابد که محال است دست کم به ریشه مشترک
این دو فرهنگ اقرار و اعتراف نکند. بر این بنیاد بحث خود را که بیشتر متنمحور است
تا تحلیلمحور، بر اوپانیشادها قرار دادم و مایلم برخی از متون ناب را هم از ایران
باستان بخوانم هم از هند باستان تا بدانیم که آیا حقیقتا آبشخور مشترکی دارند و آیا
میتوان منابع مکنون و مستور حکمتالاشراق شیخ اشراق را با استناد به خوانش متون هند
باستان دریافت و بازیافت؟
«نور»
تنها مفهومی است که میتوان به واسطه آن بطن و ذات حکمت ایرانی را دریافت. همین معنا
بود که به دست شیخ اشراق احیا شد. بدون تردید حلقه واسط مطلق حکمت اشراقیۀ شیخ اشراق
و تلألو متعالی آن در حکمت متعالیه، بازتاب مطلق حضرت نور در ایران باستان است. شیخ
اشراق میگوید حکمت من «خسروانی» است و حتی نام میبرد؛ اما منبع و مرجع ارجاعات او
چیست؟ کجا ارجاع داده که مثلا از فلان متن ایران باستان گرفته است؟ نور ایران باستان
چگونه در حکمتالاشراق جلوه کرده است و بر بنیاد چه معانی؟ تاریخ ما مسکوت و منابع
آن مکنون است!
یک
راه شناسایی رجوع به متون ایران باستان است. راه دوم بازخوانی حضرت نور است در اندیشه
افلاطون و بعد نوافلاطونیان و پیش از این دو، فیثاغورث از طریق نسبتی که فیثاغورث در
بینالنهرین تعالیم خود را از حکیمی به نام زارتاس در باب نور دریافته و سپس به یونان
برده که البته طریق سخت و مشکلی است؛ ولی اگر بکوشیم، میتوانیم رد پای حکمت ایرانی
را در یونان بهویژه در حوزه نور بررسی کنیم. یکی از آثار خوب در این قلمرو، اثر استفان
پانوسی است: «تأثیر حکمت ایرانی بر جهانبینی افلاطون» (نشر انجمن حکمت و فلسفه ایران).
راه
سوم شرق است که تقریبا هیچ اشارهای به آن نداشتیم، جز در بیست سال گذشته که تلاشهای
گرانقدر مرحوم داریوش شایگان که شیفته جمع دو بحر قرآن و اوپانیشادها و عرفان اسلامی
و عرفان اوپانیشادی در «مجمعالبحرین» داراشکوه بود. رساله دکتری و بعد آثاری دیگری
که نوشتند. غیر از آن، کدام اثر را داریم که ریشههای مشرقی حکمت ایرانی را در حکمت
و اندیشه هندی عمیقا تحقیق و پژوهش کرده باشد.
ب)
نگاهی به شرق
ابتدا
بنا را بر این قرار دهیم که در ایران باستان متأثر از اوستا، حکمتی آیینمحور و نه
صرفا عقلمحور ظاهر شد، اگرچه در متن آیین شرقی عقل حضوری کامل و برجسته دارد. آن آثار
حکمی چگونه از متونی چنین آیینی حاصل شده است؟ این را نمیدانیم! شاید به دلیل آنکه
اسکندر در کتابسوزی این منابع را از بین برد و دست ما را از نخیل بلند حکمت ایرانی
قطع کرد.
ابتدا
داستان نور را از «گاهان» (یا گاثهها) میخوانم تا ببینیم چه نسبتی با جمله شیخ اشراق
در حکمهالاشراق دارد که: «واجب است انوار قائمه به ذات و انوار عارضه و هیأت آن به
نوری منتهی شود که ورای وی نور دیگر بدانسان نبود و آن نورالانوار و نور محیط و نور
قیّوم و نور مقدس و نور اعظم و نور اعلی بود و نوری قهار و غنی مطلق بود و ورای آن
چیزی دیگر از مراتب علل نبود.»
من
داستان نور را در اوستا تعقیب کردهام (بهویژه در پنج بخش یسنهها، یشتها، وندیداد،
ویسپرد و خردهاوستا). از میان این پنج جزء، یسنهها معتبرتر است و از میان ۷۲ هات
آن، ۱۷ هاتِ مشهور به «گاهان» (گاثهها) به تعبیر علمای زرتشتی معتبرترین بخش اوستاست.
