مقالات

فلسفه در دیوان حافظ

رضا یعقوبی  ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
فلسفه در دیوان حافظ
رضا یعقوبی

 

 

ورود فلسفه به جهان اسلام، واکنش‌های متفاوتی در پی داشت. عده‌ای چون کندی و فارابی و بوعلی آن را پذیرفتند و پروردند و حتی مفاهیم جدیدی به آن افزودند و عده‌ای با آن به مخالفت برخواستند. مخالفت با فلسفه فقط از جانب یک گروه خاص نبود بلکه هر طایفه‌ای بنا بر معتقدات خود و از موضع خود آن را می‌کوفت. هر چند خلفای عباسی خود اسباب ورود آن به جهان اسلام را فراهم کرده بودند.


با شروع قرن سوم، مأمون نواده‌ی منصور به شیوه‌ای منظم و مشخص به تحصیل اهم آثار یونانی در علم و فلسفه و ترجمه‌ی آن‌ها به عربی همت گماشت. فقیهان از موضع شرع، صوفیان از موضع عرفان، متکلمان از موضع مباحث کلامی به فلسفه و آثار فیلسوفان مسلمان و غیر مسلمان می‌تاختند. تغییرات سیاسی هم به این مخالفت‌ها دامن می‌زد. هر وقت متشرعان و ظاهرگرایان مورد نوازش خلیفه قرار می‌گرفتند، کار بر اهل عقل و فلسفه تنگ می‌آمد. مسعودی گوید: متوکل با عقیدت مامون و معتصم و واثق مخالفت کرد و جدل و مناظره در آراء را ممنوع ساخت و هر که را که بدین کار دست زد، مجازات نمود و امر به تقلید داد. همچنین گرایش اهل حدیث از مالک بن انس به این سو هر گونه تلاش در تعلیل اعتقادات را مترادف با کفر شمرده بود.


می‌توان گفت دلیل چنین گرایش‌هایی این بود که «بسیاری از متشرعان بر آن‌ها چنان نظر می‌کردند که گویی بیگانگانی هستند که در برابر متاع انبیا و شرایع، متاع دیگری عرضه می‌دارند و مردم را به خود دعوت می‌کنند... یا چنان می‌پنداشتند که فلسفه نهایتا سر به الحاد می‌کشد و فیلسوفان نهایتا با تکیه افراطی بر عقل به نتایجی می‌رسند که آن نتایج مقبول ادیان و شرایع نیست. مخالفت عده‌ای هم به این خاطر بود که وحی الهی را به تنهایی برای پاسخ به تمام پرسش‌ها کافی می‌دانستند.


نظر سجستانی و احتمال غریب به یقین ابوحیان توحیدی درباره کوشش‌های اخوان‌الصفا در تلفیق فلسفه‌ یونانی و عقاید اسلامی این است که این کوشش‌ها محکوم به شکست‌اند. او می‌گوید حریفانی چالاک‌تر از اخوان‌الصفا به این جمع و تلفیق دست یافته‌اند و چندان توفیقی نیافته‌اند. عقاید دینی ناظر به وحی الهی است و از هنرنمایی‌های فیلسوفان، منطقیان و منجمان، بی‌نیاز است. در اثر این مخالفت‌ها رفته رفته نه تنها فروختن و تدریس کتب عقلی ممنوع شد بلکه تکفیر و ارتداد فیلسوفان به امری رایج بدل شد. امام محمد غزالی در المنقذ من ضلال می‌گوید: «تکفیر آنان و کسانی که از میان فیلسوفان اسلامی چون ابن سینا، فارابی و غیر آن از آنان پیروی کرده‌اند، واجب است. در نتیجه‌ی این مخالفت‌ها» در مدارسی که از قرن پنجم به بعد در خراسان و سپس در عراق و سایر نواحی ممالک اسلامی ایجاد شد، تعلیم و تعلم علوم عقلی ممنوع بود و جز ادبیات و علوم دینی چیزی تدریس و تحصیل نمی‌شد». ‌ابن حزم در رساله‌ای تحت عنوان الابطال به استفاده از قیاس، رای، استحسان، تقلید و تعلیل سخت می‌تازد و صرفا اتکا بر دلالت ظاهری را به عنوان تنها روشی که در نص صریح قرآن، سنت یا اجماع ریشه دارد، معتبر می‌داند. ابن اثیر در حوادث سال 279 می‌نویسد که در این سال ورّاقان(صحافان-کتاب‌فروشان) از فروش کتب کلام و جدل و فلسفه ممنوع شدند. سوزاندن کتاب‌های فلسفه و آزار صاحبان آن‌ها هم در قرن پنجم و ششم امری معتاد بود.


