مقالات

اساس اندیشه ابن‌سینا تحت تأثیر اندیشه فارابی شکل گرفته است

دکتر نصرالله‌ حکمت  ۱۳۹۰/۰۶/۰۷
دکتر نصرالله‌ حکمت

شناخت همه‌جانبه یک فیلسوف یا اندیشه به شناخت فیلسوفان پیش از او و در واقع اندیشه و فلسفه‌ای که او از آن متأثر بوده بستگی زیادی دارد، برای شناخت ابن‌سینا به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه اسلامی به چه مقدماتی نیاز داریم؟

فلسفه اسلامی دو معنا دارد؛ به یک معنا ترکیب فلسفه و اسلام است، فلسفه‌ای که از یونان آمده و با اسلام جمع شده و در فارابی متقدم، فلسفه اسلامی به این معنا به کار برده می‌شد. فلسفه یونان با وحی قرآنی و سخنان پیامبر خاتم(ص) یک چیز است، یعنی فلسفه یونان یا اسلام یک امر را بیان می‌کند که درست است، اما وقتی از این مرحله عبور می‌کنیم و در واقع فارابی خودش از وضعیت قبلی عبور می‌کند و به فارابی متأخر می‌رسد، آن وقت فلسفه اسلامی یک معنای دیگری خواهد داشت که تا فارابی را نشناسیم، این مسائل روشن نخواهد شد. این همه بحثی که در این مورد شده ریشه در این دارد که یک قفل‌شدگی و انجمادی در فلسفه و حتی در اسم آن وجود دارد، این همه بحث در مورد عنوان فلسفه اسلامی شده و هنوز مشخص نیست و نتیجه‌ای نداشته است، سرّ همه اینها به این برمی‌گردد که ما فارابی را نمی‌شناسیم، یعنی فارابی را غیرصحیح و غیرواقعی می‌شناسیم.

شناختی که ما امروز از فارابی داریم، شناختی است که مستشرقان به ما تحمیل کردند و در اینجا اشاعه دادند و تمام افراد داخل کشور دارند همان حرف‌ها را تکرار می‌کنند و به این ترتیب فارابی منجمد و قفل‌ شده است، تا زمانی که نگاه خود به فارابی را عوض نکنیم، ابن‌سینا را نخواهیم شناخت، سهروردی را هم نخواهیم شناخت. ابن عربی و حتی صدرالمتألهین را هم نمی‌شناسیم و همه چیز مسائل فلسفه ما قفل است.

 

معروف است فارابی بیشتر یک افلاطونی است و ابن‌سینا بیشتر یک ارسطویی، البته ابن‌سینا در آثارش به افلاطون طعنه می‌زند و بیشتر به ارسطو ارج می‌نهد. با این اوصاف تأثیر فارابی را بر ابن‌سینا از چه جهاتی می‌بینید؛ یعنی تأثیری که ابن‌سینا از بابت فلسفه مشاء و منطق ارسطویی گرفته از طریق فارابی هم گرفته یا راه این دو متفاوت است؟

برای این‌که ما فارابی را بهتر بشناسیم و البته همه فلاسفه دیگر را، باید کمی ریاضت بکشیم که ذهن خود را از آن چیزی که تا امروز به ما گفته شده یا خواندیم و می‌دانیم، کمی خالی کنیم، چون بسیاری از این تعابیری که در مورد فلاسفه ما به کار می‌رود، همه جای بحث و بررسی دارد و به بیانی می‌توان گفت مخدوش است. این تعبیر که مثلا فارابی به افلاطون نزدیک است و ابن‌سینا به ارسطو، این تعبیر که ما بگوییم که ابن‌سینا و فارابی مشائی‌اند و این تقسیم‌بندی‌هایی که در تاریخ فلسفه اسلامی وجود دارد مانند فلسفه اشراقی، فلسفه مشائی و... و خیلی از مباحث دیگر که در مورد فلاسفه ما گفته می‌شود، باید در اینها تجدید نظر کرد و دوباره مطالعه کرد.

