* آنچه بنده را به نتایجی
برای مخالف با طب سنتی رسانده است، اساسا خود این بحث نبوده است. بلکه در درجه
نخست، حساسیت من، روی بحث رابطه علم و دین در تمدن اسلامی بود. بحث مهمی که به
نظرم، می بایست درباره آن، تحقیقات تازه ای مبتنی بر میراث مخطوط و بازخوانی متون
گذشته داشته باشیم. کاری که روشنفکران عرب به شدت دنبال آن هستند. درگذشته بخشی از
این ماجرا، به دانش نجوم و بخشی هم به طب و سپس به شبه علمهایی مانند طلسمات، کیمیا
و جز آن هم مربوط بود. سوال این بود: چه مقدار نظریات علمی جهانشناسانه در متون دینی
هست؟ ما از آنچه درک می کنیم، و تلاش می کنیم اثبات کنیم، اگر با دانش های تجربی
مواجه شده، باید با آنها چه کنیم؟ مثال ساده آن، بحثی است که رشید الدین فضل الله
در اوائل قرن هشتم، درباره «الی الارض کیف سطحت» دارد و رساله ای درباره توافق
دادن این آیه با آنچه از منجمان و طبیعیون درباره کروی بودن ارض است، بیان می کند.
از این قبیل، در تاریخ علم کلام، فراوان است، چنان که در تفاسیر هم.
* بنابراین این بحث قدیمی است و مسلما شناخت آن نیاز
به آشنایی جدی با نظریات مدرن درباره فلسفه و ماهیت علم دارد، اما در مرحله اول ما
در شکل ساده آن، نیازمند شناخت مصادیقی از گذشته و حال هستیم که نقطه تلاقی دانش تجربی
[درگذشته یونانی و بعد غربی] با دین بوده است. این مشکل را فرنگی ها هم داشتهاند
و شاید هزاران کتاب در این حوزه نوشته باشند، آن هم از قرن شانزدهم به بعد و
تاکنون هم. در واقع آنجا هم تمام شده نیست. به خصوص در قرن بیستم؛ فیزیک عمده میدان
این تلاقی بوده است. علاقه شخصی من به موارد تاریخی از این تلاقی ها بود و برای
اولین بار، وقتی «عجایب المخلوقات» طوسی را خواندم، به روشنی این تلاقی و آثار منفی
آن را بر دین و علم دیدم. مدتی قبل یک رساله در جهانشناسی طبیعی از شیروانی -
استاد آقا حسین خوانساری - چاپ
کردم که در آن میکوشد تا جهانشناسی یونانی را با روایات شیعی پیوند بدهد. در آنجا
به روشنی می فهمد که بسیاری از مطالب جهانشناسی یونانی که از قضا درباره باد و
باران تجربی هم هست. با ظواهر برخی از روایات ناسازگار است و راه حلهایی برای جمع
آنها داده و گاه مجبور شده است تجربه یونانی را انکار و روایتی را بپذیرد.
* این فعالیت ها کما بیش ادامه داشت تا اینکه علم غربی آمد.
همه ما می دانیم در این زمینه، همگی گرفتار بهتزدگی و حیرت شدیم و از دویست سال پیش
به این طرف، هر روز شاهد پیشرفتهای علمی مهمی در عرصه تمدنی بوده ایم، پیشرفت هایی
که ما نسبت به آنها، عقب مانده هستیم. [با شرمندگی: به طوری که همین اواخر، به دلیل
تحریم ها، نتوانستیم ال نودهای ثبت نامی مردم را تحویل دهیم و ناچار دنبال تحویل
پراید به جای آن بودیم]. بیایید این مسائل را شوخی نگیریم. این دانشی است که پیش
رفته است. ما چه کرده ایم؟
به نظرم وقتی در عثمانی با چاپ مخالفت شد، ما در ایران با
آن مخالفت نکردیم. این یک نکته مهمی ست. نکته دوم اینکه در ایران مراجع درجه اول
با علم جدید مخالفت نکردند. اما مشکل، بر سر یک مشت منبری و نویسنده عمومی بود که
وارد میدان شدند و مرتب گفتند که دین، هم نجوم دارد، هم طب دارد و هم همه این
مطالب قبلا در روایت آمده است. گفتند حرمت موسیقی به خاطر تأثیری است که بر اعصاب
و روان می گذارد و جنبه های لهو و لعب را شرح علمی کردند. با
افتخار باید گفت: تا آنجا که می دانیم، هیچ وقت، در رساله های علمای ما از هزار
سال به این طرف، بحثی از نجوم و طب و اسلامی بودن آنها نشده بود. حتی بسیاری از کتابهای روایی کهن ما، باب
طب و نجوم نداشت.
در
زمان صفویه، عده ای از روحانیون اصفهان، کوشش کردند نجوم اسلامی درست کنند و علیه
منجمان سنتی قیام کردند. برخی استدلالهایشان هم درست بود، چون منجمان سنتی با
اعتقاد به احکام نجومی که نه دلیل عقلی داشت نه تجربی و نه شرعی، شورَش را درآورده
بودند. اما اینها هم با علم اختیارات، خواستند نجوم اسلامی درست کنند و «مجلسی»
چندین اختیارات برای شاه سلیمان و شاه سلطان حسین نوشت و«فیض» هم و دیگران از لشگر
خاتون آبادی هم.
در
عصر قاجار، اوائل که علم جدید آمد، کسی از مراجع با آنها در نیفتاد، ولی روحانیون
درجه دو در محلات و شهرها، گاهی مخالفت میکردند و در این زمینه، مخالفتهایی را
با دارالفنون گوشزد میکنند.
حقیقت
آن است که بسیاری از علمای مخالف هم، نه برای اصل علم، بلکه برای فرنگی مآبی، لباس
پوشیدن و برخی از مسایل حاشیه ای با این نهادها درگیر شدند. عالمان بزرگی هم که ضد
سلطه کفار بودند، نگران تسلط غربی ها به اسم مدرسه و دانشگاه بر سرنوشت ملت بودند.