معروف‌ترین مخالف فلسفه نه فقط در میان متصوفه بلکه در جهان اسلام، امام محمد غزالی است که با نوشتن تهافت‌الفلاسفه اگر مانند برخی محققان نگوییم که باعث زوال فلسفه اسلامی شد، لااقل پیشرفت فلسفه در اسلام را تا زمانی مدید دچار کندی کرد. او انگیزهء خود از نوشتن تهافت را این‌گونه بیان می‌کند: چون این رگ کودنی را در این گمراهان در جنبش دیدم، به تحریر این کتاب تصمیم کردم که هم بر فیلسوفان پیشین رد باشد و هم تناقض سخنان و تضاد آراءِ آن‌ها را در مورد آنچه در الهیات گفته‌‌اند،‌آشکار سازد و نیز از غائله و خلل‌های مذهب آنان - که به راستی - مضحکه خردمندان و مایه‌ عبرت هوشمندان است، پرده برگیرد... تا تقلید این ملحدان معلوم شود که چگونه گروه قلیلی از آنان در گذشته و حال، از ایمان آوردن مردم به خدا و روز واپسین مانع شده‌اند.


شهاب‌الدین عمر سهروردی هم، هم‌صدا با غزالی در کتاب رشف‌النصایح الایمانیه و کشف الفضائح الیونانیه به نقد و طرد و تکفیر فیلسوفان البته از موضع عرفان پرداخت. او می‌نویسد: از مسلمانی که با فلسفی راه مصاحبت مفتوح دارد، اجتناب واجب باشد. آنگاه به نقد آراء و عقاید ایشان می‌پردازد: فلسفی که از ادراک این لطیفه محروم ماند که خالقی که وحدت و کثرت را به اشارت صنع بی‌چون احداث فرموده، واحد و کثیر از بدایع ابداع او بود... آنچه فکرت فلاسفه بدان منتهی شده و آن را به زعم خویش علت‌العلل نام نهاده‌اند، حقیقت روح است که آن اول جوهری باشد که در صدف ایجاد درآمده و نخستین کلی است که در ریاض صنع شکفیده. در نهایت به عقیده‌ی او: آنچه نهایت اقدام عقلاست،‌بدایت سیر انبیا است.


البته در مسیحیت هم فلسفه در ابتدای کار با همین مشکلات مواجه بود با این تفاوت که شکستی که در عالم اسلام نصیب فیلسوفان شد در عالم مسیحیت نصیب مخالفان فلسفه شد. فی‌المثل توماس آکمپیس عارف مسیحی که در قرن 14 و 15 تقریبا در قرن هشتم هجری می‌زیست در کتابی به نام تشبه به مسیح می‌گوید: بزرگ‌ترین سفاهت آن است که از امور سودمند و ضروری غافل بمانیم و از سر عمد به چیزهایی غریب و زیان‌آور رو کنیم... آخر ما را با اموری همچون اجناس و انواع چه‌کار است؟


به تعبیر عبدالحسین زرین‌کوب: عطار همانند غزالی در رفع شبههء مدعیان حکمت، خاطر نشان می‌کند که از خواندن حکمت نیز که از کتاب شفای حکیم است، نجات حاصل نمی‌شود و بدین‌گونه او نیز مثل غزالی نه فقه و نه کلام را مایه‌ی نجات می‌یابد نه حکمت و نه فلسفه را-که از یونانیان نقل است.


