هنگام بکار بردن واژه فلسفه ذهن انسان
به شکل ناخودآگاه به دو موضوع معطوف می شود، یکی موضوعاتی که فلسفه و تفکر فلسفی به
آنها ارتباط می یابد و دوم فیلسوفان؛ فیلسوفانی که نام و عمق اندیشه آنها به شکل ناگسستنی
با فلسفه پیوند خورده. این جریان از سنّت فکری که با افلاطون به اوج می رسد و در طول
قرون طولانی، مسیری دراز را طی کرده و از سنت اگوستین، آکویناس و دکارت تا اسپینوزا
و کانت ادامه پیدا کرده است.
قرن بیستم نیز چنین ویژگی ای دارد و هنگام
پرداختن به فیلسوفانی که در قرن بیستم به این عرصه پرداخته اند، نامهای برجسته ای چون
ارنست کاسیرر، فریدریک فونهایک، کارل پوپر و آیزایا برلین را می توان نام برد. با
وجود چنین فیلسوفان و اندیشه هایی، این قرن را سرشار از پیچیدگی و شگفتی می یابیم.
آیزایا برلین، به معنای دقیق این واژه
«فیلسوف آزادی» بود و از زمانی که دست به نگارش اندیشهها و تفکراتش زد تا هنگام مرگ،
بدون یکسره و همواره یک فیلسوف مهم به شمار میآمد.
سِر آیزایا برلین، استاد نیو کالج و عضو
هیأت علمی کالج، و استاد تمام کالج ال سولز دانشگاه اکسفورد، دارنده لقب «سِر» از آکادمی
سلطنتی علوم بریتانیا و ملکه انگلستان و دارای نشان «O.M» یا «Order of Merit» که بالاترین نشان کشوری بریتانیا محسوب می
شود و رئیس کالج وولفسن بود. او به تمام معنا فیلسوفی انگلیسی به شمار می آمد درحالی
که در انگلستان زاده نشده بود!!
ایزایا برلین سال ۱۹۰۹ در شهر ریگا چشم
به جهان گشود. شهر ریگا که آنروز بخش کوچکی از امپراطوری پهناور روسیه تزاری در زمان
تزار نیکلای دوم (واپسین امپراطور کل ممالک روسیه) بود. خانواده برلین، دوسال قبل از
آتشفشان انقلاب روسیه، به شهر سن پترزبورگ نقل مکان کردند. دوسال بعد ، دو انقلاب به
فاصله اندکی، ابتدا سبب خلع نیکلای دوم شد و سپس انقلاب تمام عیاری روسیه تزاری را
به روسیه بلشویکی و دوران حکومت لنینی و استالینی دگرگون کرد.
این رویدادها، سرنوشت و شرایط زندگی در
خانواده برلین را یکسره ساخت و به گونهای تحت الشعاع قرار داد که در سال ۱۹۲۱ ناگزیر
از مهاجرت به انگلستان شدند. آزارها و مشکلات برآمده از این انقلاب و فرمانروایی بلشویکی
در دوران نوجوانی برلین، همواره بخشی از نگرانیهای برلین در مقام فیلسوف آزادی شد.
دغدغههایی که همیشه با او بود. این رویدادها
و نگرانی ها، هم مفهوم آزادی را برای او پر رنگ می سازد و هم اهمیتی که در سالیان بعد
برای تاریخ اندیشهها قائل است، پیامد آن در افق اندیشه های اوست. برلین از روزهای
خطیر و خاکستری پس از انقلاب تاثیر زیادی پذیرفته است.
در سالهای دهه ۱۹۳۰ آیزایا به شکل حرفه
ای و خاصی وارد جهان فلسفه میشود. جهانی که در سالهای دهه ۳۰ در سراسر اروپای غربی،
متاثر از چندین جریان و مکتب و ایدئولوژی است.
از آن میان دو جریان پر رنگتر جلوه می
کرد؛ یکی ایدئولوژی مارکسیستی، که مهمترین و وسیع ترین ایدئولوژی در حال پیش روی در
شرق اروپا و اندکی پس از آن در غرب اروپاست، و دیگری سنت فکری عمیق تر و به مراتب
جدی تری به نام رئالیسم، که آن روزها بنیان فکری مکتبی بود موسوم به «حلقه پوزیتیویسم
یا حلقه وین. در حقیقت ایدئولوژی مارکسیستی، خود بخشی از جریان عظیم تری بود که از
حیث معرفت شناسی اهمیت بیشتری دارد و آن مکتب ایده آلیسم بود. رگ و ریشه ایده آلیسم
به دوران دورتری می رسید که مارکسیسم فقط یک شاخه و گونهای از آن به حساب میآمد.