به نظرم باز هم، مشکل علم نبود؛ حواشی علم بود. مثلا رفتن دختران به مدرسه که آن
هم دو سویه بود. هم علم آموزی آنها با توجه به جایگاه زن در متون ما، و هم بحث
حجاب.
مخالفت
با مظاهر تمدنی غربی بسیار بیشتر از علم
در واقع، مخالفت با مظاهر تمدنی غربی بسیار بیش
از علم بود، اما چون ترس آن بود که به اسم علم و مدرسه، فرنگی مآبی رواج یابد، در
منابر و نوشته ها، مخالفت هایی بود. گاهی هم شبهات شرعی بود. نمونه اش را در باره
تحصیل دختران گفتیم که تا اواخر پیش از انقلاب هم خاندان های متدین در این باره احتیاط
می کردند. کاری که مسلمانان هندی هم در وقت سلطه انگلیسی ها کردند و کشور هند را
دو دستی تقدیم هندوها کردند.
از
نمونه شبهات شرعی، یکی هم این بود که مثلا مسلمانی که عمری در خزینه غسل می کرده،
حالا برود زیر دوش که امر جدیدی است، غسل کند. دوش این نگرانی را ایجاد می کرد که
شاید شرایط واقعی غسل به عمل نیاید! ما باید ابعاد این ماجرا را روشن کنیم. این که
چه مقدار اینها، در سطح مراجع و علمای درجه اول بوده و چه مقدار، روحانیون سنتی
کوچه و پس کوچه ها و شهرها.
چند
روز قبل آقای دانش، می فرمود، وقتی پدرم در سال ۱۳۳۶ در فردوس، حمام تازهای با
دوش ساخت، متدینین فردوس، مخفیانه نامه ای به آیت الله بروجردی نوشته بودند که ایشان
حمامهای شرعی! را خراب و حمام فرنگی درست کرده است. میدانیم
که دو سال پیش کسی از جنبش خزینه می گفت، بعد رئیسجمهوری مطلبی گفت و بعد هم عده
ای از او انتقاد کردند. ما باید زیر و بم این ماجرا را روشن کنیم.
وقتی
حرفهای مبارکهای تا بازرگان، مطهری را فریب نداد
یک بار دیگر هم نوشتم، تمامی آنچه که توسط
امثال مبارکهای یا در مقالاتی در آیین اسلام و مکتب اسلام و جز اینها درباره
انطباق علم جدید با دین گفته میشد، حتی آنچه دوست نزدیکش مرحوم بازرگان میگفت،
امثال آقای مطهری را فریب نداد. این مهم است. اما توجه داشته باشیم که در ایران،
منبع بسیاری از مردم، برای شناخت دین، نه نوشتههای مطهری، بلکه همان مقالاتی بود
و است که در ندای حق و آیین اسلام و دنیای اسلام منتشر میشد. حالا هم ببینید حرف چند
منبری، مثل وحی است و رسانههای رسمی هم آنها را ترویج می کنند.
متأسفانه، جامعه ما تفکر آقای مطهری را جدی نگرفت، گرچه آن
هم، در حد خود، زیاده فلسفی بود؛ فلسفی که می کوشید دانش تجربی را تحقیر کند و این
را در مقالی مستقل نوشتم.
بازرگان،
نقش مهمی در نزدیک کردن تلقی های علمی از دین داشت. اولین کتابش «مطهرات در اسلام» بود. راه طی شده هم همین
بود. این کتابها، روی روحانیون تأثیر زیادی داشت. انقلاب شد، اما با چه تفکری؟ این
مهم بود.
ما
در دو دهه اول انقلاب، گرفتار مشکل بودیم. بعد سراغ تأسیس دانشگاهها آمدیم. هاشمی تفکر
دانشگاهی را حمایت کرد و با تأسیس دانشگاه آزاد سعی کرد، علم جدید را تقویت کند.
بگذریم که فعالیت ها کمی بود نه کیفی. و اما راه های دیگری هم رفتیم که راه های میانه
بود. تأسیس دانشگاه امام صادق (ع)، مدرسه مطهری و دانشگاه مفید، و پیش از اینها،
دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، در این زمینه نگرشهای تازه ای داشتند که می شود آنها
را ترکیبی خواند. البته بیشتر پای علوم انسانی در میان بود، ولی به هر حال، مفهوم
علم و دانایی خصوص علوم تجربی را تحت تأثیر قرار می داد و تمایل به دینی کردن آنها
را هم تحریک می کرد. تصور کنید، مدیریت بنا بود و هست که اسلامی شود. سیاست هم. حتی
دانش سیاست روز. اقتصاد هم که جای خود دارد. و مثلا موضوعاتی از قبیل این که روابط
خارجی در اسلام چیست و جستجو از یافتن نصوص و علمی کردن آنها؛ یا بسیاری از مسائل
دیگر.
بعد
از هاشمی و خاتمی، ما وارد دوره تازه ای شدیم. دولت بعدی با آن رئیس ساده لوحش، می
خواست رنگ سنت گرایی داشته باشد. همان وقت ها که دانشگاهها در ایران به شدت توسعه
می یافت، بحث مبارزه با سلطه فرهنگی غرب هم بود که باز لب به لب مباحث تمدنی،
فرهنگی و علوم تجربی بود. تفکیک اینها کار دشواری بود، مخصوصا این که ما سعی می
کردیم و شعار می دادیم تا همه چیز بومی شود. یکسره در این صد سال، به این ترکیبات
مشغول بودیم.
