برجستگی
و ناموری شاخص فردوسی در زمینه حماسهسرایی، موجب شده است تا سایر امتیازها و
ویژگیهای مهم و شایان تحسین این سراینده سترگ، و از جمله پایبندی آشکار وی به
اصول و ارزشهای اخلاقی، تا حد چشمگیری نادیده بماند. در این نوشتار که به مناسبت ۲۵ اردیبهشت، سالروز حکیم توس عرضه میشود، بر آنیم تا در هر چه فشردهتر، به
بررسی یکی از ویژگیهای نمایان او یعنی انساندوستی بپردازیم که کممانند است.
درآمد: سراسر
شاهنامه آکنده از اندیشهها و ارزشهای انسانگرایانه نیکاندیشی، نیکخواهی،
نیکوکاری، مهرورزی، جوانمردی، دادجویی، ستمستیزی و امثال آن است و این نکتهای
است که به تقریب، قاطبه شاهنامهپژوهان درباره آن، اتفاق نظر دارند. انساندوستی
دارای جنبهها و جلوههای پرشمار و گوناگون است. از این رو جای آن دارد که تحت
عنوانهایی جداگانه، به مطالعه آنها پرداخته شود.
۱ـ نیکخواهی و نیکوکاری
ستودهتر
آن کس بوَد در جهان که
نیکش بود آشکار و نهان[۱] (پادشاهی کسری نوشینروان، ص۱۴۹۴)
ستایش
نیکی و نیکوکاری و سرزنش بدی و بدکرداری، از پیامهای اصلی و کلیدی فردوسی در
شاهنامه است که بازتاب آن، در جای جای این اثر اخلاقی جاویدان مشاهده میشود. در
اینجا نخست به ارزیابی منزلت والای نیکی و آثار وضعی آن از دیدگاه فردوسی پرداخته
و سپس، جلوههای گوناگون آن، در بخشهای مختلف شاهنامه، ارائه و تحلیل خواهد شد.
نیککرداری و بدکاری و آثار وضعی آنها: فردوسی نیکوکاری را
از لوازم اصلی آدمیت و در مقابل، بدکاری را از نشانههای دیوخویی تلقی میکند.
تو
مر دیو را مردم بدشناس کسی
کو ز یزدان ندارد سپاس (داستان اکوان دیو، ص۶۰۰)
فردوسی
همچنین نیکوکاری را از نشانههای مآلاندیشی و پیروی از راه و رسم خردمندان میداند.
دراز
است دست فلک بر بدی همه
نیکویی کن اگر بخردی (بروخیم، ص۲۷۸)
از
دیدگاه فردوسی، نیکی و بدی، آثار وضعی خود را در پی دارد: نیکوکار، دیر یا زود ثمره
نیککرداری خود را میبیند و بدکار هم به سزای کارهای ناشایست خود میرسد.
چو
نیکی کنی، نیکی آید برت بدی
را بدی باشد اندر خورت (بروخیم، داستان نوذر، ص۲۷۸)
فردوسی
نیکوکاری را توفیقی الهی میداند که بابت آن شکرگزاری بایسته است.
به
نیکی گرای و غنیمت شناس همه
ز آفریننده دار این سپاس (پادشاهی کسری نوشینروان، ص۱۴۹۴)
و
برای بدکاری جز بدفرجامی و بدنامی پیامدی نمیشناسد.
مکن
بد که بینی به فرجام، بد ز
بد گردد اندر جهان نام بد (بروخیم، ص۱۳۹۷(
و گر بد کنی جز بدی ندروی شبی
در جهان شادمان نغنوی[۲] (پادشاهی داراب، ص۱۰۸۶)
زمینههای
نیکی: نیکی از مقولاتی است که در عرصهها و حوزههای گوناگون (اعم از پندار،
گفتار، کردار و ...) قابل بررسی است.
پندار نیک: فردوسی به پیروی از ارزشهای اخلاقی مورد
احترام در ایران باستان، نخستین مرحله نیکی را پاکنیتی و نیکاندیشی میداند.