آیزایا برلین در انگلستانی زندگی می کرد
و دانش آموخته بود که فضای متفاوتی نسبت به دیگر کشورهای اروپا داشت. در سالهای دهه
۱۹۳۰ از قرن بیستم، ایتالیا سالها بود زیر چکمه فاشیسم قرار داشت و آلمان نیز در
۱۹۳۳ به آلمان نازی مبدل شد و در ۱۹۳۴ به رهبری مطلق رایش سوم گردن نهاد.
شرق اروپا روز به روز بیشتر زیر سایه اتحاد
جماهیر شوروی به رهبری استالین، فرو می رفت و جریان چپ حتی تا قلب پاریس هم پیشروی
کرده بود.
در چنین فضایی انگلستان تقریبا تنها استثنا
شمرده می شد، زیرا حاکمیت ایدئولوژیهای چپ و راستِ رادیکال، نتوانسته بود آن را در
کام خویش فرو برد! این شرایط، چه بسا نیک بختی برای او و برای تاریخ فلسفه بود که
آیزایا برلین در آن روزگار در محیط و جغرافیایی زندگی می کرد که آزادی فکر و بیان
در آن بیشتر از کشورهایی مانند زادگاهش شوروی، یا ایتالیا، آلمان و مجارستان و اتریش
بود.
پوزیتیویسم وین نیز در سادهترین شکلِ
بیان، فلسفه را عملا به مثابه خدمتگزاری برای علوم تجربی مفید می دانست و اعضای بلندپایه
آن همچون «رودولف کارناپ» روش های فلسفه نظری و به ویژه منطق را در خدمت فلسفه علم
مفید قلمداد می کردند و نه بیشتر؛ اغلب اعضای حلقه وین نیز زبانشناسی، فیزیک و ریاضیات
را رشته اصلی پژوهش قرار داده بودند.
در دیگر سو اما سنت ایده آلیسم فلسفی چنان
ارج و اعتباری برای فلسفه قائل بود که عملا آنچه را حقایق ازلی و مطلق می نامیم باور
داشت. دراین سنّت، اندیشمندانی حضور داشتند که به خطاناپذیری باور داشتند و از این
منظر، به آن انتقاد و خدشه وارد بود.
اما راهی را که برلین در دفاع از فلسفه
اختیار کرد، آمیزهای از مسلک تجربی، توأم با شکّاکیت و مکتب نوکانتی بود. او نیز مانند
ویکو و دیلتای و نوکانتیهایی همچون ریکرت و ویندلباند، بر تفاوت بنیادی علوم طبیعی
با علوم انسانی پای میفشرد و فلسفه را در رده علوم انسانی جای میداد؛ ولی حتی در
آنجا مقامی یگانه برای آن قائل بود و فلسفه را نوعی تحقیق درباره چیزی میدانست که
ممکن نبود موضوع معرفت تجربی قرار گیرد. (آزادی و خیانت به آزادی - آیزایا برلین -
ترجمه عزت الله فولادوند – ص۱۶)
این رویکردِ برلین، شاه کلیدِ تمام فعالیتهای
او در عرصه آثار ارزشمند او محسوب می شد. به مانند هر متفکر ژرف اندیشی، اندیشهها
و تفکرات او نیز مداوما اسباب تغییر و بازخوانی رویکردهایش شده است، امری که ویژگی
ذاتی هر تفکر اصیل و ارزشمندی است. اما بنیان همه اندیشههای او، فاصله گرفتن از هر
مکتب و جریانی بود که به نحوی با جزمیت فکری، و ضروری و قطعی بودن و همیشگی بودن باور
دارد. اندیشه های رئالیستی برلین چنین امری را برنمی تافت.
برلین پیچیدگیها و ظرائف موجود در هستی
و زندگی و تاریخ را همواره مورد پژوهش قرار می داد و می دید که «هر مکتب و جریان
فکری که روزگاری ابدی و مبرا از خطا دانسته شده، اندکی بعد چگونه رخت باخته است؟» پس
کاوش در بنیان و نظرگاه فکری و چرایی انتخاب ها و خاستگاههای اندیشه، چه وزن سنگینی
در حیات فکری و اجتماعی آدمی دارد؟!
او یک تفاوت بنیادی در میان آنچه علومِ
اثبات پذیر در عرصه دانشها خوانده می شد (مانند شیمی)، با آنچه فلسفه می خوانیم،
قائل است. این که اگر در علوم تجربی، صدق یا کذب این گزاره که بگوییم: سدیم می تواند
رنگ شعله را زرد کند، با یک آزمایش مشخص می شود. پس در عرصه علوم تجربی اگر پاسخ دانسته
نباشد که بسیاری از اوقات دانسته نیست، روش رسیدن به آن را می توان دانست، یا حداقل
بر روی آن اتفاق نظر داشت. به همین اعتبار آنها را علوم تجربی می نامیم. اما در عرصه
فلسفه، با گونه ای از مسائل، پرسشها و دغدغههای انسان سروکار داریم که «نه پاسخشان
دانسته است و نه راه و وسیله رسیدن به پاسخ، و نه معیارهای داوری برای سنجشِ اینکه
فلان پاسخِ پیشنهادی معقول و پذیرفتنی هست یا نیست؟»
در این رویکرد، برلین به کاوشِ بی وقفه
اندیشه در خصوص پلورالیسم و نقد هر گزینه دیگری است که در آنها ادعا می شود پاسخهای
نهایی راهحل های همیشگی عرضه شده است.
برلین در آغاز از مکتب فلسفه تحلیل زبان
- و به ویژه اندیشه رهبر فلسفه زبانی دانشگاه اکسفورد جی.ال.استین - ستایش کرده و از
آن تأثیر پذیرفته است. آثاری که بعدها نوشت و به گستره سیاست، تاریخِ اندیشهها و شناخت
متفکران نهضت روشنگری پرداخت، به هیچ وجه با رویکرد اندیشمندانی همچون استین، انطباق
نداشت؛ هر چند که در تضاد با آن نیز نیست.
اما رویکرد آغازینِ برلین، بی شک متأثر
است از فضای آکادمیک اکسفورد، و از این مسیر برلین بعدها به حیطه مورد علاقه خویش ورود
کرد.
کتاب «کارل مارکس» او، که در سال ۱۹۳۹ چاپ شد، به تعبیر مایکل لسناف، علامتی از تغییر جهت او به سمت حوزهای بود که بعدها
در آن نام آور شد، و آن حوزه «تاریخ اندیشهها» بود: «تاریخ اندیشهها و چندگانگی
ارزشها...»، آیزایا برلین، دلایلی را برای اهمیت و جذابیتِ تاریخ اندیشهها قائل بود
که کماکان برای هر پژوهشگری، هم صادق است و هم جذاب.
تاریخ اندیشهها، آن هم با تاکیدی خاص
بر «بار سیاسی و اجتماعی اندیشهها» به شکلی عمیق در پیوند با دو مفهوم اساسی دیگر
است: «تاریخ» و «سیاست» و هر دو نیزبا خوانشی معرفت شناسانه.
به تعبیر خود برلین؛ «این عرصه، همانا
میل و آرزوی کار کردن در حوزهای بود که میتوانست انتظار داشته باشد در آن حوزه در
پایان کار دانشی بیش از آن داشته باشد که در آغاز کار داشت!»
پژوهش هایی در خصوص هرتسن، باکونین، ویکو،
مونتسکیو، هردر، هگل، هامان، جان استوارت میل و... را که در زمره برترین آثار برلین
شناخته شده اند می توان از برترین آثار فکری این دوران دانست.
اما شاخص و میزان مجموعه سترگ پژوهش های
وی در گستره «تاریخ اندیشهها» درک و فهم تاریخی و نوشته های برلین در باره نقش اندیشهها
در زمان ما بود. این کاوش عظیم، اولا از دقتی زیاد برخوردار بود و سپس از ساختاری نقادانه
تا بتواند نقشی بسزا در درک و دریافت ما از تاریخ و سیاست و معرفت انسانی ایفا کند.
برلین در این مسیر، با اشکال مختلف و عمیقی
از ایدهآلهای انسانی مواجه می شود که در دورانهای مختلف و در مسیر تاریخ در حال
تغییراند. اما نه تغییر به معنایی که متفکران ایده آلیست آن را مسیر تکامل نامیده
و یا مارکسیسم که آن را حرکت بهسمت مقصدی خاص برمی شمرد، بلکه تاریخی که اندیشههای
انسان و در پی آن اجتماعات انسانی، در آنها با «چندگانگی ارزشها» یا همان «پلورالیسم
فکری» حضوری مستمر دارد و هیچ گاه نمیتوان این تکثّرِ ارزشها و تکثّرِ ایدهآل های
انسانی را به یک سیستم بی نقص، کارآمد و در عین حال مدافع آزادی اندیشه و اندیشه آزادی
فرو کاست.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه ۷ خردادماه ۱۳۹۹