خوب،
تکلیف علوم تجربی چه بود؟ چرا ما امروز در علوم پایه، طالب به اندازه کافی نداریم؟
ما متاسفانه تئوریسین های نیرومندی نداشتیم تا اینها را روشن کنند. از مشروطه که آیه
شوری با مشروطه غربی ترکیب شد، یکسره در این صد سال، به این ترکیب مشغول بودیم. مفاهیم
را در هم می آمیختیم. شاید، فضل مرحوم فردید هشیار کردن ما نسبت به کاربرد مفاهیم
بود.
اینجا
من به خصوص به مفهوم علم تجربی کار دارم، چیزی که ما بسیار ساده انگاشتیم. این که
توسط عدهای دانشگاهی تحصیل کرده رشته طب سنتی تأسیس شده در دوره احمدی نژاد، حالا
از طب اسلامی صحبت می کنند، تأثیر بدی روی علم دارد. می توانم بگویم این اقلیت خود
شیرین، بیش از دیگران، در خراب کردن مفهوم علم تجربی در ذهن جامعه ما که از این
جهت ضعف دارد، مقصر هستند.
صد
بار گفته ام، اینها ربطی به طب گیاهی که دانش جدید خود پرچم دار آن هست، ندارد،
بلکه مقصود روش های مبتنی بر فیزیکی است که پانصد سال است که منسوخ شده و هنوز در
مفهوم بادکش و زالو و غیره از علوفه جات بدون شناخت علمی درست، خود را به عنوان
گرم و سرد و مفاهیمی از این قبیل ظاهر می کند.
به
هر حال، در دولت بعد از خاتمی، این سنت گرایی با نوعی اعتماد به نفس کاذب، پیش
رفت. تعویذات و طلسمات هم بر آن افزوده شد. بارها و بارها این را بنده نوشتم و دیگران
هم. هاله نور و امثال اینها که اتفاقاً یکی از دوستان ما جناب سبحانی در افشای آن،
کلی به خودش ضربه زد.
به
نظرم ما متوجه نبودیم که چطور مفهوم علم تجربی با شعارهای بومی گرایی و سنت گرایی،
همان نیمه جانش را هم از دست می دهد. این دوره، به دلیل مشکلات سیاسی هم که بخشی
به خاطر جناح بندی های مذهبی ـ سیاسی دوره خاتمی بود، به تقویت نهادهایی انجامید
که مدعی اداره همه امور عالم از دید مذهب و دین بودند. به نظر فقیر، ما در این
دوره، ادعاهایمان در این زمینه، بسیار بیش از دوره قبل بود و از تفکر مطهری که
فاصله گرفتیم هیچ، از تفکر دو دهه اول انقلاب هم دور شدیم. ما در حوزه، کار اصلی
دینی خودمان را زمین گذاشته، بخش هایی از بدنه را به این قبیل بحثها کشانده ایم و
تعجب می کنیم که تبریزیان و امثال او از کجا درآمدهاند. بین چهارصد تا پانصد طلبه
پای درس او در زیر زمین فیضیه بودند. چه کسی ذهن اینها را به این سمت برده است؟
جالب این است که بحث هایی مثل طب سنتی، به بحث های جناحی
هم کشیده شده است. مثل این که وزارت
بهداشت دوره احمدی نژاد، طب سنتی تأسیس کرد و توسعه داد، اما دولت جدید مخالف این
موارد هست و گلایه سخت دارد. این نزاع، ابزاری دست گروه های مختلف مخالف هم شده تا
برای خود لشکر جمع کنندو با سکولار خواندن عده ای، باز از همان فحشهای قدیمی برای
یارگیری بهره ببرند.
امروز
روحانیت، بخواهد یا نخواهد، مناصب مهمی در مملکت دارد، و همین امروز، علم نقش و
حرف اول را در حفظ استقلال اقتصادی و سیاسی می زند، و چاره ای ندارد جز این که
بشدت از علم و پیشرفت علمی دفاع کند. روحانیت باید تمام توهمات گذشته موجود در
جامعه را در این که روحانیون مخالف تمدن جدید بودند، و با علم درگیر، پاسخ دهد، و
این پاسخ جز این نیست که در ایجاد نهضت علمی با همین روشهای جدید، فعال باشد.
روحانیت باید از هر نوع اتهامی مثل حمایت از همین داستان های ساختگی طب اسلامی،
تلاش کند. پزشکان خودشان می دانند و نزاع طب جدید و سنتی. هر دو دنبال پول هستند و
جدای از امر درمان، دنبال بهره کشی. چرا دین و مذهب و حوزه باید تاوان این نزاع را
بدهد؟
وظیفه روحانیت، در دنیای جدید، نشان دادن این است که دین،
در کنار علم می ماند، اما نه این که دخالتی در کار علم کند. ما همان دخالتی را که
در اقتصاد و مدیریت و سیاست کردیم، درستش کنیم و به کمالش برسانیم، خیلی هنر کرده
ایم. بهتر است از دخالت در علم جدید که طب یکی از مهم ترین آنهاست، پرهیز کنیم. این
قبیل کارها که مثلا مدیریت حوزه از چنین نشستی در تهران حمایت کند، یا جامعه
المصطفی، اینها، همان اتهامات سابق را تقویت خواهد کرد.
بارها نوشته ام، هیچ کس به اندازه رهبری از علم جدید در
دانشگاهها دفاع نمی کند، اما نهادهای وابسته به ایشان، بیش از همه، به مفهوم علم
تجربی لطمه می زنند و از حرکت هایی که روحانیت را متهم می کند که موافق پیشرفت علمی
نیستند، مع الاسف، هواداری می کنند یا دست کم در ظاهر این طور نشان می دهند. عرض
کردم، در این زمینه، مواضع سیاسی هم بسیار موثر است، امری که باید از آن بشدت پرهیز
کرد.
در پی انتشار خبر نهادهای رسمی مبنی بر ممنوعیت فعالیتهای
آقای تبریزیان و شاگردان وی در حوزه طب سنتی و اسلامی و غیرقانونی بودن اقدامات
نامبرده، چند نکته زیر را درباره برخورد با این روحانی و فعال طب سنتی و مساله جلوگیری
از رواج خرافات و اباطیل طب سنتی یادآور می شوم.
