مقالات

تأملی فلسفی بر کرونا

احمد راسخی لنگرودی  ۱۳۹۹/۰۳/۱۳
تأملی فلسفی بر کرونا
احمد راسخی لنگرودی

 

 

 

کرونا اگرچه موضوعی است که در علم تجربی بدان پرداخته می‌شود، اما به لحاظ توابع و نتایجش، می‌توان آن را مثل بسیاری از مقولات مهم دیگر، از منظر فلسفی نیز نگریست. ویروس کرونا از حوادث مهم تاریخ بشر است و از فلسفه و اهل فلسفه انتظار می‌رود که در مواجهه با این رخداد جهانگیر حرفی برای گفتن داشته باشند. به‌راستی فیلسوفان نوپرداز چگونه به این بحران فراگیر می‌نگرند و از منظر فلسفی در این زمینه چه افقهای روشنی را می‌گشایند و چه چشم‌اندازی را عاید می‌گردانند؟ نگرشی که در محافل علمی و تریبون‌های عمومی کمتر بداند پرداخته شده یا می‌شود.

ضرورت این نوع نگرش زمانی بر ما بیشتر آشکار می‌شود که بدانیم این پدیده، بحرانی جهانی است. توابع و نتایج این بحران، ابعادی وسیعتر و عمیق‌تر از مرگ شماری از مبتلایان، اختلال فضای کسب و کار و تصاعد فشارهای وارده بر کادر درمانی دارد. تا جایی که طیف گسترده‌ای از حوزه‌های انسانی را به خود مشغول داشته است؛ از سیاست و اقتصاد و جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی و روان‌شناسی گرفته، تا فرهنگ و حقوق و اخلاق و ادبیات و شعر، جملگی متأثر از این پدیده‌اند. چندان که اکنون و آینده ما را تحت‌الشعاع خود قرار داده است. ورود دو تعبیر «جهان پیشاکرونا» و «جهان پساکرونا» در ادبیات زبانی که این روزها زیاد شنیده و خوانده می‌شود، محصول ظهور همین پدیده‌ جهانی است.

این روزها ساعت و دقیقه‌ای نیست که بنگاه‌های خبرپراکنی و فضاهای مجازی و فنّاوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی، خبری در این زمینه انعکاس ندهند و مخاطبان خود را از آخرین رویدادهای ناشی از آن، با تمامی جزئیاتش باخبر نسازند و نتیجتا، ترس بر جان آدمیان نیفکنند؛ تا آنجا که به قول سعدی شیرین‌سخن:

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست            رنگ رخسار خبر می‌دهد از سرّ ضمیر!

 

همه حرفها و سخنها این روزها حول محور کرونا می‌چرخد. خبری نه خوشتر، که جهانی‌تر از این نیست. لذا چه چیزی از این پدیده مهمتر و نقش‌آفرین‌تر؟

پرسش از کرونا
اگر خواسته باشیم نگاهی فلسفی به این پدیده مهم و نوظهور و فراگیر بیفکنیم و از منظر فلسفی دریچه‌ای ولو در ابعاد کوچک به روی این پدیده عینی و انضمامی باز کنیم، باید ابتدا با طرح پاره‌ای پرسش‌های بنیادین توجه خود را هر چه بیشتر به این موضوع و ابعاد گسترده آن متمرکز کنیم؛ چراکه طرح پرسش، ما را در درنگ هر چه بیشتر در این خصوص یاریگر خواهد بود. پرسش‌هایی از این دست:

ـ آیا با کرونا، سبک زندگی انسان تغییر می‌یابد؟ آیا انسان معاصر به عصر «تمدن بی‌جامعه» روی می‌آورد؟
ـ در سایه کرونا چگونه می‌توان زندگی را معنادار کرد و به زندگی معنای جدیدی بخشید؟
ـ آیا کرونا حامل الهیات جدیدی است؟
ـ کرونا آمده است با انسان چه کند؟ آیا بشر مدرن و پیشرفته را به آزمون فراخوانده است؟ آیا کرونا آدمی را با تمامی پیشرفت‌هایش به مبارزه طلبیده است؟! آیا می‌خواهد با «نیچه» همنوایی ‌کند و این پیام را در گوش ز‌مان ‌بخواند که اصلا پیشرفتی نیست، جز بخشی اندک! بتی است که پیشرفت می‌نماید؟
ـ آیا کرونا آمده است که مقوله مرگ را در اندیشه آدمیان راه دهد و کلام سقراط را بار دیگر به یاد‌آور شود که: «زندگی مشق مردن است»؟
ـ آیا می‌خواهد این هشدار را به ساکنان زمین دهد که محیط زیست چندان هم که فکر می‌کنند، قابل اعتماد نیست؟ جای پایمان بی‌اندازه سست است و اطرافمان خالی است و سقف توانایی‌هایمان بی‌اندازه کوتاه و ادعایمان همه بر باد است؟
ـ آیا کرونا آمده است که به تنهایی انسان دامن بزند و زاویه نگاه بشر امروز را در خصوص مقوله «دیگری» تغییر دهد؟ از این پس نسبت «من» با «دیگری» در سایه‌سار این پدید ه نوظهور چگونه رقم خواهد خورد؟
ـ آیا کرونا می‌خواهد سخن «جان راسکین»، آن منتقد هنری را تکرار کند که: در یکی بودن توانگری و پیشرفت تردیدی است؟ یا سخن «جورجو آگامبن»، آن فیلسوف ایتالیایی را بیانگر باشد که کرونا آمده است وضعی استثنایی برای حکومت‌ها به وجود آورد؟
ـ آیا کرونا آمده است انسان تکنولوژی‌زد ه معاصر را از زمان و مکان کنونی خود جدا سازد و به ناکجاآباد رهسپار گرداند؟
ـ کرونا را با اخلاق چه نسبتی است؟ آمده است در اخلاق زیستی و قاعده‌های اخلاقی تغییری ایجاد کند، یا اخلاق زیستی موجود را استحکام بیشتری ببخشد؟
ـ آیا کرونا امید شخصی و امید اجتماعی را از ساکنان زمین گرفته است؟ یا اینکه نه، می‌توان با کرونا زیست، در عین حال امید هم داشت و همچنان با امید زنده بود؟
ـ آیا این پدیده تغییر اساسی در رویکرد انسان به هستی ایجاد می‌کند و هستی را به گونه‌ای دیگر در ذهن بشر جلوه می‌دهد؟
ـ آیا کرونا می‌خواهد همان کاری را با ما کند که این بشر بی‌رحم با طبیعت کرد؟ آیا این کمترین‌ها دست‌ساز خود ماست که چونان هیولای فرانکنشتاین عزم سقوطمان را کرده است؟ آیا به ما هشدار می‌دهد که از سرعت بکاهیم و مانع شویم آنچه خود می‌سازیم، بر ما حاکم شود؟ می‌خواهد عمارت بادکنکی باد و بود بشر عصر جدید را فروبریزد؟ می‌خواهد بلندپروازی‌ها و ایدئالیسم دلیران ه ‌بشر را به سخریه بگیرد؟
ـ آیا از این پس ما در موقعیت سیاره‌ای قرار داشته و بیش از پیش چنان‌که «بیل گیس» گفته است، با خطر ویروس‌ها مواجهیم؟

بر این فهرست می‌توان همچنان افزود. هر یک از این پرسش‌ها، بُعدی از ابعاد کرونا را برایمان روشن می‌کند. البته شاید برای فلسفه و اهل فلسفه هنوز زود باشد که در مقطع فعلی به تمامی این پرسش‌ها عطف نظر کنند و پاسخی روشن و قانع‌کننده بدهند؛ زیرا کرونا هنوز به تمامیت خود نرسیده است. باید صبوری فلسفی پیشه کرد تا او غایت هستی خود را آشکار سازد و آغاز و انجامش را کاملا رو کند. آنگاه است که می‌توان حرفی از منظر فلسفی برای گفتن داشت؛ زیرا تأمل خردورزانه مثل فلسفه پس از پایان وقایع آغاز می‌شود. در بحبوحه وقایع، تفلسف کردن چندان خردمندانه نیست و راه به جایی نمی‌برد. پس آیا باید نتیجه گرفت که فلسفه و اهل فلسفه در حال حاضر در مواجهه با کرونا حرفی برای گفتن ندارند و تا لحظه فرجامین همچنان باید منتظر ماند؟!