 

نه فارابی افلاطونی است و نه ابن‌سینا ارسطویی و نه این‌که هیچ کدامشان مشائی‌اند، فارابی و ابن‌سینا اصلا فیلسوف مشائی نیستند و به بیان دقیق‌تر ما اصلا در سنت خودمان فیلسوف مشائی نداریم؛ الا ابن رشد. ابن رشد را می‌توان به عنوان یک فیلسوف مشائی یاد کرد و نام برد که آن هم داستان جداگانه‌ای دارد، یعنی ماجرای ابن رشد و این‌که توانسته فیلسوف مشائی باشد برای این است که او به حقیقت مضاعف قائل است و اگر او هم به این حقیقت مضاعف نمی‌رسید و قائل نمی‌شد نمی‌توانست فیلسوف مشائی باشد. بنابراین فارابی و ابن‌سینا فیلسوف مشائی نیستند، البته باید تعریف خودمان را از مشائی روشن کنیم. اجمالا عرض می‌کنم که مشائی به این معنا که بگوییم آنها پیروان ارسطو هستند و صرفا قائل به استدلال و برهان هستند و راه‌های دیگر برای حصول حقیقت قائل نیستند یا در کنار استدلال و برهان بهای کمتری برای آنها قائل هستند و به صورت فردی به آنها نگاه می‌کنند، اگر ما فلسفه مشاء را این‌گونه تعریف کنیم فارابی و ابن‌سینا هیچ کدام مشائی نیستند. شاید بتوانیم بگوییم که فارابی در یک دوره‌ای از زندگی خود مشائی بوده، اگر ما بخشی از زندگی فارابی و آثارش را نگاه کنیم ممکن است بگوییم فارابی در این بخش مشائی است، اما اگر فارابی را در کل نگاه کنیم و با یک نگاه کل‌نگر به زندگی و آثارش نگاه کنیم و مجموع فارابی را ببینیم، فارابی فیلسوف مشائی نیست.

 

فارابی چه تأثیری بر ابن‌سینا داشته است، یعنی در واقع ابن‌سینا چقدر از فارابی تأثیر پذیرفته است؟

اجمالا عرض کنم که ابن‌سینا توسط فارابی فیلسوف شد، با فارابی است که ابن‌سینا فیلسوف می‌شود و ابن‌سینا اکثر مباحثی را که مطرح می‌کند تحت تأثیر فارابی است و اگر فارابی نبود، ما ابن‌سینای فیلسوف نداشتیم، به بیان دیگر فارابی و ابن‌سینا همانند افلاطون و سقراط چنان به هم آمیخته‌اند و بسیاری از مطالبی را که ابن‌سینا آورده، جزئیات مطلب و به طور کلی مجموع‌ آن تفصیل فارابی است، ابن‌سینا تفصیل فارابی است، ابن‌سینا تفصیل وجود و اندیشه فارابی است.

 

این‌که گفتید اگر فارابی نبود، ابن‌سینای فیلسوف نداشتیم یعنی چه، مستندات شما برای این ادعا چیست؟

این مطلب را در شرح حال ابن‌سینا همه ما خواندیم و شنیدیم؛ در زندگینامه‌ای که دارد و ابوعبید جوزجانی نوشته، در آنجا این مطلب را به ابوعبید گفته که من متافیزیک ارسطو را 40 بار خواندم و نفهمیدم، آنقدر خواندم که متن آن را از حفظ بودم، (البته این را هم توجه دارید که در عصر ابن‌سینا متافیزیک ارسطو به این شکلی که امروز سروسامان یافته و منتشر شده نبوده، کتاب مابعدالطبیعه ارسطو به حروف یونانی نامگذاری شده است و در سنت به همین نام شناخته می‌شد، به نام کتاب الحروف، بعضی‌ها می‌گفتند کتاب الحروف و مجموع نبوده و به صورت تک ‌تک به صورت مقاله بوده مثلا کتاب لام و مهم‌ترین بخش متافیزیک ارسطو که در سنت ما مطرح بوده و خیلی مورد توجه قرار گرفته بود و اهالی فلسفه آن را می‌‌خواندند و بررسی می‌کردند، کتاب‌‌اللام بود که تفسیر و بحث و بررسی شده است)، ابن‌سینا می‌گوید من اینها را خواندم و نفهمیدم و کار به جایی رسید که از علم مابعدالطبیعه قطع امید کردم.

