انسان
شناسان عادات غذایی را به عنوان کلیتی پیچیده از فعالیت های آشپزی، تمایل ها و
تنفرها، آگاهی جمعی، اعتقادات، تابوها، موهومات وابسته با تولید و تهیه و مصرف غذا
و در یک کلام یک مفهوم فرهنگی بزرگ می نگرند. به عنوان یک مفهوم فرهنگی بزرگ، غذا
را در مواجهه و ارتباط با بسیاری از مفاهیم فرهنگی دیگر می بیینند.
غذا به عنوان یک فعالیت معنی
دار بر روابط اجتماعی تأکید دارد، اعتقادات و دین را تصویب می کند، بسیاری از
الگوهای اقتصادی را معین می کند و ناظر بر بخش بزرگی از گردش روزانه زندگی است. به
عبارت دیگر همانگونه که سیستم های پزشکی در بیماری و ارتقای سلامت نقش دارند، عادات
تغذیه ای نیز نقش اجتماعی اساسی تری فراتر از تغذیه بدن انسان بازی می کنند. از
این رو هرچند انسان شناسان فرهنگی اذعان دارند که غذا یک ضرورت حیاتی است و در
نهایت یک پدیده فیزیولوژیک است، اما اخیراً به طور خاص به نقش غذا در فرهنگ
پرداخته اند. توجه ما در ابتدا به بعضی از این نقش ها و ویژگی های فرهنگی خاص غذا
جلب می شود:
۱.
فرهنگ غذا را تعریف می
کند.
در ابتدا عجیب به نظر می رسد
که بپرسیم " غذا چیست؟ " غذا چیزی است که در مزرعه می روید، از دریا می
آید، آن چه که در فروشگاه به فروش می رسد و آنچه در جدول برنامه غذایی دیده می شود.
این سئوال هنوز برای فهم مشکل تغذیه، سئوالی اساسی است. به عنوان یک پدیده فرهنگی،
غذا صرفاً یک محصول ارگانیک با ترکیب بیوشیمیایی نیست که موجودات زنده از جمله
انسان برای ادامه حیات از آن استفاده می کنند. بلکه برای اعضای هر جامعه، غذا از
نظر فرهنگی تعریف شده است. آنچه که مصرف می شود نیازمند یک قالب تأیید و تصویب شده
فرهنگی است. هیچ گروهی حتی تحت شرایط گرسنگی شدید، از همه مواد ممکن برای تغذیه
استفاده نمی کنند. به دلایلی چون تابوهای مذهبی، موهومات، باورهای تندرستی و حوادث
تاریخی، برخی مواد معقول خوراکی از هر رژیم غذایی کنار گذاشته شده اند که تحت
عنوان " نا غذا
" (not food) طبقه بندی می شوند. به عبارت دیگر تشخیص میان خوردنی (nutriment) و (غذا food) مهم
است. " خوردنی " یک ترکیب بیوشیمیایی است که قادر به تغذیه و حفظ سلامتی
موجود زنده است. "غذا" یک مفهوم فرهنگی است، بیانی که در واقع می گوید
" این ماده برای تغذیه مناسب است. " بنابراین اعتقادات ما درباره اینکه
چه چیزی غذاست و چه چیزی نیست آن چنان قوی هستند که ثابت شده است اقناع مردم به
تغییر رژیم غذایی سنتی در راستای ایجاد علاقه به تغذیه بهتر بی نهایت دشوار است.
در ایالات متحده به دلیل
تبارهای چند قومیتی و سیستم غذایی کاملاً حاصلخیز به گوناگونی وسیعی از غذاها
دسترسی داریم. شاید جامعه دیگری در جهان دست کم در میان کشورهای متوسط و توسعه
یافته وجود نداشته باشد که در آن تا این حد از از مواد غذایی متنوع استفاده شود. مواد
غذایی بسیاری وجود دارد که برای اعضای فرهنگ های دیگر به شدت مقبول است اما در
حالت عادی ما آن ها را به عنوان مواد قابل خوردن محسوب نمی کنیم مانند: اسب، سگ، پرنده
های کوچک مانند چکاوک و بلبل، مار زنگی، سنجاقک، آرمادیلو، مورچه، نوزاد حشره، ملخ،
کرم، ساس مکزیکی (jumil) و. . . این لیست می تواند همچنان ادامه داشته
باشد. در حقیقت یک رژیم غذایی پذیرفته شده می تواند از غذاهای تشکیل شود که بیشتر
آمریکایی ها هرگز نمی خورند.
سلایق شخصی گوناگونی غذاهایی
را که هر فرد مصرف می کند تقویت می نماید. هیچ یک از ما هز هر آن چه در فرهنگ ما
به عنوان غذا معین شده است لذت نمی بریم. تجربه های کودکی تأثیر به سزایی در
ترجیحات غذایی بزرگسالی دارند. غذاهایی که در کودکی شناخته ایم همچنان به جلب نظر
ما ادامه می دهند تا زمانی که به عنوان یک بزرگسال تشخیص بدهیم که بهتر است آن ها
را کنار بگذاریم. گرچه برخی از انسان ها از تجربه های غذایی جدید لذت می برند اما
به نظر می رسد عده بسیار زیادی از رژیم های سنتی خانوادگی کاملاً خشنود هستند.
مطالعات در ایالات متحده
حاکی از آن بوده است که ناخوشایندترین غذاها عبارتند از: دوغاب، زردک، بادمجان، خاویار،
ذرت شیرپز، صدف، شلغم، پنیر لیمبورگر، پای خوک و اعضای داخلی مانند مغز، جگر، کلیه،
قلب و سیرابی (e. g hall and hall
1939: wallen 1943)
امریکایی ها در بیزاری از
بهره گیری کامل از محیط تغذیه ای خود تنها نیستند. همانگونه که jelliffe و
bennett اشاره کرده اند
"انسان ها در همه جا، حتی تحت شرایط نامطلوب، تنها بخشی از مواد در دسترس
قابل خوردن را می خورند. به عنوان مثال آن ها به مورد پافشاری سخت غذایی شکارچیان hadza در tanganyika (تانزانیا) استناد می کنند که خون حیوانات را
نمی خورند و به شکلی وسواسی سر قلب حیواناتی را که شکار می کنند کنار می گذارند. " (jelliffe and bennett 1962:175)
۲. اشتها و گرسنگی
نه تنها غذا بلکه مفهوم یک
وعده غذایی، زمانی که خورده می شود، ترکیبات آن و آداب خوردن نیز از نظر فرهنگی
تعریف شده است. در میان مردمانی با تغذیه متناسب، فرهنگ تحمیل می کند که چه زمانی
گرسنه اند و چگونه و چقدر باید بخورند تا گرسنگی آن ها برطرف شود. صبح ها به محض
برخاستن از خواب اغلب امریکایی ها نیاز به غذای بیشتری نسبت به اروپایی ها احساس
می کنند. معده های امریکایی در حوالی ساعات ظهر – علیرغم یک صبحانه دلچسب – مصرانه
پیام های گرسنگی ارسال می کنند در حالی که در مکزیک معده ها تا ساعت سه یا چهار
بعد از ظهر در حالتی منفعل قرار دارند و سپس پیام های گرسنگی مشابهی ارسال می نمایند.