البته این درست که کار فلسفه از آنجایی آغاز می‌شود که یک واقعه به پایان خود رسیده باشد، اما این دلیل نمی‌شود که از دادن پاسخ به برخی از پرسش‌های مطرح‌شده در این مقطع حساس که خیل نظرات به آن دوخته شده است، صرف نظر کرد. وقتی به حساسیت موضوع توجه کنیم، باید اعتراف کرد که نمی‌توان نسبت به آن از منظر فلسفی بی‌اعتنا بود و تا اطلاع ثانوی مسکوتش گذاشت.

کرونا و اخلاق زیستی
اجمالا یک پرسش در میان همه این پرسش‌ها می‌درخشد و آن این که: کرونا تا اینجای کار چه آموزه اخلاقی برای بشر امروز داشته است؟ آیا می‌خواهد بگوید اخلاق نیاز اول ماست؟ یا آمده است در اخلاق زیستی و قاعده‌های اخلاقی تغییری ایجاد کند؟ می‌خواهیم در این مقال، اندکی در اطراف این پرسش تأمل فلسفی کنیم.

به نظر می‌رسد این بحران را بتوان زینهاری به بشر خردمند امروز تلقی کرد که اخلاق را چونان دیباچه‌ای بر سیاست و اقتصاد و اجتماع باید قلمداد نمود و آن را نیاز نخست و اولویت اول خود، چه در حوزه نظر و چه در حوزه عمل، و چه در روابط و مناسبات اجتماعی و جهانی به شمار آورد و بیش از گذشته، به ضرورت زیست اخلاقی در جامعه جهانی تأکید ورزد. این بحران به ما بیش از پیش توجه می‌دهد که بدون اخلاق نمی‌توان زیست جمعی داشت و در یک خیمه گرد هم آمد؛ هرچند این خیمه، کره‌ای به گستردگی زمین باشد. لزوم فاصله‌گذاری فیزیکی و اجتماعی که این روزها فراوان به آن توصیه می‌شود، از منظری مصداق عینی این ضرورت اخلاقی است که بیش از پیش ما را به لزوم رعایت انضباط اجتماعی در کشور و بین کشورها رهنمون می‌دارد.

 

می‌توان چنین پنداشت و چنان‌که برخی نیز چنین پنداشته‌اند که فاصله‌گذاری فیزیکی و اجتماعی ناشی از ویروس کرونا، آمده است تا آدمیان را از یکدیگر دور کند؛ از نزدیک شدن به یکدیگر مانع شود و به خلوت خود پناه ببرند و کارهای خود را به انجام رسانند. در حالی که از منظری دیگر می‌توان گفت: برعکس، فاصله‌گذاری اجتماعی عاملی شده است برای ما ‌که به گونه‌ای دیگر به ارتباطات اجتماعی و مشارکت جمعی بنگریم؛ چراکه اجتماعی بودن فقط به معنای ظاهری آن نیست. فقط به این معنا نیست که از طریق اندام‌های حسی با افراد اجتماع و دنیای خارج از مرزهای جغرافیایی خود ارتباط برقرار نماییم.

ارتباطات اجتماعی فقط به این محدود و منحصر نمی‌شود که در نقش دو دوست، دو همکار، دو جناح سیاسی، دو قدرت یا چند قدرت جهانی دست در دست هم دهیم و خنده بر لب بنشانیم و یا پشت یک میز کنار هم بنشینیم، یک فنجان چای بنوشیم و بر حسب نیاز و اضطرار گفتگویی را در اطراف موضوعی شکل دهیم و پروتکلی را امضا کنیم؛ آنگاه پشت سر، غیرمسئولانه علیه یکدیگر دندان تیز کنیم و پنهانی خط و نشان‌های آن‌چنانی بکشیم تا در نتیجه، روزی ناگزیر شویم به آمدن ویروسی انسان‌کش چراغ سبز نشان دهیم و زیستگاه انسانی خود را این‌چنین متلاطم و ناامن کنیم!