جوانمردی
و راستی پیشه کن همه
نیکوی اندر اندیشه کن (بروخیم، ص۲۹۳۶)
ز بد تا توانی، سگالش مکن از
این مردِ داننده بشنو سخن (بروخیم، ص۲۹۰۸)
به
دل نیز اندیشه بد مدار بداندیش
را بد بوَد روزگار (پادشاهی اورمزد، ص۱۲۳۱)
هر
آن کس که اندیشه بد کند به
فرجام، بد با تن خود کند (بروخیم، ص۲۳۱۱)
یکی از مظاهرِ بارز نیک پنداری، خوشبینی و پرهیز از
بدگمانی است:
بباید
کشیدن گمان از بدی رهِ
ایزدی باید و بخردی (داستان خاقان چین، ص۵۵۶)
گفتار
نیک: مرحله بعدی نیکی، نیکگفتاری است که در این زمینه هم، شاهد مثالهای زیادی
وجود دارد و در بیشتر آنها، فردوسی بر ضرورتِ همراهی پندار با گفتار و نیز هماهنگی
گفتار با کردار تأکید کرده است.
زبان
را چو با دل بوَد راستی ببندد
ز هر سو در کاستی (پادشاهی کسری نوشینروان، ص۱۴۸۶)
به گفتارِ خوب ار هنر خواستی به کردار پیدا کنی راستی (همانجا، ص۱۴۸۵)
کردار
نیک: سومین و آخرین مرحله نیکی، نیکرفتاری است. ارزش پندار و گفتار نیک هنگامی
بیشتر و بهتر آشکار میشود که به مرحله عمل ـ کردار نیک ـ برسد.
نمرد
آن که او نیککردار مُرد بیاسود،
جان را به یزدان سپرد
بپرسید و گفتا که: بدبخت کیست که هموارش از درد باید گریست؟ (پادشاهی کسری نوشینروان
ص۱۵۸۵)
چنین
داد پاسخ که: داننده مرد که
دارد ز کردار بد روی زرد (همان، ص۱۵۸۵ و ۱۵۳۱)
فردوسی
یکی از نشانههای دانشوری را بهتر بودن کردار فرد از گفتارش میداند
کسی
کو به دانش توانگر بوَد ز
گفتار، کردار بهتر بوَد (جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، ص۷۸۶)
نیکنامی
و نیکفرجامی: از نظر فردوسی، کسب نام نیک از اهمیت و منزلت والایی برخوردار است.
به
نام نکو گر بمیرم، رواست مرا
نام باید که تن مرگ راست (داستان رستم و اسفندیار، ص۱۰۲۸)
به گیتی ممانید[۴] جز نام نیک هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (پادشاهی اردشیر،
ص۱۲۲۳)
حکیم
توس تحصیل نام و فرجام نیک را موکول به دو شرط میداند: یک) پرهیز از گناه، دو) در
امور ناخوشایند، خود را با دیگران (خواه دوست، خواه دشمن) در شرایط مساوی قرار
دادن:
چه
سازیم تا نام نیک آوریم؟ در
آغاز، فرجامِ نیک آوریم؟
بدوگفت: شو دور باش از گناه جهان را همه چون تنِ خویش خواه
هر آن چیز کانَت نیاید پسند تنِ دوست و دشمن در آن برمنید (پادشاهی کسری
نوشین روان، ص۱۴۸۳)
نیک
رفتاری در برابر بد رفتاری
بکوشید
و خوبی به کار آورید چون
دیدند سرما،[۵] بهار آورید (جنگ بزرگ کیخسرو...، ص۷۹۴)
کس ار بد کند، بردباری کنیم چو رنج آیدش پیش، یاری کنیم (بروخیم، ص۲۵۴۷)
۲ـ غمخواری برای همنوع
بکوشید تا رنجها کم کنید دل
همگنان شاد و خرّم کنید (پادشاهی بهرام گور، ص۱۳۷۴)
فردوسی
بارها بر ضرورت تلاش برای رفع نیاز بینوایان و درماندگان و تیمارداری دردمندان
تأکید کرده است. دغدغه و احساس مسئولیت او در این باره به اندازهای است که تحمل
رنج برای تأمین آسایش و رفع گرفتاری دیگران را مایه اصلی رضایت خاطر و شادکامی میداند:
تو
را زین جهان شادمانی بس است کجا[۶]
رنج تو بهر دیگر کس است (داستان سیاوش، ص۳۹۸)
و
در جایی دیگر، شادمان کردن تهیدستان و اعضای خاندان و آشنایان و اطرافیان خویش را
موجب توانگر شدن انسان تلقی میکند:
توانگر
شوی گر تو درویش را کنی
شادمان مردم خویش را (جنگ بزرگ کیخسرو...، ص۸۳۵)
در
ابیات زیر عواطف انسانی فردوسی و احساس مسئولیت در قبال نیازمندان و دردمندان و
رفع آلام آنان به شیواترین گونه متجلی شده است.