 

این را هم بیفزایید که ابن‌سینا زمانی سراغ مابعدالطبیعه می‌رود که تقریبا همه علوم دیگر را به نحو کامل فرا گرفته بود و حتی منطق را. ابن‌سینا منطق، ریاضیات، طبیعیات، نجوم، فقه و اصول، قرآن و تفسیر، پزشکی و... را خوانده و پس از اینها به مابعدالطبیعه روی آورد و خواند و نفهمید تا این‌که این قصه را نقل می‌کند که وقتی کتابی را از فرد دستفروش در بازار خرید، می‌گوید وقتی به منزل رسید به مطالعه کتاب پرداختم و آن کتاب اغراض مابعدالطبیعه معلم ثانی فارابی بود و شروع به خواندن کردم، وقتی این کتاب را خواندم فهمیدم منظور ارسطو چیست و متافیزیک را فهمیدم.

 

از این قصه چند مطلب می‌توان استخراج کرد. بنده در جوانی که این قصه را می‌خواندم تصورم این بود که اغراض مابعدالطبیعه فارابی کتاب قطوری است در شرح متافیزیک ارسطو، این گونه در ذهنم بود و این تصور را داشتم، اما این کتاب در 5 صفحه است، وقتی من این رساله اغراض را دیدم مات و مبهوت ماندم، اکنون هم اگر کسی ببیند، باورش نمی‌شود. در این باره کمتر کسی حرف زده است که این رساله اغراض چه ربطی دارد به مابعدالطبیعه ارسطو و چگونه توانسته که این تحول را در ابن‌سینا به وجود بیاورد، اگر این رساله به دست ابن‌سینا نمی‌رسید، همان طور که خودش گفته ما اکنون ابن‌سینای فیلسوف نداشتیم، چون خودش گفته بود من از این علم قطع امید کرده بودم در این رساله چه نوشته شده که از او ابن‌سینای فیلسوف ساخته است. این رساله اصلا تفسیر متافیزیک ارسطو نیست، در این گفته جای هیچ تردید نیست، این‌گونه نیست که آمده باشد مطالب متافیزیک ارسطو را مثلا یکی یکی بررسی کرده باشد.

 

چطور ‌شد که ابن‌سینا 40 بار این متن را خواند و نفهمید؟

ابن‌سینا متن متافیزیک را فهمیده بوده، مطالب را به صورت مجزا فهمیده بود. چیز دیگری را نفهمیده بود و آن ارتباط مطالب به هم و غایت ماوراء‌الطبیعه بود و این مطلبی است که تا به حال کسی مطرح نکرده است. رساله اغراض 5 صفحه است، اما آن چیزی که ابن‌سینا را متحول کرد در 5 سطر آمده است، یعنی در واقع فارابی به ابن‌سینا روش را آموخته است و آن آموزش روش بوده که ابن‌سینا را متحول کرده است، نه این‌که به او مطلب آموخته باشد، نه این‌که متافیزیک را تفسیر کرده باشد.

 