همچنین مولانا هم در دیوان شمس و هم در مثنوی بارها فیلسوفان را دور از مقصود می‌داند. در دیوان شمس می‌گوید:

      فلسفی زین بخورد فلسفه‌اش غرق شود                 که گمان داشت که ما زان علل فاسده‌ایم
گرچه نامش فلسفی خود علت اولی نهد                  علت آن فلسفی را از کرم درمان کند


در مثنوی هم بارها این‌چنین به فیلسوفان طعنه می‌زند که ما به عنوان نمونه به ذکر یک مورد اکتفا می‌کنیم. در دفتر ششم مثنوی با آوردن حکایتی، شخص فلسفی را به کسی تشبیه می‌کند که گنجی زیر پا دارد ولی برای پیدا کردن گنج تیرهای بلندپروازی به اطراف می‌اندازد تا شاید تصادفا جای زمین خوردن یکی از آن‌ها، ‌جای دفن گنج باشد:

           فلسفی خود را از اندیشه بکشت                گوبد و کاو را سوی گنج است پشت
گوبد و چندان کافزون می‌دود                       از مراد دل جداتر می‌شود


ابوالفرج ابن جوزی در تلبیس ابلیس می‌گوید: تسلط ابلیس بر فیلسوفان از این راه است که ایشان با عقل و فکر خود تکروی می‌کنند و بی‌اعتنا به آنچه انبیا آورده‌اند، طبق پندارهای خویش سخن‌ها می‌گویند. شواهد نشان می‌دهد که حافظ نیز فلسفه و حکمت آموخته و از این دانش بی‌نصیب نبوده است. زمانی که حافظ در شیراز به تحصیل مشغول بوده است «در حلقه‌ء استادان شهر هم کتب حکمت رایج بود هم کتب کلام. غیر از کشاف زمخشری که از سال‌ها پیش رواج داشت هم کتاب‌های امام فخر رازی تدریس می‌شد هم آثار بیضاوی و قاضی عضد.


علمای شهر بر آثاری چون طوالع و مصباح بیضاوی، مواقف قاضی عضد و مفتاح سکاکی شرح‌ها داشتند. این قاضی عضد همان عضدالدین ایجی است که حافظ او را یکی از آن پنج شخصِ عجب می‌داند که ملک فارس به همت ایشان آباد بوده است و بنای کار «مواقف» را به نام شاه نهاده است:

دگر شهنشه دانش عضد که در تصنیف                      بنای کار مواقف به نام شاه نهاد


طبق گزارش هانری کربن کتاب المواقف شامل شش موقف است: ۱- نظریهء شناخت ۲-اصول کلی بحث وجود ۳- نظریهء عوارض یعنی مقولات متمایز از جوهر ۴- جواهر،نظریهء اجرام بسیط و مرکب ۵- نظریهءنفس ۶- نبوت و معاد.


«قاضی عضد در مواقف کلام را با همان شیوه‌ امام فخر به رنگ مباحث اهل فلسفه درآورده بود. بی‌آنکه حافظ از این مباحث و از آنچه در حلقه‌ء «اهل نظر» می‌رفت خویشتن را خرسند بیابد، مطالعه‌ی مواقف نیز ظاهرا مثل مطالعهء طوالع برای وی مایهء اشتغال خاطر بود و وی را به قلمرو کلام می‌کشانید».