.۱بارها از فعالیت هایی که ارگان های رسمی برای جلوگیری از رواج
خرافات و اباطیل داشته اند، شنیده ایم. این که در فلان شهر، فلان جایی که عده ای
با اهداف جاهلانه تبدیل به مرکز مقدسی کرده اند، یا کسی مدعی ارتباط با امام زمان یا
خود خدا شده، نهادهای رسمی مداخله کرده، اقدام به جمع آوری آنها و محدود کردنشان
کرده اند. اینها از جمله اخبار خوبی بوده که می توانسته امیدی را برای اصلاح جامعه
و نگرش علمی و دینی اصیل در پی داشته باشد. ای کاش این فعالیتها، به صورت منظم
گزارش می شد و حتی امکان دسترسی به این پروندهها، برای نوشتن رساله ها و پایان
نامه های دانشجویی بود.
.۲ضمن این که مع الاسف در این چهل سال، و با توجه به سرمایه
ای که انقلاب از نگاه های واقع گرایانه و علمی و عقلانی داشت، امید می رفت این
مراقبت بیشتر باشد که نشد و خیلی از امور باقی ماند و آسیب زد. بسیاری از امور، وقتی
مشمول مرور زمان شود، مبارزه با آنها دشوارتر شده و به تدریج، به خاطر نوعی محافظه
کاری که در وجود متدینین هست، از دایره نظارت خارج می شود.
.۳نکته دیگر، روشنگری است نه این که لزوما نگاه امنیتی باشد.
نگاه امنیتی موقت است، و هر زمانی ممکن است با تعویض افراد یا نگاهها، مشکل پیدا
شود. در حالی که اگر خط،
خط روشنگری و علمی باشد، ریشه این قبیل رفتارها به طور اساسی خشکانده می شود. شخصا
ترجیح می دهم این مسائل به نهادهای علمی سپرده شده یا حداقل با هم در ارتباط
باشند. کما این که یک نمونه آن را اخیرا در قم شاهد بودیم.
۴. علاوه بر این که توجه به ریشه ها مهم است. آقایی که یکی از
فعالان طب سنتی است، یک نفر نیست، در حال حاضر یک تفکر است و می دانیم که برخی از سخنرانان
حرفه ای مجالس مهم سیاسی و دانشجویی حامی او و تفکر وی بودند. صدای
آنها را که مروج جهل بر منبر برخی از نهادها هستند، باید قطع کرد. اینها تفکر نیست که گفته شود هر کسی می
تواند اظهار نظر کند، اینها ریشه تفکر را قطع می کنند.
و نکته اخیر این که باید توجه داشت، جنبه مهم فعالیت هایی
به نام طب سنتی، جنبه اقتصادی و مارکتینگ آن است. بسیاری در پشت سر این فعالیت ها،
در انتظار منافع مادی هستند و نسخه پیچی های دویست، سیصد هزار تومانی از علوفه جات،
صرف نظر از جنبه های بهداشتی، فشار مالی هم در پی دارد.
جدال تجربه، قیاس و اشراق در علم کیمیا، طب و احکام نجوم در گزارشها و اندیشههای شهرزوری
در
این گزارش، با پرده ای از جدال میان تجربه، قیاس، و اشراق در حوزه علم کیمیا، طب و
احکام نجومی آشنا می شویم، امری که سرگردانی جدی موجود در آن را همراه با عدم تعریف
دقیق از تجربه و قیاس واستدلال و اشراق، و خلط میان آنها و میان متفکران اسلامی
نشان می دهد، امری که معضل مهم در تاریخ مفهوم علم در تمدن اسلامی است. این گزارش
مبتنی بر فصلی از کتاب الشجرة الالهیه از شهرزوری از فیلسوفان اشراقی نیمه دوم قرن
هفتم هجری است.
شمس الدین محمد شهرزوری (زنده در ۶۷۸) صاحب نزهة الارواح و
نیز الشجرة الالهیه، از فیلسوفان اشراقی و یکی از حلقات فلسفه اسلامی با گرایش
اشراقی است. اثر دوم وی، یعنی الشجرة الالهیه، نوعی دایرة المعارف علوم فلسفی و طبیعی
است که در آن، به اختصار، از علوم مختلف فلسفی سخن گفته، و صبغه «اشراقی و ذوقی» خود را در آن نشان داده
است. در عین حال، وی در فلسفه ی بحثی هم تخصص دارد. در این باره مقدمه استاد نجفقلی
حبیبی بر رسائل الشجرة الالهیه، گویای مواضع اوست.
رساله چهارم این کتاب در علوم طبیعی است، مباحثی که می
تواند ما را در شناخت مفهوم علم تجربی در میان فیلسوفان اشراقی کمک کند. وی این
علوم را در هشت بخش بحث کرده است. بخش پنجم از تکوّن معادن بحث کرده، و این بخش
خود شامل دو فصل است: فصل اول در معدنیات، و فصل دوم در کیمیاء و احکام نجوم است.
در فصل دوم که در موضوع کیمیا و احکام نجوم است، بندی هم
در این میان در «طب» دارد که البته از
نظر سنخیت، خیلی با کیمیاء و احکام نجوم تطبیق نمی کند، اما به سبب نکتهای که در
اینجا آورده به این بحث ما مربوط خواهد شد.
نکته ای که او مورد توجه قرار می دهد، دست کم در بحث از کیمیاء
و احکام نجوم، وجود نوعی دوگانگی در باور به صحت و سقم قضایای این علوم است. روش فلسفه
بحثی با ذوقی در این موضوعات متفاوت است. این
مسأله البته در احکام نجوم بیشتر است، به این معنا که موافق و مخالف در آن روشن تر
تصویر شده اند. فارابی و ابن سینا مخالف احکام نجومی اند و این موضع مشائی ها است،
در حالی که نویسنده به عنوان یک اشراقی و طرفدار تفکرات اخوان الصفایی و نوافلاطونی،
مدافع آن است.
توجه ما در اینجا، بیشتر روی این نقطه متمرکز است که این
اثبات و انکار با چه روشی صورت می گیرد. به عبارت دیگر، این دو مکتب، اصولا نگاهش
به «تجربه و حس» «قیاس» و«اشراق الهی» در اثبات قضایایی که دارد چگونه است.
شهرزوری، ارزش هر علمی را به ثمره عملی آن می داند و این
خود نوعی عمل گرایی و فایده گرایی از نوع سنتی آن است، چیزی که نه در حد ارزیابی
گزاره های یک علم، اما دست کم در حوزه فایده داشتن یا نداشتن آن محل ارزیابی است. اگر فایده ندارد، آن علم خاصیتی ندارد. این
نگاهی است که اغلب در دنیای اسلام حاکم بوده و آثار منفی آن با توجه به تفسیری که
از فایده می شود، بر کسی پوشیده نیست.
از نظر وی، ثمره علم طبیعی در دانش کیمیا یا همان علم إکسیر
است، امری که سبب شده است تا علمای طبیعی از کون و فساد و استحاله ومعادن سخن بگویند. ثمره دیگر دانش طبیعی «طب» است. همین طور
از دیگر آثار و اثمار علم طبیعی احکام النجوم است که به نظر وی امری «لذیذة طیبة»
است. این علوم، از این جهت در این فصل در کنار هم آمده اند و دست کم یک جهت آن این
است.
و اما این لذت، در تعریف فایده ای هم که برای علم گفته
بود، یا به تعبیر خودش علمی که منجر به «عمل» شود جالب است. البته وی «عمل» را چند
تفسیر دیگر هم می کند. گاهی مقصود از آن «ازالة الموانع» است که سبب انکشاف بیشتر حقایق
می شود. گاهی هم مقصود دادن نوعی «کیفیت فاضله در نفس» است. گاهی هم مقصود چیزی
است که با کمک آن به «کمال النفس» می رسیم. به هر حال، اینها وجوه همان «عمل» اند
که باید علم منجر به آن شود. اینها را گویا از ابوالبرکات بغدادی و کتاب معتبر او
نقل می کند.
دانش کیمیا ثمره علم طبیعی
شهرزوری، احساس می کند نگاه به کیمیا نگاه
مثبتی نیست، لذا خود تأکید می کند که علم طبیعی،کمک بسیار شایسته ای به دانش کیمیا
دارد. علم اکسیر نیازمند علم طبیعی است. در این باره ابن سینا ابهامی را مطرح می
کند. ابن سینا، «صناعت ساختگی» را که در کیمیا بدست میآید، شبیه امر طبیعی نمی داند.
یک وقت شما طلا و نقره در اختیار دارید، یک وقت با کیمیا چیزی شبیه به نقره و طلا
درست می کنید، از نظر ابن سینا این مسأله یک مشکل دارد: «فان الاحوال الصناعیة لا
تشبه الطبیعیة من جمیع الوجوه، بل قاصرة عنها غیر لاحقة بها وان بذل الجهد». ابن سینا
می گوید نمی فهمد که چطور می شود فصل یک جنس را از او جدا کرد و به جای دیگری متصل
کرد.
شهرزوری در مقام پاسخگویی برمیآید. فصل چیست؟ یک مفهوم
کلی! این مفهومی است که فقط در ذهن است و ربطی به عالم خارج ندارد. آنچه درخارج
است، و به جنس چسبیده، همان کیفیات اربعه است، و اینها آن شانی را که ابن سینا برای
فصل و جدائیش از جنس گفت ندارد! مهم این است که شرایط ایجاد یک کیفیت فراهم شود،
آن وقت دیگر دست ما نیست که قصدش را کرده باشیم یا خیر. شهرزوری می گوید، علمای
صنعت، رد بر ابن سینا کردهاند.
فارغ از درستی یا نادرستی، اینجا، شهرزوری، یک نگاه تجربی
دارد. کلی را در ذهن و بی ربط به عالم خارج می داند و داستان های مربوط به جنس و فصل
کلی را امری جدای از آنچه که در خارج از ذهن می گذارد می داند، و در باره مخالفت «علماء الصنعه» با ابن سینا، و نسبت دادن
«جهل» به وی سخن می گوید «و استجهلوه فی هذا العلم، و ناقضوه و نسبوه الی غیر
اللائق به من الفضیله». (الشجرة
الالهیه: ۲/۳۲۰). البته خودش دفاعی از ابن سینا می کند و می گوید، او کاملا مخالف
نیست، فقط گفته است که برای من روشن نشده است. این یعنی آن را بعید دانسته نه محال.
به هر حال نکته مهم در تفکر شهرزوری همین است که از «کلی»
به «عالم خارج از ذهن» یا همان «جزئی» آمده است. این را باید برای اعتبار دانش
تجربی، یک امر مثبت تلقی کرد.
برخی مشکلات و کژفهمی ها در ارتباط با مفاهیم علمی نوین و سنت های فرهنگی
اظهارات
مدیر حوزه قم در باره رابطه پزشکی و دین (حوزه نیوز، دوم مرداد)، آن هم با این
صراحت، و بند کردن امر درمان و بهداشت به مسائل دینی و فلسفی، نشان از آن داد که
ما قصد داریم، تمامی علم و دانش بشری را زیر سلطه فکر فلسفی و دینی درآوریم.
گفتن این اظهار نظرهای کلی «تجلی توحید در فعالیتهای پزشکی»
و این که «تمام علوم مبتنی بر
مفروضات فلسفی و کلامی نهفته در لایه های علمی است»، ما را به سمت و سویی می برد
که استقلال علم و دانایی بشر را زیر سوال برده و خود را سرگرم اموری کنیم که اساسا
ارتباطی با حوزه ندارد.
تجربه هزار سال تسلط علم کلام بر «علم» و تلاش برای دینی
کردن آن که ناشی از یک تصور خطاست، هیچ نتیجه ای جز کند کردن مسیر پیشرفت علم
نداشته است.
بهتر است در این باره تأمل کنیم که سراسر نوشته های فخر
رازی و دیگر متکلمان برجسته، و در رأس آنها غزالی که حتی به روش فلاسفه اسلامی و متکلمان
هم معترض بود، همین است که می خواستند بگویند هیچ علمی نباید جز با اجازه توحید پیش
برود، و آن وقت با درک غلط از توحید، خدا را به جای همه علل طبیعی نشانده و حتی در
تحلیل باد و باران مشاهدات خود را هم کنار گذاشتند تا مبادا از قدرت خداوند کم شود.
این ادعاها از سر تا ته، آن هم در رشته های تجربی و همین
طور علوم طبیعی و از جمله پزشکی، هیچ جایی ندارد و تکرار آن برای صد بار و هزار
بار، باعث نمی شود تا کاروان علم در دنیای مدرن بایستد تا این حضرات، مبانی فلسفی
آن را درست کنند و مثلا این علم نجس را با گفتن این تعابیر پاک کنند.
کسانی که هیچ اطلاعی و سر سوزنی از دانش پزشکی ندارند، یکسره
نشسته اند تا با فلسفه های کهنه و قدیمی، و به اسم تدین و تقدس، برای راه علم،
برنامه بدهند. شگفت تر آن است که دانشجویان و استادان علوم پزشکی هم به قم آمده اینجا
زانو می زنند تا از این حضرات، درس علم بگیرند. عوض این که بروند و آخرین تحقیقات
بشری را در حوزه پزشکی بدست آورند، و پایگاه های اطلاعاتی پزشکی را خریداری کرده
تا دانشجوی پزشکی آنان بتواند آخرین پژوهشها را مطالعه کند، به امید آن هستند که
افرادی به مراتب ضعیف تر از فخر رازی و غزالی، برای آنها راه و رسم فلسفی فکر کردن
در علم پزشکی را به آنها یاد دهند.
بحث اخلاق و فقه پزشکی امری جداست، اما دانش پزشکی نه از
وقتی در یونان بوده، نه آن مقدار که تجربه های عادی بشر صحراوی و بدوی است، و نه
آنچه در میان مسلمانان به تقلید از یونانیان و تجربههای ابن سینا و رازی و دیگران
پدید آمده و نه آنچه که امروز در غرب است و ایضا سبب شده است تا ظرف نیم قرن، دو میلیارد
بر جمعیت بشر افزوده و مرگ و میر کم شود، ربطی به این فلسفه ها ندارد.
نه توحید و نه شرک، هیچ کاری به علم پزشکی بما هو پزشکی
ندارد. البته هر کسی می تواند با نگاه در طبیعت، خداشناس شود و بحث فلسفی کند، اما
این ربطی به پزشکی ندارد. سوال ها و پرسشها دو تاست. سوال کردن آن «ابله» که در واقع
عاقل بود، از شتر [به زبان سنایی: ابلهی دید اشتری به چرا /گفت نقشت همه کژست چرا]
از تفاوت زیستی شتر در مقایسه با بقیه حیوانات بود، اما شتر به زبان «کلامی» جواب
او را داد و حواله اش به خدا کرد، و ما هنوز تفاوت این دو نگاه را نفهمیدهایم.
باید دانش تجربی را برخلاف آنچه در تمدن مسلمانی پیش آمد،
از بند فلسفه رهانید، و اجازه داد این دانش بشری، و انواع و اقسام دیگر آن، رشد
کند. دیگران این راه را رفته اند، رشد کرده اند، سررشته علم را در دست گرفته اند،
نتیجه اش را در تکنولوژی بردهاند و دنیا را فعلا زیر سلطه خود دارند. اگر علم زیر
سلطه نگاه های فلسفی است، باید در فلسفههای خودمان شک کنیم که نتوانسته ما را پیشرفت
دهد و از آنها را بهتر بدانیم که تا این حد پیش رفته اند. حالا چه مدل اروپایی امریکایی
باشد چه مدل چینی ژاپنی!
طبعا ما هم تا حدی که از توانایی علم بهره برده ایم، و این
هم در اثر آموزش های صد ساله گذشته بوده، به همان مقدار از نفوذ و ترقی در عالم
سهم داریم. باز هم اگر بخواهیم پیش تر برویم، راه آن عمومی کردن تفکر علمی اصیل از
نخبگان، و رها کردن آن از بند این گونه قیود است. برای ما مهم این است که دیگر مثل
زمانی نباشیم که به «دوش» گیر دادیم و سالها طول کشید تا رضایت دادیم خزینه جمع
شود.
***
در
شرایط فعلی، به رغم تلاشی که مراکز رسمی دولتی و به طور کل حاکمیتی در مسیر تأمین
سلامت مردم بر اساس اصول علمی میکنند، همچنان مداخلاتی از سوی افراد غیر مسؤول و
از جمله کسانی که خود را حکیم سنتی از میان روحانیون و جز آنها می خواهند، صورت می
گیرد.
بسیاری از این مدعیان طب سنتی، با استفاده از شرایط روحی
مردم و نیازهای موجود، اظهارات فضل فروشانه اما غیر متخصصانه خود را در شبکه های
عمومی بسط می دهند. البته که غالب مردم اینها را به چیزی نمی گیرند، اما در کل،
برخی از دعوت های آنها برای ایستادگی در مقابل نهادهای رسمی پزشکی و بهداشتی، می
تواند در میان اقشاری از مردم موثر باشد و اتحاد جامعه را در حفظ حریم هایی که
لازمه رسیدن به سلامت و کنترل کامل بیماری است، از بین ببرد.
مشکل این است که این قبیل افراد از «دین» سوء استفاده کرده
و نتیجه کار آنها در نهایت به ضرر دین و دینداری در جامعه تمام می شود. اینجاست که
باید روحانیت به عنوان مدافع دین، موضع گیری و برخورد کند. این برخورد می تواند هم
ارشادی و هم قانونی باشد.
تأملی در دیدگاههای قاضی عبدالجبار معتزلی
تصویری
که جریانی خاص از تفاوت فلسفه و علم غربی و شرقی در عصر جدید ارائه میدهد، و برای
نمونه یکی را زمینی و دیگری را آسمانی میداند، موارد نقض فراوان تاریخی دارد.
مقصودم به طور خاص، تفکری است که دکتر نصر یکی از نمایندگان
آن بوده و هست و ذیل طویلی در ایران دارد.
این تفکر، در جریان فکری انقلاب، سخت تاثیر گذاشت و تا حال
نیز نمایندگان آن در زمره برخی از افراد موثر در تفکر جاری انقلاب، و از روسای
مراکز علمی فرهنگی هستند. به نظرم، این جریان صورت جاری و ساری در شرایط فکری حاکم
در ارکان تصمیم گیریهای فکری و فرهنگی ما بوده است. بر اساس این تفکر، دیوار بلندی
میان شرق و غرب کشیده شده، علوم غربی الحاد و علوم شرقی، علومی معنوی و آسمانی
معرفی شده است. سنت هم در اصطلاح این جماعت در همین چارچوب تعریف میشود، و عجیب این
که پای اختلاف و شکافهای عظیم سیاسی در جامعه هم در نهایت، متکی به آن تفاسیر یا
صورتی از آنها میرسد.
این جریان، در تعریف علم جدید به گونهای رفتار میکند که
گویی این علم، صبغه الحادی دارد و این در اثر برآمدن تفکر فلسفی جدید در غرب طی
پنج شش قرن اخیر بوده است. بر اساس همین تفکر، گفته میشود که علوم جدید غربی، نه تنها
علوم انسانی و اجتماعی، بلکه کلیت علم و حتی طبیعیات آن، زیر سیطره نگاه الحادی
است.
آثار این تفکر در پرهیز دادن علاقه مندان به معنویت از
رفتن به آن سمت، کاملا روشن و جریانهایی که توسط این افراد هدایت میشوند، به طور
طبیعی ضد علم بوده و از آن پرهیز دارند. ما این خطر را در دل جریانهای فکری معاصر
داریم و این یکی از رموز اصلی عدم پیشرفت در دعوت کننده به علم از سوی رهبران نظام
و عامل کند شدن حرکت علمی در دانشگاههای ما بوده و هست.
به این جریان و تبعات آن کاری ندارم، بحثم در اینجا این
است که سابقه نظریه الحادی بودن علوم طبیعی، ربطی به غرب ندارد، بلکه اساسا پیشینهای
دراز حتی در میان تجربه تمدنی خود مسلمانان دارد که ما باید تاریخ آن را بدانیم و سهم
دین گرایان را هم در آن روشن کنیم. مقصود این که این حرفها همیشه بوده و باید ریشه
و اساس توجیهات موجود در آن را یافت.
این روزها بحثی از قاضی عبدالجبار (م ۴۱۵)، یکی از بزرگترین
متکلمان معتزلی دیدم که درباره طب بود. این قاضی عقل گرا ـ و در واقع، کلام گرا که
خود در بزنگاهها نوعی ضدیت با عقل به اسم استفاده از عقل در دین را رواج می دهند و
آسیب آنها کمتر از اهل حدیث نیست ـ در مقام یک دین گرا یا عالم دینی که قاضی
القضات هم هست، میکوشد تا طبیبان و علم شان را کاملا ملحد و ملحدانه نشان داده، و
بگوید که اساسا شماری از آنها که عالمان برجسته بودند، به خاطر تعلق خاطر به این
علم، ضد دین و ربوبیت الهی و توحید بودند. علت هم این است که آنها به به دوا و
درمان اعتقاد داشتهاند. قاضی همزمان تلاش میکند نشان دهد محتوای علم طب آنها
مزخرف بوده و هیچ دردی را دوا نکرده و هیچ بیماری را تاکنون شفا نداده است.
اساس دیدگاه الحادی بودن این قبیل علوم که سبب پرهیز متدینان
مسلمان از آن شده، این است که هر بار، چه از سوی علم گرایان و چه از سوی متدینان،
تصویری از رابطه دین و علم داده شده که با تفسیرهای خاص آنها مغایر بوده، سبب شده است
تا در این میانه، بازار اتهام به الحاد داغ شود. این منازعه دو سویه است. یک گروه
در یک طرف ماجرا، به اعتبار تعلقش به علم، میکوشد تا با انبیاء و توحید در افتد،
و دیگری به اسم دین، تلاش میکند با علم در افتد.
نتیجه آن است که نوعی بدبینی در این میان میان ملحدین و
متدینین به صورت تاریخی پدید آمده است که وقتی بازارش داغ میشود راه را بر نزدیک
شدن آنان کاملا مسدود میکند. این مسأله جدید و قدیم و شرق و غرب ندارد، دو نگاه متفاوت
و دو تفسیر مختلف است. البته در عصر جدید، به خاطر سوابق مبارزه کلیسا با علم، و
نضج گیری فلسفههای غلط در حول و حوش علم، آنها مبارزه با دین را داغ کردند. گاهی
هم برای محدود کردن دامنه نفوذ کلیسا، به جان دین افتادند. در عوض، نگاههایی چون
نگاه متکلم برجسته ما قاضی عبدالجبار هم در دنیای قدیم و جدید بیسابقه نیست، اما
نشان می دهد که در دنیای اسلام ریشه دار و عمیق است.
به هر روی، دعوای مزبور، ربطی به فلسفه و علم جدید غربی
ندارد، بلکه هر گاه و هر بار که دانشمندان علوم طبیعی، به اسم علم به جان دین
افتادهاند یا به عکس، دیندارانی نسبت به علم بیاعتنایی کرده و آن را مروج الحاد دانستهاند،
شرایط به نوعی منازعه میان دین و علم منجر شده، و سبب تلف شدن انرژی جامعه و
انحراف از یک مسیر میانه برای توافق شده است.
عبارات قاضی عبدالجبار در کتاب تثبیت دلائل النبوه چنین
است:
قاضی عبدالجبار میگوید: ببیند این خاندان بنی زهرون است
که صابئی مذهب هستند، و چه موقعیتی در طب، و علم به این صناعت با آن جایگاه عظیمش
دارند. این که چه قدر به خود میرسند و مراعات طب را کرده و حق آن را میان خود به جای
میآورند. اینها یک جمعیت زیادی دارند و منازلشان در سمت شرقی از بازارچه عباسه
است [جای اشراف]. با این حال بیماریهای خود آنان، بیش از بیماریهای فقرایی است
که نسبت به امر حیات وصحت شان مراعات بسیار کمتری دارند.
بیشتر اینان (بنی زهرون) در جوانی میمیرند، و کم است که
سن آنها به پیری برسد. یکی از آنها که سنش به هشتاد و اندی رسید، ابوالحسن بن
هارون ـ ابو ابی الخطاب ـ بود، و پسرش ابوالخطاب که او را در حالی که جوان بود، [و
پدرش] زنده، دفنش کرد. الان هم این ابوالحسن بن ابی الخطاب که زنده است و جوان، بیماری
بزرگی دارد. اینها بهترین اطباء و فرزندان بهترین طبیبان هستند!
آنگاه قاضی چنین ادامه میدهد:
نباید کسی را به خاطر بیماری، نکوهش کرد، اینها بلاهای
خداست که بندگانش را به آنها مبتلا میکند. اما من برای عبرت گفتم، و این که بر
حسب قرآن، خداوند مبتلا کننده و شفا دهنده است، و این که بیشتر این پزشکان فکر میکنند
که این ادویه اثر میکند، و این داروها، طبایعی دارد که صحت میآورد، و امراض را
از بین میبرد، و از این قبیل جهالات و نادانی ها. اینها [یعنی این باورها سبب شده
است تا] دلایل نبوت را منکر شده، انبیاء را تکذیب کرده، و و مسلمانان و اهل شریعت
را جاهل بدانند، و منکر ربوبیت و بعث و نشور بشوند.
اینها آن قدر احمق و جاهل و کارهایشان شگفت است که با این
درمانهاشان، این همه مریض را میکشند، و این همه آدمهای سالم را مریض میکنند، و
در میان خود میگویند، اگر ما همدیگر را ملاقات کردیم [در قیامت] شما ما را قصاص کنید،
و نمونههای دیگری از این جهالتها و حماقتها و رفتارهای مشابه دیگر علیه مسلمانان
که شرحش فراوان است. (تثبیت دلائل النبوة، ج۲، ص: ۶۲۳).
وی سپس یادی از طبیبان معروف نصرانی و تلاشهای ملحدانه
آنها دارد، و از جمله از محمد زکریای رازی هم یاد کرده که نامش یوحنا بوده، و به
محمد تغییر داده تا مسلمانان را فریب دهد. وی، در رازی هم ارتباط طب و الحاد را محکم
میبیند.
نگاه قاضی به عنوان یک عالم برجسته دینی و معتزلی شگفت است.
همیشه فکر میکردیم این که پزشکی جهان اسلام به دست خاندانهای مسیحی یا صابئی
عراق است! این باید رمزی داشته باشد. ممکن است بگوییم این دانش میان این خاندانها
ارثی بوده، و آنها به دیگران نمیدادند، و البته این بسا بخشی از حقیقت باشد، اما
چطور مسلمانان در چنین دانشی که پای جان و سلامتی شان در میان بود، همت نمیکردند؟
گاهی توجیهات دینی آن قدر قوی است که آنها را از فکر سلامتشان هم بیرون می برد.
باید فکر کرد که وقتی رهبر معتزلیان وقت با آن عقل گرایی،
باور به «دارو و درمان» ندارد، و اظهار میکند که این پزشکان از بنی زهرون خودشان
غالبا جوانمرگ میشوند، و نمی پذیرد که این داروها سبب صحت است، امری که به گفته او،
منافی با شافی و مبتلی [مبتلا کننده] بودن خداوند دارد، طبیعی است که تصور کنیم،
مسلمانان تابع اینان، نباید دنبال پزشکی رفته و باید این علم را نوعی الحاد میدانستند.
تازه این در دانش پزشکی است که همه نیازمند آن هستند، بخشهای
دیگری از علوم طبیعی از این جهت به مراتب ضعیفتر و آراء حکما در آنها از نظر بسیاری
از رهبران مسلمانان الحادیتر به نظر می آمد و مسلمانان متدین از آن پرهیز داده می
شدند و این نتیجه ای که امروز در جهان اسلام داریم، ریشه در آن دارد.
بحثهای قاضی درباره طب در این بخش بسیار مهم و حاوی
اطلاعات بسیار جالبی است از روشهای درمانی در نقاط مختلف، دیدگاههای مختلف طبی،
روشهای متفاوت درمانی در میان ملل، بحث داروها و مهمتر از همه جنبههای الهیاتی طبی
و پزشکی که بیاندازه مهم و تازه است. گاهی در انتساب این کتاب به قاضی تردید شده
که ممکن است جنبههایی از آن صحت داشته باشد، اما عجالتا اثری بسیار مهم و غنی و
البته متعصبانه است.
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۳۹۹