تصور ابن‌سینا از متافیزیک و مابعدالطبیعه این بوده که این کتاب باید کتاب خداشناسی باشد، ابن‌سینا وقتی مابعدالطبیعه و فلسفه اولی را می‌خوانده فکر می‌کرد در حال مطالعه خداشناسی و علم‌التوحید است، او چرا می‌گفت من نفهمیدم، برای این‌که این کتاب علم‌التوحید نیست، برای همین نمی‌دانست قصه چیست و منظور ارسطو چیست و ارسطو چه چیزی را می‌خواهد اثبات کند، و الا آن مباحثی که در مورد ماده، جوهر، صورت، عرض و... گفته چیزهایی نیست که او نفهمد. امروز دانشجوی فلسفه ترجمه فارسی او را می‌خواند و می‌فهمد. ابن‌سینا نمی‌فهمیده برای این‌که در کتاب به دنبال مطلب دیگری می‌گشته و هرچه به دنبال آن بوده در این کتاب پیدا نمی‌‌کرده است و متحیر بوده که موضوع این کتاب چیست و غایتش چیست. فارابی وقتی متافیزیک و کتاب‌هایی را که عرض کردم به طور مجزا ترجمه می‌شد می‌خواند، می‌دانسته که متافیزیک علم‌التوحید و خداشناسی نیست، در صفحه اول رساله اغراض این مطلب را بیان می‌کند که خیلی‌ها کتاب مابعدالطبیعه ارسطو را خواندند و متوجه مقصود نشدند، یعنی نمی‌دانستند ارسطو چه می‌خواسته بگوید. در این کتاب به دنبال علم‌التوحید و خداشناسی می‌گشتند که در این کتاب نیست، باید هر کس این کتاب را می‌‌خواند متوجه باشد که این کتاب مباحثی است غیر از خداشناسی و بعد به ترتیب همه مقاله‌های کتاب را معرفی می‌کند. ابن‌سینا وقتی این مطالب را می‌خواند آرام می‌شود و روش را کسب می‌کند که با این نگاه نباید متافیزیک را خواند.

 

کارشناسان می‌گویند یکی از مهم‌ترین نوآوری‌های ابن‌سینا بحث وجودشناسی است که فلاسفه غرب از او متأثرند؟

اساسا اصطلاحات زبان فلسفه اسلامی قبل از فارابی نبوده یا توسط او تاسیس، یا تثبیت شده است، از این دو حال خارج نیست. بسیاری از اصطلاحات را ما نداشتیم و فارابی اینها را تأسیس کرد، از جمله واژه ماهیت. خیلی دیگر از واژه‌ها توسط او تثبیت شده از جمله وجود. شما در متون قبل از فارابی واژه‌ای که معادل «هست» فارسی یا توئون یونانی باشد، به زبان فلسفی عربی نداشتید. در یونانی بحث موجود یا «اون» مطرح بوده است. این که در سنت ما هم می‌گویند: «موجود من حیث هو موجود و...» برای این‌که اون یونانی یعنی موجود، یعنی قبل از فارابی در یونان هم وجودشناسی به این معنایی که فارابی تأسیس کرده و بعد ابن‌سینا ادامه داده، نخیر وجود نداشته است. غرب وجودشناسی خود را از ابن‌سینا گرفته است، می‌گویم ابن‌سینا برای این‌که آثار فارابی ترجمه نشده است. در قرون وسطی الهیات شفا به زبان لاتینی ترجمه می‌شود و وجودشناسی از ابن‌سینا وارد غرب می‌شود و توماس آکوئینی از کسانی است که به شدت تحت تأثیر ابن‌سیناست و در رساله «موجود و ماهیت» که چند ترجمه آن موجود است و یک ترجمه آن هم زیر نظر دکتر ملکیان صورت گرفته، چندبار سن توماس به ابن‌سینا ارجاع می‌دهد و در مباحث وجودشناسی بشدت تحت تاثیر ابن‌سیناست.

 

کار فارابی تأسیس و تثبیت اصطلاحات بود، اما هنوز این اصطلاحات استقرار پیدا نکرده بود، در زبان ابن‌سینا اصطلاحات فارابی استقرار پیدا می‌کند و این است که زبان فلسفی‌ای که ما امروزه داریم، میراث ابن‌سیناست که او از فارابی گرفته است. قبل از فارابی نبوده، فارابی به وجود آورده و ابن‌سینا آن را مستقر کرده و تا امروز هم ادامه دارد. ما هم بسادگی این دو واژه را که از واژه‌های کلیدی فلسفه است و همچنین بسیاری از اصطلاحات دیگر فلسفه را به کار می‌بریم، بدون این‌که بدانیم پیشینه تاریخی آن و بار معنایی آن چیست؟

 