ویروس کرونا، همین کمترین‌ها که ربع مسکون را این‌چنین به بحران کشانیده است، می‌خواهد این درس را به ما بیاموزد که باید روحها را به هم نزدیک کرد. همبستگی حقیقی را در جامعه و جهان زیست خود جامه عمل پوشاند. در عین فاصله داشتن و حفظ فردیت خود، همچون اعضای یک پیکر شد و برای حفظ و صیانت این پیکر، وظیفه‌مندانه کوشید و کمر همت در جهت همیاری و مساعدت یکدیگر بست. به ما هشدار می‌دهد که تنها زیستگاه بشر را بیش از این دستخوش مطامع ویرانگر خود قرار ندهیم. رشته‌های مهر و محبت را که خاصیت آدمی است، بایست مستحکم و مستحکم‌تر کرد.

دوگانه‌ای متناقض‌نما
از این منظر که بنگریم، به نظر می‌رسد ما در پدیده کرونا با یک دوگانه‌ای متناقض‌نما مواجهیم؛ از یک سو می‌خواهیم زیست جمعی خود را داشته باشیم و نیازهای خود را از طریق اجتماع تأمین کنیم، و از سوی دیگر، از هم فاصله می‌گیریم و از فاصله‌گذاری فیزیکی و اجتماعی، آن‌هم در این هنگامه ویرانگر سخن به میان می‌آوریم. این چه معمایی است؟ این دوگانگی به لحاظ فلسفی چگونه قابل توجیه و تحلیل است؟

می‌توان از آموزه‌های ایمانوئل کانت ـ فیلسوف آلمانی ـ مدد گرفت و این معما را به گونه‌ای حل کرد. وی با تعبیر زیبای خود تحت عنوان «معاشرت‌‌طلبی غیراجتماعی» به نوعی پرده از این معما برمی‌دارد. او ما را به یک نوع رابطه انسانی بر پایه صمیمیت و اعتماد کامل و متقابل رهنمون می‌کند و نه آن رابطه اجتماعی که با مخاطرات و خیانت‌هایی همراه است. به زعم کانت، هر فرد اگرچه در «من» بودن خود تنهاست و حیاط خلوت خود را دارد، اما در عین حال، میلی هم در او نهفته است که در قالب پیوندهای انسانی، و البته به گفته او غیراجتماعی، معاشرت با دیگران را خواستار می‌شود؛ امری که ریشه در انسانیت انسان دارد.

بهترین نوع پیوندهای انسانی از نظر او، آن نوع پیوندی است که بر پایه صمیمیت و اعتماد متقابل شکل بگیرد و نه بر پایه سود و ذوق و سلیقه، و یا صرفا یک نوع احترام خشک و بی‌روح که طرفین با حضور جسمانی از خود به نمایش می‌گذارند و دیگران را ابزار و وسیله خود قرار می‌دهند؛ آن‌هم نمایش‌هایی که همچون صحنه‌های تئاتر دقایقی اطرافیان را به خود مشغول می‌دارد، اما اراده‌ای را در جهت ایجاد صمیمیت و همیاری برنمی‌انگیزاند، فردی را به برقراری دوستی‌های صمیمانه و مطمئن فرانمی‌خواند.

ملاکی که کانت برای تعیین تکلیف افراد در این نوع از ارتباطات انسانی نشان می‌دهد، به نفس انسانیت ناظر است. بدین ترتیب که: «چنان رفتار کن که انسان از آن جهت که انسان است ـ چه شخص تو و چه شخص دیگری ـ همیشه غایت تلقی شود و نه وسیله.» اصل «انسان غایت انسان»، در نظر کانت پای‌بست هر گونه نظام بهره‌کشی را ویران می‌دارد.

کانت با استفاده از این اصل، برخلاف «نیچه» که بهره‌کشی و بهره‌جویی را وجه ذاتی زندگی و ویژگی طبیعی هر نوع رابطه اجتماعی می‌شمارد، بهره‌کشی انسان از انسان را غیراخلاقی و مغایر با عدالت اجتماعی به شمار می‌آورد. وی تصریح می‌دارد: «بر آدمی است که انسانیت را که در وی است، با تقدس بنگرد. در سرتاسر آفرینش به هرچه بنگری... می‌تواند چون وسیله صرف به کار رود. تنها انسان و همراه او هر موجودی که از خرد برخوردار است، غایت به خودی خود است.»

در این عبارت تعلیم داده می‌شود که انسان نه یک وسیله، که به خودی خود غایت است. انسان در هر جامعه‌ای تنها موجودی است که شایسته احترام است. بدون اینکه بتوان این شایستگی را در مرزهای سیاسی و چارچوب‌های خاصی، اعم از ملیت و نژاد و فرهنگ و زبان و عقیده محدود کرد؛ زیرا اگر با انسان فقط به عنوان وسیله رفتار کنیم، طبیعت عقلانی و عقلانیت وی را نادیده انگاشته‌ایم. اما همه ما در خود به‌خوبی می‌یابیم که نباید چونان وسیله و ابزاری در خدمت دیگران واقع شویم. از آن جهت که خویشتن را دارای «شخصیت» می‌دانیم.

 

ما همه به عنوان موجودات انسانی و طبیعت عقلانی ادعا داریم که صرفا ابزار و وسیله نیستیم. این ادعا ناظر بر ندای درون ماست و به طبقه خاصی منحصر نمی‌شود. حتی بردگان نیز که خود را همیشه برده دیده بودند مشابه دیگران، چنین ادعایی داشتند. ستمگران نیز به گونه‌ای ریاکارانه مدعی‌اند که با افراد تحت ستم خود به عنوان وسیله رفتار نمی‌کنند!

وقتی در این دیدگاه فلسفی از پیوند انسانی سخن به میان می‌آید، طبیعتا آن نوع پیوندی مورد نظر است که مشتمل بر اعتماد کامل و متقابل میان دو نفر یا دو گروه یا دو جامعه یا چند کشور باشد، البته بدون هیچ‌گونه ترسی از مخاطرات و واهمه‌ای از خیانت و سوءاستفاده‌های احتمالی که ممکن است تهدیدی برای دیگران محسوب ‌شود و دیگران را ابزار و وسیله خود قرار دهد. آنچه مهم است این‌که پیوندهای انسانی از این جنس، لزوما به این نیاز نخواهد داشت که انسان‌ها بیشتر اوقاتشان را با هم بگذرانند و به لحاظ ظاهری دست در دست هم، و در کنار هم، خوش و بش کنند. ممکن است این صمیمیت و اعتماد متقابل با فاصله فیزیکی و از راه دور نیز صورت پذیرد.

آنچه این نوع پیوندهای انسانی را قوام و دوام می‌بخشد، پیوندهای متقابل روحی است که میان افراد در درازمدت برقرار می‌شود؛ پیوندهای کامل و سازنده‌ای که گاه اگر ضرورت ایجاب کند و نیاز افتد افراد یار شاطر می‌شوند، و نه چون روابط سوءاجتماعی، بار خاطر.

کرونا و ارتباطات انسانی
این پرسش همچنان باقی است که: بین کرونا و ارتباطات انسانی چه نسبتی است؟ آلبر کامو در رمان «طاعون» عبارتی زیبا دارد که در نوع خود خیلی آموزنده است؛ آن‌هم در هنگامه‌ای که طاعون دست به کشتار جمعی زده است و هر روز کثیری از طاعون‌زدگان را راهی قبرستان می‌کند: «برای جمع کردن مردم به دور هم، نیاز به یک طاعون است!»

عبارت اگرچه ساده ‌است، اما عمقی در آن نهفته است. گویی حاوی این پیام است که در وضعیت عادی همه متشتت و متفرق‌اند؛ تکه‌تکه و پاره پاره‌اند. کمتر مردم مهربانانه گرد هم می‌آیند و صمیمیت می‌ورزند. هر کس ساز خود را می‌زند؛ هدف خود را دنبال می‌کند و نقشه و برنامه خود را می‌ریزد که احیانا به زیان دیگری تمام می‌شود. افراد به لحاظ ظاهری در کنار هم زندگی می‌کنند، اما کسی به کسی نیست. دست مددی دراز نمی‌شود. خبری از هم نمی‌گیرند و خبری نیز به هم نمی‌دهند. از درد و غصه یکدیگر خبر ندارند. هر کس در شبکه بسته خود دست و پا می‌زند و غافل از دیگری، در عوالم خود به سر می‌برد. هر کس خواست و اراده خود را دنبال می‌کند؛ آن‌هم خواست و اراده‌ای معطوف به قدرت:

کوهها با هم‌اند و تنهایند                            همچو ما با همان تنهایان!

 

حقیقت غیرقابل انکاری است که طاعون اگر بیاید، فقیر و غنی، ضعیف و قوی، بیمار و سالم، عالم و جاهل، متمدن و غیرمتمدن نمی‌شناسد، هر یک را به نوبت قربانی می‌کند؛ از این روی در هنگامه‌ها، مردم به علت داشتن دردی مشترک، روحی واحد می‌گیرند و یکپارچه می‌شوند. یدی واحد از خود نشان می‌دهند. همچون مهره‌های متفرق در یک رشته تسبیح گرد هم می‌آیند؛ همه اعضای یک پیکر می‌شوند و با تمام وجود یک هدف را دنبال می‌کنند. در چنین شرایطی همه دغدغه‌ها و همه افکار و نظرات حول یک محور می‌چرخد. نگاه‌ها به یک نقطه هدایت می‌شود. در نظر دیگران کسی بیگانه نمی‌آید؛ همه یگانه و خودی می‌آیند. «من»‌ها یکی می‌شود؛ من و منیت و منفعتی شخصی در کار نیست. سازی جداگانه کوک نمی‌شود. همه برای هم و با هم، کاروان عظیم اجتماع را پیش می‌برند.

در چنین موقعیتی، رابطه‌های انسانی از نوع دوستانه می‌شود. آنهم، آن نوع دوستی که به گفته ارسطو فضیلت‌آمیز است و بر پایه فضیلت‌ها شکل می‌گیرد. انسان بافضیلت با دیگران همان نسبت و رابطه‌ای را دارد که با خود دارد. در رابطه‌های انسانی از نوع فضیلت‌آمیز، دیگران در نقش اعضای یک پیکر، «خود» دوم ما محسوب می‌شوند. خودمحوری و خودخواهی معنا و مفهوم خود را از دست می‌دهد. روابط انسانی بر پایه دگرخواهی و نیک‌اندیشی استوار است. در چنین وضعی، درد و رنج دیگری، درد و رنج من است. چنان‌که شادی و مسرت دیگری نیز، شادی و مسرت من خواهد بود. بر همین قیاس، جوامع انسانی نیز از یکدیگر جدا نیستند. جوامع مختلف هم، در نقش اعضای یک پیکر جهانی محسوب مي‌شوند. اگر جامعه‌ای در گوشه‌ای از جهان دچار بلیه‌ای خانمانسوز شد، سایر جوامع در آن بلیه همداستان‌اند، همدردند؛ هم‌احساس و همنوایند، دست یاری می‌دهند. می‌خواهند آن بلا را از آن نقطه جغرافیا دور کنند تا با آرامش و امنیت جمعی خوش بیارامند.

کرونا مثل طاعون به بشر کنونی آموخت که ما همه در این جهان هستی اعضای یک پیکر و گوهریم؛ چه با کرونا، چه بدون کرونا. بدون کرونا هم باید همان کاری را کنیم که با کرونا می‌کنیم. شاید این ابیات شیخ اجلّ در هیچ زمانه‌ای مثل عصر حاضر این اندازه مهم و شایان توجه نبوده است:

     بنی‌آدم اعضای یکدیگرند                            که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار                        دگر عضوها را نماند قرار
     
تو کز محنت دیگران بی‌غمی                       نشاید که نامت نهند آدمی

عصر هنگامه‌ها
ویروس کرونا این درس بزرگ را به بشر داد که عصر ما عصر هنگامه‌هاست. عصر ما عصر خطرهای محتمل و خبرهای پرهراس. نشان داد هنگامه‌ها فوق‌العاده بی‌رحمند. وقتی می‌رسند، بذر پریشانی و نگرانی در سطح جامعه می‌پراکنند. به هیچ‌وجه دوست و دشمن نمی‌شناسند. لشکری را با تمام ساز و برگش در کمترین زمان ممکن از پای درمی‌آورند. شکستی در کارشان نیست. به سادگی زمینگیرمان می‌کنند و با اشاره‌ای پشتمان را به زمین می‌مالند. کمترین چیزی که طلب می‌کنند، جان انسان‌هاست و حدی نمی‌شناسند و بدجوری هم جان می‌گیرند؛ چندان که نتوانیم تشییع‌شان کنیم، گرد هم آییم و سوگواری کنیم. چندان که نتوانیم در واپسین دیدار، وداعشان کنیم و به خدا بسپاریم. هنگامه‌ها را چه باک! چنگالی دارند به بزرگی همه جهان. هر جا که باشند، خطر همان‌جاست. آهنگ و نظم زندگی را با اختلال مواجه می‌سازند. در هنگامه‌ها همه چیز در بلاتکلیفی و آشوب است. رفت و آمد، کسب و کار، دید و بازدید.

آری، عصر ما عصر هنگامه‌هاست؛ عصر خطرهای محتمل و خبرهای هولناک. البته که در هنگامه‌ها باید مهربانانه زیست و دوستانه به ابنای بشر نگریست؛ اما چرا در دیگر اوقات چنین مهربان نبود تا باز هنگامه‌ای سر رسد و چنین هشدارمان دهد! هنگامه‌ها می‌آیند و می‌روند، اما نهایتا این بشر است که به ‌گونه‌ای می‌ماند. تمام مسأله بر سر همین نوع «ماندن» است. چگونه ماندنی را باید در این هفت اقلیم برگزید که دیگر هنگامه‌ای را در ابعاد این‌چنینی تجربه نکرد؟ این نوع ماندنی که تا کنون تجربه کرده‌ایم، می‌تواند رضایت‌بخش باشد؟ آیا این نوع ماندن، تجربه‌ای جز بیمناکی، تلخی، ناامنی، بی‌اعتمادی، ترس و نفرت برای بشر داشته است؟ چیزی جز خشونت و کشتار، ظلم و بیدادگری برای بشر به ارمغان آورده است؟!

باید پرسید پژوهش‌های علمی معطوف به قدرت، مسابقات تسلیحاتی، سلاح‌های کشتار جمعی، تخریب رو به تزاید محیط زیست، قدرت‌نمایی‌ها و چنگ و دندان نشان دادن‌های قدرت‌های جهانی و جنگهای بیولوژیک، چه آینده‌ای را برای بشر امروز رقم خواهد زد؟ آیا این نوع ماندن را می‌توان همچنان ادامه داد و به آن دلخوش بود؟ این مسیر به نظر می‌رسد زین پس قابل ادامه نباشد. کرونا این اخطار را به ما می‌دهد که ماندنی دیگر را باید تجربه کرد و طرحی نو در نوع ماندن خود درانداخت تا در زیر این خیمه جهانی زیبا زیست و زیبا ماند و زیبا شد. هشدار ای آدمیان که خطر در کمین است!

 

 

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ سه‌شنبه ۱۳ خردادماه ۱۳۹۹

 

 

 

۳۶۷۷

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید