هنر و اخلاق: نقش هنر در تعالی اخلاقی و فرهنگی انسان و جامعه
دکتر حسن بلخاری ـ استاد دانشگاه تهران و رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و عضو هیئت امنای بنیاد بوعلیسینا
۱۳۹۸/۱۲/۲۴
دکتر حسن بلخاری ـ استاد دانشگاه تهران و رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و عضو هیئت امنای بنیاد بوعلیسینا
بدون
تردید نسبت وسیع و وثیقی میان «هنر» و «اخلاق» وجود دارد و به یک عبارت کمتر متفکری
در حوزه هنر و زیباییشناسی میتوان یافت که نسبت به این معنا بیاعتنا باشد. شکی
نیست اخلاق به عنوان یکی از عناصر ذاتی فرهنگ، هماره مطرح است و به عبارتی ادراک
فرهنگ بدون تأمل و توجه به عنصر اخلاقی آن محال است. همچنین نسبت میان «اخلاق» و
«انسان» به همان اندازه اهمیت و اصالت دارد که نسبت میان «فرهنگ» و «انسان». به دیگر
سخن اگر تصور فرهنگ بدون انسان محال است، به همان میزان تصور اخلاق بدون انسان نیز
محال است. نکاتی چند در این باب مورد تأکید است:
بر این معنا تأکید کنیم که از دیدگاه برخی فلاسفه و
متفکران نسبت میان هنر و اخلاق چنان مستحکم و بارز است که لاجرم هر دو با کارکردهای
یکسان در تعالی بشری نقش دارند. اخلاقیات به تعادل رفتاری و ظهور نظام رفتاری
مناسب در جامعه و تنظیم تمامی روابط و رفتارها در تمامی ابعاد زندگی (چه فردی و چه
جمعی) به انسان کمک میکند و هنر نیز با برجسته کردن، تمرکز و مهمتر ارائه زیباییشناسانه
آنها در تبدیل ایده به کنش، نقشی چشمگیر و بهسزا دارد؛ لاجرم بنا به تأثیر انکارناپذیر
اثر هنری بر روح مخاطب، نقش آن در تکمیل و تتمیم مکارم اخلاقی نقشی بسیار مهم و
قابل اعتناست. ذکر نمونههایی روشنگر است.
نوئل کارول مؤکداً بر کارکرد اخلاقی هنر و بهویژه تعمیق و
ژرف نمودن ادراک اخلاقی ما در مواجهه با آثار هنری و ادبی تأکید دارد. از جمله
مثالهای او رمان «باغ آلبالو»ی آنتوان چخوف است. از دیدگاه کارول، این رمان با
تصویر دقیقی که از خردمندی «لوپوخین» و غفلت و بیخردی رافسکایا (دو تن از قهرمانان
قصه) ارائه میدهد، مهمتر از تصویرگری، تعارض این دو و نتایج آن را بازمیگوید. آنکه
بیخردی کرده است، باغ را از کف داده و لاجرم ضربهای سهمگین به خانواده خود وارد
نموده است. از دیدگاه کارول، تأثیر روانشناختی این رمان صرفاً تبیین تعارض میان
خردمندی و بیخردی نیست، بلکه با ارائه نتیجه، مخاطب را در به کارگیری خرد در
امور زندگی خود توصیه و تشویق میکند. این معنا در ایجاد و گسترش کنشهای اخلاقی
مخاطب و مهمتر از آن، ظهور نوعی باورمندی به اخلاق بسیار مؤثر است.
البته کسی چون کریستفر همیلتن در مقاله «هنر و آموزش
اخلاق»، این استنتاج کارول را باور ندارد و باغ آلبالو را بیشتر تصویری هنری از یک
گزاره اجتماعی میداند که بر بنیاد آن، خردمندی و بیخردی هر دو به ظهور آدمهای سازشکار
در جامعه منجر میشود و به عبارتی نتیجه هر دو سازشکاری است: «در حالی که هیچیک
نمیتواند به نیازها و امیدهایی که انگیزه آدمهای پیچیدهاند، پاسخ مناسب بدهد و
در عین حال به آنها امکان میدهد تا اصول اخلاقی خود و مفهوم هدفمندی اشیا را حفظ
کنند».
قصد این مقاله قضاوت میان این دو نظر نیست؛ زیرا هر دو از
زوایای مختلف به باغ آلبالو نگریسته و لاجرم به نتایج متفاوتی رسیدهاند؛ بلکه تأکید
بر این معناست که آثار هنری و ادبی استعداد و قابلیت وسیعی در توجه دادن ما به امور
دارند. آثار هنری و ادبی ما را متوجه امری میکنند و به تعبیر لویی آلتوسر ـ جامعهشناس
مارکسیست ساختارگرای فرانسوی: «وادارمان میکنند ببینیم، دریابیم و احساس کنیم چیزی
را که به واقعیت اشاره دارد». به یک معنا آثار هنری و ادبی نوعی تجربه زیستی برای
انسان فراهم میکنند که در فهم ملموستر و دقیقتر معانی بسیار مؤثر است.
بهرای مثال میتوان ابتدای «مثنوی معنوی» مولانا جلالالدین
بلخی را مثال آورد. مولانا پیش از آغاز «داستان شاه و کنیزک»، بنیادیترین مسائل هستیشناختی
مورد اعتقاد خود (همچون جدایی انسان از اصل خویش و لزوم وصل و مهمتر ابزار وصل را
که همانا عشق است) بیان نموده و در ادامه کلام با بیت:
بشنوید
ای دوستان، این داستان خود
حقیقت نقد حال ماست آن
نوعی
تجربه عرفانی و زیستی را در قالب یک تمثیل ارائه میدهد که در فهم و ادراک عمیق آن
مبانی بسیار مؤثر است (بهویژه با بیان «نقد حال ما» یعنی قدرت داستان در آشکارگی
و ظهور تجربی احوال ما). کار شعر و هنر به تعبیر هیدگر همین آشکارگی و اظهار است. هنر
اجازه میدهد حقیقت ظاهر شود، به سخن درآید و آشکار شود. ابتدای مثنوی ساحت ظهور
کل است در صورت معنا و بل معانی مجرد که لاجرم ادراک آن برای مخاطب عام و حتی گاه
خاص، صعب و دشوار است؛ اما صورت تمثیلی آن در قالب داستان، عامل این اظهار و
آشکارگی است. هنر و ادب این «کل» را «جزئی» میکند و لاجرم ملموس. این نزول، ادراک
معانی مجرد را آسان نموده و مهمتر اینکه چنین تنزیلی از ساحت «تجرد» به عرصه «تمثل»، در ساحت نوعی تجربه درونی رخ میدهد. بنیاد
هنر و ادب در تمدن اسلامی بر این تمثل است که خود هویتی قرآنی دارد. آیات مختلفی این
تمثیل و تمثل را آشکار نموده و حتی فلسفه آن را بازمیگویند. آیاتی چون:
«فاتّخذت من دونهم حجاباً فأرسلنا الیها
روحنا فتمَثّلَ لها بشراً سَویا: [مریم] در برابر آنان
پردهاى بر خود گرفت؛ پس روح خود را به سوى او فرستادیم تا به [شکل] بشرى
خوشاندام بر او متمثّل [و نمایان] شد» (مریم، ۱۷).
«مَثلُهُم کمثل الذی استوقد ناراً فلمّا
أضاءت ما حولهُ ذهب الله بنورهم و تَرکهُم فی ظلمات لا یبصرون: مَثل آنان همچون
مثل کسانى است که آتشى افروختند و چون پیرامون آنان را روشنایى داد، خدا نورشان را
بُرد و در میان تاریکیهایى که نمىبینند، رهایشان کرد» (بقره، ۱۷).
و حتی حضرت حق بر این معنا تصریح دارد که در جهت هدایت، از
اینکه به پشهای مثل بزند، پروا ندارد: «انّ الله لا یستحیی أن یضرب مثلا ما
بَعوضه فما فوقها: خداى را از اینکه به پشهاى یا فروتر [یا فراتر] از آن مَثل
زند، شرم نیاید. فأمّا الذین آمنوا فیعلمون أنهُ الحق من ربهم: کسانى که ایمان آوردهاند،
مىدانند که آن [مَثَل] از جانب پروردگارشان بهجاست؛ و أما الذین کفروا فیقولون
ماذا أراد اللهُ بهذا مثلا: ولى کسانى که به کفر گراییدهاند، مىگویند: خدا از این
مثل چه قصد داشته است؟! یضلّ به کثیراً و یهدی به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین:
[خدا] بسیارى را با آن گمراه مینماید و بسیارى را با آن راهنمایى مىکند، [ولى]
جز نافرمانان را با آن گمراه نمىسازد» (بقره، ۲۶)؛ زیرا غایت این تمثیلها چنانچه
در آیه صراحت دارد، هدایت و راهنمایی مومنان در ادراک عمیقتر معانی است.
«و تلک الامثالُ نضربُها للناس و ما یعقلُها
الا العالمون: این مَثَلها را براى مردم مىزنیم، [ولى] جز دانشوران آنها را درنمییابند»
(عنکبوت، ۴۳).
«لو أنزلنا هذا القرآن على جبَل لرأیتهُ
خاشعاً متصدعا من خشیه الله: اگر این قرآن را بر کوهى فرو مىفرستادیم، یقینا آن
[کوه] را از بیم خدا فروتن ]و] از هم پاشیده
مىدیدى. و تلک الامثالُ نضربُها للناس لعلهُم یتفکرون: و این مثلها را براى مردم
مىزنیم، باشد که آنان بیندیشند» (حشر، ۲۳).
شرح و بسط این معنا در آثار حکما و عرفای ما ظهور گستردهای
داشته و به عنوان پشتوانه نظری آثار عظیم ادبی و هنری تمدن اسلامی مطرح است. «سلامان
و ابسال»، «حی بن یقظان»، «آواز پر جبرئیل»، «عقل سرخ»، «مثنوی معنوی»، «منطقالطیر»،
«هفت پیکر» و از آن سو معراجنامهها، نگارگریها، کتیبهنگاریها، خوشنویسیها و
فرمهای هنری عظیم و حیرتانگیز در مساجد و معماریها، نمونههایی از تجلی این معنایند.
این آثار، هم مؤثر و هم متأثر از فرهنگ و اعتقادی بودند که تمامی آنها را از یک سو
بازتاب آیینهگون و زیباشناخت ایده و اعتقاد میدانست و از سوی دیگر عاملی بسیار
مهم در تعالی اخلاقی و اجتماعی جامعه.
فتوتنامهها
مهمترین سند در اثبات تأثیر و تأثر فوق در ساحت آثار هنری
و تعالی اخلاقی، «فتوتنامه»ها هستند. فتوتنامهها در تاریخ فرهنگ اسلامی به
مثابه یک منشور، از غایت صناعات و در اصل غایت اعمال و افعال انسان در زندگی فردی
و اجتماعیاش میگفتند. این رسائل جهت و ماهیت عمل را روشن میساختند و به حرف،
هنرها و صناعات هویتی کاملا اخلاقی و معنوی میبخشیدند. بخشی از «فتوتنامه چیتسازان»
این معنا را چنین آشکار میکند:
سؤال: اگر پرسند که: «قالب چه چیز است؟ و پشت قالب چیست؟ و
روی قالب چیست؟ و قالب مقدم است یا صندوق؟ و خطبه قالب چیست؟ و فرض قالب چیست؟ و
سنت قالب چیست؟ و ذکر قالب چیست؟ و قالب چند رکن دارد؟ و محراب قالب چیست؟ و قالب
در دست تو نر است یا ماده؟ و استاد که تو را روی به راه کرد، به تو چه گفت؟» جواب بگو:
ـ قالب، کسوت پیر است؛
ـ و پشت قالب، توکل است؛
ـ و روی قالب، صورت پیر است؛
ـ و به صورت، صندوق مقدم است؛
ـ و بکار قالب؛
ـ و خطبه قالب این است که بخواند و قالب را کار فرماید: «بسم
الله الرحمن الرحیم. اللهم افتح لنا بالخیر و جعل عواقب اموری کلها بالخیر لا اله
الا انت علیک توکلتُ و انت رب العرش العظیم».
ـ و فرض، پاک نگاهداشتن است؛
ـ و سنت قالب، به پاکی کار فرمودن؛
ـ و ذکر قالب، «سُبّوح» است؛
ـ و ذکر کار، «قدوس» است؛
ـ و ذکر صندوق، «ربُّنا و ربُ الملائکه و الرّوح» است.
ـ و قالب چهار رکن دارد: شریعت و طریقت و حقیقت و معرفت؛
ـ و محراب قالب، «شال» است؛
ـ و منبر قالب، «کار» است؛
ـ و عشق قالب، «رنگ» است؛
ـ و خادم قالب و فراش قالب، «پارچه» است؛
ـ و کسی که خدمت استادی کرده باشد و از طریقت باخبر است،
قالب در دست او نر است، و کسی که از طریقت اولیاء بیخبر است، قالب در دست او
ماده است؛
ـ و استاد که مرا روی به راه کرد، مرا گفت که: «با مردم و
با خلق، به خلق باش.» (کامل این بحث را در فصل فن و فتوت در کتاب هندسه خیال و زیبایی،
مورد بحث قرار دادهام.)
این فتوتنامه میآموخت کارگر و هنرمند رنگساز و چیتساز
چون پای به دکان و کارخانه میگذارند، در جهت افزایش برکت و پاکی صناعت، قرآن
بخوانند: «قالوا یویلنا من
بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون» (یس، ۵۲)[۱] و چون به خرید میروند،
بخوانند: «یومئذ یصدر الناس اشتاتاً لیروا اعمالهم فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و
من یعمل مثقال ذره شراً یره» (زلزال، ۶ ـ ۸).[۲]
برای هنرمند و صناعتگر سنتی کار به تبع معنا، و فعل به تبع
اخلاق قابل تعریف بود؛ چنانکه در رساله نقشبندیه بر فراز عمل معماری، آیتی چون
«دست به کار، دل به یار» مبین روح عمل و غایت آن بود.
حاکمیت اصل وحدت
در جامعه سنتی، حاکمیت اصل وحدت که همه اجزا را در پناه
توحید، متحد و هماهنگ میخواست، از هنر و ادب به عنوان تجلی زیباییشناختی حیات
انسانی، عاملی برای تعالی روح اجتماعی و فردی انسان ساخت. آثار ادبی و هنری که اول
و بالذات از روحی مهذب و مزکّی سرچشمه گرفته و با انعکاس منشأ ازلی و جاوید، مخاطب
و ناظر را به سلوکی عارفانه با معنا دعوت مینمود، شاهد مثال ایده فوقاند. در
پناه آن وحدت، اثر هنری نمیتوانست ناقض و نافی دیگر ابعاد باشد. اخلاق، تجلی ظهوری
و عملی عقیده و هنر تبلور زیباییشناختی آن بود. پس نسبت میان آن دو نسبتی ذاتی میان
دو جلوه بود و لاجرم مکمل هم.
هنرمند میآموخت استعداد هنری خویش را در پناه تهذیب اخلاقی
به دست آورد؛ برای مثال حکمت هنر هند میآموزد: «شیلپان (صنعتگر هنرمند) باید
منابعی را که با آنها ایزدان انگیخته میشوند (یعنی اتهارودا و سیودو شیلپاشاسترا)
و اوراد ودایی را بفهمد. او باید ریسمان مقدس و گردنبند مزین به مهرههای مقدس بر
خود بیاویزد و حلقهای از گیاه کوشا بر انگشت داشته باشد. عبادت خداوند او را
مسرور کند، به همسرش وفادار باشد، از زنان غریبه (نامحرم)
دوری کند و با پرهیزگاری به کسب معارف مندرج در علوم مختلف
بپردازد. چنین فردی مسلما صنعتگری (هنرمند) واقعی است... نقاش باید انسانی نیک
باشد، تنبل و هرزه نباشد، تسلیم خشم خود نشود، پرهیزگار و فاضل و خویشتندار باشد،
متدین و بخشنده باشد. باری او باید به چنین صفاتی آراسته باشد...»
در «گلستان هنر» اثر قاضی میر احمدمنشی، میبینیم چگونه
اصولی چون ترک منهیات، انجام واجبات، پاکی و طهارت روح، مبرای از اوصاف ذمیمه (چون
حسد و کینه)، کثرت مشق، آگاهی به قواعد نگارش چون ترکیب مرکبات و معرفت مفردات، از
معیارهای بنیادی اصالت خوشنویسی است.
اما امروزه نظریه «هنر برای هنر»، هر گونه تعهد را از هنر
و کارکردهای آن بازستانده است. در جهان تجزیهگرای امروز هر جزئی کارکرد مستقل و
منفکی دارد؛ لاجرم نسبت میان هنر و اخلاق نیز تا حد زیادی گسسته است. بهرغم آنکه عقل
بر تأثیر عظیم هنر در تبلیغ و تعمیق اخلاق و درک اخلاقی واقف و حاکم است، لکن با
کمال تأسف امروزه نه اخلاق از قابلیتهای هنر بهره میبرد و نه هنر به اخلاق
وفادار است!
البته قطعا این یک حکم مطلق نیست. در مواردی مصلحان،
متفکران و به ویژه هنرمندان خلاق، آگاه، مؤلف و متعهد با تأمل بر ثمرات مبارک پیوند
میان هنر و اخلاق، سعی در بهره بردن از قابلیتهای هنر در توسیع و تعمیق کارکرد
اخلاق دارند اما هم این معنا یک استثناست (و قاعده نیست) و هم در مواردی ناآشنایی
با زبان و بیان هنری، آثار هنری شکل گرفته در این قاموس را در سطح بیانیههای مستقیم،
نازل و سطحی تنزل میدهد.
امروزه هستند محققانی که نقش هنر را در انتقال و تثبیت
معانی حتی مهمتر و کارآمدتر از فلسفه میدانند. همچون متیو کی یران در مقاله
«ارزش هنر»: «از جهتی فلسفه هیچگاه نمیتواند کارکردی مشابه هنر داشته باشد، هنر
به واسطه درگیر کردن تخیل ما با شخصیتهایی که با آنان همذاتپنداری میکنیم و در
تجربه خود از اثر به آنها پاسخ مؤثری میدهیم، اهمیت دارد. اثر هنری این امکان را
فراهم میآورد که ما با حقایق یا بینشهای معینی توجه کنیم و به ما معنی و اهمیت
آنها را به گونهای نشان میدهد که خرد محض یا قادر به انجام آن نیست یا کمتر چنین
میکند؛ بنابراین نیازی نیست ادعا کنیم که تنها هنر میتواند حقایق معینی را منتقل
کند، بلکه در عوض میتوان گفت که ابزاری که در هنر به کار گرفته شده به هنر امکان
میدهد که به شیوهای غیرانتزاعی و عاطفی چنین وظیفهای را به خوبی ایفا کند. از این
رو، اگر ابزار هنری به کار گرفته شده نازل، ناکارآمد یا بیاثر باشد آنگاه اثر قادر
به برآورده ساختن ارزش هنری شناختی ـ عاطفی نخواهد بود.«
ولی آیا عقل و اخلاق از هنر به اندازه استعداد و استطاعت
وسیع آن در تعمیق ادراک اخلاقی و نیز تبدیل راسخ ایده به کنش بهره میجویند؟
ظهور اومانیزم، مدرنیته و عقلمحوری، ظهور نظریههایی جدید
در عرصه هنر را سبب گردید که از جمله مشهورترین آنها، بهویژه در نسبت میان هنر و
اخلاق، نظریه هنر برای هنر بود. این نظریه نیز متأثر از ایده مسلط بر مدرنیزم یعنی
اصل تجزیه و تفکیک، با نفی نسبت ذاتی میان اخلاق و هنر در اندیشه و حکمت سنتی،
معتقد به تفکیک شد و بدینصورت هرگونه تعهد اخلاقی و اجتماعی از هنر اخذ گردید. در
پناه سیطره این مفهوم، هنر نهتنها از کارکرد اخلاقی و بسیار ارزشمند خویش محروم
که در مواردی عامل تسهیل رواج وسیعتر و مؤثرتر امور غیراخلاقی گردید.
افزایش جنایات، بحرانهای روحی و روانی، سست شدن پایههای
مهمترین رکن اجتماع یعنی خانواده، تخریب وسیع محیط زیست و ظهور نوعی انحطاط پنهان
و آشکار غیراخلاقی، میبایست توجه مصلحان اجتماعی، علمای اخلاق، متفکران، هنرمندان
متعهد و آگاه و نیز سیاستمداران را در احیای نظریه اصالت اخلاقی در هنر و کارکرد
مؤثر آن در زندگی انسان برانگیزد. بدون هیچگونه تردیدی، «اخلاق»
شرط لازم و ضرورت مطلق زندگی سالم است و از سوی دیگر، هنر نیز با استناد به قدرت
عظیم آن در تأثیر مستقیم بر عواطف و احساسات انسان، عامل بسیار مهمی در جهت مهار
اخلاقی او در یک بُعد و افزایش کنشها و درک عمیق انسان از اخلاق و مبانی آن در
بُعد دیگر است.
به نظر میرسد توجه و تأمل وسیع سیاستگزاران و اولیای امور
به بنیادهای نظری هنر و بهویژه نسبت میان هنر و اخلاق در سطح آموزش عالی، نشستهای
مشترک عالمان حوزه اخلاق با هنرمندان و نظریهپردازان هنر و مهمتر از اینها، غلبه
نگاه و روش ترکیبی بر نگاه تجزیهای، از جمله عوامل انس اخلاق و هنر و لاجرم ثمرات
مبارک و متبرک این انس هستند.
-----------------------------------
پینوشتها
۱ـ گویند: وای بر ما! چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟
این است آنچه خدای مهربان وعده کرده بود و پیامبران راست گفتند.
۲ـ آن روز مردم [پس از پایان حساب] به صورت گروههای
پراکنده [به سوی جایگاهشان] بازمیگردند، تا اعمالشان را [به صورت تجسمیافته] به
آنان نشان دهند؛ پس هر کس به اندازه ذرهای نیکی کند، آن را میبیند و هر کس به اندازه
ذرهای بدی کند، آن را میبیند.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ شنبه ۲۴ اسفندماه ۱۳۹۸
۴۲۸۹