سرچشمه فلسفه را اگر تاملات
اندیشمندان و فلاسفه یونان و روم بدانیم، تا به امروز چه بسیار مفاهیم و مضامین
تازهای که به مدد آن، به ذهن و اندیشه آدمی راه یافته است و در واقع به دستیاری
فلسفیدن بود که بشر توانست، خود و جهان پیرامونش را بهتر و عمیقتر بشناسد. با این
همه برخلاف برخی متجددان و دلبستگان غرب، فلسفه مدرن تنها ریشه در اصول و عقاید
فلاسفه یونانی نداشت و این فلاسفه اسلامی ـ ایرانی بودند که تاثیر خود را برآنچه
امروز بهنام شاخههای گوناگون فلسفه میشناسیم، گذاردند. هرچند پایههای منطقی
تفکر فیلسوفانی همچون ابن سینا متاثر و برگرفته از منطق ارسطویی بود، با این حال
او با نگاه جزئینگر و عمیق خود، مفاهیمی بر آن افزود که تا به امروز محل بحث،
تفسیر و تحلیلهای فراوانی است. از سوی دیگر کسانی همچون سهروردی نیز از منظری دیگر
به بیان آرا و نظراتشان در تالیفات فلسفیشان پرداخت و از نظرگاهی دیگر به سوالهای
اساسی فلسفه پاسخ گفتند.
بهرغم اهمیت این بزرگان، فیلسوف
شهیری همچون سهروردی تا نیمه دوم قرن بیستم شناختهشده نبود و هانری کربن نخستین
کسی بود که با تصحیح آثار، شیخ اشراق را به اهالی فلسفه شناساند. با این حال تا به
امروز آثار سهروردی آنچنان که باید و شاید مورد بررسی و مداقه قرار نگرفته است.
در همین راستا «تأملاتی در منطق ابنسینا و سهروردی» یکی از آخرین تالیفات ارزنده
ضیاء موحد، استاد فلسفه و منطق است که از منظری تازه به بیان برخی از پیچیدهترین
مباحث منطقی و تمایز آنها نزد ابنسینا و سهروردی میپردازد. هر چند مخاطب اصلی
چنین آثاری دانشجویان فلسفه و کسانی است که به شکلی جدی به این امور علاقمندند و
فلسفه، دغدغه اصلی آنان است، با این همه سعی کردیم در گفتوگو با این استاد فلسفه
و منطق، به تشریح و تبیین برخی از مقدمات این بحث بپردازیم، به این امید که از این
پس بتوانیم برخی از کتب فلسفی و آثار صاحبنظران این حوزه را در این صفحه معرفی
کنیم.
* جناب موحد بهعنوان سوال نخست، از
ابنسینا بگویید و اینکه در اثر اخیرتان؛ «تاملاتی در منطق ابنسینا و سهروردی» به
چه مباحثی در خصوص او اشاره داشتید؟
مباحث این کتاب مباحثی فنی است و
اینکه من در آن چه کردم توضیحش برای مخاطبان عام کمی دشوار است، ولی طرح کلی را به
نحوی اجمالی برایتان میگویم. طرح این است که منطق دوره اسلامی منطق فراموششدهای
بود و با روی کار آمدن «منطق جدید»، منطقدانان قدیم و بهخصوص منطقدانان اسلام
فکر میکردند که حرفی برای گفتن ندارند. من در دورهای که منطق تدریس میکردم گاه
به گاه برای بعضی مباحث جدید به متون قدیم و بهویژه متون ابنسینا که الان معتقدم
بزرگترین منطقدان قرون وسطی بوده است، مراجعه میکردم، تا ببینم آنها چه گفتهاند
و چون با نظرگاههای منطق جدید آشنا بودم تقریبا از موضع بالاتری میتوانستم به
مباحث نگاه کنم.
در واقع از آن موضع بهتر میتوانستم
بفهمم که اهمیت کارهای این منطقدانان در چیست. مثل این است که شما حساب خوانده
باشید اما جبر ندانید. جبر مرحله بالاتری از حساب است. اگر شما جبر بدانید مسائل
حساب خیلی راحتتر برایتان حل میشود و اگر ابتکاراتی که مسلمانان در مسائل حساب
داشتند را با اطلاعاتی که از ریاضیات جدید دارید مطالعه کنید، متوجه میشوید که
آنها چه نکتههای دقیقی متوجه شدند، اما چون صورتبندیهای جدید در اختیارشان
نبود، شاید خودشان هم متوجه اهمیت آن نبودند.
من با مراجعه به متون منطقی متوجه شدم
که نکاتی که این افراد به آن توجه کردهاند در قرن بیستم بسیار مورد بحث واقع شده
است و از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. البته حرف من این نیست که برداشتها و
نتایجی که امروز از آن بصیرتهای منطقیِ منطقدانان ما بهخصوص ابنسینا گرفته میشود،
خود آنها هم میتوانستند بگیرند، خیر، آن بصیرت مثل برقی بود که زده شد و این برق
را باید دستگاه کاملتری پیدا شود که بصیرتش را دریافت کند. نتیجتا، در اثر مراجعه
مکرر به این متون بعضی از این نکات بهخصوص در کارهای ابنسینا و منطقدانان بعد
از او که دنبالهروی ابنسینا هستند ـ که یا کار او را تکمیل کردند و یا انتقاد و
تمجید کردند ـ را پیدا کردم و در کلاسهایی که داشتم مطرح کردم.
سابقه این موضوع به 20 سال قبل برمیگردد،
ولی بعد فکر کردم که اگر اینها را در محافل بینالمللی مطرح کنم اهمیتش درک میشود
و این کار را کردم، البته با بیست سال تاخیر، به این خاطر که روابط ما با غرب به
نحو درستی نبود. با این حال با منتقل کردن این ابتکاراتِ منطقدانان مسلمان توجه
غربیها هم جلب شد. اینها را در تاملات منطقی ابنسینا و سهروردی شرح دادم. این
مقالات در اصل به انگلیسی نوشته شده بودند، بهخاطر اینکه متوجه شدم مخاطب من در
ایران نیست و اگر هست سکوت میکند، به همین دلیل تصمیم گرفتم این مقالات را به یک
زبان بینالمللی بنویسم که از طرف مخاطبان بینالمللی هم مورد استقبال قرار گرفت و
هنوز هم دارند ارجاعات میدهند و البته همه اینها افتخارات دانشمندان مسلمان ماست.
مساله دیگری که در این کتاب مطرح شده
این است که قرنها به ما میگفتند که سهروردی منطقی در مقابل منطق ارسطو و ابنسینا
آورده است و من تعجب میکردم که چطور چنین چیزی ممکن است. بنابراین سراغ منطقیات
سهروردی رفتم چون هر کس که در مورد سهروردی حرف زده بود بیشتر راجع به حکمت او
گفته بود و کاری به منطق او نداشت.
* در واقع شما اولین نفری بودید که در
مورد منطق سهروردی سخن گفتید.
در واقع به شکل و اسلوبی که من مطرح
کردم، بله اولین نفر هستم. من سراغ این منطق رفتم تا ببینم او چه کرده است. دیدم
سهروردی ضمن اینکه تسلط کاملی بر منطق ارسطویی و اسلامی داشته، فکر کرده دستگاهی
بیاورد که مسائل را ساده کند، همینطور اشکال «قیاس» و «منطق موجهات» را ساده کند
که الان خیلی در مرکز توجه است. من این ساده کردن را صورتبندی کردم، بدون اینکه
وارد نقد کار سهروردی بشوم.
مساله من در این قسمت نقد نبود که آیا
کار او درست است یا نه. با این همه تا این اندازه سهروردی را تسهیل کردم که از
لحاظ فرمال نتایجی که میگیرد از نظر منطقی با منطق جدید قابل اثبات است و اینگونه
دو مقاله آخری که درباره سهروردی نوشتم اولین فرمولبندی این مساله است. البته در
غرب پیش از ما کسانی این کار را کرده بودند، اما متوجه نکتههای دقیقی که در این
دو مقاله هست نشده بودند یا دچار نوعی ابهام بودند که منظور سهروردی چیست. مقاله
دیگری هم هست به زبان فارسی و چون زمان واقعا تنگ است و سن من هم بالا، دیدم اگر
بخواهم آن را با وسواسی که دارم به انگلیسی ترجمه کنم، حتما چاپش به تاخیر میافتد.
برای همین تنها مقالهای که ترجمه انگلیسی آن در این کتاب نیست، همین مقاله است و
در آنجا متوجه یکی از مهمترین نکتهها شدم.
اگر بخواهم بهطور ساده با مثال
بگویم؛ مثلا نمیشود به جای اسم، وصف گذاشت و یا به جای سعدی نمیتوانید نویسنده
بوستان یا گلستان بگذارید که این مهمترین بحث این موضوع است و نتایج فلسفی مهمی از
آن گرفته شده است. من دیدم که ابنسینا متوجه این قضیه شده است. بنابراین کاری که
کردم ضمن این بحث، متن عربی ابنسینا را در کتاب آوردم و همچنین ترجمه انگلیسی آن
را که یکی از بزرگان عربیدان و منطقدان غرب انجام داد و هر دو ترجمه برای اینکه
نظر آنها را هم منعکس کرده باشم در کتاب آورده شد، و همینطور برای کسانی که عربی
یا فارسی نمیدانند آن ترجمه های مستند موجود باشد و بدانند که ما ادعای بیجا
نکردهایم.
* این بحثی کاملا تخصصی است و قطعا
صلاحیت تخصصی کافی برای ورود به آن میطلبد، با این همه سعی میکنم بهشکلی سوالم
را مطرح کنم و اگر نقصانی در آن بود، تصحیح بفرمایید: تصویر و تصورعموم از شیخ
اشراق بیشتر متوجه عرفان میشود و بسیاری، حرکت فکری او را نوعی مواجهه شهودی با
مسائل و مفاهیم میدانند. چگونه میتوان از منطق و فلسفه سهروردی در کنار این
اسلوب شهودی در تفکر سخن گفت؟
اتفاقا منطق سهروردی با وجود دو قاعده
تازهای که برای اشکال آورده و گفته اینها قاعدههای شهودی هستند، مطلقا با شهود
به معنایی که مردم میفهمند تفاوت دارد و کاملا بحثی منطقی است. ابنسینا متوجه این
قضیه بوده و حتی قواعدش را ثابت کردیم که حرفی که او میزند با قواعد منطقی میشود
ثابت کرد. بنابراین تا آنجایی که به منطق مربوط میشود مساله شهود را باید کنار
گذاشت، یعنی ربطی به حکمت اشراق سهروردی ندارد. مثلا سهروردی جایی وارد بحث
«تعریف» میشود و ایرادهایی که به «تعریف» میگیرد، همان ایرادهایی است که ابنسینا
هم گرفته است. یا اگر وارد بحث «مغالطات» میشود، «مغالطاتی» را ذکر میکند که در
کتب قدما هم آمده است.
بنابراین اگر سهروردی حرف تازهای
داشته باشد باید از منطق بیرون بیاییم، چون با آن منطق میخواسته مسائل را ساده
کند و به سراغ حرفهای خودش برود. منطق ارسطو را در کتابهای دیگرش به تفصیل بیان
کرده و نشان میدهد که منطق ارسطو را خیلی خوب میدانسته است، ولی علاقه بیشترش
این بوده که حکمت اشراقیاش را عرضه کند و به همین دلیل هم بسیاری از مفسران و
مدرسان حکمت اشراق توجهشان را به همان حکمت اشراق سهروردی که جزو غیرمنطقیات است
معطوف کردهاند. من هم به همین دلیل سراغ منطقیات او رفتم تا تکلیفش را از نظر
منطق روشن کنم.
* شاید بشود پایههای منطق سهروردی را
در منطق ابنسینا جستجو کرد. بسیاری مولفههای مشابه در منطق این دو اندیشمند است،
بهنظر شماجایی که راه سهروردی از ابنسینا جدا میشود کجاست؟
ابنسینا یک فیلسوف تعقلی است، یعنی
آنچه را که با عقل و استدلال نشود اثبات کرد، یا رد میکند و یا در موردش سکوت میکند.
مثلا در مورد «معاد جسمانی» میگوید که من دلیلی برایش ندارم، اما چون حکم شرع است
و در قرآن آمده، میپذیرم. اما در نوشتههای آخرش یعنی در «اشارات» دو نمط وجود
دارد که ابن سینا در آنها به تصوف و عرفان پرداخته و چنان صورتبندی از اینها
ترتیب داده که فخر رازی که به «امامالمشککین» معروف است و میخواسته از ابنسینا
ایراد بگیرد، به این دو نمط که میرسد با حیرت میگوید که این دو نظیر ندارد، یعنی
کششهای عرفانی در ابنسینا ایجاد میشود. بعدا در تاریخ اختلافاتی پیدا میشود در
مورد اینکه آیا ابنسینا حکمت اشراقی خاصی هم داشته است یا نه. با عنایت به این
مسئله که او کتابی به نام «منطق المشرقیین» دارد.
بنابراین نقطه اشتراک سهروردی و ابنسینا
برمیگردد به همان دو نمطی که در «اشارات» است، وگرنه در «الشفاء» که دایرهالمعارف
ابنسیناست از این مسائل چیزی نمیبینید. سهروردی پایه را بر این میگذارد که
تعریفی از حکیم به دست میدهد که مسائل را با شهود و با متصل شدن به الهیات با
اصطلاحات خودش درک میکند و با بهکار بردن اصطلاحات فارسی که برخی معتقدند این
اصطلاحات فارسی از یک نوع منطق اشراقی قبل از اسلام گرفته شده است، شرح میدهد.
بعضی هم معتقدند که این حرفها که سهروردی زده شکل دیگر سخنان ابنسیناست با
عبارات و فرم دیگر. این هم بحثی است که تا امروز من ندیدم کسی آن را درست مطرح
کرده باشد.
* جناب موحد اخیرا کتاب دیگری بهنام
«پنهان در آینه» منتشر شد که گفتوگوهای شما در حوزه هنر و ادبیات است. اگر ممکن
است بهاختصار درباره آن توضیح دهید، به این امید که در فرصتی بهتر به شکلی مفصل
به آن بپردازیم.
من قصد انتشار این کتاب را نداشتم،
چون در حال و احوالی نبودم که بخواهم به این مسائل بپردازم. ولی به اصرار مصاحبهکننده
پذیرفتم و راجع به مسائل مختلفی صحبت شد. مثلا در مورد فلسفه یا سوالاتی در مورد
روشنفکران دینی، در مورد اخوان و شاملو و گلشیری و بوف کور... بهطور کلی از بخش
اول که در مورد فلسفه است اگر بگذریم بقیه کتاب در مورد مسائلی است که اغلب
مخاطبان به آن علاقه دارند. این مصاحبه 5 الی 6 سال پیش من مانده بود و فرصتش را
نداشتم آن را ویرایش کنم. الان هم مقداری ناهماهنگیهای چاپی و ویرایشی در آن هست
که در امیدوارم در چاپ دوم اصلاح شود.
منبع: روزنامه همدلی؛ چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۵