واژه فلسفه در دیوان حافظ نیامده است اما واژه حکمت هفت بار در دیوان حافظ آمده است. یکی آنجا که می‌گوید نمی‌توان از طریق حکمت (فلسفه یا کلام) به راز هستی پی برد:

حدیث از مطرب و می گو و راز از دهر کمتر جو             که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را


در واقع این لاادری‌گری فلسفی و عقلی(که غیر از لاادری‌گری دینی است) در دیوان حافظ موج می‌زند. آنجا که می‌گوید:

چیست این سقف بلند سادهء بسیار نقش               زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست


و بسیاری موارد دیگر که ذکر آن‌ها به درازا می‌کشد:

مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست                 حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد


بیت دیگری که واژه حکمت در آن آمده است این است:

جز فلاطون خم نشین شراب                       سرّ حکمت به ما که گوید باز

 

و بیتی که در آن خود را خزانه‌دار گنج حکمت می‌داند و البته حکمت در این معنا بر فلسفه دلالت نمی‌کند بلکه بیشتر به فرزانگی اشاره دارد:

حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است           از غم روزگار دون طبع سخن‌گزار کو

 

سایر ابیات:

عیب می جمله چو گفتی،هنرش نیز بگو                  نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند


یا:

حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی                   بو که از لوح دلت، نقش جهالت برود

و:

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی                               در فکرت تو پنهان،صد حکمت الهی


از اصطلاحات فلسفی هم فقط به سه مورد بر می‌خوریم که هر کدام فقط یک‌بار در دیوان آمده‌اند:
جوهر فرد، دور، و‌تسلسل:

بیش از اینم نبود شائبه در جوهر فرد                        که دهان تو در این نکته خوش استدلالی است


جوهر فرد همان جزءِ لایتجزی است. یعنی اگر جسمی را تا آنجا که می‌توانیم تقسیم و تجزیه کنیم به چیزی برسیم که دیگر بیش از آن قابل تقسیم نباشد. امکان و امتناع چنین جزئی از ماده در حکمت، محل بحث بوده است و حافظ در این بیت یا از آن صرفا برای تشبیه به دهان معشوق (از فرط کوچکی) استفاده کرده است یا خواسته است که بگوید به جوهر فرد باور دارد اما هیچ نشانی از استدلال و اثبات یا بحث فلسفی در آن نیست. بیت دیگر که اصطلاحات دور و تسلسل در آن آمده است، این است:

ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند                       ‌دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش


دور و تسلسل هر دو در فلسفه اموری ممتنع‌اند. دور یعنی اینکه اگر الف علت ب است، ب هم علت الف باشد. که چنین چیزی محال است و امتناع عقلی دارد چون ب پیش از به وجود آمدن چگونه می‌تواند علتِ علت خود یعنی الف باشد؟ تسلسل هم به معنای تداوم سلسلهء علت‌ها تا بی‌نهایت است که فلاسفه این را هم محال می‌دانند و معتقدند که سلسله علت‌ها در نهایت باید به یک علت ختم شود که آن را علت‌العلل می‌نامند. با تمام این تفاصیل حافظ در بیت مذکور باز هم هیچ مسئله فلسفی را طرح یا حل نکرده است بلکه آن را دست‌مایه طنز حافظانه خود نموده و می‌گوید وقتی دور عاشقان رسید،‌ تسلسل پیمانه‌ها بر کام و دهان ایشان لازم است.


بدین ترتیب پی می‌بریم که حافظ متفکری زیبایی‌اندیش است نه اندیشمندی فلسفی. به این معنا که ذهن و دل و روان او بیشتر دلمشغول زیبایی‌ و لطافت و طروات زندگی و عشق و انسانیت و مهر و ادب است و از منظر زیباشناسی به امور عالم و جهان هستی می‌نگرد و از آنجا که درگاه حریم عشق از نظر او بسیار بالاتر از عقل است، هر چند ‌عاقلان را نقطهء پرگار وجود می‌داند اما به واسطه‌ء عشق می‌داند که در این دایره سرگردانند. پس چون وجود ما معمایی است که تحقیقش فسون و فسانه است:

وجود ما معمایی است حافظ                                   که تحقیقش فسون است و فسانه


از اینجا به این نتیجه می‌رسد که ما محرم چنین رازهایی نیستیم و بهتر است که از می لعل و شیرین‌دهنان حکایت کنیم یعنی عالم را از منظر زیباشناختی آن ببینیم:

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم          از می لعل حکایت کن و شیرین‌دهنان


 

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۹

 

 


۲۶۰۳

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید