«آرتور شوپنهاور»، یکی
از بدبین ترین فلاسفه در طول تاریخ فلسفه است. وی با این که در شاهکار خود «جهان
همچون اراده و تصور» و در جای جای مقالات و رسالات خود مدام تصریح می کند که
متفکران شرقی به مراتب از فیلسوفان غربی فرزانه تر بوده اند، اما هیچگاه تفکر
فلاسفه شرق را عمیقا درک نکرد.
وی بر این باور
بود که چون جهان همه اراده است، باید همه درد و رنج باشد. او دوام زندگی را به پولی
تشبیه می کند که به گدایی می دهند تا بتواند با آن امروز خود را زنده نگه دارد و
بدبختی خود را تا فردا ادامه دهند.
او می گوید که
زندگی بشری چنان آکنده از مصائب و اندوه است که اگر کسی به گورستان رود و با مشت
بر قبور مردگان بکوبد و از آنان بپرسد که آیا می خواهند دوباره به جهان باز گردند؟
تنها یک پاسخ خواهد شنید: نه، هرگز!
شوپنهاور مانند
اکثر قریب به اتفاق فلاسفه شرق و غرب معتقد بود که هرکه را دانش و هوش بیشتر، غم و
اندوه افزونتر است. به قول شهید بلخی:
اگر غم را چو آتش دود بودی جهان تاریک گشتی جاودانه
در این گیتی
سراسر گر بگردی خردمندی
نیابی شادمانه
او راه رهایی از این رنج و اندوه را
تنها در مرگ می بیند و زندگی و تداوم نسل را تحقیر می کند. آری این صحیح که هرچه
علم بیشتر گردد، رنج و اندوه نیز بیشتر می شود. اما این هیچگاه تعریضی به دانش نیست.
انسان همواره در جستجوی دانش است، ولو این امر به بهای رنج و اندوه بیشتر باشد. ولتر
به حق، تیره بختی برهمن عاقل را بر خوشبختی دهقان نادان ترجیح می دهد. ما می خواهیم
زندگی را ژرف تر و تیزتر دریابیم، اگر چه به بهای درد و رنج باشد.
«ویکتور
فرانکل»، یکی از بزرگترین روان شناسان معاصر، در کتاب خود «انسان در جستجوی معنی» یادآور
می شود که اگر برای رنجها و آلام خویش معنایی بیابیم و ارزش آنها معلوم شود، آنگاه
تحمل سنگینی بار آنها آسان می گردد و این رنجها دیگر آزار دهنده نخواهند بود.
خیام به خوبی
به این امر واقف بود. هشداری که خیام به بشر می دهد، کاملا منطقی و تجربی است. در
غالب رباعیات وی، «زمان» بیشترین نمود را دارد که برای تمام قرون و اعصار بشریت
عمومی است:
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند
در آیینه صبح کز عمر شبی
گذشت و تو بی خبری!
یا:
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم
و نبد هیچ خلل زین پس چو
نباشیم همان خواهد بود
حزن و اندوهی که در رباعیات خیام از این
بابت دیده می شود، به خوبی عمق توجه او به این مسئله را نشان می دهد. اما او
برخلاف فلاسفه دیگر که تمایل به مرگ را مسکّن این دردها تجویز می کنند، «مستی» و
«عدم هوشیاری»، یعنی نیندیشیدن به این معمای بزرگ را توصیه می کند که تحقیقاً نه
منظور وی دعوت به تجاهل و مستی است، بلکه همانند مولانا شوریدهای است که راهی برای
خاموش نمودن شرارههای درونی خود می یابد. ارسطو حق داشت که می گفت: «مرد خردمند در
جستجوی لذت نیست، بلکه در بند رهایی از غم است»:
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد واندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی
که ازو یک جرعه خوری،
هزار علت ببرد!
یا:
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم
که ساقی گوید یک جام دگر
بگیر و من نتوانم
یا:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این
دیر فنا درگذریم با
هفت هزار سالگان سر بسریم!
اندیشه مرگ، چقدر از خود مرگ دهشتناک
تر است. برای بودا، مرگ رسیدن به نیروانا و آرامش است، برای متصوفه زندگی تا رسیدن
بدان، آزمونی است سخت توأم با ریاضت، اما برای خیام شکوهمند و اسرار آمیز و قابل
احترام می باشد.
«آرتور شوپنهاور» که همواره می گفت:
«زندگی شرّ است و خفتگان در خاک از همه خوشبخت ترند»، به هنگام شیوع وبا در برلین،
از آنجا گریخت تا نامش در فهرست مردگان ثبت نگردد.
فرق اساسی تفکر
خیام با تفکر غالب شرقی که زندگی را بی ارزش می دانست، در این است که خیام زندگی
را قابل پرسش و پرستش می داند و آن را غنیمت می داند. او از مرگ هیولایی نمی سازد،
گریختن از این سرنوشت محتوم را ابلهانه قلمداد می کند، اما از عدم حیات مجدد،
محزون است:
ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صد
هزار سال از دل خاک چون سبزه
امید بردمیدن بودی
یا:
آورد به اضطرارم اول به وجود جز حیرتم از حیات چیزی
نفزود
رفتیم به اکراه
و ندانیم چه بود زین
آمدن و بودن و رفتن مقصود!
تشکیک خیام به رستاخیز، نه الحاد است
و نه پوچ انگاری، بلکه تشکیک یک فیلسوف ریاضیدان و منجم است که اسرار جهان را می
خواهد از نگاه منطق ریاضی و فیزیک بجوید؛ یعنی آنچه که علم امروزی درصدد کشف آن
است.
اگر تاکنون علم
پیشرفته امروزی پاسخی برای آن نمی تواند بیاید، به دلیل کثرت مجهولات در برابر قلت
معلومات بشر است و لاجرم علم و فلسفه نوین، پاسخی بیشتر از خیام ندارد: لا ادری!
کس را پس پرده قضا راه نشد وز سر قدر هیچ کس آگاه نشد
هر کس به دلیل
عقل، راهی رفتند معلوم نگشت و
قصه کوتاه نشد!
دشمن به غلط
گفت که من فلسفی ام ایزد داند که
آنچه او گفت نی ام
لیکن چو در این
غم آشیان افتادم آخر کم از
آنم که بدانم که کی ام!
اجرام که
ساکنان این ایوان اند اسباب
تحیر خردمندان اند
هان تا سر رشته
خرد گم نکنی کانان که
مدبرند، سرگردان اند
برخلاف اعتقاد برخی منتقدان، خیام پوچ
گرا نیست، رستاخیز را انکار نمی کند، بلکه در آن شک می کند و این تردید او ناشی از
الحاد نیست، بلکه فیلسوفی است که فراتر از زمان خود می اندیشید که ردپای افکار او
را شکل گیری مبنای علم جدید در فلسفه تشکیکی فیلسوف بزرگ فرانسوی، رنه دکارت می
توان مشاهده کرد «که هر چه بر من ثابتشود می پذیرم و به آنچه نمی دانم، مشکوکم»:
من هیچ ندانم که مرا آن که سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و
بربطی بر لب کشت این هرسه مرا
نقد و ترا نسیه بهشت!
یا:
ای دل، تو به اسرار معما نرسی در نکته زیرکان دانا نرسی
اینجا به می
لعل بهشتی می ساز کانجا که
بهشت است، رسی یا نرسی!
شکوه و عظمت
واقعی خیام در اروپا و اساساً در غرب، تنها پس از ترجمه شیوای «فیتز جرالد» معلوم
گشت. ترجمه رباعیات خیام اثر فیتز جرالد، زیباترین و شهره ترین ترجمه ای است که پس
از کتاب مقدس در زبان انگلیسی صورت گرفته است.
از نظر بسیاری
از منتقدین، ترجمه فیتز جرالد با انجیل پهلو می زند. اما خود فیتز جرالد نیز
صادقانه اعتراف می کند که همه شهرت خود را مرهون خیام می داند، نه هنر والای ترجمه
خود. در عظمت تفکر خیام و افسون ترجمه فیتز جرالد، همین بس که «پل ساموئل سون»،
اقتصاددان معروف آمریکایی و برنده جایزه نوبل، رباعیات خیام را به عنوان شاهد
گفتار خویش می آورد. و «آگاتا کریستی»، رمان نویس معروف، رباعی ذیل از خیام را در
آغاز یکی از رمانهایش می آورد:
بر لوح، نشان بودنیها بوده است پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است
در روز ازل، هر
آنچه بایست بداد غم خوردن
و کوشیدن ما بیهوده است
«جان اف کندی»،رئیس جمهور مقتول امریکا،
در یکی از نطقهایش این بیت خیام را برای سخنانش شاهد می آورد:
تن را به قضا سپار و با درد بساز کاین رفته قلم ز بهر تو ناید
باز
«هینچ کلیف» می گوید: «کسی که یکی از
بخشهای اصلی تورات را که منسوب به سلیمان نبی است، محزون ترین و اندوهناکترین کتب
جهان خوانده، افسوس که وی ترانههای خیام را هیچگاه نخوانده است تا بداند این ترانهها
به مراتب از غزلهای سلیمان حزن آلودتر است.»
«برتراند راسل»، فیلسوف و ریاضیدان
بزرگ معاصر می گوید که ما در جهان، ریاضیدانی که شاعر باشد ندیده ایم، اما این از
برکات مشرق زمین است که ریاضیدانی که به کمین ستارگان می نشیند، زیباترین و لطیف
ترین ترانهها را نیز می سراید.
مورخ تاریخ علم
در قرن بیست میلادی،«جرج سارتون» که سالیان دراز نامش در ردیف بهترین اساتیدهاروارد
بود، رساله جبر خیام را از شاهکارهای علمی قرون وسطی در دنیای اسلام به قلم آورده
است. بدون تردید، هنر واقعی خیام، قرار دادن والاترین افکار فاخر فلسفی در قالب
زبانی ساده و ادبی است که هیچگاه کهنگی نخواهد داشت.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ پنجشنبه یکم خردادماه ۱۳۹۹