کلمه گاثه یا گاته احتمالا همریشه است با «گیتا» در اصطلاح بهگودگیتا که در سنسکریت
به معنای «سرود» است. این که میگوییم تعالیم زرتشت توحیدمحور بوده و نیز وقتی بر بنیاد
فقه اسلامی، زرتشتیان را جزو «اهل کتاب» میدانیم، مرجع ما گاهان است؛ چون رد پای تحریف
و کژگویی در این بخش از اوستا وجود ندارد.
در
بند ۷ هات ۳۱ یسنا آمده: «اوست نخستین اندیشهور که روشنان سپهر از فرّ و فروغش درخشیدند
(چقدر این کلام هممعناست با این حدیث: ان الله خلَق الخلق فی ظلمه ثم رشّ علیهم و
یا به تعبیر اهل سنت: القی علیهم من نوره)؛ اوست که با خرَد خویش اشه (یعنی حقیقت راستین)
را بیافرید تا بهترین منش («بهمن» که ایزد مقرب است و در فرشتهشناسی شیخ اشراق نور
اقرب است بعد از نورالانوار. همان اول ما خلق الله نوری) را پشتیبان و نگاهبان باشد».
در کل گاثهها یکجا به فروغ حق از نورالانوار اشاره شده که به واسطه آن هستی آفریده
شد. اما در جای دیگر یسنهها میگوید چگونه خورشید عالیترین تجلّی نورالانوار است
و منشأ روشنایی عالم.
ابتدا
نسبت حضرت نورالانوار با خورشید را بگویم: «ای مزدا اهوره، زیباترین پیکر را در میان
پیکرها از آن تو دانیم آن بلندپایگاهترین فروغ جهان زبرین را که خورشیدش خوانند ینگهه
هاتم.» با این عبارت نسبتی میان نورالانوار (یا مزدااهوره) با خورشید ایجاد میشود
و اینکه عالیترین تجلّی آن مزدا، خورشید است. آیا خورشیدیشت میتوانست مبنای حکمت
نوری ایران باستان شود؟ اینک بخشی از آن که در باب نور است:
«خورشید
جاودانه رایمند تیز اسب را میستایم. هنگامی که خورشید فروغ بیفشاند و تابان شود، هنگامی
که خورشید بدرخشد صدها و هزارها ایزد مینوی برخیزند و این فرّ را فراهم آورند و فروفرستند.
آنان این فرّ را بر زمین اهورهآفریده پخش کنند. افزایش جهان اشه را افزایش هستی اشه
را. هنگامی که خورشید برآید، زمین اهورهآفریده پاک شود، آب روان پاک شود، آب چشمهساران
پاک شود، آب دریا پاک شود، آب ایستاده پاک شود. آفرینش اشه است که از آن سپنتهمینیو
است پاک شود. اگر خورشید برنیاید، دیوان آنچه در هفت کشور است، نابود کنند و ایزدان
مینوی در این جهان استومند استوار، جایی نیابند و آرامگاهی نجویند. کسی که خورشید جاودانه
رایمند تیز اسب را بستاید. پایداری در برابر تاریکی را، پایداری در برابر تیرگی دیوآفریده
را، پایداری در برابر دزدان و راهزنان را، پایداری در برابر جادوان و پریان و پایداری
در برابر مَرشَون را، چنین کسی اهورهمزدا را میستاید؛ امشاسپندان را میستاید؛ روان
خویش را میستاید و همه ایزدان مینوی و جهانی را خشنود میکند.»
ج)
اوپانیشادها
اوپهنیشاد
یعنی پایین پای استاد نشستن. زانوی تلمذ زدن، دست ارادت به استاد دادن. اوپانیشاد که
به تعبیر فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور «محصول بالاترین قله خرد بشری» است و مرحوم
علامه طباطبایی آن را حاوی حقایق عالیه میدانست، بزرگترین کتاب حکمت شرق است و یک
بازتاب حماسی دارد که «مهابهاراتا»ست و یک بخش مهم مهابهاراتا، «بهگودگیتا»ست. در اوپانیشادها
که 53 موردش را داراشکوه به فارسی ترجمه کرده، میتوان متنی را خواند که عنوانش «چگونگی
ظهور کثرت از جان وحدت» است.
پاراپاتاکای
ششم، کَهند اول، اوپانیشادهای چهاندوگ میگوید: «ای نیکوخو از همه اول هست مطلق بود
بینام و نشان، یگانه و بیهمتا و بیعیب و نقصان. بعضی نادانان گویند: عالم اول نیست
بود و پس از نیست، هست شد. ای نیکوخو از نیست، هست چون تواند شد؟» مگر میشود از عدم
وجود بزاید؟ این یکی از سخنان ابنعربی است. ابنعربی، خلق را ایجاد از عدم نمیداند.
مگر عدم میتواند موجد وجود باشد؟ «از نیست، هست چون تواند شد؟ اینهمه اول هست یگانه
و بیهمتا بود.» به اینجا توجّه کنید و نور را ببینید و مبنای ظهور هستی بر بنیاد نور
را: «و آن هست یگانه و بیهمتا خواست که من بسیار شوم. (کنت کنزاً مخفیا فاحببت ان
اعرف فخلقت الخلق) صورتهای گوناگون شد. پس از نور ذات خود، آتش پیدا کرد و آتش خواست
که من بسیار شوم و صورتهای گوناگون شد و پس از ذات خود، آب پیدا کرد و از این است
که هرگاه گرمی بر آدمی غالب شود، عرق میکند و از آتش آب بیدار میشود.»
به
سراغ پاراپاتکای هفتم از اوپانیشاد میتری برویم: «آفتاب چون نور این است و برَهم هم
عین نور است. برای یافتن بَرهم به این روش به آفتاب مشغولی کند»، موکل آتش و وزن گایتری
و نُه آیت سمبی و یک قسم آهنگ سم و موسم دوماهه بسنت (بهار) و پوران بال و 28 منزل
قمر و 8 موکل اینها را ذکر میکند و میگوید همه اینها از نور ذات به وجود آمدهاند.
بعد میگوید: «تعریف نور ذاتی که در آفتاب است، این است که در فکر نمیگنجد و بیصورت
است و در قید حواس ظاهری و باطنی درنیاید و بیصفت است و آن نور ذات از قید عذاب و
ثواب منزه است و قسمتپذیر نیست و در بیان درنیاید و صاف است و روشنتر از همه روشنیهاست
و گیرنده لذتهاست و از سه صفت به هم رسیده و رساننده است و سُرور محض است و صاحب همه
سالکان است و داننده همه است و پرورنده همه و در عقل درنیاید و اول و آخر ندارد، زیبنده
است و از چیزی پیدا نشده و روانکننده عقل است و بیمثل است و پیداکننده همه است و
جان همه است و دارنده همه است و صاحب همه است و باطن باطنهاست.» همه اینها مبانی حکمی
است. حکمت چون بخواهد آیین را تفسیر کند، به این زبان سخن میگوید.
بهگودگیتا
یعنی «سرود آن بزرگ فرهمند» بخشی از مهابهاراتاست و مهابهاراتا وجه حماسی حکمت اوپانیشادهاست.
ما در اوپانیشادها کاملا نگرۀ وحدت وجودی داریم. یک جا در گیتا کریشنا از جلال الهی
خود اینگونه میگوید: «گیتی زیر پای من است و جای پای من پیدا نیست. هر هستنده در
من است و منم در هیچ. (امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه فرمود: داخل فی اشیاء لا بالممازجه
و خارج عن الاشیا لا بالمباینه)، اما هستندگان را خبر از خانه داشتن در من نیست. این
است سرّ سروریام. منم جان جاودان، منم دادار دهر، منم سپنج و سپند. باد هر کجا که
خواهد میوزد، اما در سیر میآساید. هستنده هر کجا که میخواهد میرود، اما در من آرام
میگیرد. هستنده در آخر هر چرخه به من بازمیگردد و من گردونه گردانده هستندگان به
گردش دیگر میاندازم. سرشتم این است که هستنده را به چرخه اندازم، خواهد یا نخواهد؛
چه، خواسته خواست من است. آرجونا مرا باری از کردار نیست. بیبندم و وارسته میمانم.
طبیعت به تقدیر من است. همه چیز و هر چیز را زنده یا مرده در خود میآفرینم. آری اینگونه
است که گردون گردان میگردد، ابله کوچکم انگارد و تنپوش آدمی بر تنم آرد؛ اما من در
علوّ اعلایم. امیدش هدر، اعمالش هوس، علمهایش عبث، فریفته، کثیف و آری کافر؛ اما فرزانه
و آکنده از روح سرمد، مرا میپرستند. پایدار در پیمان خویش، پیوسته سرسپار من است و
اینگونه میپرستد با تمام هوش و حواسش»
د)
نتیجه
شاید
زمان آن رسیده باشد که حکمت ما نظری به شرق کند. نمیگویم از غرب روی برگرداند که ممکن
نیست و روا هم نیست؛ اما این موارد نشان میدهد اگر داستان شرق در نور خوانده شود،
شاید بتوان برخی از منابع مکنون حکمت ایرانی را بازیافت.
باز
باش ای باب بر جویای باب تا
رسند از تو قشور اندر لباب
منیع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه ۲۵ تیرماه ۱۳۹۹