کسی
را که پوشیده دارد نیاز که
از بد همی دیر یابد جواز[۷]
همان نیز پیری که بیکار گشت به چشم گرانمایگان خوار گشت،
دگر هر که چیزیش بود و بخوَرد کنون ماند با درد و با باد سرد،[۸]
کسی را که نام است و دینار نیست به بازارگانی کسش کار نیست،[۹]
دگر کودکانی که بینی یتیم پدر
مرده و نیستشان زرّ و سیم،
زنانی که بیشوی و بیپوششاند که کاری ندانند و بیکوششاند،
بر ایشان ببخش اینهمه خواسته برافروز جان و روان کاسته[۱۰] (پادشاهی بهرام گور،
ص۱۳۵۲)
۳ـ پرهیز از مردمآزاری
فردوسی بیآزاری را از جمله والاترین فضایل
انسانی و یکی از دو شرط نیل به رستگاری میداند.
به
نیکی گرای و میازار کس ره
رستگاری همین است و بس (بروخیم، ص۷۱۴)
در
مقابل، آزردن دیگران و رواداشتن بدی در حق آنان را منافی با مبانی دینی میشمارد و
آدمیان را موکداًً از آن برحذر میدارد:
خود
آزردنی نیست در دین ما[۱۱] مبادا
بدی کردن آیین ما (پادشاهی خسروپرویز، ص۱۷۱۹)
و
در جایی دیگر، بیآزاری را در کنار خداپرستی میآورد.
ز
چیز کسان دور دارید دست[۱۲] بیآزار
باشید و یزدانپرست (پادشاهی بهرام گور، ص۱۳۷۵)
۴ـ مردمی و جوانمردی
از نظر فردوسی، مردمی بودن یعنی اتصاف به صفات
عالیه انسانی، از شرایط لازم آدمیت است که بدون آن، آدمی به مرتبه دیوان تنزل مییابد.
هر
آن کو گذشت از ره مردمی ز
دیوان شُمَر، مشمر از آدمی (داستان اکوان دیو، ص۶۰۰)
جهان یادگار است و ما رفتنی به مردم نماند به جز مردمی[۱۳] (داستان
رستم و اسفندیار، ص۱۰۲۸)
سخن را مگردان پس و پیش هیچ جوانمردی و داد دادن بسیچ[۱۴] (پادشاهی
کسری نوشینروان، ص۱۵۹۷)
-----------------------------
پینوشتها
۱. شواهد مورد استناد در این نوشتار، از
شاهنامه فردوسی، بر اساس نسخه مسکو، در ۲ مجلد جیبی، ۱۳۸۲، از انتشارات هرمس نقل
شده است. در مواردی هم که به نسخه دیگری ارجاع داده شده، مشخصات نسخه مزبور در متن
و منابع ذکر شده است.
۲.
غنودن: آسوده خوابیدن
۳.
سگالیدن: اندیشیدن، اندیشه بد کردن، خصومت ورزیدن
۴.
برجای مگذارید
۵.
کنایه از نامرادی، ناکامی
۶.
تقریباً به معنای «که»
۷.
نیازمندی که از سر آبروداری، احتیاج خود را ابراز نمیدارد. جواز: خلاصی، رهایی،
نجات
۸.
ناامیدی، کمتوجهی و بیاعتنایی دیگران
۹.
کسی با او معامله و تجارت نمیکند
۱۰.
روحیه کسی را که روانش دچار ناامیدی و افسردگی شده است، تقویت کن
۱۱.
مستحق آزردن
۱۲. به اموال دیگران چشم طمع مدوزید
۱۳.
از آدمی تنها کارهای نیکش، به جا میماند
۱۴.
فراهم آور، آماده ساز.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشتماه ۱۳۹۹