برای بررسی تأثیرات فلاسفه بر یکدیگر مانند فارابی بر ابن‌سینا باید چه روشی را اتخاذ کنیم؟

روش تحقیق درست این است که پسینی عمل کنیم، مواردی در ابن‌سینا هست؛ چه در الهیات شفا چه در منطق و چه در سایر آثارش که اگر کسی اصلا فارابی را نشناسد و مثلا الحروف را نخوانده باشد، اصلا متوجه نمی‌شود ابن‌سینا در این آثار چه گفته است. خود ابن‌سینا که در آثارش تصریح نمی‌کند، اما کاملا مشهود است، اگر کسی بخواهد پسینی بخواند به این خواهد رسید. بنده این مطالعات را انجام دادم و اکنون هم مشغول هستم، یعنی به یک مبحثی مثلا در مدخل منطق شفا یا در مقولات می‌رسیدم و واقع‌اش این است که مطلب برای من گنگ بود و متوجه می‌شدم که این شبیه بحثی است که فارابی در الحروف مطرح کرده است، می‌دیدم اصلا مساله، مساله فارابی است و ابن‌سینا ناظر به آن مساله است، بدون این‌که اسم بیاورد.

 

مهم‌ترین مبحثی که فارابی بنیان نهاده و ابن‌سینا آن را اخذ کرده چیست؟

مهم‌ترین مبحثی که فارابی بنیان نهاده و ابن‌سینا آن را اخذ کرده و در ابعاد وسیع مورد بحث قرار داده و لوازم آن را مطرح کرده و به طور جدی بحث را در فلسفه اسلامی مورد گفت‌وگو و بررسی قرار داده، بحث تمایز وجود و ماهیت است که تقریبا می‌توان گفت پیشینه یونانی ندارد، چرا می‌‌گویم تقریبا؟، ببینید، تفاوت منطقی وجود و ماهیت در منطق ارسطو مطرح است، یک موقع صحبت از چیستی شیء می‌کنیم و یک زمان پرسش از «هَل» می‌کنیم، این‌که هست یا نه؟ این در ارسطو مطرح است. منتها، این‌که این بحث از فضای کاملا منطقی خارج شود و در یک فضای کاملا وجودشناسی قرار بگیرد و به اساس فلسفه فارابی و ابن‌سینا تبدیل شود، از ویژگی‌های فارابی است، فارابی این را تأسیس کرده است.

 

پس می‌توان گفت تمایز میان وجود و ماهیت در ارسطو، منطقی است و در فارابی متافیزیکی؟

بله! دقیقا. به این سادگی هم که نبوده است. خود داستان تمایز ماهیت و وجود و این‌که فارابی چگونه به آن رسید، یک کتاب است. این‌که فارابی چگونه به آن رسیده و چگونه مطرح کرده داستان طولانی دارد که نمی‌توان به آن پرداخت. کتاب فصوص‌الحکم دیباچه‌ای دارد و سپس فصولی دارد، نخستین سطر این دیباچه‌ طرح تمایز وجود از ماهیت است، با این عبارت شروع می‌شود: «الامور لتی قبلنا لکل واحد منها ماهیه و هویه» با این محکمی و قاطعیت و بعد ادامه می‌دهد که ماهیت هویت نیست.

 

این دیباچه را با بیان بسیار دشوار و عمیق که تفسیرش به حجم یک کتاب در می‌آید مطرح می‌کند و در پایان این دیباچه اثبات وجود خداوند را مطرح می‌کند. این دیباچه با بحث تمایز شروع می‌شود و با بحث اثبات خداوند تمام می‌‌شود و مبنایی برای مباحثی می‌شود که در فصوص‌الحکم مطرح می‌کند، یک امر کاملا بی‌سابقه و متافیزیکی یونانی، یعنی همان چیزی می‌شود که ابن‌سینا در متافیزیک ارسطو به دنبال آن می‌گشته و پیدا نمی‌کرده و این یک روشی می‌شود برای ساختار کتاب‌هایی که در فلسفه اسلامی نوشته می‌شود که در واقع می‌توان گفت در اشارات ابن‌سینا از این روش استفاده می‌کند. این روشی که امروزه متداول است، در ابن‌سینا و فارابی منسوخ شده است، این‌که ما مسائل فلسفه را از امور عامه شروع می‌کنیم، در واقع در یک دوره‌ای از زندگی ابن‌سیناست و او بعدا این روش را کنار گذاشته است. الهیات اشارات با اثبات وجود خداوند آغاز می‌شود نه با امور عامه. این هم در جای خود نیازمند بحث است که در کتاب متافیزیک ابن‌سینا ساختار اشارات را با ساختار شفا تطبیق کردم و دگردیسی و تحول ابن‌سینا را نشان دادم. این نکته اول در مورد بحث تمایز وجود و ماهیت که در الحروف و بعضی دیگر از آثار، فارابی فراز و نشیب این راه را تجربه کرده و این اندیشه را صیقل زده و نهایی کرده تا در فصوص‌الحکم به عنوان نخستین گام مطرح کرده است.

 

به نظر شما اگر بخواهیم به سنت فلسفی خودمان برگردیم و به اصطلاح فلسفه اسلامی را احیا کنیم باید چه کار کنیم؟

اگر بخواهیم به سنت فلسفی خودمان برگردیم باید به دقت مطالعه کنیم و ریاضت بکشیم و اولا از فضای فکری مستشرقان و از پارادایم آنها خارج شویم. ثانیا مطابق روش خودمان حرکت کنیم نه روش آنها. روشی که بنده پیشنهاد می‌کنم این است که ما باید به 2 عنصر برگردیم و متون گذشته فلسفی خود را بخوانیم، یعنی 2 عنصر در شناخت فلاسفه به ما کمک می‌کند؛ یکی مساله و دوم متن. یعنی تحقیق ما باید اولا مساله‌محور باشد و ثانیا متن‌محور و این دو ما را از مستشرقان نجات می‌دهد و آنها تلاش می‌کنند سراغ این دو نرویم، به عبارت دیگر آنها کارشان در مطالعه سنت فلسفی ما بخصوص فارابی و ابن‌سینا به گونه‌ای است که به ما اجازه طرح پرسش را نمی‌دهند و به عبارت دیگر می‌گویند هر پرسشی که شما مطرح کنید جواب آن آماده است.

 

برای همین ما باید سوالاتی را دوباره مطرح کنیم، فارغ از پاسخی که متخصصان دادند، باید سراغ متن برویم که ببینیم خود فیلسوف چه می‌گوید. برای همین مطالعاتی که انجام می‌دهم صرفا براساس 2 مطلب و عنصر کار می‌‌کنم. انگیزه پرداختنی به نکته قبلی که در مورد تمایز وجود و ماهیت گفتم براساس یک پرسش در من ایجاد شد تا مطالعه کنم و متن را ببینم. آیا فارابی از تمایز وجود و ماهیت به وجود خدا رسیده است یا از وجود خداوند به تمایز وجود و ماهیت رسیده است؟ ممکن است اکنون خیلی این پرسش را جدی نگیرند، اما بسیار جدی است، حتی بیش از آنکه می‌توان فکر کرد جدی است، یعنی اگر بخواهیم به استقرار تفکر فارابی و ابن‌سینا دست پیدا کنیم از طریق این پرسش می‌توان به پاسخ دست یافت؟ آیا فارابی در مورد وجود و ماهیت مطالعه می‌کرده و به این نتیجه رسیده که از طریق تمایز وجود و ماهیت می‌توان به خداوند رسید و آیا خداوند وجودش عین ماهیت است و... یا نه؟! آیا اول ایمان به خداوند داشته و در جستجوی اثبات عقلی آن چیزی بوده که به عنوان خداوند به آن ایمان داشته است؟ این سوال بسیار مهمی است که به نظر من پاسخ دوم درست است، این نیازمند بحث است و نیاز به اثبات دارد و اکنون به آن نمی‌پردازم.

