برآمدن آفتاب/ نمایش/ روایتی از جهان رنگارنگ «سهروردی»
منوچهر دین پرست
۱۳۹۶/۰۸/۰۲
صحنه،
صحنه جدال نور و ظلمت است. جدالی که تعیین کننده منظومه معرفتی فیلسوفی است که با
پرسه های عارفانه و عاشقانه اش ندایی نوین از نور سر دارد. نور برای او نه تفرجی
در میان آراء یونانیان بود و نه وضعیتی از اندیشه های ایران باستان. او به دنبال
گشودن درهای مکاشفه و بستن راه هایی جمود و تنگ نظری بود. شیخ شهاب الدین سهرودی
حکیم پر آوازه ایرانی که نامش کمتر از دیگر چهره های مهم فرهنگی این مرز و بوم شنیده
شده است. هنرهای ایرانیان تا کنون به چهره های مختلف فرهنگی از زوایای مختلف نگاه
کرده اند اما این بار نمایشی در تالار وحدت بر روی صحنه رفت که نام آن “سهروردی”
است. “سهروردی” یک نمایش نیست. بلکه فضایی
برای توجه و تامل و حتی مکاشفه با کسی است که در اوج جوانی جانش را از دست داد و
از او تنها “فکر” به یادگار مانده است. همان فکری که ایرانیان باید سالها در پی اش
باشند و رهایی خود را در گرو دست یابی به آن باور کنند. روایت “سهروردی” با پرسه
زدن در میان نور و رنگها و بدنهای متحرک میخواهد مخاطب را در فضایی قرار دهد که
همسو و همرای با شهاب باشد. شهاب در آغاز نمایش با شرح نظریه مثل افلاطون و رهایی
از سایه ها و دست یافتن به نور روایت خود را آغاز می کند و در ادامه نمایش، شهاب
به مرور به دیدگاه نظریات خود درباب نور می پردازد. صحنه نمایش در تضاد نور و سیاهی
قرار دارد. آنجا که صحبت از نور می شود، نوری بر چهره شهاب افکنده می شود که سراسر
تن او را نور در بر می گیرد گویی که آفتابی بر می آید و آنجا که مفتیان دگم اندیش
و جاهل بر شهاب سخت می گیرند، سیاهی هاله ای است که اطراف آنها را احاطه می کند. “سهروردی”
منظومه جذاب و اغوا کننده است که از یک سو واقعیت را آشکار می کند و از سوی دیگر می
خواهد با ایجاد فضاهایی خیالی و مثالی روایتی دراماتیک – داستانی برای مخاطب معنا کند.
مخاطبی که در این فضاهای سرگردان، خط نور را در میان گفته ها و معاشقه های سارا و
شهاب پی بگیرد که داستان نمایش گویی مناسکی در میان نور و موسیقی است. ترفندی که
کارگردان برای “سهروردی” برگزیده غالبی ساختگی برای جذب مخاطب با روایتی بدیع است.
“سهروردی” بی گمان پیوستگی در داستان خود دارد که هدف غایی آن رهایی مخاطب از توهم
سازی است.
او نمی خواهد مخاطب با روایتی مستند رو به رو شود. بلکه
“سهروردی” روایتی است که ما از کارگردان می بینیم.
روایتی
دل انگیز که بیش از آنچه ما را وادار کند که اینگونه نبود و یا اینکه اینگونه نباید
باشد، ما را به سوی روایتها و شخصیتهای مسئله دار و فضایی سوق می دهد که در مرز میان
حال، واقعیت و خیال رها می شویم. “سهروردی” با این مرزشکنی می خواهد مخاطب را از حالت
انزوا بیرون کشیده و جایگاهی تکین به او دهد که واکنشهای هیستریک نمایش را نه تنها
تحمل کند بلکه خود به همراهی با شهاب هم برآید. دینامیسم “سهروردی”
بیش از آنچه بر پایه روایتی زندگی نامه ای باشد بر اساس روایتی دلربا بنا شده است.
دیالوگهای سارا و شهاب در زندگی نامه هایی که از شهاب الدین شهید به جای مانده
وجود ندارد، اما کارگردان قصد کرده با خلق چهره ای به نام سارا، شهاب را تنها در
صحنه رها نکند و فضایی ملتهب از شهود و عرفان و رهایی از زندان جسم را به مخاطب
القا کند. روایت نمایش در شهر حلب است. جایی که شهاب در آنجا با مفتیان مناظراتی بر
سر نوآوری های خود در حکمت و فلسفه و نگاهی نوین بر دینداری انجام می دهد اما نتیجه
آن حتی با حمایت ملک ظاهر از شهاب، مسیر چرخ تقدیر را تغییر نمی دهد و مرگ او را
در آغوش می کشد. شهاب در سن جوانی جانش را از دست داد. چهره ای که شور و التهاب
حاصل از معرفت عارفانه ای که پیشتر حلاج و عین القضات را تا شهادت و مقام رهایی
جان از زندان جسم برده بود، شهاب را نیز بی قرار و ملتهب از شهودی عرفانی و اندیشه
ای فلسفی تا ستیغ آخرین واقعه و مفصل جان و جسم فرا کشید. شهاب نقد جان و هستی خود
را نثار دفاع از اندیشه ای کرد که از طریق اشرق و مکاشفه به او الهام شده بود. در
“سهروردی” بیانی جذاب از حالات شهاب روایت می شود. رقص عارفانه او با موسیقی دل
انگیز و رنگ های اغوا کننده، صحنه ای از شور اشراقی را برای مخاطب آشکار می کند. دیالکتیک
سارا و شهاب نیز گویی ضلع دیگری از آشکارگی گفته ها دارد. شهاب به سارا از همه چیز
می گوید از اشراقی که بر جان و دل دارد تا کینه و بغضی که مفتیان درباری بر او گرفته
اند. در میان این دل دادگی سارا و شهاب در صحنه نمایش است که ما روایتی دل نشین از
فرجام اشراق سهروردی می یابیم. ما متوجه می شویم که دانش و قدرت استدلال و بیان
شهاب چنان رسا است که فقط با دگم اندیشی و اتهامات ناروا می توان شهاب را از میان
برد. اما در این میان سارا، همین چهره خیالیان داستان، همراه و همرای شهاب است او
به گفته های شهاب گوش میکند تا شهاب را بر گفته هایش ترغیب کند. همان گفته هایی
که او را در محکمه ناعادلانه به حکم ظاهرگرایان و دگم اندیشان رای بر فساد شهاب میدهند و به کمتر از مرگ او راضی نیستند و سرانجام نمایش
“سهروردی” با فضایی تالم برانگیز به مرگ شهاب ختم می شود. اما جهان “سهروردی” را
نباید جهانی هراس انگیز تصور کرد.
چرا که “سهروردی” می خواهد با ارائه صحنه هایی ما را در
منظومه ای از تحرک و موقعیت اشراقی قرار دهد. مسئله “سهروردی” کشف لایه هایی از
متونی است که گویی معنای اصلی آن را باید در میان تصاویر خیالین به مخاطب فهماند. به
عبارتی دیگر، تولید عمدی علائم یا نشانههایی اغراقآمیز با انگیزه بیرونی به نفع
منطق حقیقت شهاب که هدف آن شانه خالی کردن از مسئولیت حقیقت نباشد. نشانه های
اغراق آمیز را در “سهروردی” نه میتوان انکار کرد و نه نادیده گرفت. چرا که “سهروردی” میخواهد مسئله دیدن حقیقت را هم برای ما
آشکار کند. گویی تا کنون هر آنچه خوانده بودیم و یا شنیده بودیم این بار در جهان
نمایش می بینیم.
جهانی که با خروج از جهان واقعی ما را به جهان خیالی وارد
می کند. جهانی که بیش از آنچه داستان شیخ شهید باشد گویای روایتی است که ما مسحور
تصاویری هستیم که با خوانش آنها باید پیوندی میان تصویر و تصور ایجاد کنیم. گویی تعمدی
از سوی کارگردان بر “سهروردی” تحمیل شده که با بازنمایی روایتی از آنچه بر شهاب رخ
داده باید لایه های پیرامونی آنها را در کنشها و واکنشهای بی معنی و معنادار آنها
نسبت به یکدیگر دریابیم.
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ سهشنبه 2 آبانماه 1396
۹۲۵