مکزیکی ها دوباره در ساعت نه یا ده شب یک وعده غذایی سبک می طلبند که دلیل آن به
تعبیر خودشان ارتفاع است. (۷۲۰۰ فوت در مکزیکو سیتی) اما در بوگوتا اغلب معده ها
در همان ساعت اصرار بر یک وعده غذایی سنگین دارند و توجیه آنها هم ارتفاع است. (۸۷۰۰ فوت)
به عبارت دیگر گرسنگی و
اشتها پدیده هایی هستند در ارتباط با هم اما متفاوت. اشتها و آنچه که برای
فرونشاندن آن لازم است یک مفهوم فرهنگی است که ممکن است از فرهنگی به فرهنگ دیگر
گوناگونی چشمگیری در آن مشاهده شود. اما گرسنگی به منزله یک فقدان تغذیه ای است و
یک فقدان تغذیه ای است و یک مفهوم فیزیولوژیکی می باشد.
در بسیاری از جوامع یک تعریف
کامل از "غذا" بدون توجه به مفهوم وعده غذایی و زمان وعده غذایی ممکن
نیست. در ایالات متحده ما معمولاً فکر می کنیم هر چیزی با ارزش غذایی شناخته شده
یک غذاست صرف نظر از اینکه چه زمانی مصرف می شود. اگر چه قهوه وسط روز یا بعد از
ظهر همراه با شکر و خامه معمولاً به عنوان غذا شناخته نمی شود. در جوامع دیگر
اختلافات ممکن است مشخص تر باشد. به عنوان مثال در مناطق روستایی مکزیک غذا چیزی
است که صرفاً در زمان وعده غذایی مصرف شود. آنچه بین وعده خورده می شود غذا نیست. مانند
میوه های فصل، بادام زمینی، کدو حلوایی و دیگر خوراکی های لذیذ که روی میز قرار
داده می شود و هنگام صحبت به میهمانان تعارف می گردد. برخی چیزها با لذت فراوان
خورده می شود اما مفهوماً با غذای وعده متفاوت است. در تحقیقات اولیه تغذیه ای در
مکزیک این تفاوت ها مورد ارزیابی قرار نگرفت. وقتی از اطلاع رسان ها سئوال شد که
در طی روز قبل چه غذاهایی خورده اند آن ها صرفاً آنچه را که در وعده های منظم
غذایی خورده شده بود بیان کردند. بنابر این بسیاری از تنقلات از قلم افتاده بود و
در حقیقت رژیم غذایی متعادل تر از آن بود که به نظر می رسید.
۳.
همه جوامع غذاها را طبقه بندی می کنند
غذاها به راههای گوناگونی
طبقه بندی می شوند، آنچه که مختص هر وعده غذایی معمول است، تنقلات میان وعده، همچنین
بر اساس نظرات، مقام و منزلت، موقعیت اجتماعی، سن، بیماری و سلامتی و ارزش های
نمادین و مناسکی. به عنوان مثال هرچند تعدادی افراد قوی بنیه از اینکه برای صبحانه
گوشت گاو بخورند لذت می برند و حتی سوپ، سالاد و پودینگ شکلاتی را هم نا بجا نمی
دانند، در کل امریکایی ها درباره این که چه غذایی مختص چه وعده ای است باورهای
محکمی دارند. هرچند تخم مرغ برای همه وعده ها مناسب است اما طریقه آماده سازی آن
برای هر وعده متفاوت است. نیمرو فقط برای صبحانه قابل قبول است اما به شکل املت می
تواند در هروعده غذایی مناسب باشد. باورهای امریکاییها درباره صبحانه بیانگر آن
است که ما – شاید به شکلی منحصر به فرد – اصطلاح "غذاهای صبحانه" را
وضع نموده ایم.
مسئله منزلت نقش مهمی به
خصوص در تغییر عادات غذایی دارد. برای مثال مکزیکی های روستایی وقتی بخواهند تیرکها را محکم کنند از خمیر ذرت استفاده می کنند در حالی که نان سفید غذایی بسیار
بسیار با منزلت است که مخصوصاً در صبحانه خورده می شود. cussler و de give نشان داده اند که چگونه در میان سفیدها و سیاهان طبقه پایین
در جنوب شرق امریکا، غذاهای کمرنگ نسبت به غذاهایی با رنگ تیره دارای پرستیژ
بالاتری است. (cussler
and de give,1970:112)
پدیده ای که نه فقط در میان
مردم طبقه ای معین بلکه در بسیاری از نقاط جهان دیده شده است. به عنوان مثال به
نظر می رسد ترجیح برنج سفید بدون سبوس به برنج سبوس دار در حالیکه از نظر تغذیه ای
ارزش کمتری دارد برخاسته از ایده پرستیژ است. غذاهای فرآوری شده، بسته بندی شده و غذاهایی
که بسیار تبلیغ شده اند برای مردم کشورهای توسعه یافته جذابیت وسوسه انگیزی دارند.
حتی اگر واقف باشند که بسیاری از این غذاها نسبت به غذاهای سنتی از نظر ارزش تغذیه
ای نامرغوب تر هستند. کشورهای توسعه یافته همچنین ایده منزلت را فارغ از واقعیت
تغذیه ای منعکس می کنند. می توان مورد ترجیح گوشت گاو نسبت به گوشت خوک یا گوسفند
را مثال زد.
معمولاً همه مردم غذا را در
ارتباط با سلامت و بیماری و مراحلی از چرخه زندگی ارزیابی می کنند. انسان شناسان
محدودیت غذایی پیش و پس از زایمان را درجوامع تحت مطالعه خویش نشان داده اند. محدودیت
غذایی قانون دوران بیماری است. ما در ایالات متحده غذاهای سبک و سنگین را از هم
تشخیص می دهیم. غذاهای سبک برای بیماری و دوره نقاهت مناسب است و غذاهای سنگین
نوعی تجمل محسوب می شود که فرد سالم ممکن است با آن دلی از عزا درآورد. در فرانسه
و با شدت کمتر در ایتالیا تصوری وجود دارد که به غذاهای معینی کیفیت " مردانه " و " غیر مردانه " نسبت میدهد. "
مردانه " با رنگ، تندی، سنگینی یا با برخی خصوصیت های توانایی برانگیختن بدن
مشخص می شوند. البته این نوع غذاها مخصوص مردان است. غذاهای غیر مردانه در تقابل
با آن است. سبک، کم رنگ، ملایم (لطیف) . به عنوان مثال شراب سفید و گوشت گوساله در
مقابل شراب قرمز و گوشت گاو. غذاهای غیر مردانه مختص زنان و کودکان است.
شاید شایع ترین نوع طبقه
بندی غذاها و مخصوصاً تعیین جایگاه آن ها از لحاظ مراعات سلامتی، دوگانه "سرد
– گرم" باشد. سلامتی ذاتاً متمایل به بقاست. بن مایه مشترک کیفیت های محلی
نسبت داده شده به هر غذا، تعادل کاملاً خردمندانه غذاها و اجتناب از مقادیر مفرط
گرمی و سردی است.
بدین ترتیب در روستاهای
شمالی هند، غذاهای گرم شامل لپه، شکر خام، شیر گاومیش، تخم مرغ و ماهی و مخصوصاً
غذاهای گرم گوشتی، پیاز و سیر می باشد. اعتقاد بر این است که شیر نباید همراه گوشت
یا ماهی مصرف شود چون هر دو گرم هستند. استفاده زیاد و مداوم از غذاهای گرم طبع
" گرم " و استعداد پرخاش ایجاد می کند. غذاهای سرد عبارتند از گیاهان
برگ دار، هویج، شاه بلوط و کشک (hassan:1971:62) تابوهای همراه دوگانگی سرد – گرم در برخی مواقع
مشکلات حاد تغذیه ای در طول بیماری، شیرخوارگی، بارداری و دوران قاعدگی به وجود می
آورد.
۴. نقش های
نمادین غذا
واضح است که غذا برای زندگی
ضروری است. غذاهمچنین برای روابط اجتماعی نیز ضروری است. در صورت عدم وجود راههایی
که نشان می دهند غذا به صورتی نمادین به ادراک رابطه بین فرد وگروه وروابط درون
گروه ها می پردازد، بسیارسخت بود که قادر به فهم چگونگی تداوم زندگی اجتماعی باشیم.