 

نکته سوم که درباره تمایز وجود و ماهیت می‌گویم باز بر اثر یک پرسش برای من به وجود آمد و آن این است که ابن‌سینا و فارابی راه وجودشناسی را از کدام نقطه شروع کردند و به کدام نقطه ختم کردند، این پرسش خیلی مهمی است، به عبارت دیگر اگر اکنون بخواهیم وجودشناسی ابن‌سینا و فارابی را مطالعه کنیم، به کجا می‌رسیم، یا این وجودشناسی به کجا ختم می‌شود. در مطالعات موجود این نقطه معلوم نیست، چون اصولا این پرسش برای کسی مطرح نبوده بنابراین به دنبال این هم نبودند که پاسخ را پیدا کنند. بنده مطالعاتی در این زمینه دارم و حدس‌هایی می‌زنم که می‌توان در جلسات دیگر در مورد اینها هم حرف زد. (این‌که نام فارابی و ابن‌سینا را در مورد بحث وجود با هم می‌برم، برای این است که همان طور که گفتم این دو را با هم آمیخته می‌بینم. این‌گونه نیست که در مورد وجودشناسی ابن‌سینا بتوانیم چیزی را بگوییم و نتوان آن را در مورد وجودشناسی فارابی مطرح کرد.)

 

با توجه به این مطلب که فارابی فیلسوف بزرگ اسلامی و مؤسس فلسفه اسلامی است، اما سهروردی و ملاصدرا کمتر به خود فلسفه فارابی و بیشتر به خود ابن‌سینا استناد می‌کنند، تأثیر فارابی بر سهروردی و ملاصدرا چگونه بوده است، آیا اینها با خود فارابی هم مواجه شدند و در مورد فارابی نظر داشتند؟

در مورد این‌که فارابی در سنت فلسفه اسلامی کمتر و ابن‌سینا بیشتر مورد توجه قرار گرفته است، می‌توان گفت که سر آن در این است که آثار ابن‌سینا بیشتر در دسترس بوده است و بسیاری از آثار فارابی در دسترس ما نیست، مقداری از آنها مفقود شده و به دست ما نرسیده است، آن مقداری هم که موجود بوده، چاپ نشده و در نتیجه خوانده نشده است، البته شاید در گذشته‌ها بیشتر مورد مطالعه قرار گرفته باشد، یعنی احتمالا شیخ اشراق و صدرالمتألهین این آثار را مورد مطالعه قرار دادند و دیدند و قطعا هم این‌گونه بوده و به آن استناد کردند، اما بعدها رفته رفته استناد به این آثار کمتر شده است، نمونه‌های آن را هم داریم. به هر شکل وضعیت فارابی این گونه است و آثارش مطالعه نشده است، به‌طور قطع می‌گویم که اصلا شکل‌گیری فلسفه ابن‌سینا و ابن‌سینای فیلسوف، مدیون اندیشه فارابی است و تقریبا می‌توان گفت امهات اندیشه ابن‌سینا تحت تأثیر اندیشه فارابی شکل گرفته است.

نکته مهم‌تر این‌که بسیاری از مباحثی که ابن‌سینا مطرح می‌کند چه در منطق شفا و چه در الهیات شفا، اگر کسی پیشینه بحث را در فارابی نداند، اصلا متوجه نمی‌شود منظور ابن‌سینا چیست؟! بدون این‌که ابن‌سینا نامی از فارابی بیاورد، بحثی را که مطرح می‌کند ناظر به مبحثی است که فارابی در آثارش بخصوص در الحروف مطرح کرده است، چون مباحث زیاد، بسیار مهم و عظیمی را فارابی در کتاب الحروف مطرح کرده است. بحثی که فارابی درباره وجود در الحروف مطرح کرده، خیلی مهم است، یعنی در سرنوشت بحث وجودشناسی و آنتولوژی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار اهمیت دارد. بنابراین گرچه به ظاهر ما می‌بینیم که فارابی حضور فعال و آشکار در متون فلسفی ما ندارد، اما حضور پنهان دارد.

 

 

منبع: روزنامه جام‌جم؛ 7 شهریورماه 1390

 

 

 

۸۶۲

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید