هویت
و شالوده هر انقلابی در گرو تفکر و آرمان حاکم بر آن است. اساساً انقلاب در بستر
اندیشه و تفکر است که برای دستیابی به آرمانهایش تعالی مییابد. از طرف دیگر جام
جهاننمای اندیشه حاکم در یک انقلاب، ایدئولوژی متفکران آن است. در انقلاب اسلامی
قاطبه رهبران فکری متأثر از حکمت صدرایی بودهاند؛ از خود امام(ره) گرفته تا امثال
شهید مطهری، شهید بهشتی و ...
فردا
روز بزرگداشت ملاصدرا، بزرگترین فیلسوف متقدم جهان اسلام است. به همین مناسبت با
دکتر محمد مهدی منتصری، پژوهشگر فلسفه صدرایی، به بررسی آرا و اندیشههای فلسفی
این فیلسوف بزرگ پرداختهایم و و رد پای بنیان فلسفی او، یعنی حکمت متعالیه را در
مبانی ایدئولوژیک انقلاب۵۷
جست و جو کردهایم. در ادامه حاصل این گفتوگو را میخوانید.
آقای
دکتر! آیا میتوان حکمت متعالیه را پشتوانه فلسفی و خردورزانه انقلاب اسلامی
دانست؟ این ارتباط تا چه میزان جدی و قابل بررسی است؟
در
بستر تمدن اسلامی جمع دانش نداریم، به عبارتی دانشها از همگسیخته و پراکنده
نیستند. یعنی فلسفه، عرفان و اخلاق به عنوان سه مؤلفه تمدنساز در ساحت نظر متأثر
از یکدیگر بودهاند. از طرفی تابش وحی منجر به رویش نظریات و نوآوریهایی نوین در
این علوم گردیده است. بنابراین با محدود کردن بحث به دامنه اندیشه شیعی، میتوان
این اندیشه را تلفیقی از اندیشههای مختلف و در عین حال مرتبط با یکدیگر دانست.
اوج این تلفیق را در دامان تمدن اسلامی، حکمت متعالیه به تصویر میکشد. بنابراین
در این حکمت جمعی از دانشها با رویکردی فلسفی در راستای حل مسائل بنیادین اندیشهای
پیوند خوردهاند. به عنوان نمونه صدرا شرط ورود به حکمت را تفقه در دین به معنای
خاصش میداند. در حالی که اساساً فلسفه از سنخ علوم حقیقی است و فقه در زمره علوم
اعتباری معنا پیدا میکند. بر اساس دانششناسی صدرا تکامل و سعادت معنایی دیگر
دارد، بنابراین حکمت متعالیه صرفاً فلسفه یک فیلسوف نیست بلکه مکتبی شکل گرفته در
جهان شیعی و متأثر از جریان فکری آن است. از سویی دیگر قوام نظام فکری امام
خمینی(ره) از حیث جهانبینی به حکمت متعالیه مربوط است. بنابراین منظومه فکری
ایشان را هم علومی مختلف با ربطی منطقی تحقق بخشیده است. اگر دین را در سه لایه
جهانبینی، هنجارهای اخلاقی و نظامات اجتماعی طبقهبندی کنیم، پیوند دین و فلسفه
در سطح جهانبینی معنا پیدا میکند. به همین خاطر بسیاری از صدراییمسلکان، حکمت
متعالیه را روح و حقیقت دین میدانند. بنابراین به طور حتم انقلابی با ماهیتی دینی
آن هم در کشوری شیعی، حتماً متاثر از فلسفه، اخلاق و عرفان بوده است و هست.
اصلاح،
بخشی از سیر و سلوک عرفانی است و از مصادیق اتم آن اصلاح اجتماعی است. آیا میتوان
مصلح اجتماعی بودن را مبتنی بر اسفار اربعه خردورزانه تبیین کرد؟
جهانشناسی،
انسانشناسی و خداشناسی سه رکن تشکیلدهنده حکمت هستند. جهانشناسی ناظر به نظام
آفرینش و مراتب آن است. از طرفی در انسانشناسی و خداشناسی به ترتیب آغاز و انجام
انسان و خداوند و صفاتش مورد مطالعه قرار میگیرد. بنابراین مفهوم و ابعاد معرفتی
مصلح اجتماعی بودن را باید در انسانشناسی دنبال کرد. پرسشهایی چون، آغاز و نحوه
آفرینش انسان، دوگانهانگاری نفس و بدن، نحوه ارتباط نفس و بدن، چیستی هدف و ماهیت
کمال انسان و راه تکامل آدمی در دو ساحت علم و عمل، انسانشناسی فلسفی را شکل داده
است. طرح نظریه انسان کامل در حکمت متعالیه وامدار عرفان اسلامی است. در واقع صدرا
نظام آفرینش را مبتنی بر دو قوس نزول و صعود تبیین میکند. بالاترین مرتبه، ذات
واجب تعالی است و پایینترین مراتب هستی، متعلق به عالم طبیعت است. از سویی نزدیکترین
مرتبه به خداوند، مرتبه انسان کامل است. او معتقد است گیاه برای حیوان شدن و حیوان
برای انسان شدن و انسان برای کامل شدن خلق شده است. صدرا در شرح اصول کافی چنین میگوید
«عالم حقیقی و عارف ربانی دارای ولایت در دین و دنیاست و از ریاست کبری برخوردار
است. امارت و آبادانی عالم ارضی به وجود عالم ربانی وابسته است و ما بر این مطلب
در حکمت متعالیه اقامه برهان نموده ایم» به همین خاطر حاکمیت در اندیشه ایشان
منحصر در عالم حقیقی و عارف ربانی است.
در
تحلیل این نظریه میتوان به دو نکته اشاره کرد: نخست؛ انسان کامل مبتنی بر حرکت
جوهری نسبت به سایر موجودات، وجودی با کمالات بیشتر دارد، بنابراین در نظام
وجودشناسانه رتبه وجودی بالاتری را داراست؛ پس در مناسبات اجتماعی و سیاسی نیز بر
دیگران ارجحیت دارد. دوم انسان کامل واجد علم الهی (لدنی) است؛ یعنی اوست که مصالح
و مفاسد قوانین و نظامات اجتماعی را مطابق با واقع میداند. بنابراین کسی غیر از
او نمیتواند مصلح اجتماعی البته در نگاه آرمانی باشد.
در
بیانات و نوشتار امام در فرایند شکلگیری انقلاب اسلامی و پس از آن چه مؤلفههای
صدرایی به چشم میخورد؟
در
میان موافقان و مخالفان انقلاب اسلامی، نظریه انطباق انقلاب اسلامی با سفر چهارم
امام مبتنی بر اسفار اربعه، طرفداران جدی دارد. اما به نظر بنده بر اساس دانش جمعی
در منظومه فکری ایشان و اصولی از قبیل اصل اجرای حدود و قصاص در جامعه یا خیرخواهی
اجتماعی بر اساس ساختارهای تئوری ولایت فقیه میتوان انقلاب را محصول سفر اول امام
دانست. این دیدگاه نه تنها زمینه تحلیل نقادانه ایشان را فراهم میکند بلکه منجر
به ترمیم بافتهای فکری و ساختارهای سیاسی برآمده از آن نیز میشود. توکل و
ایستادگی مرحوم امام تفسیر تحقق عینی اصل فلسفی «لاموثر فی الوجود الا الله» یا
تفسیر مشهود «لاحول و لا قوه الا بالله» است. توحید متجلی در وصیتنامه الهی-
سیاسی ایشان حتی از فهم بدنه نخبگانی جامعه نیز بالاتر است.
برخی
از اندیشمندان، انقلاب را محصول اندیشه مدرن میدانند. بر این اساس چگونه میتوان
میان انقلاب اسلامی و حکمت متعالیه قائل به ارتباط بود؟
برخی
از تمدنها از حیث ایدئولوژیک و برخی از حیث تکنولوژیک در مقابل نظام برآمده از
اندیشه مدرن منفعل گردیدهاند. امام خمینی(ره) در این دوگانه سنت و تجدد صاحب
چشمانی بیدار است. ایشان متأثر از جهانبینی توحیدی و انسانشناسی الهی برآمده از
دانش جمعی و به طور خاص حکمت متعالیه، اصولی مرتبط برای مواجهه با مدرنیته و نحوه
عبور از سنتها اخذ کردهاند. از سویی مبتنی بر این اصول نافی مادیگرایی و شهوترانی
حیوانی و از سویی دیگر معتقد به پیشرفت علمی و ارتقای تکنولوژی در ساختارهای صنعتی
کشور هستند.
حکمت
متعالیه میتواند مبنای تقریری بومی از فلسفه سیاسی باشد. علوم سیاسی رایج در
دنیای معاصر نافی ماوراء عالم طبیعت است و رویکردی مادیگرایانه دارد. این نیز
محصول بینش آن از جامعه نسبت به انسان است. جامعه در اندیشه حکیمان مسلمان و
مدرنیته صرفاً لفظ مشترک است. شهید مطهری(ره) از جمله کسانی است که چالش اصالت فرد
یا اجتماع را مطرح میکند و معتقد به موجودیت جامعه نیز میگردد. بنابراین مبتنی
بر صاحب حیات دانستن جامعه، میتوان اصولی همچون حرکت جوهری، اشتداد وجودی و حتی
معاد را برای جامعه نیز پیاده کرد. بنابراین حکمت متعالیه جانمایه فلسفه سیاسی را
تأمین میکند؛ یعنی با تحول در مبانی میتوان نه تنها فرم، بلکه محتوای آن را نیز
متحول کرد.
منبع:
قدس آنلاین، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشتماه ۱۳۹۹