الف. غذا نشانه ای از
پیوندهای اجتماعی
محتملاً در هر جامعه ای
پیشنهاد غذا (یا نوشیدنی) در حکم پیشنهاد عشق، محبت یا دوستی است. پذیرش پیشنهاد
غذا به منزله تصدیق و پذیرش احساسات بروز داده شده و پاسخی مثبت به آن است. دریغ
داشتن غذا (مانند حالتی که یک مادر کودک ناقلای خود را تربیت می کند) یا رد کردن
پیشنهاد غذا در موقعیتی که از لحاظ فرهنگی تعریف شده است، بیانگر عصبانیت یا خصومت
است. رد کردن پیشنهاد غذا به معنای رد پیشنهاد عشق و دوستی یا برای نشان دادن
خصومت نسبت به پیشنهاد دهنده است. در زبان انگلیسی این نماد گرایی در عبارت " "to bite the hand that feeds
one خلاصه می شود. افراد زمانی
که با دوستان یا معشوق خود غذا می خورند، خود را در امنیت کامل احساس می کنند. در
بیشتر جوامع صرف غذا چه به شکل عمومی و چه در فضای خصوصی، بیان نمادین این احساسات
است. ما در حالت عادی در غذا خوردن با دشمنان خود شریک نمی شویم. در موقعیت های
استثنایی که این کار را انجام می دهیم، همین عمل غذا خوردن با همدیگر نشانگر آن
است که دست کم برای دقایقی خصومت ها به کناری نهاده شده است.
در tzintzuntzan (منطقه ای در استان
michoacan مکزیک. م) مادری از
این که دختر بزرگترش با مردی از خارج روستا ازدواج کرده افسوس می خورد. او دختر
بزرگترش را گاه و بیگاه می دید اما دختر کوچکترش تنها چند خانه دورتر از او زندگی
میکرد و مایه خوشحالی و راحتی مادر بود که دائماً می توانست برای وی غذا و تنقلات
و چیزهایی از این دست بفرستد. سر فرصت هر چند به بهای سپری کردن یک روز کامل در
راه، مادر خود را مجبور احساس می کرد که غذاهایی مخصوص برای دختر بزرگترش تهیه
کرده و برای او ببرد.
در رویا های tzintzuntzan نگرانی ها با بعدی معنا دار از غذا شرح داده می شود. در
میان زنان خانه دار شایع ترین کابوس این است که ببینند در خانه مهمان دارند، با
تلاش فراوان غذا را آماده کرده اند اما در پایان نمی توانند آن را کامل کرده و
برای مهمانان سرو کنند. این مضمون ممکن است بیانگر تردید به خود در کفایت اجتماعی
باشد. در یک خواب شایع دیگر زنان از خوردن صحبت می کنند اما غذایی که هیچ مزه ای
ندارد و پس از خوردن هم سنگینی در معده احساس نمی شود. کسی نمی داند شاید بیننده خواب
واهمه خود را از اینکه نتواند به طور کامل پیشنهاد عشق دیگران را بپذیرد بیان میکند.
در میان روستا نشینان مکزیک،
غذاهایی با منشاء، محتویات و طرز تهیه شناخته شده که توسط فردی آشنا و عزیز تعارف
شود، مظهر امنیت و آرامش خاطر است. غذاهای غریب و متفاوت با محتویات ناشناخته که
توسط غریبه ها آماده شده باشد، مظهر نا امنی و خطر است. وقتی روستاییان نا آشنا با
شهرهای بزرگ گاه گدار به این شهرها سفرکنند یکی از بزرگترین نگرانی های آنان در
باب غذاست. اگر یک رستوران یا فروشگاه کوچک پیدا کنند که آشپز یا صاحب آن رفتار
دوستانه ای داشته باشد یا از همان بخش از کشور به شهر آمده باشد، روستاییان از آن
جا که در این مکان احساس امنیت نموده اند، علیرغم زحمت فراوان به این مکان بارها و
بارها خواهند آمد. یک مضمون شایع از داستان هایی که روستاییان از سفرهایشان به شهر
تعریف می کنند پیدا کردن تکه هایی از بدن کودکان در tamale (نوعی خوراک مکزیکی) و سوپی است که در رستوران های نا آشنا سرو می گردد.
به نظر می رسد این طرح واره آدم خواری انعکاس دلهره اساسی انسان هایی است که از
محیط آشنای خود دور می شوند.
ب. غذا نشانه ای از همبستگی
گروهی
ما در امریکا به نقش غذا در
حفظ پیوند های خانوادگی و گروه دوستان کاملاً واقفیم. دست کم با هم غذا خوردن و
دور یک میز بزرگ جمع شدن مظهر انسجام خانواده است. در ادوار پیشین شام یکشنبه پس
از مراسم کلیسا با پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها، والدین و کودکان تعمداً بر اتحاد
خانواده تأکید داشت. درسطحی فراترغذاها اغلب به عنوان مظاهر هویت قومی یا ملی ارج
نهاده می شوند. اما هر غذایی این نوع ارزش نمادین ندارد. بیشترین تمایل به غذاهایی
است که بومی است یا تصور می گردد که بومی است در مقابل غذاهایی که به صورت فراگیر
در کشورهای مختلف استفاده می شود یا میان گروه های قومیتی مشترک است. به عنوان یک
سمبل واحد ملی شام روز شکرگزاری (thanksgiving) را بررسی میکنیم. ما باید بوقلمون بخوریم پرنده
ای که بومی آمریکای شمالی است و توسط پدران مهاجر ما شکار می شده است cranberry که در باتلاق های نزدیک plymouth می روید. پودینگ ذرت از محصولات اصلی قاره جدید
که تصور می شود سرخ پوستان اولین مهاجرانی هستند که آن را کشت کرده اند و دسرکدو
حلوایی که از کدوی بومی امریکا درست می شود. ما می توانیم همین مراسم را با گوشت
کباب شده و سیب زمینی و آبگوشت برگزار کنیم، اما این دیگر " شکرگذاری " نخواهد بود. گروههای سنی و قومی آمریکا نیز در جستجوی
غذاهای دیگر برای سرو به عنوان نماد هویتی هستند، غذایی برای سیاهان، غذاهایی با
محوریت ذرت در جنوب غرب برای
chicanos (امریکایی های مکزیکی تبار)، غذاهای اصطلاحاً سالم، طبیعی و گیاهخواری
برای تعداد زیادی از جوانان.
در دنیای معاصر، استفاده نمادین
مکرر ازغذاهای بومی وسیله ای است برای بازتولید پیوند های ملی و قومی. در مکزیک،
بوقلمون با سس mole همراه با تورتیلا (نوعی پیتزا)، لوبیا، پوره آووکادو (guacamole)، به عنوان یک غذای آیینی سرو می شود. همه عناصر
تشکیل دهنده این غذا بومی دنیای جدید و بیشتر بومی مکزیک هستند. سس mole به شکل ویژه ای مورد توجه است. این سس شامل موادی است از
قبیل وانیل و شکلات (که هر دو بومی سواحل خلیج هستند)، بادام زمینی (از هند غربی) و
گوجه فرنگی و فلفل که بومی مکزیک از ادوار پیش از استیلاست. از دیگر غذاهای نمادین
می توان این مثال ها را برشمرد: گوشت بره در کشورهای عربی، شراب خرما در افریقای
غربی، فلفل تند و ذرت بومی و ماهی محلی ترش شده با آب لیمو (ceriche) در پرو و
couscous در صحرای افریقا.
ج. غذا و استرس
از آن جا که غذاهای خاص
بیشتر از دیگر مصنوعات فرهنگی بیانگر هویت انسان هایی است که از آن ها استفاده می
کنند، در مواجهه با استرس به شدت آرامش دهنده هستند. بیشتر مهاجران در امریکا به
رغم هزینه و کار بیشترهمچنان به الگوی غذایی سابق خود ادامه می دهند. در عوض
امریکایی هایی که در آن سوی آب ها زندگی می کنند زمانی که به یک بوفه امریکایی با
غذاهای منجمد، بسته بندی شده و کنسرو شده که در وطن استفاده می کردند، دسترسی می
یابند بسیار خوشحال می شوند. اهمیت جنبه امنیت روانی غذا با رغبت عمومی به پرخوری
و خوردن میان وعده در زمانی که فرد احساس ناراحتی می کند یا به هر شکلی تحت فشار
روحی است کاملاً آشکار است.
dean و burgess اظهار کرده اند که گرایش به غذا اغلب منعکس کننده درصدی از
خطر احساس فشار است. آن ها می گویند یک راه غلبه بر فشارهای درونی تهدیدکننده حیات
یا امنیت روانی، مبالغه در خطرات خارجی است. به عبارت دیگر غلبه بر تهدیدات داخلی
با تأثیر خطرات خارجی. انواع مختلف کوشش های خارق العاده برای اجتناب یا تسکین یک
تهدید خارجی یا برای متعادل کردن تهدیدات به وجود آمده است. "روش ارائه غذاهای
گرم یا سرد در انواع خاص موقعیت های بالینی، ممکن است شکلی از تکنیک متعادل کردن
باشد. متشابهاً ممنوعیت غذاهای معین ممکن است به شکلی نا آگاهانه یک شگرد اجتناب
از اثر تهدیدات باشد نه یک شیوه تغذیه ای" (burgess and dean,1962: 68)
currier چنین تفسیر کرده است
که دوگانگی سرد – گرم مکزیکی در عین نهفتگی نمادین آشکارا در رابطه با سلامتی است.
او می نویسد: " سرد با جنبه هایی از تهدید حیات در ارتباط است در حالیکه گرم
با اطمینان بخشی و تضمین همراه است. " (currier,1960:
256) اگرچه ارتباط آشکاری با
این عقیده ندارد اما بیشتر آمریکایی ها غذای گرم را بیش از غذای سرد با تغذیه بهتر
در ارتباط می دانند. ما متحمل زحمت فراوان می شویم که تا مطمئن باشیم که حداقل یک
وعده غذای گرم در روز می خوریم. اغلب مردم احساس می کنند اگر روز خود را با یک
صبحانه گرم شروع کنند توانایی بیشتری برای مواجهه با سختی های روزانه خواهند داشت.
د. نمادگرایی غذا در زبان
زبان ها در درجات مختلف پایه
های عمیق مطابقت روانشناسانه میان غذا، تلقی شخصیتی و موقعیت عاطفی را منعکس می
کنند. در انگلیسی با دامنه ای شاید بی همتا نسبت به دیگر زبان ها، صفات اصلی مورد
استفاده برای توصیف کیفیت غذا دقیقاً مساوی واژگان توصیفی انسان هاست. سردcold، گرم
warm، ترشیده sour، تلخ bitter، با نمک salty،
تند peppery، سوزان acid، تند spicy، ترش tart، محکم
و سخت tough، حساس tender، ترد crisp،
مطبوع bland، قوی strong، کم مایه و ضیف weak،
تازه fresh، کهنه و فاسد
spoild و غیره. همچنین کلماتی که در
انگلیسی برا ی توصیف تهیه غذا (فرآیندی زمان دار با یک آغاز و یک پایان) به کار می
رود با کلمات توصیف کننده حالات مشترک است (حالاتی که موقت هیتند و در مقابل مشخصه
های ثابت و اصلی شخصیتی قرار می گیرند). boil (جوشیدن) در boiling mad (عصبانی شدن)، simmer (به جوش آمدن) در به جوش آمدن از عصبانیت، steam (بخار پز شدن) در all steamed up about sth (به هیجان آمدن از چیزی)، burn (سوختن) در burned up about sth (گُر گرفتن از چیزی)، stew (آب پز کردن) در stewed, stew over some worry (عقوبت دیدن، سرمستی، نگرانی درباره چیزی)، bake (پختن) درhalf–baked (بی
تجربه)، coddle (آرام پختن) در
to coddle (تر و خشک کردن، مراقبت بیش از حد از کسی) دیگر واژگان غذایی که در
توصیف ویژگی های شخصیتی به کار می رود شامل ترکیباتی چون milk – and - honey نازونعمت، meat – and - potatoes آدم بی ریا و ساده، milk-toast
زبان انگلیسی در دیگر شکل
های زبانشناسی که پیوند نمادین میان غذا و خوردن و موقعیت های عاطفی ایجاد می کند
نیز بسیار غنی است. ما می توانیم به عنوان مثال " گرسنه عشق hungry for love" باشیم یا " گرسنه مصاحبت با انسانها hungry for human companionship " همانگونه که گرسنه برای غذا هستیم. یکی از علل
شناخته شده چاقی، جانشین ساختن غذا به جای عشق و دوستی توسط انسان های تنها است. وقتی
ما خجالت می کشیم یا به دلیل اشتباه اثبات شده ای خیط می شویم، "حرف خود را
پس می گیریم eat our
words" یا " eat crow" و یا " به غلط کردن می افتیم " eat humle pie". وقتی آشکارا ماتم گرفته ایم از ما می پرسند " فرو می خوریم swallow a lump in our throat" و در مواجهه با وضعیت حقیرانه ای که نمی توانیم
در برابرش کاری انجام دهیم
" به روی خود نمی آوریم swallow our pride ". انسانهای زودباور " گول می خورند bite " یا " take the hook (in their mouths) ". وقتی ما از دست چیزی " خسته شده ایمfed
up " ممکن است تقصیر یک پاسخ یا حرف نیش دار " biting " باشد.
از آن جا که نه انسان شناسان
و نه زبان شناسان به این نوع کاربرد توجه نداشته اند، محدوده استفاده از سمبولیسم
غذایی در زبان های دیگر برای توصیف خصیصه و خلق و خو معین نیست.
ما از یادداشت های میدانی
خود چند مثال از اندونزیایی و اسپانیایی داریم. زبان اندونزیایی در این معنی
اصطلاحی وجود دارد: " زیبا
nice با عبارتی در مفهوم tasty to be looked at "، " پراشتیاق
بودن با عبارتی در مفهوم دانه های سویای تخمیر شده fermented soya beans "، cassava به معنی تن آسا و تنبل، " آدم سرد"، "
داشتن چهره شرین "، " داشتن چهره ترش "، " خیلی نمک خورده به معنی بالغ شدن " و " فلفل ریز
تند برای توصیف فرد ریز نقش و با هوش".
در اسپانیایی شخص ممکن با
عبارات زیر توصیف شود:
sweet (dulce)، agrio (sour)، (تلخکام) (embittered) amargado ، (از ریشه sal به معنی نمک در مفهوم خوشحال، خندان) saleroso، (از ریشه sal در مفهوم به ستوه آمده از شانس بد) salado، (بی مزه، کودن) desabrido، (سرد) frio، (گرم)
caluroso، (زودرنج، حساس) tierno و
غیره.
Foster,
G. M. ; Anderson, B. G. , 1980, Medical Anthropoloy, Berkeley: Uuniversity of
California,Berkeley
این متن ترجمه ای است از بخش
غذا در کتاب «انسان شناسی پزشکی» نوشته فاستر و آندرسن
منبع: سایت انسانشناسی و فرهنگی